بدين گونه بود كه حزب اموى از همان روز كه عثمان كه به خلافت راهيافت خواست آن را حق شخصى و موروثى از آن خود جلوه دهد. امّامسلمانان با بيدارى خويش و هشدار برخى از صحابه بزرگ رسولاكرمصلى الله عليه وآله همچون ابوذر غفارى و عمرو بن حمق، اين توطئه را به خوبىاحساس كردند و آتش انقلابى را بر افروختند كه كاخ و آمال و آرزوهاىبنى اميّه را در هم كوفت و رؤياهاى شيرين آنان را كه بر پايه خلافتعثمان بنا شده بود، تيره و تار ساخت.
امّا بنىاميّه براى رسيدن به حكومت، تز خود را به گونه ديگرى مطرحكردند. و چنان كه مىدانيد به خونخواهى عثمان برخاستند. اين نخستيننشانهاى بود بر آن كه آنان خود را پس از عثمان وارث خلافت اومىپنداشتند واگر غير از اين بود، مىتوانستند پس از آنكه با ديگرمسلمانان همصدا شوند وبا امام علىعليه السلام بيعت كنند، به خونخواهىعثمان برخيزند. ولى آنان چنين قصدى نداشتند. بلكه حكومتى همچونحكومت روم و ايران را خواهان بودند كه در آنها فرزند، وارث تاجوتخت پدر مىشد و حتّى پسر شيره خوارهاى مىتوانست پس از پدرش بهسلطنت رسد.
امّا معاويه به همين ادعا بسنده نكرد. بلكه پيراهن عثمان را در شامبرافراشت و پنجاه هزار مرد جنگى زير آن گرد آمده بر مظلوميت عثمانگريستند و محاسنشان به اشك چشمانشان آلوده شد.
آنگاه پيراهن عثمان را بر فراز نيزه خويش بر افراشتند و با خدا پيمانبستند كه شمشيرهاى خود را در نيام نكنند مگر آنكه قاتلان عثمان رابكشند يا خود كشته شوند.
آيا شيوه معاويه، براى قصاص قاتلان عثمان درست بود؟ آيا طريققصاص، آن بود كه از بيعت با خليفه جديدى كه منتخب مهاجران وانصاردر مدينه و تمام مسلمانان جهان اسلام بود، سرباز زند؟
آيا طريق خونخواهى عثمان آن بود كه معاويه از بيعت با علىعليه السلام خوددارى كند و در آن شرايط حساس و ناهنجارى كه هيچ چيز جز پر كردنخلأها ووحدت كلمه مفيد واقع نمىشد، بر حكومت امام على بشورد؟
آيا نشانه علاقمندى و محبّت معاويه به عثمان آن بود كه پيراهنآغشته به خونش را چونان درفشى بر افرازد و به بهانه آن تمام انگيزههاواحساسات جاهلى را جان بخشد و يكى از بدترين جنگهايى كه اسلام رادچار تزلزل ساخت وبسيارى از مسلمانان را نابود كرد، به وجود آورد؟!(1)
هدف تنها انتقام از قاتلان عثمان نبود و گرنه چرا معاويه نامههايىجداگانه به طلحه و زبير نوشت و هر يك از آنان را به نام اميرمؤمنان يادو ادعا كرد كه آنان به خلافت از على سزاوارترند و براى رسيدن آنانبه خلافت از آنها پشتيبانى مىكند و پيشاپيش برايشان از شاميان بيعتگرفته است؟! بلكه مقصود معاويه آن بود كه در جهان اسلام، آشوبوهرج و مرج پديد آيد و در اين ميان خود به حكومتى كه هموارهآرزويش را در سر مىپروراند دست يابد و البته حزب اموى نيز در پشتصحنه اين هدف شوم جاى داشت.
به صحنه ديگرى توجّه كنيد. هنگامى كه معاويه در اجراى توطئه خودموفق شد و به لطف ايادى و عوامل خود توانست حكومت را از دستصاحبان شايستهاش بيرون كند و به تمام اهداف و خواستههايش برسد،در صدد اين انديشه بر آمد كه يزيد، فرزند شرابخوار و قمار بازش را پساز خود به جانشينى بگمارد. اين رويداد را نمىتوان جز بدانچه پيش از اين گذشت، تفسير كرد.مسأله عميقتر از آن است كه ما فكر مىكنيم. جانشين كردن يزيد، تنهاجانشينى پسر از پدر نبود بلكه تحويل خلافت به دست پادشاهى اموىوستمكاره بود. مروان بن حكم نيز در روزگار خلافت عثمان به هميننكته اشاره كرد، وى هنگامى كه مردم گرداگرد مركز حكومت عثمان راگرفته بودند و از وى حقوق مشروع خود را مىخواستند به آنها خطاب كردوپرسيد: از "حكومت ما" چه مىخواهيد؟ پس اين حكومت شماست كه مىخواهيد آن را با چنگ و دندان دردستتان باقى نگه داريد. تمام رخدادهايى كه در اين مسير به وقوع پيوستنيز اين تفسير را تأييد و تأكيد مىكند. حتى روزى يكى از هواداران بنىاميّه به مسجدى كه شمارى از سران و بزرگان مسلمان نيز در آن حضورداشتند آمد و بر منبر نشست. معاويه آن روز در صدر مجلس نشستهويزيد نيز در كنارش جاى گرفته بود. مرد نخست به معاويه و آنگاه بهيزيد نگريست و در حالى كه شمشيرش را در هوا تكان مىداد، گفت:
اميرمؤمنان اين است)معاويه(. پس اگر مُرد اين)يزيد( خليفه است.آنگاه، در حالى كه شمشيرش را مىجنباند، گفت: وگرنه اين خليفه است)اشاره به شمشير(. مردم نيز از ترس آخرين خليفهاى كه آن مرد معرفىكرده بود، يعنى همان شمشير بران و پر نيرنگ، سخن او را پذيرفتند.
معاويه مُرد و يزيد به واليانش طى نامهاى دستور داد كه براى او ازمردم بيعت گيرند. نامه او به مدينه رسيد. در پى اين دستور، حاكم مدينهاز امام حسين بن علىعليه السلام خواستار بيعت با يزيد شد. امّا همان طور كهانتظار مىرفت آنحضرت از بيعت با يزيد خود دارى كرد و خانوادهويارانش را جمع آورد وبراى علنى كردن قيام و انقلابش به سوى مكّهرهسپار شد. هدف آنحضرت از اين انقلاب، تنها از ميان بردن يزيد نبودبلكه وى مىخواست ريشه حزب اموى را از بيخ بر كند و بر تيرگىوظلمتى كه بر جهان اسلام سايه افكنده بود، خاتمه بخشد. بى گمان اينقيام به سود امام حسينعليه السلام تمام مىشد.
امام حسينعليه السلام در نظر داشت چند روزى در مكّه مكرّمه اقامتگزيند. مردم به جايگاه والاى آنحضرت در نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز به سابقهدرخشان وى در مكتب اسلام و به استوارى گامهاى او در مسايل مربوط بهمسلمانان بخوبى آگاه بودند.
يزيد صد مرد مسلّح براى ترور امام حسينعليه السلام به مكّه فرستاد. امام كهاز توطئه يزيد آگاه شده بود، از اقامت در مكه منصرف شد و تصميمگرفت به سمت كوفه حركت كند. چرا؟ تغيير تصميم آنحضرت منوط برعواملى بود كه مىتوان در اينجا به طور خلاصه بدانها اشاره كرد:
1 - اگر امام حسينعليه السلام عليه بنى اميّه اعلان جنگ مىداد، هوادارانحكومت در مكّه بسيار بودند و ممكن بود حادثهاى در مكّه اتفاق افتد كهبا قداست و حرمت خانه خدا منافات داشته باشد. از طرفى اگر امامحسين در اينجا به جنگ مىپرداخت و پيروز مىشد، باز هم بى فايدهبود. زيرا در پس او دولتى نيرومند و مسلّح وجود داشت كه نيروهايش درهمه جا پراكنده و آماده بودند و تنها رسيدن يك سپاه كوچك از طرفحكومت براى خاموش كردن آتش اين انقلاب كافى به نظر مىرسيد. ازطرفى حكومت بنىاميّه، همواره در مكّه پايگاهى محكم براى خودداشت در حالى كه همان وقت كوفه بزرگترين نيروى اسلامى را در خودجاى داده بود.
بايد به اين عامل نيز اين نكته را افزود كه در مكّه مزدوران بنى اميّهبسيار بودند و احتمال داشت كه آنان رواياتى جعل كرده به امام نسبتدهند كه ساحت آنحضرت از آن تهمتها پاك بود. چنان كه پيش از وىهمين كار با اميرمؤمنانعليه السلام و به دست ابو هريره صورت پذيرفته بود.
تنها چيزى كه براى امام حسينعليه السلام اهميّت داشت آن بود كه مردمبدانند كه او بر حق است و دشمنانش بر باطل و بدين وسيله آنان نيز به راهحق كه خود وى تبلور آن بود بپيوندند و از راه باطل كه دشمنانشنمايندگان آن بودند، دورى گزينند.
اگر هم امام حسين اعلان جنگ نمىداد، باز هم نتيجه آن بود كهبه شمشير همين كسانى كه از جانب حكومت مأموريت يافته بودند تاآنحضرت را بكشند و زير لباسهاى احرام سلاح حمل كرده بودند،كشته شود.
2 - ابن زبير در مكّه سكونت داشت و خود را براى خلافت از امامحسينعليه السلام شايستهتر مىپنداشت. بنابر اين براى او مهم نبود كه براى ازميان برداشتن رقيب خود با يزيد، كه ادعا مىكرد از دشمنان اوست،دست دوستى دهد. هم چنان كه پدرش، زبير، نيز همين كار را در جنگجمل كرد. در آن جنگ زبير به صفوف مخالفان علىعليه السلام، كه مخالفانخود وى نيز بودند پيوست، تا بدين وسيله خلافت را به خود اختصاصدهد. از طرفى امام حسين نيز نمىخواست خود را با فرزند زبير درگير كند.چرا كه مسأله مهمترى وجود داشت و آن اينكه خلافت در شام بهفرمانروايى ستمكاره رسيده بود و اين انحراف، خلافت را از مسير حقخارج كرده و به طرف باطل سوق داده بود و قطعاً اين مسأله، از جريانابن زبير مهمتر و تلختر بود.
3 - همين كه امام حسينعليه السلام در هنگامى كه مردمان از هر گوشهوكنار، در روز هشتم ذى حجّه، به سوى خانه خدا مىآمدند، از مكّهخارج مىشد، خود تبليغى بزرگ براى اعلان مقصودش بود. بلكه مىتوانگفت كه همين حركت به تنهايى براى بيدارى مردمان شهرهايى كه ازپايتخت خلافت دور و از رويدادهايى كه در آنجا مىگذشت، بىخبربودند كافى جلوه مىكرد.
آنگاه امام حسين با قافله شكوهمند خود به سوى كوفه رهسپار شد.مردم كوفه پيروى خود را از امام اعلان كرده و با وى دست بيعت دادهبودند. آنان به امام حسين وعده داده بودند كه همان طور كه در كنار پدرشعلىعليه السلام به جنگ با شاميان پرداختند اينك نيز حاضرند در ركاب امامحسين با آنان نبرد كنند.
مسلم بن عقيل پسر عموى امام حسين كه فردى متنفّذ و امين بود،به عنوان رهبر آنان برگزيده شد.
امّا اندكى بعد طوفانهاى سياه وزيدن گرفتند و چنان كه امام حسينعليه السلامخود بيان مىكند، هواداران و يارانش خوار مىشوند و بيعتش را زير پامىنهند وسپاهش زير ترهيب و ترغيب نيروى شام از ميان مىرود.
اضافه بر اين عوامل، سبب ديگرى هم بود كه حركت تاريخ را دگرگونساخت و آن پاى بندى ياران امام حسينعليه السلام به حق، حتّى در سخت ترينوطاقت فرساترين شرايط، بود. حال آن كه شاميان در مقابل، از ارتكابهيچ جنايت و ترور و نيرنگى باك نداشتند.
حق موروثى
- بازدید: 4685