فصل سوم: ساده زيستى على علیه السلام

(زمان خواندن: 13 - 26 دقیقه)

بخش اول: هم لباس محرومان
پيراهن كهنه خريد
حاتم بن اسماعيل مدنى، از جعفر بن محمد نقل مى كند كه على (ع) به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه اى را به چهار درهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود باز كرد و دستور داد آنچه را كه بلندتر از انگشتان است ببرد.(1)
پيامبر(ص) نانى خشك تر از اين مى خورد!
نصر بن منصور از عقبة بن علقمه نقل مى كند كه در كوفه به خانه على (ع) رفتم و در برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد و چند قطعه نان خشك وجود داشت. گفتم: اى امير المؤ منين! آيا چنين خوراكى مى خورى؟
على (ع) فرمود: "اى اباالجنوب! پيامبر(ص) نانى خشك تر از اين مى خورد." و سپس به جامه خود اشاره كرد و فرمود: "و جامه اى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آن چنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم، بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم."(2)
بى آلايشى على (ع)
ابو اسحاق سبيعى گويد: من در روز جمعه اى به روى دوش پدرم بودم و امير مؤ منان على بن ابى طالب (ع) خطبه مى خواند و خود را با آستين باد مى زد. گفتم: پدر جان! آيا امير مؤ منان گرمشان است؟
پدرم گفت: او گرما و سرما را احساس نمى كند؛ ولى لباس خود را شسته و هنوز تر است و چون لباس ديگرى ندارد همان را پوشيده و باد مى زند تا خشك شود.(3)
تاءثير لباس ساده
على را ديدند جامه اى خشن را به پنج درهم خريده است و ديدند كه جامه ى وصله كرده به تن دارد، در اين باره از آن جناب پرسيدند كه تو امام و پيشوايى، اين چه جامه اى است كه به تن دارى؟
فرمود: "تا اهل ايمان به من اقتدا كنند، (و از پوشيدن لباس هاى فاخر چشم پوشند) دل با چنين جامه اى به خشوع آيد، و نفس احساس ذلّت و خوارى كند، و نيز در پرداخت قيمت آن رعايت اقتصاد شده است."
و در روايتى فرمود: "اين جامه به شعار و روش صالحان شبيه تر است."
لباس وصله دار
هارون بن عنتره از پدرش نقل مى كند كه در زمستان، در خورنق بر على (ع) وارد شدم، ديدم قطيفه اى كهنه و پاره بر دوش دارد و از سرما ناراحت است.
گفتم: خداوند از بيت المال براى تو و خاندانت نصيبى داده، چرا از آن بهره اى نمى گيرد؟
فرمود: "از بيت المال براى خود چيزى نمى گيرم و اين قطيفه را هم از مدينه با خود آورده ام."(4)
لباسش وصله دار بود و خود آن را وصله مى زد و خود در سخنى فرموده بود: "به خدا قسم، آن قدر بر اين لباسم (بالاپوشم) وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار مى شوم."(5)
ساده زيستى على (ع)
صالح گويد جدّه ام نقل مى كرد: هنگام عبور از راهى، على (ع) را ديدم، بار خرما به دوش گرفته بود و به منزل مى برد، جلو رفتم و سلام كردم. جواب سلام مرا داد، عرض كردم: "بار خرما را به من بده، من به مقصد برسانم."
(با توجه به اين مطلب كه زمان خلافت آن حضرت بود.)
در پاسخ فرمود: "ابو العيال احق بحمله "؛ "سرپرست خانواده و فرزندان، سزاوارتر به حمل آن است."
سپس به من تعارف كرد و فرمود: "از اين خرماها بخور."
عرض كردم: "خيلى ممنون، ميل ندارم."
آن حضرت به منزل خود رفت، روز جمعه بود، منتظر بوديم براى امامت نماز جمعه (به مسجد) بيايد.
هنگامى كه آن حضرت به مسجد آمد، ديدم همان روپوشى كه خرما را در ميان آن ريخته بود و به منزل مى برد، مانند عبا، آن را به تن كرده و با همان لباس ساده كه مقدارى پوست خرما به آن چسبيده بود و ديده مى شد، نماز جمعه را خواند.(6)
بخشيدن ثروت به مستمندان
حضرت على (ع) روزى از كنار جمعى از قريش عبور كرد، آن ها پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند (به اصطلاح به او متلك گفتند و) اظهار داشتند كه على (ع) فقير و تهى دست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است. هنگامى كه امام على (ع) سخن آن ها را شنيد، به متصدى نخلستان هاى احداثى خودش فرمود: "امسال خرماها را به فقرا نده، بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آن ها را در همان انبارى كه خرماها را در آن جا جمع مى كردى بگذار."
متصدى طبق دستور على (ع) رفتار نمود، جُوالى يا (جوال هايى) پر از پول (درهم) تهيّه شد و آن را در انبار گذاشت.
سپس على (ع) براى همان ها كه حضرتش را تهى دست خوانده بودند، پيام فرستاد و آن ها را دعوت كرد، آنان به حضور على (ع) آمدند، سپس خرما طلبيد، متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا رفت، هنگام فرود آمدن پايش ‍ به جوال خورد و جوال پاره شد و پول هاى زياد آن بر روى زمين پخش ‍ گرديد.
آن افراد متلك گو از روى تعجب گفتند: ما هذا يا اباالحسن؛ "اى على!اين پول هاى زياد چيست؟"
آن حضرت در پاسخ فرمود: "هذا مال مَن لا مال له "؛ "اين مال كسى است كه مال ندارد!"
سپس جلو چشم آنان آن پول ها را تقسيم كرد و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، ارسال كرد.(7)
و به آن ياوه گوها نشان داد كه ساده زيستى و ساده پوشى على (ع) به خاطر فقر او نيست.
رهيده از دنيا پرستى
آزادى و آزادگى و رهيدن از دنيا و مافيها براى على (ع) چنان بود كه خود در سخنى كوتاه به روشنى بيان داشت، آن جا كه فرمود:
"إ ليك عنّى يا دنيا، فحبلك على غاربك قد اسللتُ من مخالبك و اءفلت من حبائلك...؛(8")
"اى دنيا! دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداختم، از چنگال هاى درنده تو خود را رها ساختم و از دام هاى تو رسته ام."
على (ع) روحى آزاد و رهيده از دنيا پرستى داشت و اين نيز در فكر و عملش ‍ تجلى كرده بود؛ زيرا غذاى كم و ساده مى خورد، لباس ارزان قيمت مى پوشيد و در زندگى بسيار كم خرج بود.
امام باقر(ع) درباره زهد على (ع) فرمود:
"سوگند به خدا، همانا على (ع) همچون غلامان غذا مى خورد و مانند غلامان مى نشست. اگر دو جامه مى خريد، غلامش را در انتخاب بهترين آن دو آزاد مى گذاشت و لباس پست تر را خود مى پوشيد و اگر آستين آن و يا دامنش بلند بود آن دو را قطع مى كرد، او پنج سال حكومت كرد؛ اما آجرى روى آجرى و خشتى روى خشتى قرار نداد و قطعه زمينى براى خود نخريد و بعد از شهادتش نه دينارى از خود به ارث گذاشته بود و نه درهمى، او نان گندم و گوشت را به مردم مى داد و خود به خانه بر مى گشت و نان جو و سركه و زيتون مى خورد، و هيچ گاه با دو كار خداپسندانه رو به رو نمى شد، مگر آن كه پر زحمت تر از انتخاب مى كرد، على (ع) از زحمت بازو و عرق جبين خويش هزار بنده خريد و در راه خدا آزاد كرد، در آن روزگار هيچ كس ‍ طاقت كار كردن على (ع) را نداشت؛ ولى در عين حال در شب و روز هزار ركعت نماز به جاى مى آورد."(9)
زندگى على (ع)
"على (ع) آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى و چوبى روى چوبى ننهاد، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود، فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آنجا مسكن داد، و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند."
ترجيح غلام بر خود
احمد بن حنبل از ابى معده و او نيز از امام محمد باقر(ع) چنين روايت كرده است: اميرالمؤ منين (ع) بر در مغازه رفت و به فروشنده فرمود: "دو لباس به من بفروش."
صاحب مغازه امام (ع) را شناخت و عرضه داشت: اى اميرمؤ منان! خواسته شما نزد من است؟
همين كه حضرت متوجه شد كه آن مرد او را شناخته است، از آن مغازه رد شد و به سراغ مغازه اى رفت كه نوجوانى در آن بود، دو لباس از او خريد يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. سپس به قنبر فرمود: "آن سه درهمى مال تو باشد آن را بگير!"
قنبر عرض كرد: شما به اين سزاوارتريد تا من؛ چون شما منبر مى رويد و براى مردم خطبه مى خوانيد.
حضرت فرمود: "تو جوانى و در تو نشاط جوانى است. از طرفى من از خدا حيا مى كنم كه بر تو برترى جويم؛ زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: "به غلامانتان از آن چه خود مى پوشيد، بپوشانيد و از آن چه خود مى خوريد بخورانيد."
راوى مى گويد: وقتى على (ع) آن لباس را پوشيد، آستين آن بلند بود، دستور داد زيادى آستين را بريدند تا از آن شب كلاهى براى مستمندان درست كنند.
قنبر عرضه داشت: آستين را بياوريد تا او را بدوزم.
فرمود: "رها كن آن را همان طور باشد؛ زيرا فرمان خدا (مرگ) از اين نزديكتر است."
وقتى پدر آن نوجوان به مغازه آمد و از خريد امير مؤ منان آگاه شد، بى درنگ به محضر حضرت آمد و عرض كرد: اين دو درهم سودى را كه برده ام به شما برمى گردانم و پسرم شما را نشناخته است.
حضرت فرمود: "هرگز!اين دو درهم را نمى گيرم؛ زيرا من و او بر سر قيمت آن توافق كرديم و من به آن قيمت راضى شدم."(10)

بخش اول: هم لباس محرومان
پيراهن كهنه خريد
حاتم بن اسماعيل مدنى، از جعفر بن محمد نقل مى كند كه على (ع) به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه اى را به چهار درهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود باز كرد و دستور داد آنچه را كه بلندتر از انگشتان است ببرد.(1)
پيامبر(ص) نانى خشك تر از اين مى خورد!
نصر بن منصور از عقبة بن علقمه نقل مى كند كه در كوفه به خانه على (ع) رفتم و در برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد و چند قطعه نان خشك وجود داشت. گفتم: اى امير المؤ منين! آيا چنين خوراكى مى خورى؟
على (ع) فرمود: "اى اباالجنوب! پيامبر(ص) نانى خشك تر از اين مى خورد." و سپس به جامه خود اشاره كرد و فرمود: "و جامه اى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آن چنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم، بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم."(2)
بى آلايشى على (ع)
ابو اسحاق سبيعى گويد: من در روز جمعه اى به روى دوش پدرم بودم و امير مؤ منان على بن ابى طالب (ع) خطبه مى خواند و خود را با آستين باد مى زد. گفتم: پدر جان! آيا امير مؤ منان گرمشان است؟
پدرم گفت: او گرما و سرما را احساس نمى كند؛ ولى لباس خود را شسته و هنوز تر است و چون لباس ديگرى ندارد همان را پوشيده و باد مى زند تا خشك شود.(3)
تاءثير لباس ساده
على را ديدند جامه اى خشن را به پنج درهم خريده است و ديدند كه جامه ى وصله كرده به تن دارد، در اين باره از آن جناب پرسيدند كه تو امام و پيشوايى، اين چه جامه اى است كه به تن دارى؟
فرمود: "تا اهل ايمان به من اقتدا كنند، (و از پوشيدن لباس هاى فاخر چشم پوشند) دل با چنين جامه اى به خشوع آيد، و نفس احساس ذلّت و خوارى كند، و نيز در پرداخت قيمت آن رعايت اقتصاد شده است."
و در روايتى فرمود: "اين جامه به شعار و روش صالحان شبيه تر است."
لباس وصله دار
هارون بن عنتره از پدرش نقل مى كند كه در زمستان، در خورنق بر على (ع) وارد شدم، ديدم قطيفه اى كهنه و پاره بر دوش دارد و از سرما ناراحت است.
گفتم: خداوند از بيت المال براى تو و خاندانت نصيبى داده، چرا از آن بهره اى نمى گيرد؟
فرمود: "از بيت المال براى خود چيزى نمى گيرم و اين قطيفه را هم از مدينه با خود آورده ام."(4)
لباسش وصله دار بود و خود آن را وصله مى زد و خود در سخنى فرموده بود: "به خدا قسم، آن قدر بر اين لباسم (بالاپوشم) وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار مى شوم."(5)
ساده زيستى على (ع)
صالح گويد جدّه ام نقل مى كرد: هنگام عبور از راهى، على (ع) را ديدم، بار خرما به دوش گرفته بود و به منزل مى برد، جلو رفتم و سلام كردم. جواب سلام مرا داد، عرض كردم: "بار خرما را به من بده، من به مقصد برسانم."
(با توجه به اين مطلب كه زمان خلافت آن حضرت بود.)
در پاسخ فرمود: "ابو العيال احق بحمله "؛ "سرپرست خانواده و فرزندان، سزاوارتر به حمل آن است."
سپس به من تعارف كرد و فرمود: "از اين خرماها بخور."
عرض كردم: "خيلى ممنون، ميل ندارم."
آن حضرت به منزل خود رفت، روز جمعه بود، منتظر بوديم براى امامت نماز جمعه (به مسجد) بيايد.
هنگامى كه آن حضرت به مسجد آمد، ديدم همان روپوشى كه خرما را در ميان آن ريخته بود و به منزل مى برد، مانند عبا، آن را به تن كرده و با همان لباس ساده كه مقدارى پوست خرما به آن چسبيده بود و ديده مى شد، نماز جمعه را خواند.(6)
بخشيدن ثروت به مستمندان
حضرت على (ع) روزى از كنار جمعى از قريش عبور كرد، آن ها پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند (به اصطلاح به او متلك گفتند و) اظهار داشتند كه على (ع) فقير و تهى دست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است. هنگامى كه امام على (ع) سخن آن ها را شنيد، به متصدى نخلستان هاى احداثى خودش فرمود: "امسال خرماها را به فقرا نده، بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آن ها را در همان انبارى كه خرماها را در آن جا جمع مى كردى بگذار."
متصدى طبق دستور على (ع) رفتار نمود، جُوالى يا (جوال هايى) پر از پول (درهم) تهيّه شد و آن را در انبار گذاشت.
سپس على (ع) براى همان ها كه حضرتش را تهى دست خوانده بودند، پيام فرستاد و آن ها را دعوت كرد، آنان به حضور على (ع) آمدند، سپس خرما طلبيد، متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا رفت، هنگام فرود آمدن پايش ‍ به جوال خورد و جوال پاره شد و پول هاى زياد آن بر روى زمين پخش ‍ گرديد.
آن افراد متلك گو از روى تعجب گفتند: ما هذا يا اباالحسن؛ "اى على!اين پول هاى زياد چيست؟"
آن حضرت در پاسخ فرمود: "هذا مال مَن لا مال له "؛ "اين مال كسى است كه مال ندارد!"
سپس جلو چشم آنان آن پول ها را تقسيم كرد و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، ارسال كرد.(7)
و به آن ياوه گوها نشان داد كه ساده زيستى و ساده پوشى على (ع) به خاطر فقر او نيست.
رهيده از دنيا پرستى
آزادى و آزادگى و رهيدن از دنيا و مافيها براى على (ع) چنان بود كه خود در سخنى كوتاه به روشنى بيان داشت، آن جا كه فرمود:
"إ ليك عنّى يا دنيا، فحبلك على غاربك قد اسللتُ من مخالبك و اءفلت من حبائلك...؛(8")
"اى دنيا! دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداختم، از چنگال هاى درنده تو خود را رها ساختم و از دام هاى تو رسته ام."
على (ع) روحى آزاد و رهيده از دنيا پرستى داشت و اين نيز در فكر و عملش ‍ تجلى كرده بود؛ زيرا غذاى كم و ساده مى خورد، لباس ارزان قيمت مى پوشيد و در زندگى بسيار كم خرج بود.
امام باقر(ع) درباره زهد على (ع) فرمود:
"سوگند به خدا، همانا على (ع) همچون غلامان غذا مى خورد و مانند غلامان مى نشست. اگر دو جامه مى خريد، غلامش را در انتخاب بهترين آن دو آزاد مى گذاشت و لباس پست تر را خود مى پوشيد و اگر آستين آن و يا دامنش بلند بود آن دو را قطع مى كرد، او پنج سال حكومت كرد؛ اما آجرى روى آجرى و خشتى روى خشتى قرار نداد و قطعه زمينى براى خود نخريد و بعد از شهادتش نه دينارى از خود به ارث گذاشته بود و نه درهمى، او نان گندم و گوشت را به مردم مى داد و خود به خانه بر مى گشت و نان جو و سركه و زيتون مى خورد، و هيچ گاه با دو كار خداپسندانه رو به رو نمى شد، مگر آن كه پر زحمت تر از انتخاب مى كرد، على (ع) از زحمت بازو و عرق جبين خويش هزار بنده خريد و در راه خدا آزاد كرد، در آن روزگار هيچ كس ‍ طاقت كار كردن على (ع) را نداشت؛ ولى در عين حال در شب و روز هزار ركعت نماز به جاى مى آورد."(9)
زندگى على (ع)
"على (ع) آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى و چوبى روى چوبى ننهاد، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود، فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آنجا مسكن داد، و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند."
ترجيح غلام بر خود
احمد بن حنبل از ابى معده و او نيز از امام محمد باقر(ع) چنين روايت كرده است: اميرالمؤ منين (ع) بر در مغازه رفت و به فروشنده فرمود: "دو لباس به من بفروش."
صاحب مغازه امام (ع) را شناخت و عرضه داشت: اى اميرمؤ منان! خواسته شما نزد من است؟
همين كه حضرت متوجه شد كه آن مرد او را شناخته است، از آن مغازه رد شد و به سراغ مغازه اى رفت كه نوجوانى در آن بود، دو لباس از او خريد يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. سپس به قنبر فرمود: "آن سه درهمى مال تو باشد آن را بگير!"
قنبر عرض كرد: شما به اين سزاوارتريد تا من؛ چون شما منبر مى رويد و براى مردم خطبه مى خوانيد.
حضرت فرمود: "تو جوانى و در تو نشاط جوانى است. از طرفى من از خدا حيا مى كنم كه بر تو برترى جويم؛ زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: "به غلامانتان از آن چه خود مى پوشيد، بپوشانيد و از آن چه خود مى خوريد بخورانيد."
راوى مى گويد: وقتى على (ع) آن لباس را پوشيد، آستين آن بلند بود، دستور داد زيادى آستين را بريدند تا از آن شب كلاهى براى مستمندان درست كنند.
قنبر عرضه داشت: آستين را بياوريد تا او را بدوزم.
فرمود: "رها كن آن را همان طور باشد؛ زيرا فرمان خدا (مرگ) از اين نزديكتر است."
وقتى پدر آن نوجوان به مغازه آمد و از خريد امير مؤ منان آگاه شد، بى درنگ به محضر حضرت آمد و عرض كرد: اين دو درهم سودى را كه برده ام به شما برمى گردانم و پسرم شما را نشناخته است.
حضرت فرمود: "هرگز!اين دو درهم را نمى گيرم؛ زيرا من و او بر سر قيمت آن توافق كرديم و من به آن قيمت راضى شدم."(10)

بخش دوم: خوراكى همانند خوراك محرومان

بخش دوم: خوراكى همانند خوراك محرومان
نمك، خورش على (ع)
شبى امير مؤ منان على (ع) در افطار، مهمان دخترش ام كلثوم بود، ام كلثوم سفره را آورد و پهن كرد. سپس نان جو و شير و نمك در آن گذاشت، امام على (ع) بعد از نماز، نظرش به سفره افتاد، سرش را تكان داد و فرمود: "دخترم، ام كلثوم!چه وقت پدرت نان را با دو خورش خورده است؟!"
ام كلثوم، شير را برداشت و على (ع) با نان جو و نمك افطار كرد.(11)
تزكيه اخلاق و مجاهده نفس
امير المؤ منين (ع) به هنگام خلافت بيت المال به طور فراوان در اختيارش ‍ بود، در مسجد كوفه در حال اعتكاف (نماز و روزه و عبادت) به سر مى برد، در چنين زمانى يك نفر بيابانى وارد مسجد شد، نزديك افطار بود؛ رفت نزد پيرمردى كه از افطارش استفاده كند.
وقت افطار ديد آن پيرمرد، شيشه اى از "قاووت " آرد جو بيرون آورد و مقدارى هم به او داد، ليكن نتوانست بخورد. آن را در پارچه اى گذاشت و برخاست و از مسجد بيرون رفت؛ كوچه به كوچه گردش مى كرد تا به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه امام حسن (ع) و حسين (ع) رسيد، وارد منزل شد و از غذاى آنان سير خورد و سپس "قاووت " آن پيرمرد را به امام حسن (ع) و حسين (ع) نشان داد و عرض كرد: در مسجد، پيرمرد غريبى را ديدم كه از اين قاووت مى خورد، به من هم داد. دلم به حالش سوخت، مى خواهم از اين غذاى شما براى او ببرم.
امام حسن (ع) و حسين (ع) به گريه افتادند و فرمودند: "آن پيرمرد، حضرت على (ع) پدرمان است، او بدين طريق، تزكيه اخلاق و مجاهده مى نمايد."(12)
ذلت نفس
سويد بن غفله گويد: روزى خدمت على (ع) آن زمانى كه براى خلافت با ايشان بيعت كرده بودند، شرفياب شدم.ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در آن خانه جز آن حصير چيز ديگرى نبود.
عرض كردم: يا على! بيت المال در اختيار شما است. در اين خانه جز اين حصير چيزى ديگر از لوازم يافت نمى شود!
فرمود: "سويد! عاقل در مسافرخانه و خانه اى كه بايد از آن جا نقل مكان كند تهيه وسايل نمى كند. ما خانه امن و راحتى داريم كه بهترين اسباب خود را به آن جا نقل مى دهيم، به زودى من به سوى آن خانه رهسپار خواهم شد."
اسود و علقمه گفتند: بر على (ع) وارد شديم، در پيش آن حضرت طبقى بافته شده از ليف خرما بود. در ميان طبق دو گرده نان جوين مشاهده كرديم، نخاله آرد جو بر روى نان ها آشكارا ديده مى شد. على (ع) نان را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشت تا آن را بشكند، آن گاه با نمك ميل فرمود. به كنيزى كه نامش فضه بود، گفتم: چه مى شد اگر نخاله اين آرد را براى على (ع) مى گرفتى؟
فضه گفت: نان گوارا را على (ع) بخورد، گناهش گردن من باشد.
در اين هنگام اميرالمؤ منين (ع) تبسم نموده، فرمود: "من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگيرد."
گفتم: براى چه يا على!
فرمود: "زيرا اين گونه نفس بهتر ذليل مى شود و مؤ منان از من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحابم ملحق شوم."(13)
والى عُكبرا حضور على (ع)
امير المؤ منين (ع) شخصى از "ثقيف " را والى "عُكبرا" نمود، وقتى به حضور امام آمده بود، حضرت به او فرمودند: "بعد از نماز ظهر به نزدم بيا."
گويد: من سر وقت معين شده نزد امام رفتم، هيچ دربانى نداشت تا مرا از آمدن منع كند، ديدم نشسته و نزدش پياله و كوزه آبى نهاده است؛ دستور داد تا ظرفى بسته و مهر كرده را آوردند.به خود گفتم: امام مرا امين مى داند كه پيش من اين بسته را مى گشايد كه درون آن جواهر است؛امام مهر بر ظرف را شكسته و ظرف را باز كرد، ديدم درونش سويق (نانى كه با آرد الك نكرده درست شده بود) است، مقدارى از آن را بيرون آورد و در پياله ريخت و مقدارى آب بر آن افزود، مقدارى خودش خورد و مقدارى به من خورانيد؛ نتوانستم صبر كنم، عرض كردم: اى اميرالمؤ منين! با اين كه در عراق، غذا و طعام زياد است شما اين چنين غذايى مى خوريد؟!
فرمود: "قسم به خدا، به خاطر بخل مهر نكردم، بلكه فقط به قدر احتياج خريدم؛چون مى ترسم چيزى از آن كم شود و به جايش چيز ديگر بگذارند و من دوست ندارم كه به شكمم غير از غذاى پاك برسد، به همين علت چنين كرده ام، ولى تو چيزى را كه نمى دانى حلال است نخور."(14)
على (ع) به دنبال كارگرى
روزى شرايط زندگى بر على (ع) به قدرى تنگ شد كه گرسنگى شديدى على (ع) را فرا گرفت.
امام على (ع) از خانه بيرون آمد و در جستجوى آن بود تا كارى پيدا شود و كارگرى كند و با مزد آن گرسنگى خود را رفع نمايد. در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به عوالى مدينه (مزرعه اى به فاصله يك فرسخ و نيمى مدينه ) برود؛ بلكه آن جا كار پيدا شود، به آن جا رفت، ناگاه ديد زنى خاك الك كرده و جمع نموده است، با خود گفت: "لابد اين زن منتظر كارگرى است تا آب بياورد و آن خاك را براى ساختن ساختمان گِل نمايد."
نزد آن زن رفت و معلوم شد كه او منتظر كارگر است.
پس از صحبت با او، قرار بر اين شد كه على (ع) آب از درون چاه بيرون بكشد و براى هر دلوى، يك خرما اجرت بگيرد، شانزده دلو از چاه (عميق آن جا) آب بيرون كشيد به طورى كه دستش تاول زد، آن آب ها را طبق قرار داد بر سر آن خاك ريخت.
زن شانزده خرما به امام على (ع) داد، و آن حضرت به مدينه بازگشت و جريان را به پيامبر(ص) گفت، با هم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گرديد.(15)
ياد قيامت
على (ع) ميل به جگر پخته پيدا كرد كه با نان نرم بخورد. تا يك سال ترتيب اثر به ميلش نداد، پس از يك سال به فرزندش امام حسن (ع) تذكر داد، امام حسن (ع) رفت، جگرى تهيه كرد و آن را پخت. على (ع) آن روز روزه بود، هنگام افطار، وقتى خواست از آن جگر بخورد، آن را نزديك خود آورد. در همين هنگام فقيرى در خانه را زد، على (ع) همه جگر را به امام حسن (ع) داد و فرمود: "پسرم!اين جگر را به آن فقير بده، مبادا در روز قيامت در نامه اعمال ما (اين آيه را) بخوانى:
"اذ هبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها"؛(16) "شما در زندگى دنيا، خوشى هاى خود را برديد و از آن ها بهره مند شديد و امروز شما را عذاب خوارى دهند."(17)
زهد شكم
على (ع) خرمايى از بدترين خرماها را ميل كرد و روى آن مقدارى آب نوشيد، بعد با دست روى شكم خود زد و فرمود: "هر كس آتش ميان شكمش جاى دهد، خداوند او را از رحمتش دور سازد."
غذاى لذيذ براى على (ع)
براى امام على (ع) غذايى به نام (خبيص) (كه از خرما و كشمش و روغن، مانند حلوا درست مى شد) آوردند، حضرت آن را نخورد، پرسيدند: آيا آن را حرام مى دانى؟
فرمود: "نه؛ولى مى ترسم تمايلات نفسانى من به آن غذاى لذيذ، مشتاق و بى كنترل گردد." سپس اين آيه را خواند كه در روز قيامت به آنان كه طيّبات خود را در دنيا گرفتند گفته مى شود:
"اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا..."؛(18) از طيّبات و لذايذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و ديگر براى آخرت چيزى نگذاشتيد."(19)
تسلط بر نفس
روزى على (ع) از در مغازه قصابى مى گذاشت، قصاب گفت: اى اميرمؤ منان! (ظاهراً در دوران خلافت ايشان بوده است) گوشت هاى بسيار خوبى آورده ام، اگر مى خواهيد ببريد.
على (ع) فرمود: "اكنون پول ندارم كه ببرم."
قصاب گفت: من صبر مى كنم.
حضرت فرمود: "من به شكم خود مى گويم كه صبر كند، اگر من نمى توانستم به شكم خود بگويم كه صبر كند، از تو مى خواستم كه صبر كنى؛ ولى من به شكم خود مى گويم كه صبر كند."(20)
صدقه امام
ابونَيزَر گويد: (21) من در دو زمين زراعى امام على بن ابى طالب (ع) به نام "عين ابى نيزر" و "بغيبغه " مشغول كار بودم كه امام (ع) به آن جا آمد و به من فرمود: "آيا غذايى دارى؟"
گفتم: غذايى است كه براى اميرمؤ منان نمى پسندم، كدويى است كه از همين جا كنده و با روغن پيه نامطبوعى سرخ كرده ام.
فرمود: "همان را بياور."
سپس برخاست بر لب جوى رفت، دست خود را شست و اندكى از آن غذا را ميل فرمود و باز بر لب جوى رفت و دست هاى خود را با خاك و شن كاملاً تميز شست، آن گاه دست ها را مشت كرد و مشتى آب از همان جوى نوشيد و فرمود: "اى ابانيزر! كف دست ها پاكيزه ترين ظرف هاست." آن گاه با همان ترى دست بر شكم كشيد و فرمود: هر كه (با خوردن حرام) آتش در شكم خود كند از رحمت حق به دور باد."
سپس كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و مشغول كندن شد؛ ولى آب در نيامد، از آن جا بيرون آمد در حالى كه پيشانى مباركش خيس برق بود، عرق از پيشانى پاك كرد و باز كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و پيوسته كلنگ مى زد به حدى كه صداى نفس مباركش به گوش مى رسيد، ناگاه آب فوران كرد و مانند گردن شتر از زمين بيرون جست. امام به سرعت از چاه بيرون آمد و فرمود: "خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه آب صدقه است؛ كاغذ و قلم برايم بياور." من به سرعت كاغذ و قلم آوردم، حضرت نوشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان. اين چيزى است كه بنده خدا على امير مؤ منان صدقه داده است، اين دو زمين به نام هاى "عين ابى نيزر" و "بُغَيْبَغه " را بر فقراى مدينه و در راه ماندگان صدقه نمود تا بدين وسيله در روز قيامت چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد؛ كسى حق فروش و بخشش آن ها را ندارد تا آن گاه (يعنى قيامت) كه خدا وارث آن ها شود و خدا بهترين وارثان است، مگر آن كه حسن و حسين بدان ها محتاج شوند كه ملك خالص آن ها خواهد بود و هيچ كس ديگر حقّى در آن ها ندارد."
ابو محلم محمد بن هشام گويد: زمانى امام حسين (ع) بدهكار شد، معاويه دويست هزار دينام براى خريد "عين ابى نيزر" نزد امام فرستاد و ايشان از فروش آن خوددارى نموده فرمود:
"پدرم آن ها را صدقه داد تا چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد و من آن ها را به هيچ قيمتى نخواهم فروخت."(22)
رسم على در خانه
زيد بن حسن گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود:
"على (ع) در خوراك و روش از همه مردم به رسول خدا (ص) شبيه تر بود. شيوه او چنان بود كه خود نان و روغن مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خوراند."
فرمود: "رسم اين بود كه على (ع) آب و هيزم را به خانه مى آورد و فاطمه (س) آسيا مى كرد و آن را خمير مى نمود و نان مى پخت و جامه وصله مى زد. فاطمه (س ) از همه مردم زيباروتر بود و گويى بر دو گونه اش دو گل شكفته بود." "صلّى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها".
خوراكى در سطح پايين ترين افراد
نوشته اند: وقتى سفير روم به كوفه آمده بود، برنامه پذيرايى كسانى كه از خارج مى آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبى (ع) بود، يعنى تا مدتى كه مى ماندند براى كارشان، مهمان ايشان بودند. موقعى كه سفره را پهن كردند و خواستند خوراك بخورند، يك دفعه سفير اظهار غصه و حسرتى كرد و گفت: من چيزى نمى خورم.
امام حسن مجتبى (ع) فرمود: "چرا نمى خورى؟"
گفت: آقا، فقيرى را ديده ام به ياد او افتادم، دلم برايش سوخت. دلم گرفته و نمى توانم چيزى بخورم، مگر اين كه شما از اين خوراك براى او ببريد.
فرمود: "فقير كجا و كيست؟"
گفت: من شبى به مسجد رفتم، بعد از فارغ شدن از نماز(از اين جا بفهميد كه اميرالمؤ منين وضعش با بقيه مردم يكى بوده، تميز داده نمى شد) ديدم عربى مى خواست افطار كند، سفره اى داشت باز كرد، آرد جو مشت كرد در دهان ريخت، كوزه اى آب جلويش بود به من تعارف كرد گفت: "تو هم بخور."
من ديدم نمى توانم اين خوراك را بخورم دلم برايش سوخت.حالا آقا شما اگر بشود از اين خوراك برايش بفرستيد.
صداى گريه امام مجتبى (ع) بلند شد و فرمود: "او پدرم على (ع) است، امير المؤ منين است، خليفه مسلمين است، اين است خوراك او."(23)

بخش سوم: خانه محقر على (ع)

بخش سوم: خانه محقر على (ع)
زندگى با پوست گوسفند
حضرت على (ع) فرمود: "هنگامى كه با زهراى مرضيه (ع) ازدواج كردم، زيراندازى جز پوست گوسفند نداشتيم؛ شب ها آن را زير انداز خود قرار مى داديم، و روزها شتر آب كش خود را بر روى آن علوفه مى داديم! و خدمتكارى جز آن شتر نداشتيم."
اتاق خشتى و گلى على (ع)
حضرت على (ع) در كنار مسجد، خانه ساده اى داشت كه مجموع آن از يك اتاق خشت و گلى، كه در كف آن اتاق ماسه نرم ريخته شده بود خلاصه مى شد. آن اتاق با پوست گوسفند فرش شده بود و يك عدد متكّا كه لايه آن از ليف خرما بود در آن ديده مى شد.
اين خانه براى شب زفاف مناسب نبود، پيامبر اسلام (ص) به على (ع) فرمود: "در همين نزديكى، خانه اى را فراهم كن (اجاره كن) تا همسرت را به تو تحويل دهم."
حضرت على (ع) عرض كرد: "در اين نزديكى جز منزل حارثة بن نعمان منزلى نيست."
پيامبر(ص) فرمود: "خانه هاى حارثه را براى مهاجران بى خانه گرفته ايم و اكنون شرم مى كنيم كه باز از او تقاضاى منزلى كنيم!"
حارثة اين سخن را شنيد، به محضر رسول خدا (ص) آمد و متواضعانه عرض كرد: "من و اموالم به خدا و رسولش تعلّق دارد." پيامبر(ص) براى او دعا كرد، به اين ترتيب خانه حارثه آماده شد و فاطمه زهرا(س) شب عروسى به آن جا رفت.
پس از مدّتى امام على (ع) و فاطمه (س) به خانه قبلى على (ع) بازگشتند و فرزندان زهرا(س) در همان خانه ساده چشم به جهان گشودند و بزرگ شدند. اين خانه در كنار مسجد النّبى بود كه محل آن اكنون به نام "خانه زهرا(س) معروف است.(24)
زندگى بى پيرايه على (ع)
سلمان مى گويد: روزى حضرت زهرا(س) را در حال خروج از خانه ديدم كه به خود پارچه اى پشمى و كهنه پيچيده بود كه دوازده جاى آن وصله شده بود. من از شدت ناراحتى گريستم و گفتم: دختر كسرى و قيصر در حريرند و دختر رسول خدا (ص) در چادر شبى پشمينه و كهنه، آن هم با اين همه وصله.
آن گاه فاطمه زهرا(س) به نزد رسول خدا (ص) رفت و عرضه داشت: "پدر جان! سلمان از چادر وصله خورده من در شگفت است، در حالى كه به خدا سوگند، پنج سال است من در خانه على به سر مى برم و از مال دنيا تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و شب ها خود به روى آن مى خوابيم و بالش ما پوستى است كه از ليف خرما پر شده است."
روزى رسول خدا (ص) بر زهرا(س) وارد شد و حالش را پرسيد. جواب داد: "حالم اين گونه است كه مى نگريد؛ با عبايى زندگى مى كنيم كه نصف آن زير انداز ماست و بر روى آن مى نشينيم و نصف ديگر آن روانداز ماست كه بر روى خود مى كشيم."(25)
همان مقدار كافى است
عوام بن حوشب از امام محمد باقر(ع) روايت مى كند كه: وقتى على (ع) با ليلى دختر مسعود نهشلى ازدواج كرد، براى او در خانه على (ع) خيمه و پرده اى زدند. على (ع) آمد و آن را برداشت و فرمود: "براى اهل على همان مقدار كه در آن هست، كافى است!"(26)
حصير، فرش امام على (ع)
سويد بن غفله روايت كرده است كه: روزى بر على (ع) وارد شدم، در خانه حضرت غير از حصير كهنه اى كه روى آن نشسته بود فرش ديگرى مشاهده نمى شد، عرضه داشتم:
"اى اميرمؤ منان!آيا مگر شما سلطان مسلمين و حاكم بر آن ها نيستيد؟ و آيا مگر همه بيت المال در اختيار شما نيست؟ نمايندگان دولت ها بر شما وارد مى شوند، در حالى كه در خانه شما جز اين حصير چيز ديگرى نيست؟
امام (ع) در پاسخ اين انتقاد فرمود: "اى سويد!آدم عاقل در خانه انتقالى اثاثيه نمى آورد و حال آن كه خانه هميشگى پيش روى ماست و ما زندگى و اثاث خود را به آن جا منتقل كرده ايم و به زودى به آن جا خواهيم رفت!"
سويد مى گويد: "فاءبكانى و اللّه كلامُه "؛"به خدا سوگند، اين سخن على (ع) مرا به گريه انداخت."(27)
مَثلِ ما مَثلِ سواره اى است
"سويد بن غفله " مى گويد: بر امام اميرالمؤ منين (ع) وارد شدم، و در خانه اش چيزى نديدم، پرسيدم، پس وسايل خانه كجاست؟
فرمود: "اى پسر غفله! ما اهل بيتى هستيم كه در دنيا اثاثى براى خود بر نمى گيريم و همه اثاث خود را به آخرت منتقل كرده ايم، و مثل ما در دنيا مانند سواره اى است كه از راه مى رسد و در سايه درختى استراحت مى كند و سپس به راه خود ادامه مى دهد و درخت را رها مى كند!"
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: "بزرگ ترين خطرى كه براى شما مى ترسم (كه در سر راهتان قرار گرفته)، پيروى هوا و هوس و درازاى آرزو است كه سبب فراموشى آخرت مى گردد و خداى متعال دنيا را به دوست و دشمن خود مى دهد؛ اما آخرت را فقط به دوستان خود مى دهد. بدانيد كه دنيا فرزندانى دارد و آخرت هم فرزندانى! پس شما فرزند آخرت باشيد نه دنيا و هر فرزندى به دنبال مادر خويش مى رود و دنيا در حال گذشتن و رفتن ولى آخرت با آراستگى در حال روى آوردن است و اينك شما در روز عمل قرار داريد و حسابى در كار نيست و به زودى به روز حساب مى رسيد؛ ولى عملى در كار نيست."
فرمود: "اى مردم! مغرور نگرديد؛ زيرا اگر خداى متعال چيزى را مهمل و بيهوده مى آفريد، اشياى كوچك را مانند پشه و غيره مهمل مى گذاشت."(28)
بنا كردن قصر براى على (ع)
در كوفه، قصر سفيدى براى اميرالمؤ منين (ع) بنا كردند تا امام در آن سكونت نمايد و به امور حكومتى بپردازد؛ وقتى اين مطلب را به گوش امام رساندند، فرمود:
"من حاضر نمى شوم تا ديوار خانه ام از ديوار منازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از منازل مستمندان بهتر باشد!"(29)
----------------------------
1-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 321.
2-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 319.
3-الغارات، 1/98.
4-عدالت اجتماعى در اسلام ج 2، ص 104.
5-نهج البلاغه، ص 591.
6-الغارات، ج 1، ص 89.
7-سفينة البحار، ج 2، ص 588.
8-نهج البلاغه، نامه 45.
9-وسائل الشيعه، ج 1، ص 66؛مجمع البيان، ج 9، ص 88.
10-مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 366.
11-لئالى الاءخبار، ج 1، ص 81.
12-ينابيع الموده، ص 174.
13-انوار نعمانية، ص 18.
14-كشف الغمه، ص 50.
15-كشف الغمّه مطابق نقل بحار، ج 41، ص 33.
16-سوره احقاف، آيه 20.
17-سفينة البحار، ج 2، ص 458.
18-سوره احقاف، آيه 20.
19-الغارات، ج 1، ص 90.
20-گفتارهاى معنوى از: استاد شهيد مطهرى، على (ع) (طبق نامه 45 نهج البلاغه ) مى فرمايد: " سوگند به خدا، اگر مى خواستم مى توانستم ازعسل مصفّى و مغز گندم و بافته هاى ابريشم، خوراك و پوشاك تهيه كنم؛ " و لكن هيهات ان يغلبنى هواى "، " ولى هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد... " (نهج البلاغه نامه 45).
21- محمد بن اسحاق بن يسار گويد: اين ابو نيزر كه چشمه اى به او منسوب است غلام على بن ابى طالب (ع) است. وى فرزند نجاشى پادشان حبشه بود كه مسلمانان صدر اسلام به حبشه نزد او هجرت كردند. على (ع) او را در مكه نزد تاجرى ديد، او را از آن تاجر خريد و به پاس خدمتى كه پدرش نجاشى به مسلمانان مهاجر كرده بود آزاد نمود. گويند: پس از مرگ نجاشى اوضاع حبشه آشفته شد و مردم آن جا هيئتى را نزد ابونيزر هنگامى كه در خدمت على (ع) بود فرستادند تا حكومت را به او بسپارند و تاج سلطنت بر سرش نهند و تسليم بى چون و چراى او باشند، ولى او نپذيرفت و گفت: پس از آن كه خداوند نعمت اسلام را به من بخشيد ديگر خواهان ملك و سلطنت نيستم.
ابو نيزر بسيار بلند قامت و زيباروى بود و مانند مردم حبشه سياه پوست نبود، بلكه اگر كسى او را مى ديد مردى از نژاد عرب مى پنداشت.(معجم البلدان 4/175)
22-معجم البلدان، 4/176، ماده عين.
23-ينابيع الموده، ص 147؛احقاق الحق چاپ جديد، ج 8، ص 282.
24-رياحين الشريعه، ج 1، ص 92.
25-بحار الاءنوار، ج 43، ص 88.
26-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 320- 321.
27-تذكرة الخواص، ص 110.
28-ارشاد القلوب ديلمى، ج 1، ص 72 و 73.
29-الامام على صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 81.
-----------------------
عباس عزيزى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page