وظايف پزشك
سرعت در درمان
فرق نگذاشتن پزشك بين ثروتمند و فقير
تخصص پزشك
1ـ مهارت, امانت و اعتماد
2ـ كار بيمار را به نحو احسن انجام دادن
روحيه دادن به بيمار
تقواي چشمي پزشك
روزه بيمار
دارو و درمان
اسراف دارو
اشتهاي بيمار به غذا
بيمار را مجبور به راه رفتن نكنيد
حمل كردن دوا در مسافرت
عوارض جانبي دارو
وظايف پزشك
پرواضح است كه بيمار هرگز نميتواند براي خواستههايش دل به كسي ببندد.حتي به نزديكترين شخص مانند فرزند يا پدرو مارد, زيرا به خوبي ميداند كه آنان كاري براي نجات اواز بيماري نميتوانند انجام دهند وقادر نيستند درد او را كاهش دهند.
حال آنكه تمام خواستهها و آرزوهايش را به طرف كسي ميبرد كه خداوند به او دستور داده است در چنين حالاتي مراجعه نمايد كه او كسي نيست جز پزشك حاذق, زيرا تنها پزشك است كه ميتواند به بيمار كمكهاي گوناگون نمايد و درد او را كاهش دهد و به ساحل نجات برساند.
بديهي است كه مراجعه به پزشك و مداوا كردن با توكل هيچ گونه منافاتي ندارد همان گونه كه خوردن و آشاميدن جهت رفع گرسنگي و تشنگي با آن هيچ منافاتي ندارد.1
بنابراين, پزشك بزرگترين و مهمترين مسؤوليت را در اين زمينه به عهده دارد. چه به لحاظ ارائه كمك مادي يعني ارائه دارو و درمان مفيد و چه به لحاظ ارائه كمكهاي روحي و رواني, چرا كه پزشك ميتواند روح اميد و سرور را در روان بيمار, بدمد و اعتماد او را به زندگي و آينده زندگي, بازگرداند. بنابراين, از ديدگاه اسلامي ميتوان گفت كه مسؤوليت و مشخصات پزشك در رابطه با خود و بيماران خود, بسيار زياد وگوناگون است و ما در اين فصل, ذيلاً آنها را به اجمال خواهيم آورد.
سرعت در درمان
پزشك مجاز نيست به علت عدم پرداخت ويزيت و يا كمي اجرت, بيمار را رها سازد و او را مداوا نكند, چرا كه به طور مسلم كسي كه مجروحي را مداوا نميكند با كسي كه او را مجروح ساخته شريك است, زيرا كسي كه زخم را پديد آورده, بدي مجروح را خواسته و كسي كه او را درمان نكند گويي او نيز همين خواسته را دارد. بنابراين, نبايد اجازه داد بيماري بر بيمار مسلط شود و او را از پاي درآورد و زيانهاي جبران ناپذيري به بار آورد.
تسريع در درمان به عنوان واجب اخلاقي و انساني و فطري به شمار ميآيد كه با خشنودي انسانها و عواطف و سجاياي بزرگوارانه آنان, آميختگي و انسجام كامل دارد.
فرق نگذاشتن پزشك بين ثروتمند و فقير
اما در مورد اينكه لازم است پزشك بين غني و فقير فرق نگذارد, ما گمان ميكنيم كه احتياج به بيان و اقامه دليل نباشد, چون كه در وجودب شرعي كفايي يا عيني غني ملاحظه ميشود و فقير ملاحظه نشود, و به سفيد پوست توجه شود و اما به سياه پوست توجهي نشود.
بلكه ممكن است گفته شود همانا اهميت اسلام به فقير بيشتر از اهميت اسلام به غني است , علاوه بر اين, انسان ثروتمند براي رسيدن به هر چيزي كه بخواهد از طريق خرج كردن مالش قادر است, اما فقير اين طور نيست, پس همانا اوامري كه حكم ميكند به اينكه قضاي حاجت مريض, رجحان و برتري دارد و اهميت به امر مريض ميدهد و ثواب بر اين امور مترتب ميشود – در حالي كه متواتر ميباشد – اختصاص به غني تنها و يا فقير تنها ندارد و اختصاص به غير از فقير و غني هم ندارد.
و همين طور نسبت به رواياتي كه حكم ميكند به اين كه لازم است مبادرت به شفاي مجروح از جراحت و زخمش بشود, بلكه جميع رواياتي كه مربوط به پزشكي است, در حالي كه آن روايات صدها عدد هست, ممكن نيست اين كه در آن روايات اثري ظاهر شود براي اينكه ظاهراً اين طور فرق گذاشته شده اگر چه حجم و نوع آن روايات هر چه ميخواهد باشد.
واجب نيست اينكه چشم پوشي كنيم از آن رواياتي كه سرزنش ميكند كسي را كه به غني احترام بگذارد و براي غني از جهت غنا و ثروتش امتيازي قرار دهد وكفايت ميكند اينكه ذكر كنيم در اينجا آن روايتي را كه از امام رضا (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود: «هر كس فقير مسلماني را ملاقات كند و سلام كند بر ا و خلاف سلامي كه بر غني ميكند, خداوند را در روز قيامت ملاقات ميكند در حالي كه خدا بر او غضب ميكند.»2
در اينجا حكايت مردي است كه قصري را بنا كرد سپس طعامي را تهيه نمود و اغنيا را به آن دعوت كردو از فقرا دعوت نكرد. هنگامي كه فقيري ميآمد, گفته مي شد اين طعام براي تو و امثال تو تهيه نشده, پس دو فرشته در لباس فقرا آمدند, از غذا خوردن منع شدند, پس آن دو فرشته در لباس اغنيا آمدند, اين دو فرشته به راحتي داخل شدند, پس امر كرد خدا به ويران كردن شهر با هر كس كه در آن شهر بود.3
و رواياتي كه در مدح فقرا و محبت خدا نسبت به فقرا و اينكه شايسته است اهميت بدهيم به شان واحوال آنان وارد شده, بسيار زياد است. همانا عقل, فطرت و اخلاق فاضله حكم ميكند كه بين غني و فقير و بين كبير و صغير فرقي وجود ندارد. اگر نگوييم كه همانا اكرام غني به خاطر ثروتش, اكرام انسان وانسانيت نيست, بلكه اكرام غني به خاطر ثروتش از رذالت و پستي در طبع انسان است و از خواري در نفس است و يك نوع انحطاط اخلاقي خطرناك و ترسناك ميباشد.
و هنگامي كه فقير در زمانهاي زياد از دردهاي روحي بيشتر از دردهاي جسمي رنج ميبرد, به طوري كه فقير به عقده فقري كه مبدل به كينه ميشود اشعار دارد و به خاطر عقده ترسي كه ممكن نيست براي او كمترين چيزي كه لازم است به دست بياورد – وقتي كه فقير چنين است – پس همانا قربة الي الله كار كردن در مورد فقير در كمك كردن به او بيشتر است و نتيجهاي كه مترتب ميشود بر اين مساعدت و كمك, بزرگتر ميباشد.
علي بن عباس ميگويد: «همانا لازم است بر پزشك اينكه در معالجه مريضها جديت و كوشش نمايد, به خصوص فقرايي كه مريض هستند و پزشك نبايد به فكر منافع مادي و گرفتن مزد از اين دسته (فقرا) باشد. بلكه اگر قدرت دارد كه از جيب خودش براي مداواي فقراي مريض خرج كند, بايد اين كار را بكند و اگر نميتواند پس بايد شب و روز در معالجه مريضها جديت داشته باشد و بر معالجه مريضها در هر وقتي حاضر شود.»4
بله اين كارهايي كه پزشك انجام ميدهد, فقير نسبت به خودش و جامعهاش اميدوار و به آيندهاش مطمئن ميشود و بيشترين زندگي و نشاط را براي فقير قرار ميدهد و باعث ميشود كه با ساير گروههايي كه در جامعه كار ميكنند, او هم كار كند.
همچنان كه در خودش دوستي و وفاداري و اميدواري را ميروياند, كينه, حسد وساير صفات پست را از روح ونفس خودش دور ميسازد و عقده حقارت, خواري و ترس را به وجود نميآورد. اين مسأله روشن است ونياز به بررسي بيشتري وجود ندارد.
تخصص پزشك
هنگامي كه پزشك, متخصص در بيماريهاي چشم است براي وي جايز نيست كه متصدي معالجه در بيماريهاي ديگر مثل قلب شود و همين طور عكس اين مطلب, زيرا اين پزشكان در آن رشته پزشكي آگاه و بصير نيستند و جاهل ميباشند, پس در اين جهت به پزشكان جاهل ملحق ميشوند كه بر امام و رئيس كشور واجب است آنان را حبس نمايد, زيرا در رشتهاي طبابت كردهاند كه نسبت به آن رشته آگاهي كامل نداشتهاند.
همچنين طبابت كردن مرضي كه در آن تخصص ندارد از قبيل گفتن چيزي است كه علم به آن ندارد, زيرا در آيات زيادي و روايات متواتري كه از ائمه معصومين(عليهمالسلام) رسيده مهارت, امانت و اعتماد از اين كار نهي شده است و اين موضوع واضح است پس احتياجي به توضيح بيشتر و اقامه دليل ندارد.5
در قسمي كه منسوب به بقراط است آمده: «در كار و انديشهام طهارت و پاكي نفسم را حفظ ميكنم و در كاري كه نميدانم خويشتن را به زحمت نمياندازم و آن را به اهلش وا ميگذاريم.» 6
1ـ مهارت, امانت و اعتماد
طبيب حاذق كسي است كه بتواند وظيفهاش را به طرز بهتر و كاملتر ادا كند و اين طبيب كسي است كه خطايش كمتر و استفاده مريض از آگاهيهاي ا و تمامتر است و منفعت او به مريض بيشتر است و چنين پزشكي بر حصول اطمينان مريض بيشتر قدرت دارد و مريض به او اعتماد ميكند و تسليم او ميشود. در اين صورت درمان بيمار آسانتر است چرا كه او بيشتر به دستورات پزشك توجه ميكند و دستوراتش را بهتر به كار ميبندد. بلكه بر طبيب لازم است كه سعي و كوشش نمايد تا اين اطمينان را در مريض به دست آورد. چنانكه از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده: «هر صاحب صنعتي ناچار است كه سه خصلت در او باشد تا اينكه كسب كننده آن صنعت به طرف او كشيده شود و آن سه خصلت عبارتند از:
اولا: در عمل و كارش حاذق باشد
ثانيا: امانت را در آن مسأله ادا كند
ثالثا: در كسي كه ميخواهد آن را به كار ببندد, علاقه ايجاد كند.7
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از ميان كساني كه دعوت شده بودند براي طبابت بهترين و فاضلترين افراد را براي معالجه بعضي از اصحابش كه مجروح شده بودند برگزيد.8
بله, اين مسأله چيزي است كه با فطرت هماهنگ و با حكم عقل سليم همراه است و خيرخواهي براي مسلمين ميباشد و چه كسي بر پيغمبر به اين مسائل و به غير از اين مسايل از مكارم اخلاق اولويت دارد. و به تحقيق گفته شده كه همانا پزشكي, معنايش حاذق بودن به اشياست اگر چه در غير معالجه مريض باشد و مرد طبيب يعني كسي كه در كاري مهارت دارد.9
امانت داري در بحث پزشكي از ضروريترين كارهاست. چناكه پيشتر گفته شد پزشكي مسؤوليت شرعي, عرفي, اخلاقي, انساني و همچنين عقلي دارد و اين مطلب به علاوه سخني است كه امام به آن اشاره كردند كه اداي امانت در صنعت, موجب جلب شدن و كشيده شدن مردم به آن صنعت است, چون كه مردم اطمينان و اعتماد به او پيدا ميكنند و با رضايت و اطميناني به سوي او ميروند البته اين مسأله واضحتر از آن است كه محتاج بيان باشد.
2ـ خيرخواهي, كوشش و تقوا
گذشته از اين كه خيرخواهي وكوشش كردن و تقواي الهي داشته از وظايف انساني و اخلاقي است, يك وظيفه شرعي نيز هست – به ويژه در پزشكي – از حضرت علي (عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: «هر كس كه طبابت ميكند بايد تقواي الهي داشته باشد و خيرخواهي نموده و كوشا باشد.» 10
ابن ادريس گفته است: «واجب است بر پزشك اين كه تقواي الهي داشته باشد و در آن معالجهاي كه بر مريض انجام ميدهد و در مورد مريض خيرخواهي كند.»11
بر پزشك لازم است به هنگام نياز آنچه را كه از ديگران ميخواهد انجام ندهند خود مرتكب نشود و آنچه را به ديگران توصيه ميكند, خود انجام دهد و اگر قدرت نداشت خودش را قبل از ديگران معالجه كند, پس به درستي كه ناصح براي ديگران نيست, بلكه چنين پزشكي يا تجربياتي را در باره مريض به كار ميبندد كه درستي آنها برايش روشن نشده و يا دوايي به او ميدهد كه سودي برايش ندارد اگرنگوييم پر از ضرر است يا ميخواهد با اين كار به ثروتي دست يابد يا در نظر دارد شهرت و آوازه نابه جاي خود را حفظ نمايد. پزشك بايد به فكر مريض و كسي كه به او مراجعه كرده, باشد, زيرا همين به فكر مريض بودن باعث ميشود كه داراي خوبيها و فضايل اخلاقي بشود. ابوالاسود دئلي ميگويد: «اي مردي كه معلم غير, هستي چرا نفس خودت را تعليم ندادهاي؟ دوا را براي مريضها و بيماران توصيه ميكني تا آنان صحيح و سالم شوند امام خودت بيمار و مريض هستي.»
و هرگاه پزشك, بيماري و دردي به خودش برسد, بديهي است كه ديگر, خيرخواه ديگران نخواهد بود, چونكه غير خودش را بيشتر از محبتي كه به خودش دارد دوست نميدارد و قدرت ندارد كه ضرر به خودش بزند و نفع به ديگران برساند و از اينجا معلوم ميشود كه حق هر كسي است كه چنين پزشكي را به شك كردن درباره خودش و متهم كردن او اشاره كند. از حضرت عيسي (عليهالسلام) روايت شده كه فرمودند: «پس وقتي ديديد كه طبيبي دردي به خودش رسيده به او شك و ترديد كنيد و بدانيد كه اين طبيب خيرخواه غير نيست.»12
1ـ مدارا كردن با بيمار
2ـ كار بيمار را به نحو احسن انجام دادن
ما اين موضوع را محتاج بيان نميدانيم و كافي است اينكه ذكر كنيم در بعضي از روايات از «پزشك» به «رفيق» تعبير شده است رفيق مشتق از «رفق» است. از حضرت علي (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمودند: «مثل طبيبي مهربان باش, همان طبيبي كه بيمارش را با دوايي سودمند معالجه ميكند.»13
در روايت ديگري از امام رضا (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمودند: «من از موسي بن جعفر اين طور شنيدم: حضرت شاكي و ناراحت شدند پس مترفقون با دواها آمدند, يعني اطبا و پزشكان آمدند.»14
و در بعضي از روايات ديگر اين طور آمده: «خداوند طبيب است, ولي تو مردي رفيق هستي.» و در برخي روايات نيز چنين است: «تو رفيق هستي وخداوند طبيب ميباشد.»15
سزاوارترين كسي كه بايد مورد عنايت,مهرباني و مدارا قرار بگيرد بيمار است. به تعبير ديگر آن كس كه بايد از تمام جوانب مورد توجه واقع شود انسان مريض ميباشد.
در روايت آمده است: اميرمؤمنان (عليهالسلام) دست سارقين را بريد, پس از آن فرمود: «اي قنبر زخمهايشان را مداوا كن, به نيكي در خدمت آنان باش» و پس از آنكه جراحاتشان بهبود يافت چند لباس بر ايشان پوشانيد و خرج راهشان را پرداخت تا به ديارشان برسند. و در روايت ديگر اضافه شده حضرت امر فرمود كه آنان را به مهمانخانه داخل كرده و جراحتشان را مداوا كنند. و به آنان گوشت و روغن و عسل طعام دادند تا حالشان بهبود يافت.16
و از حضرت علي (عليهالسلام) نقل شده است: «هر كسي را كه تو سبب بلاي او باشي پس بر تو واجب است در معالجه كردن درد به او لطف كني.»17
روحيه دادن به بيمار
ضعف انسان و شكست نفس او در مقابل مرض در آغاز, امري طبيعي به نظر ميرسد ميرسد به خاطر اينكه درد و رنجهايي را احساس ميكند كه از روبهرو شدن و درمان آنها خود را ناتوان ميبيند – هنگامي كه اين طور باشد – طبيعي است كه براي روحيه دادن به مريض و برانگيختن اطمينان در نفس مريض به شفا, بزرگترين نتيجه در تقويت رويه مريض به دست ميآيند تا بر مرض غلبه پيدا كند و در آينده از آن مرض شفا يابد و از آثار آن رها گردد.
اما اگر روحيه مريض در برابر بيماري از ميان برود بدترين آثار را به دنبال دارد و روبرو شدن با مرض و غلبه بر آن را برايش دشوار ميسازد چرا كه شكست روحيه, تضعيف جسم را به دنبال دارد كه بدون شك خطرناك است. به خاطر همين ملاحظه كرديم كه اسلام به روانپزشكي مريض اهميت ميدهد, بلكه معالجه جسم نسبت به معالجه روح در مرحله دوم قرار دارد. از آنچه براي ما روشن وواضح ميشود اين حقيقت مهم است كه در بعضي از روايات ميبينيم بعد از اينكه مريض را با خدا ارتباط و او را به خدا حواله ميدهد به او بايد بفهمانيم كه شفا دهنده اوست و كسي غير از خدا شفا نميدهد و غير از اين مطلب اشاره دارد به اينكه كار طبيب اين است كه روح مريض را طبابت كند و اميد را در او زنده نگه دارد. و روايت شده: «علاج كننده طبيب ناميده ميشود, چونكه معالج با طبابتش نفس و روان مريض را پاك ميكند.»18
بلكه در روايات آمده كساني كه به عيادت مريضها ميروند شايسته است كه به بيمار اميدواري بدهند و بگويند تو بهبودي مييابي, ان شاء الله.
تقواي چشمي پزشك
شايد اكثر مردمي كه مبتلا ميباشند به نگاه كردن به افرادي كه در مواقع عادي نظر كردن به آنان حرام است, پزشكان باشند و بديهي است همانا امر و دستوري كه ميفرمايد چشمها را از آنچه حرام است بپوشانند واجب الامتثال باقي ميماند.مگر اينكه ضرورتي پيش آيد. پس هنگام ضرورت نگاه كردن جايز است البته فقط به مقداري كه ضرورت اقتضا ميكند.
بنابراين اگر پزشك بتواند مريض را با توصيف مرض معالجه كند دراين صورت, واجب است به همين مقدار اكتفا كند و نگاه كردن جايز نيست. هرگاه طبيب بتواند براي معالجه كردن به طور مختصري نگاه كند, جايز نيست براي طبيب از اين بيشتر تجاوز كند. بلكه هرگاه براي دكتر ممكن باشد مريض را معالجه كند به واسطه نگاه كردن در آينه, جايز نيست كه بدون نگاه كردن به آينه مستقيماً نگاه كند.
و هر گاه پزشك بتواند به وسيله نگاه كردن معالجه كند, جايز نيست مريضي را لمس كند و اگر با اندكي لمس بتواند آن را افزايش دهد.البته اين مسأله در موردي است كه لمس باواسطه ممكن نباشد.
و از اينجا مييابيم كه حضرت علي (عليهالسلام) اولين چيزي را كه به آن امر فرمودند تقواي الهي بود و بعد از آن, خالص كار كردن و زحمت كشيدن, پس از حضرت علي (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند:«كسي كه طبابت ميكند بايد تقواي الهي داشته باشد و خالص كار كندو زحمت كشيده تلاش نمايد.» و در آخر ميگوييم در نصايح علي بن عباس آمده است: «پزشك از روي ريبه به زنها نگاه نكند, چه نگاه كردن به زن سيده باشد (آزاد) يا خادمه (وكنيز). و به منازل زنها داخل نشود مگر براي مداوا كردن و نيز گفته, بر طبيب لازم است كه رحيم باشد و از نگاه آلوده بپرهيزد.»19
روزه بيمار
در مراجعه بيمار به پزشك, برخي از آنان با اينكه نيازي نيست به مريض ميگويند روزه نگير يا ميگويند نمازت را نشسته بخوان با آنكه بر ايستادن قدرت دارد. بنابراين ما در اينجا به اين مطلب اشاره ميكنيم كه پزشك مسؤوليتي در مقابل خداي تعالي دارد و به خاطر اين مسؤوليت در مقابل خدا بر پزشك لازم است, در اين مورد فكر و تحقيق كند قبل از اينكه اقدام بر اين كارها نمايد. پس براي پزشك تجويز افطار يا نماز نشسته خواندن مريض مثلاً به خاطر سببهاي بي ارزش درست نيست, مگر موقعي كه احتمال قوي داده شود اين كار ضرورت دارد چرا كه بيمار با استناد به گفته پزشك اهل خبره ميتواند روزه نگيرد يا نماز نشسته بخواند. از اين رو بايد در تشخيص مرض و دستوري كه ميدهد كمال دقت را بنمايد.
از خدا بترسد, زبانش را نگه دارد, راه و طريقش نيكوباشدو از هر بدي و عيب و نقص و زشتي دوري كند و به زنان نگاه نكند.»20
دارو و درمان
درمان بيماري وقتي به جاست كه نياز به آن احساس شود اما در غير آن, به صرف احتمال مناسب نيست. چنانچه از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود: «كسي كه سالم بودنش بر مريض بودنش نمود داشته باشد و خود را معالجه كند در اثر آن بميرد, من در برابر خداوند از او بيزار هستم.»21
و روايات ديگري تأكيد ميكند بر اين كه خوردن دوا درست نيست,آنجايي كه احتمال داده ميشود در بدن دردي باشد يا بدن اصلا احتياج به دوا نداشته باشد.22
همچنين رواياتي كه نهي ميكنند انسان را از خوابيدن به هنگام كاري در حالي كه قدرت برايستادن داشته باشد . 23
روايتي كه ميگويد: «با درد خود مادامي كه با تو ميسازد, بساز.»24
و روايتي كه ميگويد: «هيچ دوايي نيست مگر اينكه دردي را تهييج ميكند.»25
و از امام كاظم نقل شده است كه فرمودند: «زماني كه بيماري خود به خود از شما دفع ميشود به سراغ پزشك نرويد, چرا كه اين مسأله مثل بناي كوچك و كمي است كه به كثير منجرميشود.»26
آن روايتي كه ميگويد: «انسان مسلمان مداوا نميكند مگر اينكه مرضش بر صحتش غلبه كند.» 27
وآن روايتي كه ميگويد: «خوردن دوا براي جسم مثل صابون براي لباس است كه لباس را پاك و پاكيزه ميكند اما سبب كهنگي آن ميشود.»28
اما استفاده از دارو, بدون بيماري شايسته نيست و عوارض جانبي خطرناكي به دنبال دارد.از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده: «سه چيز است كه كراهت را به دنبال دارد, حمله كردن به باطل در جنگ در غير فرصت, اگر چه پيروزي را به دنبال داشته باشد و خوردن دوا بدون اينكه مريض باشد اگر چه سالم بماند از دوا.» 29
چنانچه از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمودند: «براي مرد دور انديش شايسته نيست اينكه زهر بياشامد براي آزمايش, هر چند جان سالم به در برد, و راز كسي را آشكار كند هر چند در ميان نزديكان خود.»30
اسراف دارو
از جهت ديگر, بر طبيب لازم است كه به جا دارو بدهد چون گاهي دوا دادن اسراف شمرده ميشود.31
چنانچه در بعضي از روايات وارد شده است هر چند دوا زياد باشد يا قيمت دارو كم باشد پس صحت و سلامتي انسان بالاتر از اينهاست, اما اگر براي تجويز دارو موردي نباشد پس بر طبيب لازم است كه از نوشتن دارو خودداري كند, زيرا گرچه دارو, بدن را آرام و درد را تسكين ميدهد ولي چنين مواردي از مصاديق اسراف محسوب ميشود و حال اينكه در برخي روايات آمده است: «در آنچه بدن به دارو نياز دارد مصرف آن اسراف نيست بلكه اسراف دراتلاف حال يا ضرر رساندن به بدن است.» 32
و اين واضح است ومحتاج بيان بيش از اين نيست.
اشتهاي بيمار به غذا
در فقه الرضا و غير آن حديثي را آوردهاند كه امام ميفرمايد: «هرگاه اشتها به طعام داشتي از آن طعام بخور, شايد در همان طعام شفا باشد.»33
شايد منظور حديث اين باشد كه جسم نيازمنديهاي خود را احساس ميكند و به كمبود موجود پي ميبرد به عبارت ديگر: عوامل تندرستي بر عوامل بيماري سيطره پيدا مينمايد, در اين صورت بايد نيازش را پاسخ گفت: ممكن است به همين مطلب روايات معصومين (عليهمالسلام) دلالت كند:
«هنگامي كه گرسنه شدي, بخور و زماني كه تشنه شدي, آب بنوش و زماني كه به تو بول رو آورد, يعني احتياج به قضاي حاجت داشتي, پس بول كن و آميزش مكن مگر از روي نياز و هرگاه خوابت گرفت, بخواب.»34
بنابراين اگر مريض اشتها به طعام نداشت, او را مجبور به خوردن طعام بكني, زياد براي او فايدهاي ندارد, اگر نگوييم چه بسا منجر مي شود به چيزهايي كه مورد پسند جسم و نفس نيست و به خاطر همين در بعضي از روايات ميبينيم كه امام ميفرمايد:
«مريضهايتان را مجبور نكنيد به طعام خوردن, چون كه خداوند آنان را طعام و آب ميدهد.»35
شايد مراد حضرت از اين كه خدا به آنان طعام ميدهد و آنان را سيراب ميكند, اين باشد كه خداوند به آنان لطف ميكند و جسمهايشان راطوري ميگرداند كه نياز آنان به طعام و نوشيدني كم باشد و استطاعت نداشته باشد جسم آنان كه چگونه باشد به خاطر مرضهايي كه به او روي آورده و اين از خدا بعيد نيست.
بيمار را مجبور به راه رفتن نكنيد
شايد روايت امام صادق (عليهالسلام) كه فرمودند: «راه رفتن براي مريض ضعف ميآورد.»36
به خاطر اين باشد كه نيروي موجود را بايد بدن در غلبه بر بيماري به كار برد و با راه رفتن در مورد ديگر به كار رفته و بيمار نميتواند بر مرض غلبه كند.
حمل كردن دوا در مسافرت
از روايتهاي وارده در باره «طب عمومي» چنين به دست ميآيد كه اسلام دگرگونيهايي را كه براي بشر پيش ميآيد و از آن جمله مسافرت است در نظر دارد و چون سفر همراه با عوارض ميباشد يعني هواهاي مختلف, وسايل نقليه بر انسان اثر ميگذارند, در نتيجه ممكن است دچار نابسامانيهايي شود كه به دارو نياز باشد از اين رو دستور داده, كه در سفر هم داروهاي مورد نياز را به همراه داشته باشيد.
علاوه بر اينكه در برخي از شهرها مرضي شيوع پيدا ميكند كه در شهر ديگر نيست و نياز به درمان دارد.
به خاطر همين موضوع ميبينيم كه لقمان حكيم به فرزندش نصيحت ميكند – وقتي ميخواهد به سفر برود – ميگويد: «در سفر به همراه خود دواهايي بردار تا اينكه به وسيله آن ادويه, هم خودت و هم كساني كه با تو هستند نفع ببرند.»37
عوارض جانبي دارو
با توجه به مطالب گفته شده به جاست كه به اين مطلب اشاره كنيم: پزشكي كه به درمان بيمار ميپردازد بايد داروها را مورد نظر داشته باشد و اگر ميبيند داروئي مرض را بهبود ميبخشد اما عوارض جانبي فراواني دارد كه نه عرف و نه شرع آن را روا نميدانند نبايد تجويز كند و همينطور خود بيمار هم نبايد چنين داروئي را مصرف كند و به اين مطلب اشاره دارد. حديثي از دعائم از جعفر بن محمد نقل شده كه: «حضرت اجازه داد در مورد شخص ضعيف ترسويي به اينكه دارويي را مصرف كند كه در آن خوف از هلاكت نيست.»38
و از يونس بن يعقوب نقل شده كه ميگويد: از امام صادق (عليهالسلام) سؤال كردم از مردي كه دوا را مينوشد, شايد كشته شود و شايد هم زنده و سالم بماند و آنچه اين دوا براي سلامت انسان دارد بيشتر است.
حضرت فرمود: «خداوند داوا را نازل كرد و شفا را نيزنازل كرد و خدا خلق نكرده دردي را مگر اينكه دوايش را نيز آفريده است پس بنوش و نام خدا را ببر.» 39
و از يونس بن يعقوب نقل شده كه ميگويد: «به امام صادق (عليهالسلام) گفتم مردي دوا مينوشد و رگ را قطع ميكند و چه بسا به واسطه قطع رگ خوب شود و چه بسا كشته شود. حضرت فرمودند: «قطع كند و بنوشد.» 40
و در اين معنا روايات ديگري نيز وجود دارد.41
برگرفته از كتاب «طب پزشكي در اسلام»
تأليف: علامه سيد جعفر مرتضي عاملي
پي نوشتها
1ـ بحارالانوار: ج 62, ص 77 – فتح الباري: ج 10, ص 114 – ابن قيم, طب نبوي, ص 10.
2ـ صدوق, امالي, ص 396 – سفينة البحار: ج 2, ص 379 – وسائل الشيعه: ج 8, ص 442
3ـ سفينة البحار: ج 2,ص 380.
4ـ مراجعه شود به كتاب: تاريخ طب درايران: ج 2, ص 457
5ـ به عنوان مثال ر.ك: بحارالانوار: ج 2, ص 111-124 و غير از بحار از مصادر ديگر.
6ـ عيون الانباء: ص 45.
7ـ تحف العقول: ص 238 – بحارالانوار: ج 78, ص 236.
8ـ تحف العقول: ص 238 – بحارالانوار: ج 78, ص 236.
9ـ طب نبوي: ابن قيم, ص 107 و 108.
10ـ بحارالانوار: ج 62,ص 74 از دعائم نقل كرده است: مستدرك الوسائل: ج 3, ص 127.
11ـ بحارالانوار: ج 62, ص 65 به نقل از سرائر.
12ـ بحارالانوار: ج 2, ص 107 ,حديث 5 – قصارالجمل: ج 2, ص 65 و ج 1, ص 197 به نقل از بحارالانوار.
13ـ بحارالانوار: ج 2, ص 53 – به نقل از مصباح الشريعه- قصار الجمل: ج 2,ص 63.
14ـ فصول المهمة: ص 415.
15ـ كنز العمال: ج 10, ص 1 و 3. به نقل ازابن داود و از احمد و ابي نعيم در طب و ارشاد ساري: ج 8, ص 360 – تراتيب الادارية: ج 1, ص 462.
16ـ تهذيب: ج 10, ص 125-127 , حديث 118, 119 و 126
17ـ غرر الحكم: ج 2, ص 718.
18ـ صدوق: العلل, ص 525 – روضه كافي: ص 88
19ـ تاريخ طب درايران: ج 2,ص 475 به نقل از كامل الصناعة الطبية الملكي.
20ـ تاريخ طب در ايران:ج 2, ص 457 به نقل از كامل الصناعة الطبية الملكي.
21ـ خصال: ج 1, ص 26 – فصول المهمة: ص 404 – سفينة البحار: ج 2, ص 78 – وسائل الشيعه: ج 2, ص 629 – طب الائمه: ص 61 – بحارالانوار: ج 81, ص 207 و ج 62, ص 64 و 65 به نقل از خصال وعلل الشرايع.
22ـ كافي: ج 6, ص 382 – محاسن,برقي: ص 571.
23ـ بحارالانوار: 81, ص 204 – مستدرك الوسايل: ج 1, ص 82 به نقل از نهج البلاغه.
24ـ نهج البلاغه: حكمت شماره 26 – وسائل الشيعه: ج 1, ص 629 و 630 به نقل از نهج البلاغه – بحارالانوار: ج 62, ص 68 و ج 81, ص 204 – فصول المهمة: ص 404 – سفينة البحار:ج 2, ص 78.
25ـ روضة الكافي: ص 273 – بحارالانوار: ج 62 – وسائل الشيعه: ج 2, ص 629. سفينة البحار: ج 2, ص 78 – مقدمه طب ائمه در خراسان, ص 4.
26ـ بحارالانوار: ج 81, ص 207 و در حاشيه بحار از علل الشرايع: ج 2, ص 150 و 151.
27ـ طب امام صادق: ص 75 به نقل از فصول المهمة و مستدرك الوسايل: ج 1, ص 82 – وسايل الشيعه: ج 17, ص 17 و در حاشيه وسائل: ج 2, ص 153. و صفحههاي بعد. بحارالانوار: ج 62, ص 70 و ج 81 , ص 23 به نقل از خصال, ص 161 – تحف العقول: ص 73 حديث 400.
28ـ ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 20, ص 300 – قصارالجمل: ج 1, ص 209 به نقل از شرح نهج البلاغه.
29ـ تحف العقول: ص 237 – بحارالانوار: ج 78, ص 234 به نقل از تحف العقول.
30ـ تحف العقول: ص 237 و 238. بحارالانوار: ج 78, ص 235 به نقل ازتحف العقول, غرر الحكم, ج 1, ص 365.
31ـ روضة الكافي: ص 345 – وسائل الشيعه: ج 11, ص 401 و ج 2, ص 629 –
بحارالانوار: ج 82, ص 53 – قصارالجمل: ج 2, ص 63.
32ـ برقي, محاسن: ص 312 – طب امام صادق: ص 77 به نقل از فصول المهمة و بحارالانوار: ج 75, ص 303 و 304 و ج 76, ص 75 و 81 و 82 - مكارم الاخلاق: ص 57 – تهذيب:ج 1, ص 376 – كافي: ج 6, ص 499 – وسائل الشيعه: ج 1, ص 397 و 398.
33ـ مستدرك الوسايل: ج 1,ص 96 – بحارالانوار: ج 62, ص 261 به نقل از فقه الرضا. كنزالعمال: ج 10, ص 7 و 46
34ـ مستدرك الوسائل: ج 3, ص 128.
35ـ بحارالانوار: ج 62, ص 142.
36ـ وسائل الشيعه: ج 2, ص 632 – روضة الكافي: ص 291 – بحارالانوار: ج 62, ص 266
37. برقي, محاسن: ص 360 – بحارالانوار:ج 76, ص 270 و 273 و 275 به نقل از محاسن و دعوات الرواندي – مكارم الاخلاق:ص 254 – وسائل الشيعه: ج 8, ص 311 – كافي: ج 8, ص 303 – من لا يحضره الفقيه: ج 2, ص 185.
38ـ بحارالانوار: ج 62, ص 74 .
39ـ وسائل الشيعه: ج 17, ص 178 و 179 – طب الائمه: ص 63 .
40ـ التراتيب الادارية: ص 177 و 178.
41ـ وسائل الشيعه: ج 17, ص 178.