آقاى سيد محمود عطاران نقل كرد كه سالى در ايام عاشورا در ميان دسته سينه زنان ، جوانى زيبا در اثناء زنجير زدن به زنها نگاه مى كرد، من طاقت نياوردم ، غيرت كردم و او را سيلى زدم و از صف خارج كردم .
چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و به تدريج شدت كرد، تا اينكه به ناچار كار به دكتر كشيد، دكتر گفت : علت درد را نمى فهمم ولى روغنى داد تا دردش را ساكن كند.
روغن را بكار بردم اما اثرى نكرد، بلكه هر لحظه درد شديدتر و ورم و آماس دست بيشتر مى شد، به خانه آمدم و فرياد مى كردم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى به خواب رفتم ، حضرت شاهچراغ عليه السلام را ديدم به من فرمود: بايد آن جوان را راضى كنى ، فهميدم كه علت درد چيست ؟ هر طور بود آن جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم تا بالاخره راضى شد، درست در همان لحظه درد ساكن شد و ورمها تمام شد، و معلوم شد كه من خطا كرده ام و بدگمانى بوده است و بى جهت به عزادار سيدالشهداء عليه السلام توهين كرده بودم .(1)
----------------------------
سیدمحمد نجفی یزدی
----------------------------
1- داستانهاى شگفت ، ص 160
عاقبت اهانت و بدگمانى به عزاداران حسينى
- بازدید: 4037