سه سال قبل (1380 قمرى ) در تهران بودم ، تصادفا در روز نهم محرم در مجلس با گوينده داستان زير آشنا شدم ايشان از مداحان و ذاكران حضرت اباعبداللّه (ع ) بود.
گفت : يك روز سوار تاكسى شدم ، تا به يكى از مجالس سوگوارى ((حضرت اباعبداللّه (ع ))) بروم .
در طى راه فهميدم راننده تاكسى شخصى آشورى و عيسوى مذهب است . وقتى كه به مقصد رسيدم ، خواستم پول كرايه را از جيبم درآورم ، گفت : پول را پيش خودت نگه دار، من از شما پول نمى گيرم .
گفتم : چرا؟ گفت من با خودم ، عهد و پيمان بسته ام كه از خدمتگذاران به ((حضرت اباالفضل (ع ))) كرايه نگيرم .
گفتم براى چه ؟ گفت : بخاطر اينكه من كرامتى ديده و يادگارى از آن حضرت دارم ، كه به پاس همان عنايت از خادمان آن جناب كرايه تاكسى نمى گيرم ، گفتم : داستان چيست ؟براى من تعريف كن ؟!
گفت : داستان اينستكه : من از نعمت و جود فرزند بى بهره بودم ، چند سال پس از ازدواج در صدد معالجه هاى گوناگون بر آمدم و نتيجه اى نگرفتم ، به اولياء دين متوسل شدم بهره اى نبردم ، در اثر معاشرت با رانندگان مسلمان نام ((عباس )) و آبرومند بودن آن حضرت را نزد خدا شنيده بودم ، پس از نااميدى از اولياء دينم ، به خدا توجّه نمودم و گفتم : ((پروردگارا اگر اين ((عباس )) در خانه تو آبرو دارد من بواسطه او از تو فرزند مى خواهم )) اين توسل را كردم ، بعد از مدتى زنم حامله شد و فرزندى برايم آورد و ((من بوسيله حضرت عباس داراى فرزندم .)) و از آن زمان تا حالا با خودم عهد كردم از خادمان حضرتش كرايه نگيرم .(1)
اى آنكه گرديدى پدر بر فضل ،عباس
عباس سردار رشيد ملك اسلام
عباس ماه پرفروغ آل هاشم
عباس شير بيشه فضل و شجاعت
عباس فرياد رساى آدميت
او زاده آزاده ام البنين است
------------------------------------------
1-الوقايع و الحوادث، 3/39.
2-گلزار ثابت، 69.
----------------------------------
على مير خلف زاده