اهل بيت در مسير شام‏

(زمان خواندن: 25 - 50 دقیقه)

ابن زياد پيكى به سوى يزيد فرستاد تا او را از كشته شدن امام حسين (عليه السلام) و همراهانش آگاهى دهد و بگويد كه دودمانش در كوفه محبوسند و در انتظار دستور شما به سر مى‏برند. پيك پس از برگشتن خبر آورد كه به دستور يزيد، أسرا و سرهاى شهداء را به شام نزد وى بفرستند.(1)
پس از آنكه پيكى به سوى يزيد فرستاد، نامه‏اى هم نوشت و به سنگى بست از بيرون به داخل زندان انداختند مبنى براينكه قاصدى در مورد شما به شام نزد يزيد فرستاده‏ام. اين قاصد چند روز مى‏رود و چند روز برمى گردد. اگر فلان روز كه روز برگشتن وى مى‏باشد صداى تكبير شنيديد بدانيد كه دستور كشتن شما داده است شده وصيت خود را تهيه كنيد، و اگر چنانكه صداى تكبير شنيده نشد بدانيد كه براى شما امان رسيده است. در همان روز موعود، پيك از شام برگشت و خبر آورد كه أسرا را به شما بفرستند.(2)
به دنبال دستور يزيد، ابن زياد فرمان صادر كرد كه: زجر بن قيس و أبا برده بن عوف آزدى و طارق بن ظبيان به انفاق گروهى از اهل كوفه سرهاى شهداء را به سوى شام ببرند.(3)
پاره‏اى از تاريخ نويسان گفته‏اند: سر حضرت سيد الشهداء را به مجير بن مژه بن خالد بن قناب بن عمرو بن قيس ابن حارث بن مالك بن عبيد بن خزيمه بن لوى داد.(4)
پس از آن دستهاى على بن الحسين (عليه السلام) را با زنجير بسته و به گردنش افكندند و زنان و كودكان را نيز با وضعى بسيار دلخراش كه بدن انسان از ديدن آن صحنه مى‏لرزيد بر شترها سوار كردند و به دنبال سرها، روانه شام نمودند.(5)
شمر بن ذى الجوشن و مجفر بن ثعلبه عائذى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و گروه ديگرى را مأموريت داد و گفت: شتاب كنيد تا به سرها برسيد و به هر شهر و ديارى كه رسيديد اسرا و سرهاى بريده را معرفى كنيد. نامبردگان اسرا را با سرعت فراوان بردند تا در بين راه به سرهاى شهدا رسيدند.
ابن لهيعه روايت كرده است: مردى را در مكه ديدم كه چنگ زده و پرده‏ى كعبه را گرفته است و با گريه و زارى از خدا استغاثه مى‏كند و مى‏گويد: خدايا مرا بيامرز گر چه مى‏دانم نخواهى آمرزيد! ابن لهيعه مى‏گويد: او را كنارى كشيدم و گفتم: مگر تو ديوانه‏اى كه در كنار كعبه اينگونه اظهار يأس و نوميدى مى‏كنى؟ مگر نمى‏دانى خدا غفور و رحيم است؟ اگر گناهانت به اندازه قطرات باران هم باشد، خدا مى‏آمرزد!
در جواب به من گفت: آخر من از كسانى هستم كه سر مقدس امام را به شام مى‏بردند، هر شب سر مقدس را به زمين مى‏گذاشتيم و در اطرافش به شرب خمر مى‏پرداختيم. در يك شب كه همراهيانم همه خواب بودند و من كشيك مى‏دادم ناگهان ديدم نورى از آسمان فرود آمد و در آن نور، جمع كثيرى بودند كه شروع به طواف آن سر مقدس كردند، من بى اندازه ترسيدم و همانطور مات و مبهوت و ساكت ماندم، در آنحال صدايى مى‏شنيدم كه مى‏گفت: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خداوند به من دستور فرموده تا اوامر تو را اطاعت كنم. اگر اجازه مى‏دهى زمين را به لرزه درآورم تا همه اينها را مانند قوم لوط نابود كنم! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى جبرئيل من در روز قيامت در پيشگاه پروردگار با آنان، مخاصمه خواهم كرد.
در آنحال من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) امان خواستم تا هلاك نشوم، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اذهب فلا غفر الله لك برو، اميدوارم كه خدا تو را نيامرزد! اكنون با اين توصيف فكر مى‏كنى خدا مرا بيامرزد؟(6)
و در بعضى منازل كه سر مطهر را روى زمين گذاشته بودند، بدون اينكه كسى را ببينند، دستى از ديوار پديد آمد و با قلم آهنى كه داشت با خون روى ديوار چنين نوشت.(7)

أترجوا أمه قتلت حسيناً   شفاعه جده يوم الحساب؟!

از اين معجزه نيز پند نگرفته و متنبه نشدند و كورى آنان بر گمراهيشان افزود تا به آتش جهنم فرود آورد، و چه خوب داورى است خدا.
و قبل از آنكه به محل مزبور برسند حدود يك فرسخ جلوتر، سر مقدس را روى سنگى گذاشتند، يك قطره خون از آن سر مطهر بر سنگ ريخت كه هر سال در روز عاشورا آن قطره خون به جو مى‏آمد و مردم در آنجا براى عزادارى اجتماع مى‏كردند و در اطراف آن سنگ گريه و شيون مى‏نمودند. سنگ مزبور تا ايام عبدالملك بن مروان بود و مردم هم به همان شيوه عمل مى‏كردند، ولى عبدالملك دستور داد سنگ را به جاى ديگر منتقل كردند، ديگر آن اثر ديده نشد ولى مردم به جاى آن سنگ قبه‏اى ساختند كه نامش را النقطه؛ (قطره خون) گذاشتند.(8)
در نزديكهاى حماه در باغات آنجا مسجدى است بنام مسجد الحسين، مردم نقل مى‏كنند كه ابن مسجد در محل آن سنگى بود كه وقتى سر مطهر را به دمشق مى‏بردند، قطره خونى بر آن ريخت و آن اثر را داشت، ساخته شده است.(9)
در نزديكيهاى حلب، زيارتگاهى است معروف به مسقط السقط(10) است چون اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در سفر شام به آنجا رسيدند يكى از همسران امام (عليه السلام) در آنجا سقط جنين كرده است كه نامش را محسن گذاشته‏اند.(11)
در بين راه كه به سوى شام مى‏رفتند در يكى از منازل سر مطهر را بالاى نيزه‏اى در كنار صومعه راهبى نصب كردند. نيمه شب كه همه خواب بودند راهب نصرانى شنيد كه آن سهر مطهر به ذكر خدا و تسبيح و تهليل، مشغول است و در همين حال مى‏ديد كه نورى از آن سر مطهر بلند است و تا آسمان بالا مى‏رود و گوينده‏اى مى‏گويد: السلام عليك يا ابا عبدالله! چون قضيه را نمى‏دانست به سختى تعجب كرد!
صبح كه مأموران از خواب بيدار شدند قضيه را از آنها سوال كرد گفتند: آرى اين سر، سر حسين بن على بن ابيطالب (عليه السلام) است كه مادرش فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشد. راهب كه اين سخن را از آنان شنيد سخت ناراحت شد و با اين كلمات برايشان نفرين نمود: تبا لكم ايتها الجاماعه صدقت الاخبار فى قولها اذا قتل تمطر السماء دما نابود شويد اى گروه! اخبار راست گفته‏اند كه: هر گاه او كشته شود آسمان اشك خون خواهد باريد.
راهب با شناختن صاحب آن سر، درخواست كرد اجازه دهند آنرا ببوسد مأمورين درخواست او را نپذيرفتند پس از آنكه مبالغى را به آنان داد رضايتشان را جلب كرد و آنرا بوسيد. آنگاه به بركت سر مطهر مسلمان شد، چون خواستند از آنجا حركت كنند ديدند بر روى پولهايشان نوشته شده: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.(12)
ورود اهل بيت (عليه السلام) به شام‏
چون كاروان اهل بيت (عليه السلام) به شهر دمشق نزديك شد حضرت ام كلثوم كسى را نزد شمر فرستاد و درخواست كرد از طريقى كه تماشا چيان كمترند و ازدحام نيست ايشان را وارد شهر كنند و سرهاى شهدا را از ميان محلها بيرون ببرند تا مردم سرگرم شدن به تماشاى سرها، كمتر به اسرا نگاه كنند. شمر ملعون كه تقاضاى حضرت ام كلثوم را شنيد بر عكس آن عمل كرد فرمان داد سرهاى شهدا را بر نيزه‏ها بلند كرده و در ميان محلها و شتران قرار دهند از دروازه‏اى كه ازدحام بيشتر است وارد شهر كنند.(13)
روز اول ماه صفر آنها را وارد شهر دمشق كردند.(14) و ا نها را دم دروازه ساعات كه پر جمعيت‏ترين جاهاى شهر بود نگاه داشتند تا مردمى كه براى تماشا و شادمانى جمع شده بودند، به ساز و آواز و رقص و موسيقى بپردازند...! در اين ميان مردى نزد حضرت سكينه آمد و پرسيد: من اى السبايا انتن؟ شما از اسيران كدام شهر و ديار و از كدام قبيله‏ايد؟! حضرت سكينه فرمود: نحن سبايا آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ما از دودمان پيغمبريم كه اسيرمان كرده‏اند.(15)
آن روز كه اسرا را وارد شهر دمشق مى‏كردند، يزيد معلون در قصر جيرون بود كه از چشم انداز و دورنماى آن جريانات را زير نظر داشت. همين طور كه چشمش به اسرا و سرهاى شهدائى كه بر سر نيزه بلند شده بودند، خيره شده بود، همينكه به دم دروازه جيرون رسيدند كلاغى صداى خود را به قار قار بلند كرد. يزيد كه صداى كلاغ را شنيد اين شعر را خواند:

نعب الغراب فقلت: قل أولا نقل   فقد أقضيت من الرسول ديونى

يعنى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من امروز از اولاد او انتقام گرفتم. اى كلاغ خواه قار قار كنى يا نكنى من از رسول طلبهايم را گرفتم.
چون اين مطلب صراحت در كفر يزيد دارد لذا ابن جوزى، وقاضى ابو يعلى، و تفتازانى، و جلال الدين سيوطى او را محكوم به كفر نموده، و لعنش كرده‏اند.(16)
پيرمردى از مردم شام نزد امام سجاد (عليه السلام) آمد و گفت: الحمدلله الذى اهلككم، و أمكن الأمير منكم خدا را شكر كه شما را نابود كرد و امير مسلمين (يزيد) را بر شما پيروز گردانيد! در اينجاست كه لطف و مرحمت امام بر اين بيچاره گول خورده كه تحت تأثير تبليغات مسموم و جو فاسد، قرار گرفته بود اضافه مى‏شود، چه او قابل هدايت و ارشاد است و اهل بيت هر جا كه زمينه مساعدى ببينند و بدانند كه طرف از صفاى قلب و سرشت پاك و آمادگى لازم براى هدايت برخوردار است انوار هدايت خود را بر او اشراق مى‏كنند و از ظلمت ظلم و جهل نجاتش مى‏دهند، لذا امام (عليه السلام) در پاسخ آن پيرمرد فرمود:
يا شيخ أقرءت القرآن؟ آيا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى قرآن خوانده‏ام. امام سجاد (عليه السلام) فرمود: آيا اين آيه را خواندى: قل لا أسألكم عليه أجر الا الموده فى القربى؟ گفت: بلى. باز پرسيد اين آيه را خوانده‏اى: و آت ذا القربى حقه گفت: بلى. پرسيد اين آيه را چطور؟ واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى آن پيرمرد گفت: بله اين آيه را هم خوانده‏ام، سخن كه بدينجا رسيد حضرت فرمود: نحن والله القربى فى هذه الايات به خدا قسم مائيم ذوى القربى در اين آيات! پس از آن امام سجاد از او پرسيد: اين آيه را خوانده‏اى: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا؟ آن مرد گفت: بلى.
حضرت فرمود: مائيم اهل بيت رسالت كه خداوند اين آيه را مخصوص آنان فرستاده است.
در اينجا آن مرد منقلب شد در حالى كه اشك مى‏ريخت گفت: شما را به خدا، آيا شما اهل پيغمبريد؟ حضرت فرمود: آرى قسم به حق جدمان رسول الله كه ما بدون ترديد، اهل بيت اوئيم.
پيرمرد خجالت زده از گفته خود پشيمان شده خودش را پشت پاى امام انداخت بوسه مى‏زد و مى‏گفت: من بيزارى مى‏جويم از كسانى كه شما را كشتند و خون پاكتان را به زمين ريختند. و از آنچه كه گفته بود در پيشگاه امام عذر خواهى كرد. چون داستان اين مرد به يزيد رسيد دستور داد او را كشتند.(17) تا ديگر كسى جرأت ننمايد اظهار تمايل به اهل بيت (عليه السلام) بنمايد.
قبل از آنكه اهل بيت (عليه السلام) را وارد كاخ يزيد بنمايند، تمام آنها را با يك ريسمان به هم بستند، ريسمان را به گردن امام زين العابدين و در كنارش به گردن زينب و ام كلثوم و ديگر دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بستند و هر كس كه اندكى قدم را آهسته برمى داشت او را با تازيانه و نيزه مى‏زدند.
وقتى كه اسرا نزد يزيد رسيدند او بر تخت و جايگاه مخصوص خود تكيه زده بود...! على بن الحسين (عليه السلام) به يزيد گفت: ما ظنك برسول الله لو يرانا على هذا الحال؟ يعنى: فكر مى‏كنى اگر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را با اين حال ببيند چه خواهد كرد؟
از شنيدن اين سخن تمام حاضرين در جلسه با صداى بلند گريه كردند و يزيد دستور داد آن ريسمان را بريدند.(18)
يزيد دستور داد اسرا را در كنار پله‏ها در جامع شام همانجا كه از ديگر اسرا نگاهدارى مى‏كردند بايستانند و سر مقدس ابى عبدالله را هم در طشتى از طلاى ناب قرار داده و جلوى روى او گذاشتند. يزيد به آن سر مبارك نگاهى مى‏كرد و مى‏گفت:

صبرنا و كان الصبر منا سجيه   و اسيافنا يقطعن هاماً و معصماً

نفلق هاماً من رجال أعزه   علينا و هم كانوا أعق و اظلما

سپس خطاب به نعمان بن بشير كرد و گفت: الحمدلله كه خدا او را كشت.
نعمان در جواب يزيد گفت: اميرالمؤمنين معاويه دوست نداشت حسين كشته شود.
يزيد گفت: بله اين قبل از آن بود كه حسين خروج كند، اگر چنانچه حسين بر اميرالمؤمنين معاويه خروج مى‏كرد، معاويه هم او را مى‏كشت.(19)

ابن زياد پيكى به سوى يزيد فرستاد تا او را از كشته شدن امام حسين (عليه السلام) و همراهانش آگاهى دهد و بگويد كه دودمانش در كوفه محبوسند و در انتظار دستور شما به سر مى‏برند. پيك پس از برگشتن خبر آورد كه به دستور يزيد، أسرا و سرهاى شهداء را به شام نزد وى بفرستند.(1)
پس از آنكه پيكى به سوى يزيد فرستاد، نامه‏اى هم نوشت و به سنگى بست از بيرون به داخل زندان انداختند مبنى براينكه قاصدى در مورد شما به شام نزد يزيد فرستاده‏ام. اين قاصد چند روز مى‏رود و چند روز برمى گردد. اگر فلان روز كه روز برگشتن وى مى‏باشد صداى تكبير شنيديد بدانيد كه دستور كشتن شما داده است شده وصيت خود را تهيه كنيد، و اگر چنانكه صداى تكبير شنيده نشد بدانيد كه براى شما امان رسيده است. در همان روز موعود، پيك از شام برگشت و خبر آورد كه أسرا را به شما بفرستند.(2)
به دنبال دستور يزيد، ابن زياد فرمان صادر كرد كه: زجر بن قيس و أبا برده بن عوف آزدى و طارق بن ظبيان به انفاق گروهى از اهل كوفه سرهاى شهداء را به سوى شام ببرند.(3)
پاره‏اى از تاريخ نويسان گفته‏اند: سر حضرت سيد الشهداء را به مجير بن مژه بن خالد بن قناب بن عمرو بن قيس ابن حارث بن مالك بن عبيد بن خزيمه بن لوى داد.(4)
پس از آن دستهاى على بن الحسين (عليه السلام) را با زنجير بسته و به گردنش افكندند و زنان و كودكان را نيز با وضعى بسيار دلخراش كه بدن انسان از ديدن آن صحنه مى‏لرزيد بر شترها سوار كردند و به دنبال سرها، روانه شام نمودند.(5)
شمر بن ذى الجوشن و مجفر بن ثعلبه عائذى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و گروه ديگرى را مأموريت داد و گفت: شتاب كنيد تا به سرها برسيد و به هر شهر و ديارى كه رسيديد اسرا و سرهاى بريده را معرفى كنيد. نامبردگان اسرا را با سرعت فراوان بردند تا در بين راه به سرهاى شهدا رسيدند.
ابن لهيعه روايت كرده است: مردى را در مكه ديدم كه چنگ زده و پرده‏ى كعبه را گرفته است و با گريه و زارى از خدا استغاثه مى‏كند و مى‏گويد: خدايا مرا بيامرز گر چه مى‏دانم نخواهى آمرزيد! ابن لهيعه مى‏گويد: او را كنارى كشيدم و گفتم: مگر تو ديوانه‏اى كه در كنار كعبه اينگونه اظهار يأس و نوميدى مى‏كنى؟ مگر نمى‏دانى خدا غفور و رحيم است؟ اگر گناهانت به اندازه قطرات باران هم باشد، خدا مى‏آمرزد!
در جواب به من گفت: آخر من از كسانى هستم كه سر مقدس امام را به شام مى‏بردند، هر شب سر مقدس را به زمين مى‏گذاشتيم و در اطرافش به شرب خمر مى‏پرداختيم. در يك شب كه همراهيانم همه خواب بودند و من كشيك مى‏دادم ناگهان ديدم نورى از آسمان فرود آمد و در آن نور، جمع كثيرى بودند كه شروع به طواف آن سر مقدس كردند، من بى اندازه ترسيدم و همانطور مات و مبهوت و ساكت ماندم، در آنحال صدايى مى‏شنيدم كه مى‏گفت: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خداوند به من دستور فرموده تا اوامر تو را اطاعت كنم. اگر اجازه مى‏دهى زمين را به لرزه درآورم تا همه اينها را مانند قوم لوط نابود كنم! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى جبرئيل من در روز قيامت در پيشگاه پروردگار با آنان، مخاصمه خواهم كرد.
در آنحال من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) امان خواستم تا هلاك نشوم، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اذهب فلا غفر الله لك برو، اميدوارم كه خدا تو را نيامرزد! اكنون با اين توصيف فكر مى‏كنى خدا مرا بيامرزد؟(6)
و در بعضى منازل كه سر مطهر را روى زمين گذاشته بودند، بدون اينكه كسى را ببينند، دستى از ديوار پديد آمد و با قلم آهنى كه داشت با خون روى ديوار چنين نوشت.(7)

أترجوا أمه قتلت حسيناً   شفاعه جده يوم الحساب؟!

از اين معجزه نيز پند نگرفته و متنبه نشدند و كورى آنان بر گمراهيشان افزود تا به آتش جهنم فرود آورد، و چه خوب داورى است خدا.
و قبل از آنكه به محل مزبور برسند حدود يك فرسخ جلوتر، سر مقدس را روى سنگى گذاشتند، يك قطره خون از آن سر مطهر بر سنگ ريخت كه هر سال در روز عاشورا آن قطره خون به جو مى‏آمد و مردم در آنجا براى عزادارى اجتماع مى‏كردند و در اطراف آن سنگ گريه و شيون مى‏نمودند. سنگ مزبور تا ايام عبدالملك بن مروان بود و مردم هم به همان شيوه عمل مى‏كردند، ولى عبدالملك دستور داد سنگ را به جاى ديگر منتقل كردند، ديگر آن اثر ديده نشد ولى مردم به جاى آن سنگ قبه‏اى ساختند كه نامش را النقطه؛ (قطره خون) گذاشتند.(8)
در نزديكهاى حماه در باغات آنجا مسجدى است بنام مسجد الحسين، مردم نقل مى‏كنند كه ابن مسجد در محل آن سنگى بود كه وقتى سر مطهر را به دمشق مى‏بردند، قطره خونى بر آن ريخت و آن اثر را داشت، ساخته شده است.(9)
در نزديكيهاى حلب، زيارتگاهى است معروف به مسقط السقط(10) است چون اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در سفر شام به آنجا رسيدند يكى از همسران امام (عليه السلام) در آنجا سقط جنين كرده است كه نامش را محسن گذاشته‏اند.(11)
در بين راه كه به سوى شام مى‏رفتند در يكى از منازل سر مطهر را بالاى نيزه‏اى در كنار صومعه راهبى نصب كردند. نيمه شب كه همه خواب بودند راهب نصرانى شنيد كه آن سهر مطهر به ذكر خدا و تسبيح و تهليل، مشغول است و در همين حال مى‏ديد كه نورى از آن سر مطهر بلند است و تا آسمان بالا مى‏رود و گوينده‏اى مى‏گويد: السلام عليك يا ابا عبدالله! چون قضيه را نمى‏دانست به سختى تعجب كرد!
صبح كه مأموران از خواب بيدار شدند قضيه را از آنها سوال كرد گفتند: آرى اين سر، سر حسين بن على بن ابيطالب (عليه السلام) است كه مادرش فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشد. راهب كه اين سخن را از آنان شنيد سخت ناراحت شد و با اين كلمات برايشان نفرين نمود: تبا لكم ايتها الجاماعه صدقت الاخبار فى قولها اذا قتل تمطر السماء دما نابود شويد اى گروه! اخبار راست گفته‏اند كه: هر گاه او كشته شود آسمان اشك خون خواهد باريد.
راهب با شناختن صاحب آن سر، درخواست كرد اجازه دهند آنرا ببوسد مأمورين درخواست او را نپذيرفتند پس از آنكه مبالغى را به آنان داد رضايتشان را جلب كرد و آنرا بوسيد. آنگاه به بركت سر مطهر مسلمان شد، چون خواستند از آنجا حركت كنند ديدند بر روى پولهايشان نوشته شده: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.(12)
ورود اهل بيت (عليه السلام) به شام‏
چون كاروان اهل بيت (عليه السلام) به شهر دمشق نزديك شد حضرت ام كلثوم كسى را نزد شمر فرستاد و درخواست كرد از طريقى كه تماشا چيان كمترند و ازدحام نيست ايشان را وارد شهر كنند و سرهاى شهدا را از ميان محلها بيرون ببرند تا مردم سرگرم شدن به تماشاى سرها، كمتر به اسرا نگاه كنند. شمر ملعون كه تقاضاى حضرت ام كلثوم را شنيد بر عكس آن عمل كرد فرمان داد سرهاى شهدا را بر نيزه‏ها بلند كرده و در ميان محلها و شتران قرار دهند از دروازه‏اى كه ازدحام بيشتر است وارد شهر كنند.(13)
روز اول ماه صفر آنها را وارد شهر دمشق كردند.(14) و ا نها را دم دروازه ساعات كه پر جمعيت‏ترين جاهاى شهر بود نگاه داشتند تا مردمى كه براى تماشا و شادمانى جمع شده بودند، به ساز و آواز و رقص و موسيقى بپردازند...! در اين ميان مردى نزد حضرت سكينه آمد و پرسيد: من اى السبايا انتن؟ شما از اسيران كدام شهر و ديار و از كدام قبيله‏ايد؟! حضرت سكينه فرمود: نحن سبايا آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ما از دودمان پيغمبريم كه اسيرمان كرده‏اند.(15)
آن روز كه اسرا را وارد شهر دمشق مى‏كردند، يزيد معلون در قصر جيرون بود كه از چشم انداز و دورنماى آن جريانات را زير نظر داشت. همين طور كه چشمش به اسرا و سرهاى شهدائى كه بر سر نيزه بلند شده بودند، خيره شده بود، همينكه به دم دروازه جيرون رسيدند كلاغى صداى خود را به قار قار بلند كرد. يزيد كه صداى كلاغ را شنيد اين شعر را خواند:

نعب الغراب فقلت: قل أولا نقل   فقد أقضيت من الرسول ديونى

يعنى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من امروز از اولاد او انتقام گرفتم. اى كلاغ خواه قار قار كنى يا نكنى من از رسول طلبهايم را گرفتم.
چون اين مطلب صراحت در كفر يزيد دارد لذا ابن جوزى، وقاضى ابو يعلى، و تفتازانى، و جلال الدين سيوطى او را محكوم به كفر نموده، و لعنش كرده‏اند.(16)
پيرمردى از مردم شام نزد امام سجاد (عليه السلام) آمد و گفت: الحمدلله الذى اهلككم، و أمكن الأمير منكم خدا را شكر كه شما را نابود كرد و امير مسلمين (يزيد) را بر شما پيروز گردانيد! در اينجاست كه لطف و مرحمت امام بر اين بيچاره گول خورده كه تحت تأثير تبليغات مسموم و جو فاسد، قرار گرفته بود اضافه مى‏شود، چه او قابل هدايت و ارشاد است و اهل بيت هر جا كه زمينه مساعدى ببينند و بدانند كه طرف از صفاى قلب و سرشت پاك و آمادگى لازم براى هدايت برخوردار است انوار هدايت خود را بر او اشراق مى‏كنند و از ظلمت ظلم و جهل نجاتش مى‏دهند، لذا امام (عليه السلام) در پاسخ آن پيرمرد فرمود:
يا شيخ أقرءت القرآن؟ آيا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى قرآن خوانده‏ام. امام سجاد (عليه السلام) فرمود: آيا اين آيه را خواندى: قل لا أسألكم عليه أجر الا الموده فى القربى؟ گفت: بلى. باز پرسيد اين آيه را خوانده‏اى: و آت ذا القربى حقه گفت: بلى. پرسيد اين آيه را چطور؟ واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى آن پيرمرد گفت: بله اين آيه را هم خوانده‏ام، سخن كه بدينجا رسيد حضرت فرمود: نحن والله القربى فى هذه الايات به خدا قسم مائيم ذوى القربى در اين آيات! پس از آن امام سجاد از او پرسيد: اين آيه را خوانده‏اى: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا؟ آن مرد گفت: بلى.
حضرت فرمود: مائيم اهل بيت رسالت كه خداوند اين آيه را مخصوص آنان فرستاده است.
در اينجا آن مرد منقلب شد در حالى كه اشك مى‏ريخت گفت: شما را به خدا، آيا شما اهل پيغمبريد؟ حضرت فرمود: آرى قسم به حق جدمان رسول الله كه ما بدون ترديد، اهل بيت اوئيم.
پيرمرد خجالت زده از گفته خود پشيمان شده خودش را پشت پاى امام انداخت بوسه مى‏زد و مى‏گفت: من بيزارى مى‏جويم از كسانى كه شما را كشتند و خون پاكتان را به زمين ريختند. و از آنچه كه گفته بود در پيشگاه امام عذر خواهى كرد. چون داستان اين مرد به يزيد رسيد دستور داد او را كشتند.(17) تا ديگر كسى جرأت ننمايد اظهار تمايل به اهل بيت (عليه السلام) بنمايد.
قبل از آنكه اهل بيت (عليه السلام) را وارد كاخ يزيد بنمايند، تمام آنها را با يك ريسمان به هم بستند، ريسمان را به گردن امام زين العابدين و در كنارش به گردن زينب و ام كلثوم و ديگر دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بستند و هر كس كه اندكى قدم را آهسته برمى داشت او را با تازيانه و نيزه مى‏زدند.
وقتى كه اسرا نزد يزيد رسيدند او بر تخت و جايگاه مخصوص خود تكيه زده بود...! على بن الحسين (عليه السلام) به يزيد گفت: ما ظنك برسول الله لو يرانا على هذا الحال؟ يعنى: فكر مى‏كنى اگر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را با اين حال ببيند چه خواهد كرد؟
از شنيدن اين سخن تمام حاضرين در جلسه با صداى بلند گريه كردند و يزيد دستور داد آن ريسمان را بريدند.(18)
يزيد دستور داد اسرا را در كنار پله‏ها در جامع شام همانجا كه از ديگر اسرا نگاهدارى مى‏كردند بايستانند و سر مقدس ابى عبدالله را هم در طشتى از طلاى ناب قرار داده و جلوى روى او گذاشتند. يزيد به آن سر مبارك نگاهى مى‏كرد و مى‏گفت:

صبرنا و كان الصبر منا سجيه   و اسيافنا يقطعن هاماً و معصماً

نفلق هاماً من رجال أعزه   علينا و هم كانوا أعق و اظلما

سپس خطاب به نعمان بن بشير كرد و گفت: الحمدلله كه خدا او را كشت.
نعمان در جواب يزيد گفت: اميرالمؤمنين معاويه دوست نداشت حسين كشته شود.
يزيد گفت: بله اين قبل از آن بود كه حسين خروج كند، اگر چنانچه حسين بر اميرالمؤمنين معاويه خروج مى‏كرد، معاويه هم او را مى‏كشت.(19)

گفتگوى يزيد ملعون با امام سجاد (عليه السلام)


گفتگوى يزيد ملعون با امام سجاد (عليه السلام)
يزيد خطاب به امام سجاد و گفت: كيف رأيت صنع الله يا على بن الحسين؟ قدرت خدا را چگونه ديدى اى على بن الحسين؟!
امام فرمود: رأيت ما قضاه الله عزوجل قبل ان يخلق السماوات و الارض آنچه را كه خداوند قبل از آفرينش آسمانها و زمين مقدر كرده بود، ديدم.
يزيد با امام سجاد سخن مى‏گفت و دنبال بهانه‏اى مى‏گشت تا از سخنان خودش كلمه‏اى پيدا كند و آنرا موجب فتواى قتل وى قرار دهد. اما چون بهانه‏اى پيدا نكرد با حاضرين در مجلس مشورت كرد. آنان رأى بكشتن او دادند!
امام زين العابدين در مقابل اين تصميم به يزيد فرمود: اى يزيد مشاورين تو درباره ما برخلاف مشاورين فرعون درباره موسى بن عمران و هارون رأى دادند. زيرا فرعون وقتى كه مى‏خواست موسى را بكشد مشاورين به او گفتند: ارجه و آخاه فعلاً او و برادرش را نگاه دار... ولى مشاورين تو درباره من راى به كشتن من مى‏دهند و جز زنا زادگان به كشتن انبياء و فرزندانشان رأى نمى‏دهند.
يزيد پس از استماع سخنان حضرت سجاد (عليه السلام) سر بزير انداخت و از كشتن امام صرف نظر كرد.(20)
از جمله مطالبى كه بين يزيد و امام رد و بدل شد اين بود: يزيد به حضرت گفت: ما أصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم هر مصيبتى كه بسر انسان مى‏آيد در اثر كردار خود اوست. امام در جواب او فرمود: ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراًها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم.(21) هيچ مصيبتى به زمين و به جان شما نمى‏رسد مگر اينكه قبل از پيدايش آنرا در لوح محفوظ ثبت و مقدر كرده‏يم تا به خاطر آنچه از دستتان رفته غمگين نيستيم و از آنچه هم بدستمان آمده، خوشحال نخواهيم بود.(22)
يزيد پس از گفتار امام (عليه السلام) اين شعر را از قول فضل بن عباس خواند:

مهلاً بنى عمنا مهلاً موالينا   لا تنبشوا بيننا ما كان مدفوناً

آرام آرام كه پسر عموها و بردگان ما در بين ما آنچه مدفون است نبش نكنيد.(23)
در همين هنگام يزيد دستور داد خطيب بر فراز منبر برود تا از معاويه، مدح و ثنا بگويد و از حسين و دودمانش مذمت و نكوهش نمايد.
سخنران دربارى يزيد بالاى منبر قرار گرفت و تا آنجا كه توانست در مورد على بن ابيطالب و امام حسين (عليه السلام) بدگوئى كرد و ناسزا گفت...! بدگوئى و بى شرمى را كه از حد گذارند امام سجاد از پايين منبر صدايش را با اعتراض بلند كرد و فرمود:
ويلك ايها الخاصب! لقد اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبواً مقعدك من النار واى بر تو اى خطيب! كه خشنودى مخلوق را بر خسم خدا برگزيدى، پر باد جايگاهت از آتش دوزخ.(24)
پس از اعتراض، خطاب به يزيد كرد و فرمود: يا يزيد! ائذن حتى اصعد هذه الاعواد، فأتكلم لله رضى، ولهؤلاء أجر اى يزيد! اجازه بده من نيز بر فراز منبر مطالبى بگويم كه در آن خشنودى خدا و مايه اجر و پاداش براى مستمعين باشد.
يزيد درخواست امام را نپذيرفت. حاضران نزد يزيد اصرار كردند تا اجازه دهد امام (عليه السلام) سخن بگويد باز امتناع كرد. معاويه فرزند يزيد، نزد پدرش يزيد وساطت كرد و گفت اين جوان بيمار قادر بر سخن گفتن نيست اجازه بده تا ببينيم چه مى‏كند؟!
يزيد گفت: ان هؤلاء ورثوا العلم و الفصاحه. و زقوا العلم زقا(25) اينان خانواده‏اى هستند كه وارث علم و فصاحتند و آنچنان علم و دانش به آنها تزريق شده كه جزء تار و پود وجودشان گرديده است. چگونه نمى‏تواند سخن بگويد. سرانجام با اصرار بى اندازه حاضرين يزيد اجازه داد تا على بن الحسين (عليه السلام) سخنرانى كند.
امام (عليه السلام) بر فراز منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد و اهل بيت اطهار فرمود:
الحمد لله الذى لا بدايه له، والدائم الذى لا نفاد له، والاول الذى لا اول لاوليته، و الاخر الذى لا آخر لاخريته، والباقى بعد فناء الخلق قدر اليالى والايام، و قسم فيما بينهم الاقسام، فتبارك الله الملك العلام الى أن قال:
سپاس خداى را كه آغاز ندارد و دائم و پايدارى كه نابودى ندارد و سپاس نخستى را كه نخستين ندارد و پايانى را كه پسينى ندارد و پاينده‏اى كه بعد از نابودى خلائق جاودانه است، خدايى كه تقسيم و توزيع ارزاق بدست اوست، پس خجسته باد آن خداى فرمانرواى بسيار دانا. امام همچنان به سخنان خود ادامه داد تا اينكه فرمود:
ايها الناس! أعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه والشجاعه و الحبه فى قلبو المومنين. و فضلنا بأن: منا النبى المختار محمد، و منا الصديق، و منا الطيار، و منا اسد الله و اسد رسوله، و منا سبطا هذه الامه.
اى مردم! خداوند شش خصلت به ما عنايت فرموده و با هفت ويژگى ما را از ديگران برترى بخشيده است: خداوند، علم و رحم و جوانمردى (گذشت) و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان را بما عنايت فرموده است.
و ما را بدين نحو از ديگران برترى بخشيد كه: از ما است نبى مختار محمد مصطفى، و از ما است صديق اعظم على مرتضى، و از ما است جعفر طيار (كه با مصطفى، و از ما است صديق اعظم على مرتضى، و از ما است جعفر طيار (كه دو بال در بهشت، با فرشتگان خدا پرواز مى‏كند)، و از ماست حمزه شير خدا و شير رسول خدا، و از ما است دو سبط ابن امت حسن و حسين كه دو سرور جوانان اهل بهشتند.(26)
ايها الناس! من عرفنى، فقد عرفنى، و من لم يعرفنى انباثه حسبى و نسبى.
اى مردم هر كسى مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس مرا نمى‏شناسد خودم را با حسب و نسب معرفى مى‏كنم.
ايها الناس! انا ابن مكه و منى، انا بن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الكرن باطراف الرداء، انا ابن خير من ائتزر وارتدى، و خير من طاف وسعى، انا ابن خير من حج و لبى، انا ابن من حمل على البراق و بلغ به جبرئيل الى سدره المنتهى، فكان من ربه كقاب قوسين أو ادنى، انا ابن من صلى بملائكه السماء، انا ابن من أوحى اليه الجليل ما أوحى. انا ابن من ضرب بين يدى رسول الله ببدر و حنين، ولم يكفر بالله طرفه عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين، و يسعوب المسلمين، و نور المجاهدين، و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين و مفرق الاحزاب، أربطهم جأشا، وأمضاهم عزيمه، ذاك ابو السبطين الحسن و الحسين على بن ابيطالب.
انا ابن فاطمه الزهراء، انا ابن سيده النساء، و ابن خديجه الكبرى، انا بان المرمل بالدماء، انا ابن ذبيح كربلاء انا ابن من بكى عليه الجن فى الظلماء تو ناحت الطير فى الهواء.(27)
مردم! منم فرزند مكه و منى، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آنكس كه برداشت حجر را با دامان عبا، منم آنكس كه بهترين احرام را پوشيد، منم فرزند آنكس كه بهترين طواف و سعى را انجام داد، منم فرزند آنكس كه بهترين حج و لبيك را انجام داد، منم فرزند آنكس كه براق سورا شد و جبرئيل او را تا سدره المنتهى گردش داد و به مقام قرب قاب قوسين أو ادنى رساند، منم فرزند آنكس كه فرشتگان آسمان نماز را به او اقتدا كردند، منم فرزند آنكس كه خداوند او را خزينه وحى خويش قرار داد. منم فرزند آنكس كه در ركاب پيامبر در بدر و حنين شمشير زد و لحظه‏اى تغيير عقيده نداد. منم فرزند صالح المؤمنين، منم فرزند وارث وارث النبيين، منم فرزند امير مسلمين و نور مجاهدين، منم فرزند كشنده ماكثين و قاسطين و مارقين، منم فرزند نابود كننده فاسدين، و در رزم دل آرام‏ترين و در اراده جدى‏ترين و در تصميم آهنين‏ترين پدر دو سبط پيغمبر حسن و حسين، على بن ابيطالب (عليه السلام). منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند لب تشنه صحرا كربلا، منم فرزند آنكس كه جنيان زمين و مرغان هوا بر او گريستند.(28)
آنقدر على بن الحسين (عليه السلام) مدائح اجداد بزرگوار خود را بر شمرد و مصائب وارد بر خودشان را براى مردم توضيح داد كه بانگ جوش و خروش و شور و غوغا، و ناله و فرياد از جمعيت بلند شد...!
يزيد ملعون از ترس اينكه مبادا فتنه و آشوبى بپا شود حيله‏اى به كار برد و دستور داد: (مؤذن اذان بگويد). مؤذن اذان گفت: الله اكبر.
امام فرمود: الله اكبر واجل و أعلى و اكرم مما اخاف واحذر هيچ چيز از خدا بزرگتر و جليل‏تر و برتر و گرامى‏تر نيست.
امام فرمود: أشهد مع كل شاهد أن لا اله غيره و لا رب سواه آرى تمام وجود من، هم آواز با تمام موجودات با اين كلمه شهادت مى‏دهد كه خدايى جز او نيست.
مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله.
حضرت به مؤذن فرمود: تو را به حق اين محمد لحظه‏اى صبر كن تا من چند كلمه يا يزيد سخن بگويم. آنگاه خطاب به يزيد كرد و فرمود:
اى يزيد! بگو اين محمد كه نامش را با اعزاز و اكرام ذكر مى‏كنند جد من است يا جد تو؟ اگر بگوئى جد توست حاضرين و تمام اين مردم مى‏دانند و دروغ تو را مى‏فهمند و اگر بگوئى جد من است، پس چرا پدر مرا با ظلم و ستم كشتى؟ و چرا اموال او را غارت كردى؟ و چرا زنان و دختران او را اسير نمودى؟ واى بر تو يزيد از روز قيامت كه جد من خصم تو باشد و ان قلت جدى فلم قتلت ابى ظلما وعدوانا؟ و انتهبت ماله و سبيت نسائه، فويل لك يوم القيامه اذا كان جدى خصمك.
يزيد به وحشت افتاد كه مبادا فتنه‏اى بر انگيخته شود، بانگ برآورد: مؤذن اقامه بگو، نماز برپا شد همهمه و غلغله‏اى بين مردم به وجود آمد، برخى از آنان در نماز شركت كردند و برخى ديگر از اقتداء به يزيد چشم پوشيدند و پراكنده شدند.(29)
سر مطهر امام (عليه السلام) در حضور يزيد!
يزيد در خواست كرد سر امام را نزد وى ببرند، سر را در طشتى از طلا قرار داد(30) و در حضور زنان و كودكان جلو گذاشت. سكينه و فاطمه دختران امام بلند شدند و پيوسته مى‏كوشيدند به آن سر بريده، نگاه كنند، يزيد نيز سر را از آنان پنهان مى‏كرد. همين كه چشمشان به سر پدر افتاد، صدايشان به گريه بلند شد(31) پس از آنكه زنان و كودكان اهل بيت صدايشان به گريه و شيون بلند شد اجازه داد تا همه مردم و تماشاچيان وارد كاخ بشوند.(32)
در همين حال يزيد قضيب را برداشت و با آن بر لب و دندان امام مى‏زد(33) و مى‏گفت: (يوم بيوم بدر)(34)و شعر حصين بن حمام را مى‏خواند:

أبى قومنا ان ينصفونا فانصفت   قواضب فى ايماننا تقطر الدما

نفلق هاماً من رجال اعزه   علينا و هم كانوا اعق و اظلما

يحيى بن حكم برادر مروان كه نزد يزيد نشسته بود چون اين شعر را از وى شنيد اين شعر را خواند:

سميه امسى نسلها عدد الحصى   و بنت رسول الله ليس بها نسل

تعداد نسل سميه به تعداد ريگهاى صحرا است ولى آل مصطفى امروز نسلى ندارند.
يزيد پس از شنيدن شعر فوق از يحيى، مشتى بر سينه او زد و گفت: اسكت لا ام لك حرف مزن! مادر مرده.(35)سپس با قضيب به سر و صورت آن سر مى‏زد و شعر مى‏خواند.
ابو برزه اسلمى گفت من گواهى مى‏دهم كه ديدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) لبهاى حسين و بردارش حسين را مى‏بوسيد و مى‏فرمود: شما دو نفر سروان جوانان اهل بهشت بهشتيد، خداوند بكشد قائل شما را و لعنت كند او را و از اهل دوزخش قرار دهد. يزيد از شنيدن سخنان ابو برزه بسختى خشمگين شد، دستور داد او را كشان كشان و با ذلت از مجلس بيرون راندند.(36)
نماينده قيصر روم كه در آنجا حضور داشت به يزيد گفت: در يكى از جزاير كشور ما سم الاغ حضرت عيسى (عليه السلام) را نگاه داشته‏اند و ما مسيحيان هر سال از اطراف و اكناف عالم، به زيارت آن مى‏رويم و نذورات و هدايايى برايش پيش كش مى‏كنيم و آنچنان او را احترام مى‏گذاريم كه كتب مقدس خود را با توجه خود را با توجه به اين نحوه عملكرى كه در مورد پسر دختر پيغمبرتان از شما مى‏بينم يقين كردم كه شما بر باطليد.(37)يزيد از شنيدن اين سخن به شدت خشمگين شد و دستور داد او را گردن بزنيد تا در مملكت خويش ما را رسوا نگرداند. چون نصرانى فهميد كه او را خواهند كشت و برجست و آن سر مطهر را برداشت و بوسيد و بر سينه چسبانيد و گريه مى‏كرد و شهادتين بر زبان جارى ساخت و روحش به كروبيان پويست در همان حال كه او را مى‏كشتند تمام اهل مجلس يزيد با صداى بلند از آن سر مطهر شنيدند كه با شگفتى مى‏فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله.(38)
پس از اين قضايا، سر مطهر را از مجلس بيرون بردند و سه شبانه روز بالاى در قصر يزيد آويزان كردند.(39) چون هند دختر عمرو بن سهيل زوجه يزيد سر مطهر را بالاى در خانه خود ديد،(40)و مشاهده كرد كه انوار الهى از آن ساطع و لامع است و هنوز با طراوت و تازه است و بوى بسيار خوشى از آن استشمام مى‏شود(41) با چهره گشاده از منزل بيرون دويد و به مجلس يزيد آمد در حضور همه حضار گفت:
راس ابن بنت رسول الله على باب دارنا؟! يزيد! تو سر پسر دختر پيغمبر را بر در خانه من نصب كرده‏اى؟! يزيد بى درنگ از جاى پريد و جامعه‏اى بر سر او افكند و او را به جاى خود برگردانيد و گفت: اعولى عليه يا هند فأنه صريخه بنى هاشم عجل عليه ابن زياد اين هند! حالا هر چه مى‏خواهى بر او كه بزرگ قريش بود گريه كن، ابن زياد در امر او عجله كرد و من به كشتن او راضى نبودم.(42)
در عين حال يزيد دستور داد سرهاى شهدا را بر بالاى دروازه‏هاى شهر و بالاى در مسجد جامع أموى آويزان كردند.(43)
همچنين مروان بن حكم كه از كشته شدن امام (عليه السلام) بسيار خوشحال بود در حالى كه چوب بر سر و صورت امام مى‏زد اين اشعار را زمزمه مى‏كرد:
درخواست مرد شامى از يزيد...!
راويان حديث نقل كرده‏اند: مردى از اهل شام نگاه كرد به فاطمه دختر على‏(44) آنگاه از يزيد خواست آن دختر را او ببخشد. جناب فاطمه از شنيدن اين درخواست به خود لرزيد و بجامه خواهرش زينب عقيله چسبيد و گفت: كيف اخدم؟! من چگونه كنيز و كلفت او بشوم؟!
زينب (عليه السلام) او را دلدارى داد و فرمود: لا عليك انه لن يكون ابدا ناراحت نباش! اينكار هرگز شدنى نيست!!
يزيد در جواب گفت: الو اردت لفعلت اگر من تصميم بگيرم اينكار را خواهم كرد!
حضرت زينب فرمود: اين كار بر تو روا نيست و نمى‏توانى انجام دهى، مگر اينكه از دين ما خارج گردى و دين گرايى را اختيار كنى.
يزيد كه در حضور مردم بود و هرگز نمى‏انديشيد كه اين چنين انسانهاى آزاده‏اى باشد و جرأت پاسخگويى اش را دانسته باشند به شدت خشمگين و ناراحت شد و گفت: در حضور من چنين سخن مى‏گوئى؟ انما خرج عن الدين أبوك و أخوك پدر و برادر تو از دين خارج شدند نه من! (پناه بر خدا از شر طغيان و فوران قدرت).
حضرت زينب (عليه السلام) فرمود: تازه اگر تو مسلمان باشى، تو و پدرت، به دين خدا و به دين جد و پدر و برادر من هدايت شده‏ايد نه ما بدين تو و پدرت.
يزيد كه با اين پاسخگوئيها خشمش افزون شده بود چاره‏اى جز تكذيب و دشنام گوئى نديد و به جناب زينب گفت: كذبت يا عدوه الله دروغ گفتى اى دشمن خدا!
حضرت زينب دلش شكست و با ناراحتى فرمود: أنت امير مسلط تشتم ظلماً و تهقر بسلطانك اى يزيد اكنون تو امير و پادشاهى! قدرت و سلطه در اختيار توست، هر چه بخواهى از ستم دشنام مى‏دهى و ما را مقهور و مغلوب مى‏بينى.(45)
مرد شامى ديگر باره درخواست خود را تكرار كرد، يزيد او را از خود راند و به وى گفت: وهب الله لك حتفا قاضيا دور شود خدا انشاء الله مرگت را فرا رساند.(46)

سخنرانى مهم حضرت زينب (عليها السلام) در مجلس يزيد ملعون


سخنرانى مهم حضرت زينب (عليها السلام) در مجلس يزيد ملعون
مرحوم ابن نما و ابن طاووس فرموده‏اند: چون جناب حضرت زينب (عليها السلام) شنيد كه با اشعار ابن زبعرى مبنى بر تفاخر به نسب و انتقام خون كشته‏هاى بدر و حنين جايى كه مى‏گويد:

ليت اشياخى ببدر شهدوا   جزع الخزرج من وقع الاسل

لا هلوا و استهلوا فرحاً   ثم قالوا: يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم   و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا   خبر جاء و لا وحى نزل

لست من خندف ان لم انتقم   من بنى أحمد ما كان فعل

تمثل جست و از كشتن ابى عبدالله (عليه السلام) اظهار فرح و شادمانى مى‏كرد زينب (سلام الله عليها) برخاست و اين خطبه را ايراد فرمود:
الحمد لله رب العالمين، و صلى الله على رسوله و آله اجمعين، صدق الله سبحانه حيث قال ثم كان عاقبه الذين آساؤا السواى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون. اظننت يا يزيد حيث آخذت علينا اقطار الارض، و آفاق السماء، فأصبحنا نساق الاسارى ان بنا على الله هوانا، و بك عليه كرامه؟ و أن ذلك لعظم خطرك عنده، فشمخت بأنفك و نظرت فى عطفك، حدلان مسرورا، حين رأيت الدنيا لك مستوسقه، و الامور متسقه، و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا، أنسيت قول الله تعالى و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لا نفسهم، انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين.
أمين العدل يابن الطلقاء! تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول الله سبايا؟ قد هتكت ستور هن، و أبديت و جوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الى بلد، و يستشرفهن اهل المناهل و المعاقل، و يتصفح و جوههن القريب والبعيد، والدنى و الشريف، ليس معهن من حماتهن حمى، و لا من رجالهن ولى.
سپاس و ستايش خداى بى همتا را سزد كه پروردگار جهانيان است، و درود خدا بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و دودمان او باد.
خداوندا! تو راست فرمودى كه گفتى: ثم كان عاقبه الذين أسائوا السوأى أن كذبوا بآيات الله، و كانوا بها يستهزؤون آنانكه نخست در غرقاب عيش و نوش و سرانجام در منجلاب شهوت و شقات فرو رفته و آيات خدا را منكر شدند، بازگشتشان در آتش دوزخ خواهد بود.
پس از آن خطاب به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! از اينكه فراخناى زمين و كرانه‏هاى آسمان را بر ما تنگ و تاريك گرفته‏اى و ما را در صف فرومايگان و اسيران در آورده و شهر به شهر گرداندى، گمان كردى كه اين قبيل كارها موجب بى مقدارى ما، و دليل عزت و كرامت تو خواهد بود؟ و اينكه باد به بينى خود افكنده و با غرور و تكبر به اطراف مى‏نگرى و دنيا را منظم و مرتب، و بكام خود مى‏بينى و با دارائى و فرمانروايى ما را به راحتى در اختيار آوردى (حق شايستگان را بنا حق غصب كرده و باين امور سطحى دل خوش كرده‏اى) آيا چنان مى‏پندارى كه اين جريانها بسود تو خواهد بود؟ و بر عظمت و منزلت تو خواهد افزود؟ نه چنين نيست آهسته باش، آهسته باش و گفتار خدا را فراموش مكن. و لا يحسن الذين كفروا... و بدان كه اين اوضاع و احوال و اين مهلتى كه به تو و اطرافيانت داده شده است براى آن است كه شما ماهيت خود را بى پرده نشان دهيد و با كارهاى ننگين خود رسوائى و بى آبرويى خويش را آشكار سازيد. (گمان نكن اين سوء استفاده‏اى كه از قدرت خود كرده‏اى به نفع تو تمام مى‏شود، بلكه منتظر عذاب خوار كننده‏اى باش كه در اتنظار تو خواهد بود.)
اى فرزند آزاد شدگان! آيا اين است آن عدالت اسلامى كه: همسران و كنيزان خود را محرمانه در پشت پرده‏ها جا بدهى و دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در انظار عمومى بصورت اسير، اينجا و آنجا بكشى؟ و در معرض تماشاى اين و آن قرار دهى؟! اين معناى انصاف نيست كه پرده حرمت آنها را پاره كردى و چهره آنها را كشودى، و بدست دشمن در شهرها بدواندى تا همه طبقات مردم از باديه نشين و شهرنشين، و دور و نزديك، و پست و شريف ديده بر دوزند و آنها را تماشا كنند، در حالى كه هيچيك از مردان و جانبدارنشان با آنها نبود كه از آنها حمايت كنند.
و كيف يرتجى مراقبه من لفظ فوه اكباد الازكياء، و نبت لحمه من دماء الشهداء، و كيف يستبطا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن والاضغان.
آرى از كسى كه مادرش در جنگ احد شكم عموى پيغمبر را بشكافد و جگرش را با دندان پاره پاره كند و از كسى كه گوشت بدنش از خون شهيدان رشد كرده و نمو نموده است چگونه مى‏توان از او توقع نگهدارى و محافظت داشت؟! و چگونه ترديد خواهد كرد در دشمنى با اهل بيت كسى كه از بدر و احد پيوسته نظر عداوت و دشمنى و بغض و كينه در دل داشته و در انديشه انتقام از ما بوده است؟

لاهلوا و استهلوا فرحاً   ثم قالو: يا يزيد لا تشل

در حالى كه بر دندانهاى سرور جوانان با چوب اشاره مى‏كنى و چرا تو اينكار را نكنى و چگونه آن شعر جاهلى را نسرايى؟
اى يزيد! تو اين همه جنايتهاى بزرگ را مرتكب شدى بدون اينكه آنها را بزرگ بشمارى و يا گناه بپندارى و با شادمانى غرور گذشتگان خود را كه در مخالفت با اسلام تا آخرين حد توانايى خود كوشيدند، مورد خطاب قرار داده و مى‏گوئى: كاش پدران من مى‏بودند و شاهد اين انتقامى كه از فرزند على گرفته‏ام و بمن دستت درد نكند مى‏گفتند.
و كيف لا تقول ذلك، و قد نكأت القرحه، و استأصلت الشأفه.
چرا چنين نكنى و چرا نخوانى، هيچ ميدانى چه خونها كه به دل ما نكردى؟ و يا هيچ ميدانى با ريختن خونهاى پاك و دودمان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چگونه ما را از بيخ و بن بر كندى؟ و ستارگان درخشان روى زمين فرزندان عبدالمطلب را خاموش نمودى؟
و تهتف بأشياخك زعمت انك تناديهم فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت ولم تكن قلت ماقلت فعلت ما فعلت.
اكنون با مباهات و افتخار، نياكان خود را مورد خطاب قرار داده‏اى و چنين مى‏پندارى كه سخن تو را مى‏شنوند، هان بزودى به آنان خواهى پيوست. آنگاه از كارهائى كه كرده‏اى و سخنهايى كه گفته‏اى و دلهايى را كه خون كرده‏اى به سختى پشيمان خواهى شد و آرزو خواهى كرد: (اى كاش دستت شكسته و زبانت گنگ شده بود تا نمى‏گفتى آنچه را كه گفتى و نمى‏كردى آنچه را كه كردى.)
اللهم حذ لنا بحقنا، و انتقم ممن ظلمنا، واحلل غضبك بمن سفك دماءنا، و قتل حماتنا.
در اينجا حضرت زينب با دلى شكسته و لبريز از اخلاص توجه به پروردگار خود نمود و عرض كرد: پروردگارا! تو خود حق ما را از اين ستمگران باز ستان، و انتقام ما را از ايشان كه بما ستم كردند باز بگير و خشم و غضب خود را بر اينان كه خون ما را ريختند و حاميان ما را كشتند نازل بفرما!
بار ديگر يزيد را طرف خطاب قرار داد و چنين فرمود:
فوالله مافريت الا جلدك، ولا حرزت الا لحمك، ولتردن على رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بما تحملت من سفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته فى عترته و لحمته، حيث يجمع الله شملهم، و يلم شعثهم و يأخذ بحقهم ولا تحسين الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحيا عند ربهم يرزقون.
هان اى يزيد! بخدا سوگند با اين جنايت بزرگ و هولناكى كه تو انجام دادى جز پوست خود را نشكافتى، و جز گوشت خود را با دست خويش پاره پاره نكردى.
بزودى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ملاقات خواهى كرد در حالى كه كوله بار بسيار سنگينى از ريختن خون فرزندان او هتك حرمت عترت وى بر دوش دارى م در آن روز خداوند پراكندگى آنها را جمع مى‏كند و حقشان را به آنها برمى‏گرداند.(47)
(هرگز مپندار آنان كه در راه خدا استقامت كرده و كشته شدند مردگانند، بلكه زنده واقعى آنانند و از نعمتهاى بى پايان خدا بهره‏مند مى‏شوند).
و حسبك بالله حاكما، و بمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خصيما، و بجرئيل ظهيرا و سيعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا، و اضعف جندا.
اى يزيد! دادگاهى كه بين تو و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برقرار خواهد شد تو را بس است كه خداوند داور، و به زيان جامعه اسلامى وسوسه كرده و سنگ تو را به سينه زدند و تو را برگردان مسلمانان سوار كردند. در آن روز خواهند فهميد كدام يك از شما حال و روزتان و ياورتان كمتر خواهد بود.
ولئن جرت عل الدواهى مخاطبتك، انى لاستصغر قدرك و استعظم تفريعك، و استكثر توبيخك، لكن العيون عبرى، و المصدور حرى....
الا فالعجب كل العجب، لقتل حزب الله النجباء، بحزب الشيطان الطقاء فهذه اييدى تنطف من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكى تنتابها العواسل، و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا، مغنما لتجدنا، وشيكا مغرما. حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد فالى الله المشتكى و عليه المعول.
سخن گفتن با تو نيز از مصائب روزگار است كه براى من فراهم آمده است زيرا من تو را كوچكتر از آن مى‏دانم كه با تو سخن بگويم بلكه تو را مستحق توبيخ فراوان و لايق نكوهش بى اندازه مى‏دانم. اما چه بايد كرد؟ فعلاً چشمانمان از فراق عزيزانمان گريان، و سينه هايمان در مصيبتشان سوزان است. بسيار شگفت و دريغ است! كه حزب الله نجيب و اصيل، به دست حزب شيطان آزاد شده بى حسب و نسب كشته و بقتل برسند!! آرى! اين دستهاى ناپاك شما است كه خون پاك شهيدان ما از سر انگشتان مى‏چكد و اين دهانهاى آلوده شما است كه گوشت عزيزان ما را قطعه قطعه كرده و بلعيده است، و آن بدنهاى پاك و پاكيزه را بدون دفن به روى زمين انداختيد و رفتيد كه گرگهاى بيابان يكى پس از ديگرى از آنها ديدن مى‏كردند و گفتارها بر آنان، خاك مى‏پاشيدند.
اى يزيد! اگر امروز قتل و اسارت ما را بسود خود پنداشته‏اى؟ بدان كه ديرى نخواهد گذشت كه بايد از عهده غرامت سنگينى برآيى و در حالى كه جز عمل خود هيچ يار و ياورى ندارى بايد جوابگوى اين جنايت بزرگ بوده باشى. و چون خداوند به هيچكس ستم روا نمى‏دارد، ما از بيدادگرى‏هاى تو، به او شكايت خواهيم كرد و او را پناه خود قرار مى‏دهيم.
فكد كيدك، واسع سعيك، وناصب جهدك، فوالله لا تمحود ذكرنا، و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا يرخص عنك عارها، و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد، يوم المنادى الا لعنه الله على الظالمين.
هم اكنون كه قدرت در دست تو است، هر كار از دستت بر مى‏آيد بكن، و هر مكر و فريبى كه در راه اغفال مردم دارى، انجام بده، و هر سعى و كوششى كه در طريق ظلم و ستم بر ما دارى بكار گير، و از جد و جهد آن مضايقه مكن، اما بدان كه به خدا سوگند با اين همه تلاش و اعمال قدرت باز هم نخواهى توانست نام ما را محو كنى و ذكر ما را از ياد مردم ببرى، و تو نمى‏توانى فضايل ما و وحى ما را نابود كنى. تو نمى‏توانى حقيقت و سرانجام كار ما را درك كنى، و هرگز نخواهى توانست اين ننگ را از دامان خود پاك سازى كه به ما اينگونه رفتار كردى. اى يزيد! آيا جز اين است كه نقشه تو بسيار ضعيف و نابخردانه بود؟ و آيا به همين زودى دوران شما سپرى نخواهد شد؟ و دستگاهتان متلاشى نخواهد گرديد؟ آرى بزودى نداى الهى را خواهى شنيد كه كه اعلام مى‏دارد:
لعنت هميشگى بر ستمكاران باد
فالحمد لله رب العالمين، الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لآخرنا بالشهاده و الرحمه، و نسأل الله ان يكمل لهم الثواب، و يوحب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافه، انه رحيم ودود، و حسبنا الله و نعم الوكيل.
پس ما خدا را سپاس مى‏كنيم كه ابتداى كار ما را با سعادت و آمرزش آغاز كرد و به شهادت و فداكارى در راه خودش با مهربانى پايان داد. از پروردگار متعال خواستاريم رحمت خود را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و اجر و پاداش آنان را افزون گرداند و به ما توفيق دهد تا جانشين نيكويى براى آنان باشيم كه او است خداى بخشنده و مهربان و كفايت كننده بندگان، و او است بهترين يار و ياور مستضعفان.
يزيد كه هرگز باور نمى‏كرد زنى داغديده و رنج كشيده، زنى كه شبها بيدار و روزها بى قرار مانده، اينچنين داغ و آتشين و كوبنده سخن بگويد، از اينرو خواست با بى قرار مانده، اينچنين داغ و آتشين و كوبنده سخن بگويد، از اينرو خواست با يك توجيه عاميانه سخنان او را خنثى كند و بلا اثر نمايد و بگويد: زنان نابخردانه و بى هوشيارانه سخن همى گويند!
از جهالت و نابخردى و ضلالت و گمراهى يزيد همين بس كه بدون اينكه احساس جرم و گناهى بكند، و بدون اينكه آنرا بزرگ بشمارد، در حضور بزرگان اهل شام كه در مجلس حاضر بودند مى‏گويد:
أتدرون من أين اتى ابن فاطمه؟ و ما الحامل له على ما فعل و الذى اوقعه فيما وقع؟
آيا مى‏دانيد پسر فاطمه را از كجا آورده‏اند؟ و آيا مى‏دانيد انگيزه او بر اين كارها چه بود و چه عاملى او را به اين روز انداخت؟
حاضرين و بزرگان اهل شام در جواب يزيد گفتند: ما نمى‏دانيم. آنگاه خود يزيد توضيح داد و گفت:
او چنين مى‏پنداشت كه پدرش بهتر از پدر من، و مادرش فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بهتر از مادر من، و جدش بهتر از جد من و خودش بهتر از من مى‏باشد او خود را شايسته‏تر از من به امر خلافت مى‏دانست.
اما اينكه پدرش را بهتر از پدر من مى‏دانست چون هر دو از دنيا رفته‏اند، نزد خدا محاكمه مى‏شوند و مردم خواهند فهميد كداميك حاكم و كدام محكوم خواهند شد؟ و اما اينكه مى‏گفت مادرش بهتر از مادر من است، آرى مادر او دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از مادر من بهتر بود. و اما اينكه مى‏گفت جدش از جد من بهتر است هر كس ايمان به خدا و به روز بازپسين داشته باشد هرگز نمى‏تواند براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عدل و همتايى بيابد و اما اينكه خودش را از من بهتر مى‏دانست، اين سخن از قلت فهم او حكايت مى‏كند (پناه بر خدا از قدرت و غرور) كه گويا اين آيه مباركه را هم نخوانده است: قل اللهم ما لك الملك، تؤتى الملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء، و تعز من تشاء، و تذل من تشاء. و همچنين اين آيه از قرآن را نديده است: و الله يؤتى ملكه من يشاء.(48)
بازداشت اهل بيت (عليه السلام) در ويرانه شام‏
آتشين خطبه حضرت زينب (عليها السلام) پايه‏هاى حكومت يزيد را لرزاند و بينشى در حاضرين و همه مردم پديد آورد كه در همان هنگام مستمعين گمراهيها و شقاوتهاى حكام زور را كه در آن غوطه ور بودند بر زبان مى‏آورند و به يكديگر مى‏گفتند: فى اى واد يعمهون واى! در چه بيابان وحشتناكى گمراه شده‏اند! با توجه به وضع موجود كه پديد آمده بود، يزيد هيچ راه چاره‏اى برايش باقى نمانده بود جز اينكه دستور داد بى درنگ آنها را از مجلس خارج كرده و در ويرانه‏اى بازداشت كنند. أسراى اهل بيت در اين خرابه سقف شكافته بازداشت و در عزان عزيزان خود به سوگ نشستند(49) و سه شبانه روز(50) سوگوارى كردند.
روزى امام سجاد (عليه السلام) را براى انجام كارى از زندان بيرون آوردند در همين حال منهال بن عمرو خدمت حضرت رسيد و سوال كرد: كيف أمسيت يابن الرسول؟ چگونه روزگار بسر مى‏برى؟
حضرت فرمود: أمسينا كمثل بنى اسرائيل فى آل فرعون يذبحون ابناثهم و يستحيون نسائهم. آنچنان بسر مى‏بريم كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر مى‏بردند، مردانشان را مى‏كشتند و زنانشان را جهت اسيرى و خدمتكارى خويش زنده نگه مى‏داشتند. اى منهال! روزگارى عرب بر عجم مى‏باليد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنهاست، و قريش نيز بر ساير قبايل عرب مباهات مى‏كرد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از قبيله ايشان است، ولى ما كه فرزندان آن حضرتيم ببين چگونه ما را كشتند و پراكنده نمودند!! انا لله و انا اليه راجعون. و در هر حال همه ما براى خدائيم و تسليم رضاى او مى‏باشيم.(51)
منهال مى‏گويد: در همان حال كه با امام سجاد (عليه السلام) سخن مى‏گفتم ديدم زنى بيرون آمد و صدايش را بلند كرد: الى أين يا نعم الخلف؟ كجا مى‏روى اى بهترين يادگار برادر؟ و امام سجاد با شنيدن آن صدا بى درنگ مرا رها كرد و به سوى او رفت. پرسيدم اين اين زن كيست؟ گفتند: عمه‏اش زينب كبرى است.(52)

پی نوشته ها


-----------------------------------------------
1-سيد بن طاووس، لهوف ص 95.
2-تاريخ طبرى ج 7 ص 380. تاريخ طبرى نقل كرده است كه بسر بن ارطاه، ابا بكره را از كوفه به شام فرستاد و به او يك هفته مهلت داد كه برود و برگردد و او هم همين كار را كرد. و ابن نما در مثير الاحزان ص 74 نوشته است: عبدالله عمر نامه‏اى در مورد آزادى مختار براى يزيد فرستاد عميره نامه يزيد را كه گرفت از شام تا كوفه يازده روزه آمد و نامه را ابن زياد داد.
3-تاريخ طبرى ج 7 ص 389. و ابن اثير ج 4 ص 34. و البدايه ج 8 ص 191 و لهوف ص 97.
4-الاصابه در ترجمه مره.
5-تاريخ طبرى ج 7. و خطط مقريزى ج 2 ص 288.
6-لهوف سيد بن طاووس (م 664 ه . ق) ص 98.
7-مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 199 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 342. و صواعق محرقه ص 16. و الكواكب الدريه ج 1 ص 57. و الانحاف بحب الاشراف ص 23. و ابن طاووس (ره) در لهوف ص 98 آنرا از تاريخ بغداد ابن نجار نقل كرده است و در تاريخ فرمانى ص 108 نوشته است: مامورين ابن زياد در بين راه به ديرى رسيدند، در آنجا فرود آمدند تا قدرى استراحت كنند. ديدند آن شعر بر بعضى از ديوارهاى آنجا نوشته شده بود. در خطط مقريزى ج 2 ص 285 نوشته است: اين شعر از قديم در آنجا نوشته بوده است و كسى گوينده‏اش را نمى‏شناسد. ابن نما در مثير الاحزان ص 63: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر، در يكى از بلاد روم كه حفارى مى‏كردند به سنگى رسيدند كه مسندا اين بيت بر آن نوشته بود و مسند كلام، شبث بن آدم بود.
8-نفس المهموم مرحوم حاج شيخ عباس قمى. از كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب ج 3 ص 23 نوشته است: وقتى كه سر مطهر امام (عليه السلام) را همراه با اسرا به شام مى‏بردند. و به كوه طرف غرب حلب رسيدند، يك قطره خون از آن سر شريف در اينجا فرو ريخت. به احترام آن قطره خون در اينجا ساختمانى بنا كردند كه به مشهد نقطه معروف است. و در همين كتاب ج 3 ص 280 از تاريخ يحيى بن ابى طى نقل مى‏كند كه مشهد مزبور مكرر تعمير و تجديد بنا شده است. در كتاب الاشارات الى معرفه الزيارات تاليف ابى الحسن على بن ابى بكر هروى متوفاى سنه 611 نوشته است: مشهد نقطه در شهر نصيين است كه مى‏گويند: در اثر خون سر مطهر امام بنا شده است.
9-مرحوم حاج شيخ عباس قمى در نفس المهموم مى‏فرمايد: من وقتى كه به حج مشرف مى‏شدم آن سنگ را مشاهده كردم و از خدام تا آنجا همين داستان را شنيدم.
10-در معحجم البلدان ياقوت حموى ج 3 ص 278 و در خريده العجائب ص 128 آنرا مشهد الطرح ناميده است. و در كتاب نهر الذهب ج 2 ص 278 آنرا مشهد الدكه ناميده و گفته است: مشهد الطرح در قسمت غربى حلب قرار دارد و از تاريخ ابن ابى طى نقل كرده است كه مشهد الطرح در سال 351 احداث شد و سبب احداثش اين بود كه سيف الدوله بيرون شهر در خانه‏اش بود، ديد نورى از آسمان به آن نقطه فرود مى‏آيد و بارها ديده بود كه تكرار مى‏شود! خودش حركت مى‏كند و همان موضع را حفر مى‏ند سنگى را مى‏يابد كه بر آن نوشته بود: هذا قبر المحسن بن على بن ابيطالب پس از آن سيف الدوله از سادات علوى تحقيق مى‏كند. بعضى به او مى‏گويند اين محلى است كه فاطمه دختر پيغمبر (ص) داشت كه هنگام بيعت گرفتن از على (ع) ساقط شد و پيامبر جلوتر نام او را محسن گذاشته بود. برخى ديگر مى‏گويند: يكى از همسران امام حسين (ع) در سفرى كه آنها را بسوى شام به اسيرى مى‏بردند در اينجا سقط چنين كرده است و در اينجا نيز معدنى بوده كه چون مردم اين محل از اسارات اهل بيت خوشحالى و شادمانى كرده‏اند حضرت زينب بر آنها نفرين كرده، لذا معدن تباه شده است...! پس از آن سيف الدوله آنجا را تعبير مى‏كند و بعد از آن بارها تعمير و تجديد بنا شده است.
11-در معجم البلدان ج 3 ص 173 در ماده جوشن و در كتاب فريده العجائب ابن الورى ص 128 ضمن شرح جبل جوشن نوشته‏اند: يكى از اسراى اهل بيت از يكى از كارگران آنجا تقاضاى آب و نان كرد. وى امتناع ورزيد. آن اسير بر او نفرين كرد. از آنروز مردم اين محل هرگز در كسب و كارشان سود نمى‏بردند!
12-تذكره الخواص ابن جوزى ص 150.
13-لهوف ص 99 و مثير الاحزان ابن نما ص 53. و مقتل العوالم ص 145.
14-كامل بهائى و الاثار الباقيه بيرونى و مصباح كفعمى و تقويم الحسين فيض كاشانى به اول ماه صفر تصريح كرده‏اند ولى با توجه به آنچه تاريخ طبرى نوشته كه: مدتى اسرا را در كوفه محبوس كرده بودند تا از شام دستور بگيرند، با آن مسافت طولانى بعيد به نظر مى‏رسد كه او ماه صفر به شام رسيه باشند مگر اينكه فوق العاده سريع طى مسافت كرده باشند و اين امر بعيد نيست چون آن خبيثان و دنيا طلبان در انتظار جايزه ثانيه شمارى مى‏كردند! (مترجم)
15-امالى صدوق مجلس 31.
16-روح المعانى آلوسى ج 6 ص 3. ذيل آيه فهل عسيتم ان توليتم... منظور يزيد از اين جمله فقد اقضيت من الرسول ديونى اين بود كه چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) روز بدر، جدش عتبه و دائى و ديگر عشيره‏اش را كشته بود او هم اكنون تلافى كرده است. آنگاه آلوسى تصريح كرده است كه اين عبارت از يزيد، كفر صريح است. و همچنين شعر ديگرى كه خوانده و گفته است: ليت اشياخى بيدر شهدوا آن نيز دليل قاطعى بر كفر و الحاد اوست.
17-لهوف ص 100 و تفسير آلوسى ج 25 ص 31 و تفسير ابن كثير ج 4 ص 112 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 61.
18-الانوار النعمانيه ص 341 و لهوف ص 101 و تذكره الخواص ص 49. وقتى كه اسرا را نزد يزيد بردند امام سجاد در غل و جامعه بود و علاوه بر آن دوازده نفر را با يك ريسمان بسته بودند كه غل و زنجير بدنشان را مى‏آزرد. در اين حال امام از يزيد درخواست كرد اجازه دهد چند جمله سخن بگويد: يزيد گفت: بگو ولى لا طايل نگويى...! حضرت فرمود: از كسى مانند من شايسته نيست كه ناستوده سخن بگويد. آنگاه حضرت فرمود: ماظنك برسول الله...؟ پس از بيانات امام سجاد يكى از دختران امام حسين گفت: يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟! اى يزيد آيا كسى دختران پيغمبر را به اسيرى مى‏گيرد؟!
19-مقتل خوارزمى ج 2 ص 59.
20-اثبات الوصيه مسعودى ص 143 طبع نجف.
21-عقد الفريد ج 2 ص 323.
22-تفسير على بن ابراهيم قمى ص 603 در سوره شورا.
23-مثير الاحزان ابن نما ص 54.
24-نفس المهموم ص 242 و منتهى الأمال.
25-كامل بهائى.
26-در كامل بهائى ويژگى هفتم را ذكر كرده و فرموده است: و از ما است مهدى صاحب زمان كه مى‏كشد دجال را.
27-مترجم كتاب تمام خطبه را در كتاب شام سرزمين خاطره‏ها و خطبه‏ها به تفصيل آورده است. علاقه‏مندان مى‏تواند به آن كتاب مراجعه فرمايند.
28-نفس المهموم ص 242. و در متقل خوارزمى ج 2 ص 70 و پاره‏اى ديگر از مقاتل خطبه حضرت سجاد را خيلى مفصل‏تر ذكر كرده‏اند، طالبين مى‏توانند مراجعه بفرمايند ولى از آنجا كه قسمتى از مصائب كربلا را حضرت بيان فرموده است بعض از آنها را در اينجا يادآور مى‏شويم: انا ابن المقتول ظلما، انا ابن المجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامه و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكه السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن فى الارض و الطير فى الهواء، انا ابن من رأسه على السنان يهدى، انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى.
29-پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آن بود كه بوسيله اسلام آداب جاهليت را از بين ببرد و با اجراى احكام اسلام اعمم از عباديات و سياسيات و اجتماعيات و... جهانى اسلامى الهى بسازد و به مردم رشد فكرى بدهد به قسمى كه بتوانند صلاح را از فساد تشخيص دهند. عمال فاسد اموى هم درست در جهت عكس، مى‏خواستند مردم را در جهل و نا آگاهى نگه دارند تا بتوانند به اهداف شومى كه در سر داشتند نائل گردند و لذا بهترين طريق را به اين يافتند كه همين عبادات و احكام را بدون محتوا و بدون مفاهيم عاليه بخورد مردم بدهند و آنها را صرفاً به انجام همين مراطم ظاهرى سر گرم نمايند و خلاصه احكام و عبادات را به استخدام خود در آوردند. نماز و روزه ساير عبادات كه برارى بيدار كردن و مهيا كردن جامعه نقش مهمى داشتند و دارند كارى كردند نقش فراگيرى و كارآرايى خود را از دست بدهند و بصورت آلت و ابزارى در راه اغفال مردم در آيند. نمازى كه اسلام درباره‏اش آن همه تأكيد و سفارش كرده و آنرا خير العمل ناميده و بايد حيات بخش باشد و به ديگر اعمال نيز جهت بدهد تا بوسيله آن تصحيح و تعديل گردند و بوسيله آن متوجه شوند كه عمل خير او در جهت سوء استفاده فاسدين قرار نگيرد، ببينيد چگونه خود آنرا بصورت يك ابزار تخذير كننده و اغفالگر در آورده‏اند؟! كار را به جائى رساندند كه آنرا عدل خواب قرار داده‏اند و بجاى خير العمل، الصلوه خير من النوم گذاشتند تا هميشه هنگام نماز مساله خواب و چرت برايشان تداعى كند و به فكر بيدارى و انديشه نباشند! و خلاصه بنام دين بجنگ دين رفتند و فرياد گران را كه مى‏خواستند جامعه‏اى اسلامى الهى و بيدار بسازند و مردم را از چنگال عفريت ستمكاران رهايى بخشند با همين حربه سركوب و منكوب نمودند. و آنچنان اين برنامه گسترده شده است كه در دعاها و مناجاتها و زيارتها و مسجد سازيها و نماز جماعتها و حجهاى صورى كه بوسيله مزدوران ستم پيشه و حيله گر انجام مى‏شود در همه اينها رسوخ كرده و بدينوسيله اسلام و مظاهر آنرا بازيچه نيل به اهداف خود و موجب سرگرمى و بازى هم قرار داده‏اند...
30-مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 135.
31-كامل ابن اثير ج 4 ص 86 و مجمع الزوائد ج 9 ص 195. و الفصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 205.
32-كامل ابن اثير ج 4 ص 85.
33-تاريخ طبرى ج 7 ص 382 و كامل ابن اثير ج 4 ص 85 و تذكره الخواص ص 148. و صواعق محرقه ص 116 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 195. خطط مقريزى ج 2 ص 289. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 192. و شرح مقامات حريرى شريشى ج 1 ص 193 قسمت پايانى المقامه العاشره. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225. در كتاب الانحاف بحب الاشراف نوشته است: يزيد شروع كرد به زدن چوبدستى بر داندانهاى پيشين امام. يعنى بجاى كلمه ينكت، يضرب دارد كه هر دو به يك معنا هستند.
34-اين به تلافى روز بدر كه پيغمبر اقوام و عشيره مرا كشت. (مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226)
35-تاريخ طبرى ج 7 ص 376. و كامل ابن اثير ج 4 ص 90. در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226 و بنت رسول الله ليس لها نسل نوشته شده است و در جاهاى ديگر: وليس لال المصطفى اليوم من نسل نوشته‏اند. در تذكره الخواص نوشته است وقتى كه حسن بصرى شنيد يزيد چوب بر لب و دندان امام حسين مى‏زده است شعر دوم را خواند. در كتاب الأغانى ج 12 ص 71 هر دو شعر را به انضمام شعر سومى به عبدالله بن حكم نسبت داده است.
36-لهوف ص 102 و فصول المهمه ص 205 با اختصار ذكره كرده است.
37-صواعق محرقه ص 119.
38-مقتل العوالم ص 151 و مثير الاحزان ابن نما و مقتل خوارزمى ج 2 ص 72.
39-خطط مقريزى ج 2 ص 289 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 75 البدايه ابن كثير ج 8 ص 204 و سير الاعلام النبلاء ج 3 ص 216.
40-مقتل العوالم ص 151. در مقدمه شرح حال هند و پدرش آمده است.
41-خطط مقريزى ج 2 ص 284.
42-مقتل خوارزمى ج 2 ص 74.
43-نفس المهموم ص 247.
44-در تاريخ طبرى ج 7 ص 377 و در البدايه ابن كثير ج 8 ص 194 و در امالى مرحوم شيخ صدوق مجلس 31 و در كامل ابن اثير ج 4 ص 86 نوشته‏اند: فاطمه دختر على (عليه السلام) و خواهرش زينب. ولى مرحوم ابن نما در مثير الاحزان ص 54 و شيخ مفيد در ارشاد ص 246 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 نوشته‏اند: فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)، و مرحوم محدث قمى نيز در منتهى الامال همين قول را برگزيده و آنرا به مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد نسبت مى‏دهد.
45-كامل ابن اثير ج 4 ص 86 در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را بدنبال آن افزوده است: اللهم اليك اشكو دون غيرك. فاستحيا يزيد و ندم و سكت.
46-تاريخ طبرى ج 7 ص 378. در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را اضافه دارد: يزيد به او گفت: اعزب عنى لعنك الله، و وهب لك حنفا قاضيا.
47-آرى، اسير امروز در آن روز امير باشد و امام امروز در آن روز مأموم، و ستمگران از گفته خويش، پشيمان و از كرده خود پريشان خواهند بود.
48-تاريخ طبرى ج 7 ص 381. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 195. ولى در تاريخ طبرى چاپ ليدن اولاً آيه دوم را در اين داستان ذكر نشده است، و ثانياً به جاى جمله انما آتى من قله فقهه...، من قبل فقهه نوشته شده است. يعنى از فهم خودش اين حرف را زده است كه درست نيست.
49-لهوف ص 107.
50-امالى صدوق مجلس 31.
51-مثير الاحزان ابن نما ص 58.
52-انوار نعمانيه ص 340.
---------------------------------------
استاد سيد عبدالرزاق مقرم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page