حوادث بعد از شهادت‏

(زمان خواندن: 23 - 45 دقیقه)

اى مردم كوفه ميدانيد شما چه جنجرى در قلب محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرو برده‏ايد؟ و ظالماانه خون وى را فرو ريخته‏ايد؟ ميدانيد چه زنان با حرمتى را از سر پرده شان بيرون رانده و چه آبروهائى را بر باد داده‏ايد؟ شما ديگر حرمتى براى وى بجاى نگذاشته‏ايد و حريمى در كنار وى محترم ننهاده‏ايد! آيا تعجب دارد اگر آسمان سر برافراشته بر پستيهاى جنايات شما سيلاب خون جارى سازد؟... از عذاب رسوا كننده آخرت غافل نمائيد كه در آنروز ستمكاران يار و ياورى نخواهد داشت. (فرازهايى از خطبه حضرت زينب (عليها السلام) خطاب به مردم كوفه)
شب يازدهم محرم‏
آه، آن شب چه شب سخت و ناگوارى بود كه بر دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گذشت. زنان و دختران متشخص و بزرگوارى كه در حرمت ملكوتى و عزت و مقام والاايكه پيوسته در خاندان و نياكان آنان بود قرار داشتند و هميشه در اوج عظمت و احترام و در جلالت شأن و در فروغ نور نبوت و تابش اختران خلافت و روشنائى چراغ قداست بسر ميبردند هم اكنون امشب در پرده سياه و ظلمانى شب غربت بدون نور و چراغ، و بدون منزل و مأوا، با خيمه‏هاى غارت شده و نيمه سوخته، و بزرگان و پيشوايان از دست داده، و پشت و پناه به خاك افكنده شده، در بيابان وحشت زده قرار گرفته‏اند كه نه پناهى دارند و نه پشتيبانى، هر آن احتمال دارد كه مورد حمله و يورش پست فطرتان سپاه كوفه قرار بگيرند، و نميدانند در اين صورت چه كسى از آنان دفاع خواهد كرد؟ و چه كسى جلو ظلم و تجاوز اين اراذل بى فرهنگ را خواهد گرفت؟ و نميدانند آيا كسى خواهد آمد سوز دل اين داغديده‏ها را تسكين و مصيبتشان را تسليت بخشد؟
آرى آنان كه همه چيز را از دست داده بودند شيون كودكان، و ناله و گريه دختران، و ضجه و فرياد ماتم زدگان را داشتند. ضجه‏هاى مادرى را كه طفل شير خوارش را با نوك تير از شير گرفته بودند، داشتند، شيون خواهرنى را كه برادرانشان شهيد شده و كسانى را كه تمام فرزندان و بستگانشان را از دست داده بودند، داشتند، در آن بيابان خشك و سوزان گريه‏هاى جانسوز را كه بر كنار بدنهاى پاره پاره و قطعه قطعه شد و كشته‏هاى غرقه به خون بلند بود و دل سنگ را آب مى‏كرد، داشتند.
در آن شب كه دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ماتم زده و عزادار بودند لشكر بزرگ و سپاه جرار كوفه غريو شادى و خروش فتح و پيروزى برآورده و به فرومايگى مشغول بودند، در همين حال بازماندگان امام (عليه السلام) و دختران پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) علاوه بر آن مصيبتها به آينده تاريك و بسيار مبهم خود مى‏انديشيدند، كه فردا منادى آنها چه آوازى سر خواهد داد؟ چه نغمه‏اى خواهد سرود؟ آيا نواى قتل و كشتارشان را سر خواهد داد؟ يا آهنگ اسيرى آنها را خواهد بود از آنها دفاع و حمايت كند؟ بيمارى نيز در معرض خطر قتل فرار گرفته و هر لحظه احتمال آن مى‏رود رجال سلطه كه مست قدرت و حكومت هستند آخرين فرمان را درباره‏اش صادر و به حياتش پايان دهند.
در آن شب تمام عالم ملك و ملكوت، غرق در عزا و ماتم بودند، حوريان بهشت در غرفات جنت به شيون و گريه، و فرشتگان رحمت در آسمانها به ناله و فرياد، و ديو و پرى در جاى خود به ندبه و شيون پرداخته بودند، حتى وحوش بيابانها و ماهيان درياها و پرندگان هوا، و خلاصه تمام مخلوقات خدامرئى و نامرئى، همه در عزا و ماتم بودند مگر سه طايفه: مردم بصره و شام و خاندان عثمان بن عفان‏(1) و همه كسانى كه بعنوان كسب زو و زور به آنها پيوسته بودند در آن شب، اظهار شادى و سرور مى‏كردند.
از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت شده است كه: صاحبان زر و زور به شكرانه پيروزى و كشتن فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چهار مسجد در كوفه به نامهاى: مسجد اشعث، و مسجد جرير، و مسجد سماك، و مسجد شبث بن ربعى بنا كردند(2) و زنان طايفه بنى أود نذر كرده بودند كه اگر يزيد پيروز شود و حسين كشته شود هر كدام ده عدد شتر بكشند و در راه خدا خيرات كنند، و پس از كشتن امام حسين (عليه السلام) به اين نذر وفا كردند.(3)
هشام بن سائب كلبى از پدرش نقل كرده است كه وى كفت: بنى أود كه سب و هتك احترام به على بن ابيطالب (عليه السلام) را به فرزندان و خدام خود مى‏آموختند، روزى يكى از آنها به نام عبدالله بن ادريس به هانى بر حجاج بن يوسف ثقفى وارد شد، حجاج در پاسخ سخنانش با او به درشتى برخورد كرد، وى به حجاج گفت: يا اميرالمؤمنين با من اين چنين برخورد مكن، زيرا هيچ منقبت و فضيلتى در قريش و در ثفيف نيست كه به آن افتخار كنند مگر آنكه همانندش را ما داريم و به آن مباهات مى‏كنيم.
حجاج پرسيد: شما چه فضيلت و منقبتى داريد؟
عبدالله در جواب گفت: هيچ وقت در مجالس و محافل ما نسبت به عثمان جسارت و سوء ادبى نشده است. تاكنون هيچ كس از قبيله ما خارج نگشته و به ابوتراب نپيوسته است جز يك نفر، كه او هم در تمام قبيله مطرود و منفور و بى قدر و قيمت گشت هر كدام از قبيله ما بخواهد ازداوجى انجام دهد نخست از عروس سؤال مى‏كند كه آيا از دوستداران و محبين ابوتراب است يا نه؟ و آيا نام او را به خوبى برزبان مى‏آورد يا خير؟ اگر معلوم شد از طرفداران و دوستداران ابوتراب است از او فاصله گرفته و ازدواج نخواهد كرد. هيچ فرزند ذكور در قبيله ما نيست كه نامش على، حسن و يا حسين باشد و هيچ دخترى از ما به دنيا نيامده است كه او را فاطمه ناميده باشيم. آنگاه كه حسين (عليه السلام) به عراق آمد زنان قبيله ما نذر كردند اگر حسين كشته شود و يزيد پيروز گردد هر كدام از آنان ده شتر بكشند و خيرات كنند، وچون حسين (عليه السلام) كشته شد به نذر خود وفا كردند، عبدالملك به ما گفت: أنتم الشعار دون الدتار شما درون بدن مائيد نه بيرون و پوشاك آن و شما ياوران واقعى ما هستيد، در كوفه هيچ ملاحت و زيبائى به زيبائى بنى اود نميرسد. در اينجا حجاج خنديد و گفت: اين ادعا، ديگر بيجاست، پس از آن گفت آن مرد از على تبرى بجويد وى گفت: نه تنها از على تبرى و بيزارى مى‏جويم كه حسن و حسين را نيز به او مى‏افزايم.(4)
احتمال دارد اين مرد كه قبلاً از موالى اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود نامش عافيه بن شداد پسر ثمامه بن سلمه، پسر كعب بن أود، پسر صعب بن سعد العشيره باشد، زيرا اين خرم نوشته است وى در جنگ صفين با اميرالمؤمنين بود، سپس از مسعودى نقل مى‏كند كه وى گفته است: من در بسيارى از بلاد را گشتم و با بسيارى از مردم تماسهايى داشتم هيچ كسى را از قبيله او نديدم مگر اينكه نسبت به بنى اميه متعصب و به على (عليه السلام) بدبين و كج انديش بود.(5)
ابن ابى الحديد نقل كرده است: عبيدالله بن زياد به شكرانه پيروزى بر امام حسين (عليه السلام) چهار مسجد در شهر بصره ساخت كه آنها را پايگاه تبليغاتى ضد على بن ابيطالب (عليه السلام) قرار داد تا مسلمين در آنها بذر بغض على (عليه السلام) را در دلهاى مردم بكارند.

ليس هذا الرسول الله يا   أمه الطغيان والبغى جزاء

لو رسول الله يحيا بعده   قعد اليوم عليه للعزاء (6)

ام سلمه، پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد(7) كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) موهايش ژوليده و غبار خاك سر و صورتش را فراگرفته است، عرض كرد يا رسول الله چگونه است كه شما را با اين حال مشاهده مى‏كنم؟
حضرت فرمود: فرزندم حسين را كشتند و تا هم اكنون براى او و اصحابش قبر تهيه مى‏كردم قتل ولدى الحسين و ما زلت أحفر القبورله و يصاحبه.(8)
با بى قرارى از خواب بيدارم شدم بى درنگ شدم بى درنگ به شيشه‏اى كه خاك كربلا در آن بود نگريستم ديدم خون تازه از آن ميجوشد. اين همان شيشه‏اى بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى داد و تأكيد كرد در حفظ آن كوشا باشد. ام سلمه مى‏افزايد در همان دل شب شنيدم گوينده‏اى را كه با اين اشعار خبر از شهادت امام حسين (عليه السلام) ميداد:

أيها القاتلون جهلاً حسيناً   ابشروا بالعذاب و التنكيل

كل اهل السماء يدعو عليكم   من نبى و مرسل و قتيل

ام سلمه در آن شب پيوسته صداهايى از عالم غيب مى‏شنيد كه از شهادت امام (عليه السلام) خبر مى‏دادند ولى احدى از آنها را نميديد از جمله آن صداها اين بود:

ألا يا عين فاحتفلى بجهد   و من يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المناياً   الى متجبر فى ملك عبد (9)

چون ابن عباس صداى گريه ام سلمه را در آن موقع از شب شنيد بى درنگ نزد وى آمد و علت آن را جويا شد، ام سلمه گفت از خاكى كه در آن دو شيشه داشته است، خون مى‏جوشد.(10)
ابن عباس روز عاشورا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ژوليده موى و غبار آلوده ديد كه شيشه‏اى پر از خون در دست داشت، به او گفت: پدر و مادرم فدايت باد! اين شيشه چيست؟ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين خون حسين (عليه السلام) و اصحاب او است كه از آنروز پيوسته آنرا نگه داشته‏ام.(11) هنگام شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) دنيا سه روز تاريك شد(12) و در تاريكى بسيار بزرگ و سختى باقى ماند(13) به قسمى كه مردم مى‏پنداشتند رستاخيز بپا شده است‏(14) آنچنان تاريك شد كه ستارگان را در روز مى‏ديدند(15) و اوضاع احوال كواكب طورى شده بود كه به يكديگر تصادم مى‏كردند و نور خورشيد ديده نميشد(16)، وضع دنيا به همين منوال سه روز ادامه داشت.(17)
آرى چون امام (عليه السلام) علت وجودى آفرينش بود، و چون از نور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه وى علت العلل همه موجودات و از پرتو نور الهى منشعب بود اين گونه تغييرات و دگرگونيها در عالم آفرينش و قلب جهانى هستى سه شبانه روز، برهنه روى خاك بيافتد، عالم بايد دگرگون شود و جريان عادى خود را از دست بدهد، زيرا وى از حقيقت محمديه يعنى علت العلل و عقل اول نشأت گرفته و بايد چنين مى‏شود و حديث عرض ولايت بر تمام كائنات و آسمانها و زمين كه (هر كس ولايتش را پذيرفت سودمند و مفيد واقع شد و هر كس آن را پذيرفت تهى از سود و هوده گرديد) نيز مؤيد همين مطلب است.
اگر داستان دگرگونى آفرينش به خاطر بيرون آمدن استخوان پيغمبرى از قبر و روى زمين ماندن آن درست باشد تا آنجا كه مى‏گويند آسمان را ابرى تيره و تا فرا گرفت، و يكى از علماء نصرانى در سامره به وسيله آن استخوان از خداوند طلب باران كرد دعايش مستجاب شد(18)چگونه دگرگونى در عالم و تاريك شدن نور خورشيد و ماه در داستان كربلا درست نباشد؟ و حال آنكه سرور جوانان اهل بهشت با بدن برهنه روى خاك داغ افتاده و بدنش را تا آنجا كه توانسته‏اند مثله و پاره پاره كرده‏اند؟!
آرى اوضاع و احوال همه موجودات دگرگون شد، و تمام جهان هستى از حركت باز ايستاد، و همه وحوش بيابانها در غمش گريستند و اشكشان سيل آسا بر صفحه گونه هايشان سرازير شد...!
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! كه در نزديكيهاى شهر كوفه كشته خواهد شد، و گوئى از هم اكنون مى‏بينم وحوش بيابانها را كه گردن به سوى قبرش مى‏كشند و شب با صبح بر او مى‏گريند(19) و آسمان در قتلش خون مى‏بارد.(20)
پس از آنكه امام (عليه السلام) را شهيد كردند همه چيز غرق در خون بود حتى حبابهائى روى آبها و كوزه ها(21) و تمام ظروف، و آثار آن نا مدتى بر در و ديوار خانه‏ها و اماكن به چشم مى‏خورد(22) حتى در بيت المقدس از زير سنگهايش خون مى‏جوشيد.(23) و آنگاه كه سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) را وارد قصر دارالاماره عبيدالله كردند خون از در و ديوار مى‏ريخت‏(24) و از يكى از ديوارها آتشى شعله كشيد كه سر و صورت عبيدالله را بر افروخته كرد، كسانى كه همراه او بودند آنرا مشاهده كردند، ولى عبيدالله دستور داد كه آنرا به كسى بازگو نكنند(25)، و بى درنگ از آن فرار كرد، در همان حال كه فرار مى‏كرد سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) با صداى بلند فرمود:
كجا فرار ميكنى اى معلون! اگر در دنيا آتش به تو نرسد در آخرت جايگاه تو در آن نخواهد بود الى اين تهرب يا ملعون؟ فان لم تنلك فلى الدنيا فى اى خره مثواك. ولى آتش همچنان پيش رفت تا همه كسانى كه در قصر بودند از ترس بوحشت افتاده و سراسيمه شدند(26) و كسانى كه تا دو ماه يا سه ماه در آنجا مانده بودند هر صبح و شب مى‏ديدند هنگام طلوع و غروب آفتاب، ديوارها آلوده به خون مى‏شد.(27)
و داستان آن كلاغ را كه اخطب خوارزم در مقتل خود ج 2 ص 92 آورده و مى‏نويسد: كلاغ خود را، به خون امام (عليه السلام) رنگين كرد و به مدينه رفت روى ديوار منزل فاطمه صغرى دختر ابى عبدالله (عليه السلام) نشست و بدينوسيله خبر شهادت پدرش را به وى داد، و چون فاطمه آن خبر را به اهل مدينه منتقل نمود از او قبول نكرده و گفتند: اين دختر از جادوهاى فرزندان عبدالمطلب براى ما آورده است، لكن پس از آن سرعت به خبر شهادت امام (عليه السلام) به هما جا رسيد و فاطمه درست مى‏گفت. اگر قبول كرديم كه امام (عليه السلام) غير از فاطمه و سكينه، دختر ديگرى داشته است كه در مدينه مانده و همراه پدر نيامده است جاى تعجب و شگفتى ندارد زيرا شهادت امام حسن (عليه السلام) از اول تا آخر همه‏اش همراه با امور غير عادى و خوارق عادات انجام شده است چه مانعى دارد كه خداى سبحان مى‏خواسته است از اين طريق سراسر جامعه اسلامى آنروز را آگاه كند و جنايتى را كه بنى اميه در مورد پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام دادند و در روزگار، بى مانند بود به دنيا و نسل‏هاى آينده بفهماند و نظر جهانيان را به آن، و به بزرگوارى امام (عليه السلام) جلب نمايد كه شهادتش به زودى موجب نابودى ستمگران و گمراهان، و باعث احياء دين خواهد شد كه خداوند اراده كرده تا قيامت استوار بماند.
دعبل خزاعى از جدش روايت مى‏كند كه مادرش سعدى دختر مالك خزاعيه درخت خشكى را كه ام معبد خزاعيه بود و از بركات آب وضوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه به پايش ريخت سبز و خرم و داراى ميوه شد ديده بود، هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت فرمود، ميوه آن درخت، كم شد، وفتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كشتند ميوه هايش فرو ريخت ولى از برگهاى آن براى درمان بيماريها استفاده مى‏كردند، پس از گذشت برهه‏اى از زمان ديدند از پاى آن درخت، خون مى‏جوشد، از اين پديده تازه كه هيچ كس همانندش را نديده بود سخت به وحشت افتادند و نمى‏دانستند قضيه از چه قرار است؟ همين كه شب سايه تاريك خود را بر همه جا گسترده كرد صداى گريه و شيونى را شنيدند كه اين شعر را مى‏خواند:

يابن الشهيد و يا شهيداً عمه   خير العمومه جعفر الطيار

عجباً لمصقول أصابك جده   فى الوجه منك و قد علاك غبار

ولى گوينده را نمى‏ديدند، پس از آن ديرى نگذشت كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را در همان زمان كه آن پديده بى مانند را ديده بودند آوردند و دعبل خزاعى سه بيت شعر بر آن افزود و گفت:

زر خير قبر بالعراق يزار   واغص الحمار فمن نهاك حمار

لم الا أزورك يا حسين لك القداء   قومى و من عطفت عليه نزار

و لك الموده فى قلوب ذوى النهى   و على عدوك مقته و دمار (28)

مفاد شهر دوم از اشعار غيبى را يكى از شعراى شيعه در ضمن سه شعر به نظم در آورده و چنين سروده است:

عجباً لمصقول علاك فرنده   يوم الهياج و قد علاك غبار

و لأسهم نفذك دون حرائر   يدعون جدك و الدموع غزار

هلا تكسرت السهام و عاقها   عن جسمك الاجمال و الاكبار (29)

و زعفرانى را كه از حرم با غارت بوده بودند هرگاه دست به آن مى‏زدند و مى‏خواستند از آن استفاده كنند بدنشان آتش مى‏گرفت. و گل گياهى را كه به نام ورس براى رنگ بكار مى‏بردند و آن را ربوده بودند تبديل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزديده بودند تبديل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزديده بودند گوشتش مانند هندوانه ابوجهل تلخ مى‏گرديد و مى‏ديدند كه شعله آتش از آن بيرون مى‏آيد.(30)
و قبل از شهادت امام (عليه السلام) كسى حمره مغربيه را در آسمان نديده بود.(31) اين جوزى گفته است: اثر خشم و غضب آدمى كه عبارت از سرخ شدن چهره است در صورت وى ظاهر مى‏شود، و چون حق جل شأنه منزه از جسم و بدن است از اينرو اثر خشم و غضب خود را بر قاتلان امام حسين (عليه السلام) كه جنايت بزرگ و هولناكى را مرتكب شدند با ايجاد حمره در افق اظهار فرمود. پس از بيان سخن فوق افزوده است:
هنگامى كه دشمنان در جنگ بدر، عباس بن عبدالمطلب عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به اسيرى گرفته و كتفهايش را محكم بسته بودند ناله‏ها و گريه هايى كه از سوز دل بر مى‏آورد خواب از چشم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ربوده بود، اگر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ناله‏هاى جانسوز و گريه‏هاى جانگداز فرزندش حسين (عليه السلام) را مى‏شنيد كه چه بر او مى‏گذشت؟ و باز افزوده است:
با اين كه اسلام گناهان زمان ما قبل خود را ناديده مى‏گيرد، اما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به وحشى، قاتل حضرت حمزه كه اسلام آورد، فرمود: خود را از ديد من پنهان كن كه من دوست ندارم قاتل دوستانم را ببينم، بنابراين اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏ديد عده‏اى فرزندش را كشته و خاندانش را بر چوبها و شتران بى جهاز، سوار كرده و به اسيرى مى‏بردند بر او چه مى‏گذشت؟(32)
آرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در صحنه عاشورا حاضر بود و مشاهده مى‏كرد سيلى از جمعيت بسيار انبوه در آن بيابان گرد هم آمده تا ريشه درخت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت امامت (عليه السلام) را از بيخ و بن درآوردند، و در آن بين ناله‏هاى دختران، و گريه‏هاى جانكاه زنان ماتمزده را كه شوهران و ديكر كسان خود را از دست داده بودند و مى‏شنيد، و شور و غوغاى كودكان را كه از شدت تشنگى صدايشان به آسمانها مى‏رفت ميديد و مى‏شنيد، و لشكريان كوفه نيز صداى رعب آورى را شنيديد كه مى‏گفت:
واى بر شما اهل كوفه! من هم اكنون رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى‏بينم كه در حالت اضطراب و سراسيمه گى محاسن شريف خود را از دست گرفته، گاهى به جمع شما مى‏نگرد و گاهى به آسمان خيره مى‏شود.
آرى لشكر كوفه اين صداى غيبى را شنيديد ولى هوى و هوس و گمراهى عظيمى كه تا اعماق نفوس اين مردم ريشه دوانيده و تا گلو در لجن غرقشان كرده بود نگذاشت حقيقت را بفهمند و لذا گفتند: وحشت نكنيد و نترسيد اين ديوانه‏اى است كه چنين صدائى سر مى‏دهد: لا يهولنكم ذلك، انه صوت مجنون.
ولى امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمود: گوينده آن صدا جبرئيل بود.(33) برخى از فرشتگان بانگ و فرياد برآوردند كه:
اى امت حيران و گمراه! پس از اين كه لحظه شادمان نباشيد و خداوند شما را شادمانى عيد قربان و فطر نصيب نفرمايد لا وفقكم الله لاضحى و لا فطر امام صادق (عليه السلام) فرمود: دعاى فرشتگان مستجاب شد و پس از آن قاتلان ابى عبدالله (عليه السلام) يك نفس شادمان نشدند و تا آنگاه كه حضرت حجت بن الحسن انتقام خون سيدالشهداء را نگيرد، هرگز شادى نصيب آنها نخواهد شد.(34)

وهب دم يحيى قد غلا قبل فى الثرى   فان حسيناً فى القلوب غلا دمه

و ان قر قدما مذ دعا بخت نصر   بثارات يحيى و استردت مظالمه

فليست دماء السبط تهدأ قبل أن   يقوم باذن الله للثار قائمه

شيخ بهائى (ره) روايت كرده است: پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى وارد مسجد كوفه شد در آنجا نگين انگشترى را ديد كه بر آن، اين شعر نوشته شده بود:

أنا در من السماء نثرونى   يوم تزويج والد السبطين

كنت أصفى من اللجين بياضاً   صبغتنى دماء نحر الحسين (35)

اى مردم كوفه ميدانيد شما چه جنجرى در قلب محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرو برده‏ايد؟ و ظالماانه خون وى را فرو ريخته‏ايد؟ ميدانيد چه زنان با حرمتى را از سر پرده شان بيرون رانده و چه آبروهائى را بر باد داده‏ايد؟ شما ديگر حرمتى براى وى بجاى نگذاشته‏ايد و حريمى در كنار وى محترم ننهاده‏ايد! آيا تعجب دارد اگر آسمان سر برافراشته بر پستيهاى جنايات شما سيلاب خون جارى سازد؟... از عذاب رسوا كننده آخرت غافل نمائيد كه در آنروز ستمكاران يار و ياورى نخواهد داشت. (فرازهايى از خطبه حضرت زينب (عليها السلام) خطاب به مردم كوفه)
شب يازدهم محرم‏
آه، آن شب چه شب سخت و ناگوارى بود كه بر دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گذشت. زنان و دختران متشخص و بزرگوارى كه در حرمت ملكوتى و عزت و مقام والاايكه پيوسته در خاندان و نياكان آنان بود قرار داشتند و هميشه در اوج عظمت و احترام و در جلالت شأن و در فروغ نور نبوت و تابش اختران خلافت و روشنائى چراغ قداست بسر ميبردند هم اكنون امشب در پرده سياه و ظلمانى شب غربت بدون نور و چراغ، و بدون منزل و مأوا، با خيمه‏هاى غارت شده و نيمه سوخته، و بزرگان و پيشوايان از دست داده، و پشت و پناه به خاك افكنده شده، در بيابان وحشت زده قرار گرفته‏اند كه نه پناهى دارند و نه پشتيبانى، هر آن احتمال دارد كه مورد حمله و يورش پست فطرتان سپاه كوفه قرار بگيرند، و نميدانند در اين صورت چه كسى از آنان دفاع خواهد كرد؟ و چه كسى جلو ظلم و تجاوز اين اراذل بى فرهنگ را خواهد گرفت؟ و نميدانند آيا كسى خواهد آمد سوز دل اين داغديده‏ها را تسكين و مصيبتشان را تسليت بخشد؟
آرى آنان كه همه چيز را از دست داده بودند شيون كودكان، و ناله و گريه دختران، و ضجه و فرياد ماتم زدگان را داشتند. ضجه‏هاى مادرى را كه طفل شير خوارش را با نوك تير از شير گرفته بودند، داشتند، شيون خواهرنى را كه برادرانشان شهيد شده و كسانى را كه تمام فرزندان و بستگانشان را از دست داده بودند، داشتند، در آن بيابان خشك و سوزان گريه‏هاى جانسوز را كه بر كنار بدنهاى پاره پاره و قطعه قطعه شد و كشته‏هاى غرقه به خون بلند بود و دل سنگ را آب مى‏كرد، داشتند.
در آن شب كه دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ماتم زده و عزادار بودند لشكر بزرگ و سپاه جرار كوفه غريو شادى و خروش فتح و پيروزى برآورده و به فرومايگى مشغول بودند، در همين حال بازماندگان امام (عليه السلام) و دختران پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) علاوه بر آن مصيبتها به آينده تاريك و بسيار مبهم خود مى‏انديشيدند، كه فردا منادى آنها چه آوازى سر خواهد داد؟ چه نغمه‏اى خواهد سرود؟ آيا نواى قتل و كشتارشان را سر خواهد داد؟ يا آهنگ اسيرى آنها را خواهد بود از آنها دفاع و حمايت كند؟ بيمارى نيز در معرض خطر قتل فرار گرفته و هر لحظه احتمال آن مى‏رود رجال سلطه كه مست قدرت و حكومت هستند آخرين فرمان را درباره‏اش صادر و به حياتش پايان دهند.
در آن شب تمام عالم ملك و ملكوت، غرق در عزا و ماتم بودند، حوريان بهشت در غرفات جنت به شيون و گريه، و فرشتگان رحمت در آسمانها به ناله و فرياد، و ديو و پرى در جاى خود به ندبه و شيون پرداخته بودند، حتى وحوش بيابانها و ماهيان درياها و پرندگان هوا، و خلاصه تمام مخلوقات خدامرئى و نامرئى، همه در عزا و ماتم بودند مگر سه طايفه: مردم بصره و شام و خاندان عثمان بن عفان‏(1) و همه كسانى كه بعنوان كسب زو و زور به آنها پيوسته بودند در آن شب، اظهار شادى و سرور مى‏كردند.
از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت شده است كه: صاحبان زر و زور به شكرانه پيروزى و كشتن فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چهار مسجد در كوفه به نامهاى: مسجد اشعث، و مسجد جرير، و مسجد سماك، و مسجد شبث بن ربعى بنا كردند(2) و زنان طايفه بنى أود نذر كرده بودند كه اگر يزيد پيروز شود و حسين كشته شود هر كدام ده عدد شتر بكشند و در راه خدا خيرات كنند، و پس از كشتن امام حسين (عليه السلام) به اين نذر وفا كردند.(3)
هشام بن سائب كلبى از پدرش نقل كرده است كه وى كفت: بنى أود كه سب و هتك احترام به على بن ابيطالب (عليه السلام) را به فرزندان و خدام خود مى‏آموختند، روزى يكى از آنها به نام عبدالله بن ادريس به هانى بر حجاج بن يوسف ثقفى وارد شد، حجاج در پاسخ سخنانش با او به درشتى برخورد كرد، وى به حجاج گفت: يا اميرالمؤمنين با من اين چنين برخورد مكن، زيرا هيچ منقبت و فضيلتى در قريش و در ثفيف نيست كه به آن افتخار كنند مگر آنكه همانندش را ما داريم و به آن مباهات مى‏كنيم.
حجاج پرسيد: شما چه فضيلت و منقبتى داريد؟
عبدالله در جواب گفت: هيچ وقت در مجالس و محافل ما نسبت به عثمان جسارت و سوء ادبى نشده است. تاكنون هيچ كس از قبيله ما خارج نگشته و به ابوتراب نپيوسته است جز يك نفر، كه او هم در تمام قبيله مطرود و منفور و بى قدر و قيمت گشت هر كدام از قبيله ما بخواهد ازداوجى انجام دهد نخست از عروس سؤال مى‏كند كه آيا از دوستداران و محبين ابوتراب است يا نه؟ و آيا نام او را به خوبى برزبان مى‏آورد يا خير؟ اگر معلوم شد از طرفداران و دوستداران ابوتراب است از او فاصله گرفته و ازدواج نخواهد كرد. هيچ فرزند ذكور در قبيله ما نيست كه نامش على، حسن و يا حسين باشد و هيچ دخترى از ما به دنيا نيامده است كه او را فاطمه ناميده باشيم. آنگاه كه حسين (عليه السلام) به عراق آمد زنان قبيله ما نذر كردند اگر حسين كشته شود و يزيد پيروز گردد هر كدام از آنان ده شتر بكشند و خيرات كنند، وچون حسين (عليه السلام) كشته شد به نذر خود وفا كردند، عبدالملك به ما گفت: أنتم الشعار دون الدتار شما درون بدن مائيد نه بيرون و پوشاك آن و شما ياوران واقعى ما هستيد، در كوفه هيچ ملاحت و زيبائى به زيبائى بنى اود نميرسد. در اينجا حجاج خنديد و گفت: اين ادعا، ديگر بيجاست، پس از آن گفت آن مرد از على تبرى بجويد وى گفت: نه تنها از على تبرى و بيزارى مى‏جويم كه حسن و حسين را نيز به او مى‏افزايم.(4)
احتمال دارد اين مرد كه قبلاً از موالى اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود نامش عافيه بن شداد پسر ثمامه بن سلمه، پسر كعب بن أود، پسر صعب بن سعد العشيره باشد، زيرا اين خرم نوشته است وى در جنگ صفين با اميرالمؤمنين بود، سپس از مسعودى نقل مى‏كند كه وى گفته است: من در بسيارى از بلاد را گشتم و با بسيارى از مردم تماسهايى داشتم هيچ كسى را از قبيله او نديدم مگر اينكه نسبت به بنى اميه متعصب و به على (عليه السلام) بدبين و كج انديش بود.(5)
ابن ابى الحديد نقل كرده است: عبيدالله بن زياد به شكرانه پيروزى بر امام حسين (عليه السلام) چهار مسجد در شهر بصره ساخت كه آنها را پايگاه تبليغاتى ضد على بن ابيطالب (عليه السلام) قرار داد تا مسلمين در آنها بذر بغض على (عليه السلام) را در دلهاى مردم بكارند.

ليس هذا الرسول الله يا   أمه الطغيان والبغى جزاء

لو رسول الله يحيا بعده   قعد اليوم عليه للعزاء (6)

ام سلمه، پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد(7) كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) موهايش ژوليده و غبار خاك سر و صورتش را فراگرفته است، عرض كرد يا رسول الله چگونه است كه شما را با اين حال مشاهده مى‏كنم؟
حضرت فرمود: فرزندم حسين را كشتند و تا هم اكنون براى او و اصحابش قبر تهيه مى‏كردم قتل ولدى الحسين و ما زلت أحفر القبورله و يصاحبه.(8)
با بى قرارى از خواب بيدارم شدم بى درنگ شدم بى درنگ به شيشه‏اى كه خاك كربلا در آن بود نگريستم ديدم خون تازه از آن ميجوشد. اين همان شيشه‏اى بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى داد و تأكيد كرد در حفظ آن كوشا باشد. ام سلمه مى‏افزايد در همان دل شب شنيدم گوينده‏اى را كه با اين اشعار خبر از شهادت امام حسين (عليه السلام) ميداد:

أيها القاتلون جهلاً حسيناً   ابشروا بالعذاب و التنكيل

كل اهل السماء يدعو عليكم   من نبى و مرسل و قتيل

ام سلمه در آن شب پيوسته صداهايى از عالم غيب مى‏شنيد كه از شهادت امام (عليه السلام) خبر مى‏دادند ولى احدى از آنها را نميديد از جمله آن صداها اين بود:

ألا يا عين فاحتفلى بجهد   و من يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المناياً   الى متجبر فى ملك عبد (9)

چون ابن عباس صداى گريه ام سلمه را در آن موقع از شب شنيد بى درنگ نزد وى آمد و علت آن را جويا شد، ام سلمه گفت از خاكى كه در آن دو شيشه داشته است، خون مى‏جوشد.(10)
ابن عباس روز عاشورا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ژوليده موى و غبار آلوده ديد كه شيشه‏اى پر از خون در دست داشت، به او گفت: پدر و مادرم فدايت باد! اين شيشه چيست؟ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين خون حسين (عليه السلام) و اصحاب او است كه از آنروز پيوسته آنرا نگه داشته‏ام.(11) هنگام شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) دنيا سه روز تاريك شد(12) و در تاريكى بسيار بزرگ و سختى باقى ماند(13) به قسمى كه مردم مى‏پنداشتند رستاخيز بپا شده است‏(14) آنچنان تاريك شد كه ستارگان را در روز مى‏ديدند(15) و اوضاع احوال كواكب طورى شده بود كه به يكديگر تصادم مى‏كردند و نور خورشيد ديده نميشد(16)، وضع دنيا به همين منوال سه روز ادامه داشت.(17)
آرى چون امام (عليه السلام) علت وجودى آفرينش بود، و چون از نور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه وى علت العلل همه موجودات و از پرتو نور الهى منشعب بود اين گونه تغييرات و دگرگونيها در عالم آفرينش و قلب جهانى هستى سه شبانه روز، برهنه روى خاك بيافتد، عالم بايد دگرگون شود و جريان عادى خود را از دست بدهد، زيرا وى از حقيقت محمديه يعنى علت العلل و عقل اول نشأت گرفته و بايد چنين مى‏شود و حديث عرض ولايت بر تمام كائنات و آسمانها و زمين كه (هر كس ولايتش را پذيرفت سودمند و مفيد واقع شد و هر كس آن را پذيرفت تهى از سود و هوده گرديد) نيز مؤيد همين مطلب است.
اگر داستان دگرگونى آفرينش به خاطر بيرون آمدن استخوان پيغمبرى از قبر و روى زمين ماندن آن درست باشد تا آنجا كه مى‏گويند آسمان را ابرى تيره و تا فرا گرفت، و يكى از علماء نصرانى در سامره به وسيله آن استخوان از خداوند طلب باران كرد دعايش مستجاب شد(18)چگونه دگرگونى در عالم و تاريك شدن نور خورشيد و ماه در داستان كربلا درست نباشد؟ و حال آنكه سرور جوانان اهل بهشت با بدن برهنه روى خاك داغ افتاده و بدنش را تا آنجا كه توانسته‏اند مثله و پاره پاره كرده‏اند؟!
آرى اوضاع و احوال همه موجودات دگرگون شد، و تمام جهان هستى از حركت باز ايستاد، و همه وحوش بيابانها در غمش گريستند و اشكشان سيل آسا بر صفحه گونه هايشان سرازير شد...!
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! كه در نزديكيهاى شهر كوفه كشته خواهد شد، و گوئى از هم اكنون مى‏بينم وحوش بيابانها را كه گردن به سوى قبرش مى‏كشند و شب با صبح بر او مى‏گريند(19) و آسمان در قتلش خون مى‏بارد.(20)
پس از آنكه امام (عليه السلام) را شهيد كردند همه چيز غرق در خون بود حتى حبابهائى روى آبها و كوزه ها(21) و تمام ظروف، و آثار آن نا مدتى بر در و ديوار خانه‏ها و اماكن به چشم مى‏خورد(22) حتى در بيت المقدس از زير سنگهايش خون مى‏جوشيد.(23) و آنگاه كه سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) را وارد قصر دارالاماره عبيدالله كردند خون از در و ديوار مى‏ريخت‏(24) و از يكى از ديوارها آتشى شعله كشيد كه سر و صورت عبيدالله را بر افروخته كرد، كسانى كه همراه او بودند آنرا مشاهده كردند، ولى عبيدالله دستور داد كه آنرا به كسى بازگو نكنند(25)، و بى درنگ از آن فرار كرد، در همان حال كه فرار مى‏كرد سر مقدس ابى عبدالله (عليه السلام) با صداى بلند فرمود:
كجا فرار ميكنى اى معلون! اگر در دنيا آتش به تو نرسد در آخرت جايگاه تو در آن نخواهد بود الى اين تهرب يا ملعون؟ فان لم تنلك فلى الدنيا فى اى خره مثواك. ولى آتش همچنان پيش رفت تا همه كسانى كه در قصر بودند از ترس بوحشت افتاده و سراسيمه شدند(26) و كسانى كه تا دو ماه يا سه ماه در آنجا مانده بودند هر صبح و شب مى‏ديدند هنگام طلوع و غروب آفتاب، ديوارها آلوده به خون مى‏شد.(27)
و داستان آن كلاغ را كه اخطب خوارزم در مقتل خود ج 2 ص 92 آورده و مى‏نويسد: كلاغ خود را، به خون امام (عليه السلام) رنگين كرد و به مدينه رفت روى ديوار منزل فاطمه صغرى دختر ابى عبدالله (عليه السلام) نشست و بدينوسيله خبر شهادت پدرش را به وى داد، و چون فاطمه آن خبر را به اهل مدينه منتقل نمود از او قبول نكرده و گفتند: اين دختر از جادوهاى فرزندان عبدالمطلب براى ما آورده است، لكن پس از آن سرعت به خبر شهادت امام (عليه السلام) به هما جا رسيد و فاطمه درست مى‏گفت. اگر قبول كرديم كه امام (عليه السلام) غير از فاطمه و سكينه، دختر ديگرى داشته است كه در مدينه مانده و همراه پدر نيامده است جاى تعجب و شگفتى ندارد زيرا شهادت امام حسن (عليه السلام) از اول تا آخر همه‏اش همراه با امور غير عادى و خوارق عادات انجام شده است چه مانعى دارد كه خداى سبحان مى‏خواسته است از اين طريق سراسر جامعه اسلامى آنروز را آگاه كند و جنايتى را كه بنى اميه در مورد پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انجام دادند و در روزگار، بى مانند بود به دنيا و نسل‏هاى آينده بفهماند و نظر جهانيان را به آن، و به بزرگوارى امام (عليه السلام) جلب نمايد كه شهادتش به زودى موجب نابودى ستمگران و گمراهان، و باعث احياء دين خواهد شد كه خداوند اراده كرده تا قيامت استوار بماند.
دعبل خزاعى از جدش روايت مى‏كند كه مادرش سعدى دختر مالك خزاعيه درخت خشكى را كه ام معبد خزاعيه بود و از بركات آب وضوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه به پايش ريخت سبز و خرم و داراى ميوه شد ديده بود، هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت فرمود، ميوه آن درخت، كم شد، وفتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كشتند ميوه هايش فرو ريخت ولى از برگهاى آن براى درمان بيماريها استفاده مى‏كردند، پس از گذشت برهه‏اى از زمان ديدند از پاى آن درخت، خون مى‏جوشد، از اين پديده تازه كه هيچ كس همانندش را نديده بود سخت به وحشت افتادند و نمى‏دانستند قضيه از چه قرار است؟ همين كه شب سايه تاريك خود را بر همه جا گسترده كرد صداى گريه و شيونى را شنيدند كه اين شعر را مى‏خواند:

يابن الشهيد و يا شهيداً عمه   خير العمومه جعفر الطيار

عجباً لمصقول أصابك جده   فى الوجه منك و قد علاك غبار

ولى گوينده را نمى‏ديدند، پس از آن ديرى نگذشت كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را در همان زمان كه آن پديده بى مانند را ديده بودند آوردند و دعبل خزاعى سه بيت شعر بر آن افزود و گفت:

زر خير قبر بالعراق يزار   واغص الحمار فمن نهاك حمار

لم الا أزورك يا حسين لك القداء   قومى و من عطفت عليه نزار

و لك الموده فى قلوب ذوى النهى   و على عدوك مقته و دمار (28)

مفاد شهر دوم از اشعار غيبى را يكى از شعراى شيعه در ضمن سه شعر به نظم در آورده و چنين سروده است:

عجباً لمصقول علاك فرنده   يوم الهياج و قد علاك غبار

و لأسهم نفذك دون حرائر   يدعون جدك و الدموع غزار

هلا تكسرت السهام و عاقها   عن جسمك الاجمال و الاكبار (29)

و زعفرانى را كه از حرم با غارت بوده بودند هرگاه دست به آن مى‏زدند و مى‏خواستند از آن استفاده كنند بدنشان آتش مى‏گرفت. و گل گياهى را كه به نام ورس براى رنگ بكار مى‏بردند و آن را ربوده بودند تبديل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزديده بودند تبديل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزديده بودند گوشتش مانند هندوانه ابوجهل تلخ مى‏گرديد و مى‏ديدند كه شعله آتش از آن بيرون مى‏آيد.(30)
و قبل از شهادت امام (عليه السلام) كسى حمره مغربيه را در آسمان نديده بود.(31) اين جوزى گفته است: اثر خشم و غضب آدمى كه عبارت از سرخ شدن چهره است در صورت وى ظاهر مى‏شود، و چون حق جل شأنه منزه از جسم و بدن است از اينرو اثر خشم و غضب خود را بر قاتلان امام حسين (عليه السلام) كه جنايت بزرگ و هولناكى را مرتكب شدند با ايجاد حمره در افق اظهار فرمود. پس از بيان سخن فوق افزوده است:
هنگامى كه دشمنان در جنگ بدر، عباس بن عبدالمطلب عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به اسيرى گرفته و كتفهايش را محكم بسته بودند ناله‏ها و گريه هايى كه از سوز دل بر مى‏آورد خواب از چشم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ربوده بود، اگر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ناله‏هاى جانسوز و گريه‏هاى جانگداز فرزندش حسين (عليه السلام) را مى‏شنيد كه چه بر او مى‏گذشت؟ و باز افزوده است:
با اين كه اسلام گناهان زمان ما قبل خود را ناديده مى‏گيرد، اما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به وحشى، قاتل حضرت حمزه كه اسلام آورد، فرمود: خود را از ديد من پنهان كن كه من دوست ندارم قاتل دوستانم را ببينم، بنابراين اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏ديد عده‏اى فرزندش را كشته و خاندانش را بر چوبها و شتران بى جهاز، سوار كرده و به اسيرى مى‏بردند بر او چه مى‏گذشت؟(32)
آرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در صحنه عاشورا حاضر بود و مشاهده مى‏كرد سيلى از جمعيت بسيار انبوه در آن بيابان گرد هم آمده تا ريشه درخت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت امامت (عليه السلام) را از بيخ و بن درآوردند، و در آن بين ناله‏هاى دختران، و گريه‏هاى جانكاه زنان ماتمزده را كه شوهران و ديكر كسان خود را از دست داده بودند و مى‏شنيد، و شور و غوغاى كودكان را كه از شدت تشنگى صدايشان به آسمانها مى‏رفت ميديد و مى‏شنيد، و لشكريان كوفه نيز صداى رعب آورى را شنيديد كه مى‏گفت:
واى بر شما اهل كوفه! من هم اكنون رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى‏بينم كه در حالت اضطراب و سراسيمه گى محاسن شريف خود را از دست گرفته، گاهى به جمع شما مى‏نگرد و گاهى به آسمان خيره مى‏شود.
آرى لشكر كوفه اين صداى غيبى را شنيديد ولى هوى و هوس و گمراهى عظيمى كه تا اعماق نفوس اين مردم ريشه دوانيده و تا گلو در لجن غرقشان كرده بود نگذاشت حقيقت را بفهمند و لذا گفتند: وحشت نكنيد و نترسيد اين ديوانه‏اى است كه چنين صدائى سر مى‏دهد: لا يهولنكم ذلك، انه صوت مجنون.
ولى امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمود: گوينده آن صدا جبرئيل بود.(33) برخى از فرشتگان بانگ و فرياد برآوردند كه:
اى امت حيران و گمراه! پس از اين كه لحظه شادمان نباشيد و خداوند شما را شادمانى عيد قربان و فطر نصيب نفرمايد لا وفقكم الله لاضحى و لا فطر امام صادق (عليه السلام) فرمود: دعاى فرشتگان مستجاب شد و پس از آن قاتلان ابى عبدالله (عليه السلام) يك نفس شادمان نشدند و تا آنگاه كه حضرت حجت بن الحسن انتقام خون سيدالشهداء را نگيرد، هرگز شادى نصيب آنها نخواهد شد.(34)

وهب دم يحيى قد غلا قبل فى الثرى   فان حسيناً فى القلوب غلا دمه

و ان قر قدما مذ دعا بخت نصر   بثارات يحيى و استردت مظالمه

فليست دماء السبط تهدأ قبل أن   يقوم باذن الله للثار قائمه

شيخ بهائى (ره) روايت كرده است: پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى وارد مسجد كوفه شد در آنجا نگين انگشترى را ديد كه بر آن، اين شعر نوشته شده بود:

أنا در من السماء نثرونى   يوم تزويج والد السبطين

كنت أصفى من اللجين بياضاً   صبغتنى دماء نحر الحسين (35)

شب يازدهم در كنار مرقد امام (عليه السلام)

شب يازدهم در كنار مرقد امام (عليه السلام)
مستحب مؤكد است به عنوان پيروى از ائمه معصوم (عليه السلام) شب يازدهم محرم را با حالت پناهندگى و حزن و اندوه بر آن مصيبت بزرگ، و با ناله و زارى، و زمزمه و شيون مانند كسى كه از نزديك شاهد قربانيان و به خون خفتگان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد و ببيند كه بدنهاى طيب و طاهر، و پاره پاره‏شان در برابر آفتاب و باد و خاك طعمه برقابرق نيزه‏ها شده و شمشيرها از خونشان رنگين و سرآب گرديده، و بدنهايشان زير ستم ستوران نرم و له شده باشد كنار مرقد مطهر امام مظلوم بماند و بيتوته كند.
اگر كسى با دقت بيانديشد، خواهد ديد كه: زنان بزرگوار خاندان وحى چگونه موى پريشان كرده و مويه كنان در حال ندبه و شيون به سر و سينه مى‏زنند(36) و سيل اشك خود را بر آن بدنهاى پاك روان مى‏سازند، اگر چنين تصورى براى او پديد آيد قطعاً با گريه پيوسته و صداى بلند در حالى كه سيل اشك از ديدگانش فرو مى‏ريزند به فاطمه زهرا (عليها السلام) پيوسته و با آنها همكارى و مواسات خواهد كرد و آن طور كه از بعض روايات در ساير موارد، استفاده مى‏شود، بدينوسيله موجبات رضايت و توجه امامان راستين را به خود جلب خواهد نمود.
و در خصوص شب يازدهم نيز از بعضى روايات ميتوان همين نظريه را استفاده كرد مثلاً مالك جهنى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است: من زار الحسين يوم عاشورا، حتى يظل عنده باكياً لقى الله يوم القيامه بثواب الفى الف حجه، و الفى الف عمره، و الفى الف غزوه مع رسول الله و الائمه الراشدين هر كس امام حسين (عليه السلام) را روز عاشورا زيارت كند و تا شب گريه كنان كنار مرقد مطهرش بماند روز قيامت با ثواب دو هزار حج، و دو هزار هزار عمره، و دو هزار هزار غزوه، خدا را ملاقات خواهد كرد، ثواب حج و عمره و غزوه‏اى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و را ائمه راشدين انجام داده باشد.(37)
زبان شناسان و متخصصين در لغات عرب گفته‏اند: كلمه ظل براى كسى به كار برده مى‏شود كه روز را تا شب در جائى به سر برد(38) و اگر چه شب را در آنجا نماند. ولى از روايت جابر جعفى بر خلاف نظريه متخصصان لغت عرب استفاده مى‏شود، زيرا وى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است: من زار الحسين (عليه السلام) يوم عاشورا و بات عنده كان كمن استشهد بين يديه هر كس امام حسين (عليه السلام) را روز عاشورا زيارت كند و شب را كنار مرقد مطهرش بماند مانند كسى است كه در ركاب او به شهادت رسيده باشد.(39) زيرا از اين روايت استفاده مى‏شود كه شب بعد از آن روز را نيز بماند و روزش حضرت را زيارت كند و آن روز را غروب گريان باشد داراى فلان اجر و پاداش خواهد بود.
علاوه بر اين احترام و حيثيت اقتضا مى‏كند كسى كه تمام آنروز را نزد قبر امام مظلوهم و عطظان اعتكاف كرده است، آن شب را نيز كه مانندش را كسى نديده و بر دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امانتهاى بعد از او چنين شبى آرام نگذشته است بماند. زيرا در آن شب دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و يادگاران بعد از او در حالى كه ماههاى تابان، و ستارگان درخشان و مردان بزرگوار خود را از دست داده بودند با پاهاى برهنه در بيابانهاى خشك و تاريك مى‏دويدند و بدنهاى پاره پاره آنها را كه با شمشير ظلم و ستم بنى اميه مانند گلهاى پرپر به زمين ريخته بودند مى‏ديدند و با اين تنهائى و بى كسى نمى‏دانستند خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنشب چه تصميمى درباره آنها خواهند گرفت، با اين وصف دوستداران اهلبيت در شب يازدهم حتى الامكان كنار مرقد شريف امام (عليه السلام) بيتوته مى‏كنند تا با اندوه و گريه فراوان، تأسف و دريغ خود را اظهار نمايند كه در آن زمان نبودند تا به فوز عظيم برسند. و پيوسته مى‏گويند يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزاً عظيماً اى كاش آنروز با شما بوديم و به سعادت بزرگى مى‏رسيديم.(40) با اظهار تأسف و اندوه تأسى به حضرت زهرا (عليها السلام) مى‏كنند كه در آن شب بر پاره جگرش گريه مى‏كند ذره نائحه حضرت زهرا (عليه السلام) را در خواب ديد كنار قبر فرزندش حسين (عليه السلام) ايستاده و گريه مى‏كند، به وى دستور داد اين اشعار را درباره او بخواند:

أيها العينان فيضا   و استهلا لا تغيضا

لم امرضه قتيلا   لا و لا كان مريضا (41)

روايت تنوخى‏
قاضى ابو على محسن بن على تنوخى از پدرش روايت مى‏كند كه از ابوالحسن كاتب داستان شما در مورد ابن اصدق نائح چه بوده است؟ در جواب گفت: من كنيزكى داشتم كه اكثر اوقات روزه دار و شبها اهل تهجد بود، وى حتى يك كلمه عربى نمى‏توانست درست تلفظ كند تا چه رسد به اينكه شعر عربى بخواند و بيشتر با لهجه نبطى حرف مى‏زد، وى ديشب با وضع پريشانى از خواب پريد و به شدت ميلرزيد، چون خوابگاهش به من نزديك بود، مرا صدا كرد تا كنارش بروم، از او پرسيدم: تو را چه شده است؟ در جواب گفت: شب نمازم را خوانده و خوابيدم، در خواب ديدم گويا در يكى از خانه‏هاى شهر كرخ قرار دارم، در همين بين درب حجره‏اى كه در نهايت نظافت و پاكيزكى بود، برويم، باز شد، ديدم گروهى از زنان بر طيلسانى بسيار خوشرنگ و زيبا كرد آمده‏اند و گريه مى‏كنند، از كسانى كه در آنجا اشاره كرده بودند پرسيدم كى مرده است؟ و يا چه خبر است؟ با دست اشاره كرد و مرا به داخل راهنمايى نمودند. وقتى كه داخل خانه آن خانه شدم ديدم منزل است در نهايت پاكيزگى و زيبائى، در ميان صحن، زن جوانى ايستاده بود كه هرگز در طول عمرم زنى نيكوتر و زيباتر و درخشنده‏تر از او نديده بودم، وى لباسهاى زيبا و روپوش سفيدى پوشيده بود و در دامانش سر بريده‏اى كه خون از آن مى‏ريخت. من از آن زن پرسيدم: (من انت؟) تو كيستى؟ در جواب من گفت: منظورت چيست؟ من فاطمه دختر پيغمبر خدايم، و اين سر بريده نيز سر فرزندم حسين است...! اى كنيزك از قول من به ابن اصدق بگوئيد با اين شعر براى فرزندم نوحه سرائى كند:

لم امرضه فاسلو   لا و لا كان مريضاً

وقتى كه شعر را خواند چون نمى‏توانست ضاد را تلفظ كند جمله اول را با حرف طاء تلفظ كرد و گفت: لم امرطه فاسلو... وى بسيار پريشان و سراسيمه بود، با سخنان خود آرامش كردم تا دوباره خواب رفت.
پس از آن ابوالحسن كاتب به على تنوخى گفت: اى اباالقاسم با شناختى كه تو از ابن اصدق دارى من اين رسالت را به دوش تو مى‏نهم تا به او برسانى.
تنوخى گفت: من امير سيده زنان جهانيان، فاطمه زهرا (عليها السلام) را از جان و دل مى‏پذيرم و ابلاغ مى‏كنم.
واقعه مزبور در ماه شعبان بود كه شيعيان از ناحيه حنابله به سختى در فشار و كنترل بودند و نمى‏دانستند به حائر سيد الشهداء براى زيارت بروند، من مدتى با آنها مدارا كردم تا توانستم شب نيمه شعبان به طرف حائر بروم، در آنجا از ابن اصدق جويا شدم تا پيدايش كردم و به او گفتم فاطمه زهرا (عليها السلام) دستور داده است با اين قصيده نوحه سرائى كنى:

لم امرضه فاسلو   لا و لا كان مريضاً

و من قبل از اين، آن قصيده را نمى‏دانستم وقتيكه آنرا برايش خواندم به شدت ناراحت شد، پس از آن داستان خواب كنيزك را براى او كسانى كه در آنجا بودم نقل كردم، همه بى اختيار صدايشان به گريه بلند شد و در آن شب نوحه‏اى جز همين قصيده نخواندند كه اولش اين بود:

ايها العينان فيضاً   و استهلا لا تغيضاً

پس از آنكه رسالتم را انجام دادم به سوى ابوالحسن كاتب برگشتم و جريان را به اطلاعش رساندم.(42)
غارتگران‏
پس از آنكه امام (عليه السلام) را شهيد كردند، سپاه كوفه دست به تاراج و غارتگرى اموال و خيام حرم، زدند(43) و خيمه‏ها را آتش زدند، و براى ربودن اشياء و لخت كردن زنان حرم از يكديگر سبقت مى‏گرفتند، دختران زهرا در حالى كه خسته و فرسوده و غارت شده بودند و مقنعه از سرشان ربوده و انگشتر از دستشان بيرون آورده، گوشواره‏ها از گوششان كشيده و خلخال از پايشان در آورده بودند از شر آنها پا به فرار گذاشته و در اطراف بيابان صدايشان به گريه بلند بود، مردى كه مى‏خواست گوشواره ام كلثوم را بربايد با كشيدن آنها لاله گوشش را پاره كرد.(44) مرد ديگرى آمد خلخال پاى فاطمه دختر امام را بربايد، در حال كه خلخال را بيرون مى‏آورد گريه مى‏كرد، فاطمه از او پرسيد: چرا گريه مى‏كنى؟ جواب داد: چگونه گريه نكنم و حال آنكه من بدن دختر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را غارت مى‏كنم؟! فاطمه به او گفت: دست از من بردار و غارت مكن! آن مرد گفت: مى‏ترسم ديگرى بيايد آنرا ببرد.(45)
در همين بين ديد مردى زنان اهلبيت را با كعب نى و تازيانه مى‏زند و مى‏دواند، آنها هم از ناچارى به يكديگر پناه مى‏برند، و در همين حال چادر از سرشان و دست برنجن از دستشان بر مى‏گرفت، وقتى كه نگاهش به فاطمه افتاد خواست به سوى وى بيايد، فاطمه فرار كرد، نيزه‏اش را از پشت به سويش پرتاب كرد، فاطمه با صورت به زمين افتاد و بيهوش شد، وقتى كه به هوش آمد ديد عمه‏اش ام كلثوم كنار سرش نشسته و گريه مى‏كند.(46)
زنى از آل بكر بن وائل كه با همسرش در كربلا آمده بود، دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه در آن حال ديد به سختى ناراحت شد و نهيب برآورد اى آل بكر بن وائل! مگر نمى‏بينيد دختران پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را غارت مى‏كنند؟ چرا از آنها دفاع نمى‏كنيد؟ آنگاه خود حركت كرد و گفت: اى خونخواهان رسول الله! أتسلب بنات رسول الله؟... لا حكم الا الله، يا لثارات روسول الله؟ همسرش او را به خيمه برگرداند و نگذاشت دست به كارى بشود.(47)
غارتگران كه دست به تاراج خيمه‏ها زده بودند به خيمه على بن الحسين (عليه السلام) رسيدند، ديدند وى در بستر بيمارى خوابيده‏(48) و توان حركت و قيام را ندارد، يكى از آنها گفت: بر كوچك و بزرگشان رحم نكنيد و همه را بكشيد، ديگرى گفت: در اين كار عجله نكنيد، بگذاريد از امير عمر بن سعد استشاره كنيم؟(49) در همين هنگام شمر شمشير خود را از غلاف كشيد و خواست او را بكشد، حميد بن مسلم يكى از سربازان سپاه گفت: سبحان الله...! مى‏خواهى كودكى را بكشى كه مريض است؟(50) شمر گفت: ابن زياد دستور داده است تمام فرزندان حسين را بكشيم...! ولى ابن سعد او را منع كرد و نگذاشت على بن الحسين (عليه السلام) را بكشد به ويژه وقتى كه شنيد عقيله بنى هاشم زينب كبرى دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن هنگام مى‏فرمود:
به خدا قسم نمى‏گذارم او را بكشيد مگر اول من كشته شوم، و الله يقتل حتى اقتل. از اينرو از كشتن وى صرف نظر كردند.(51)

كانت عيادته منهم سياطهم   و فى كعوب القنا قالوا: البقاء لكا

جروه فانتهبوا النطع المعدله   و اوطئوا جسمه السعدان والحسكا

عمر بن سعد به سوى زنان اهل بيت آمد، همين كه زنان او را ديدند در حضور او به گريه افتادند، و عمر بن سعد نيز دستور داد مزاحمت نكنند و هر چه را از آنان به غارت برده‏اند برگردانند تا بتوانند خود را بپوشانند، ولى كسى چيزى برنگرداند(52) و گروهى را بر آنان گماشت تا هم از هجمه بر آنها محافظت نمايند و هم نگذارند كسى از خيمه‏ها، بيرون بيايد و خود به جايگاه خويش برگشت.
پايمال سم ستوران...!
پسر سعد (لعنه الله عليه) اعلان كرد: كيست پايمالى بدن حسين و يارانش با سم اسب به عهده بگيرد و سينه و پشتش را نرم كند؟ ده نفر دواطلبانه بلند شدند و اعلام آمادگى كردند از آن جمله: 1 - اسحاق بن حويه 2 - احبش بن مرثد بن علقمه بن سلمه حضرمى 3 - حكيم بن طفيل سنبسى 4 - عمرو بن وهب جعفى 5 - رجاء بن منقذ عبدى 6 - سالم بن خثيمه بن جعفى 7 - صالح بن وهب جعفى 8 - واخط بن غانم 9 - هانى بن ثبيت حضرمى 10 - اسيد بن مالك، بودند كه با سم اسبهاى خود بدن ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را لگدكوب كردند...! پس از آن دسته جمعى نزد ابن زياد آمدند و اسيد بن مالك به عنوان سخنگويشان اين شعر را مى‏خواند:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر   بكل يعبوب شديد الأسر

و افتخار مى‏كردند كه استخوانهاى سينه و پشت پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و يارانش را با سم قطارى از اسبهاى تنومند و تندور كه به هم پيوسته بودند مانند آرد نرم كرديم.(53)
عوض اينكه ابن زياد از عمل آنان، قدردانى كند با بى اعتنايى دستور داد مقدار بسيار ناچيزى جائزه به آنها بدهند.(54)
بيرونى گفته است: كارى كه بنى اميه در مورد امام حسين (عليه السلام) انجام دادند در هيچ ملتى نسبت به شرورترين مردم، كسى انجام نداده است كه با شمشير و نيزه و سنگ و غيره بكشند و بعد اسب بر بدنشان بتازند.(55) هر كدام از اين اسبها به هر شهرى كى مى‏رسيدند، نعلشان را مى‏كندند و به عنوان تبرك بالاى در منزل خود آويزان مى‏كردند و يا مى‏كوبيدند، در اثر همين كار، رفته رفته عمل مزبور سنت شد و بعد از آن اكثر مردم نظير همان نعلها را مى‏ساختند و بالاى درب خانه‏ها آويزان مى‏كردند.(56)
فرستادن سرهاى شهداء به كوفه‏
پس از كشتن امام (عليه السلام) و ياران عمر سعد دستور داد سرهاى آنان را از بدن جدا كنند. آنگاه سرها را بين قبيله هايى كه در ركابش مى‏جنگيدند تقسيم كرد تا نزد پسر زياد ببرند و از اين طريق به او تقرب بجويند. از آن جمله سيزده سر از سرهاى شهداء را به قبيله كنده به سركردگى قيس بن اشعث داد. و دوازده سر به قبيله هوازن به رياست شمر بن ذى الجوشن، و هفده سر به قبيله بنى تميم، و شانزده سر به بنى اسد، و هفت عدد به قبيله مذحج و بقيه سرها را به ديگران داد.(57) و طايفه حر رياحى، نگذاشتند سرش را از بدن جدا كنند و بدنش را پايمال سم اسبها نمايند.(58)
در همان روز عاشورا عمر سعد سر مبارك امام (عليه السلام) را به وسيله خولى بن يزيد اصحبى و حميد بن مسلم أزدى براى ابن زياد فرستاد، و سرهاى ديگر شهدا را نيز به وسيله شمر و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج به كوفه روانه كرد.(59)
منزل خولى در يك فرسخى كوفه بود، و چون شب نمى‏توانست به ملاقات ابن زياد برود از اينرو به خانه رفت و سر را از همسرش كه انصارى بود پنهان ساخت چون مى‏دانست وى از دوستداران و طرفداران اهل بيت (عليه السلام) است، ولى او ديد از تنور خانه نورى به سوى آسمان بلند شده كه بى سابقه است، از اينرو نزديك آمد تا از چگونگى امر آگاهى يابد، علاوه بر آن، صداى ضجه و ناله زنانى را مى‏شنيد كه با غم انگيزترين وضعى بر حسين (عليه السلام) ندبه مى‏كنند!
داستان را به اطلاع خولى همسر خود رساند و با چشم گريان از اطاق بيرون آمد(60) و مادام كه زنده بود از غم و اندوه بر امام (عليه السلام) هرگز آرايش نكرد و عطر استعمال ننمود، اين زن اسمش عيوف بود.(61)
بامدادان سر مطهر را برداشت و به قصر دارالاماره نزد ابن زياد برد، وى همان شب از لشكرگاه نخليه بازگشته بود، سر را جلوى روى ابن زياد گذاشت و گفت:

املاء ركابى فضه أو ذهبا   انى قتلت السيد المحجبا

و خير هم من يذكرون النسبا   قتلت خير الناس اما و أباً

ابن زياد از سخنان خولى كه در حضور جمعى از حسين بن على (عليه السلام) تعريف كرد كه بهترين مردم بود و پدر و مادرش بهترين پدر و مادرها بودند، خوشش نيامد و لذا به او گفت: اگر تو را اينچنين مى‏شناختى پس چرا شهيدش كردى؟ به خدا قسم هيچ بهره‏اى نزد من نخواهى داشت.(62)

پی نوشته ها


-------------------------------------------------
1-كامل الزيارات ابن قولويه متوفى سنه 367 باب 26 ص 80.
2-تهذيب شيخ طوسى ج 1 ص 192 در فضل مساجد. و سفينه البحار ج 1 ص 602 ماده سجد.
3-شرح نهج البلاغه ج 4 ص 61.
4-مروج الذهب مدرك فوق و فرحه الغرى سيد عبدالكريم بن طاووس ص 113.
5-ابن ابى الحديد ج 4 ص 94. ابو غسان بصرى روايت كرده است كه: عبيدالله بن زياد چهار مسجد در شهر بصره ساخت تا در آنها بر ضد على (عليه السلام) تبليغ كنند و بغض او را در دلها استوار سازند مساجد مزبور عبارتند از: 1 - مسجد بنى عدى 2 - مسجدى در منطقه علافها، نزديك بندرگاه بصره 4 - مسجدى در محله ازد.
6-
اين سزا و پاداش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود   اى امت سركش و ستمگر
اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده مى‏بود      هر آينه امروز را روز ماتم برايش برقرار مى‏كرد
7-در تواريخ اهل سنت از قبيل كامل ابن اثير ج 3 ص 83 و واقدى، و عمده القارى فى شرح البخارى ج 3 ص 427 و ابن عساكر ج 4 ص 341 گفته‏اند سلمه قبل از داستان كربلا در سنه 59 و يا زودتر وفات كرده است. ولى پاره‏اى ديگر مانند الاصابه ج 4 ص 460 و ابو نعيم و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 137 وفات او را از سال 61 به بعد دانسته‏اند و كتاب اصول كافى روايت شده است كه امام حسين (عليه السلام) ودايع امامت و وصاياى خودش را به او سپرد تا به امام زين العابدين (عليه السلام) تحويل دهد.
8-در امالى مرحوم شيخ طوسى ص 56 و در تهذيب التهذيب ج 2 ص 356 و ذخائر العقبى طبرى ص 148 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 213 نوشته‏اند كه: ام سلمه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد و شهادت (عليه السلام) را به او خبر داد.
9-تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 341 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127 و مجمع الزوايد ج 9 ص 199. قبلاً يادآور شديم وقتى امام (عليه السلام) به منزل خزيميه رسيدند و يك شبانه روز در آنجا ماندند حضرت زينب به امام عرض كرد شنيدم هاتفى اين اشعار را ميخواند: ألا يا عين فاحتفلى...
10-حديث قارورتين و دو شيشه در كتابهاى: معالم الزالفى سيد هاشم بحرانى ص 91 باب 49 و مدينه المعاجز ص 244 باب 49 سيد هاشم بحرانى و منتخب طريحى ص 335 چاپ مطبعه حيدريه طبع سوم نوشته شده است.
11-تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139. و مرآت الجنان يافعى ج 1 ص 134 مسند احمد حنبل ج 1 ص 242 و الكواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56 و ذخائر العقبى محب طبرى ص 148. و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 355 كامل ابن اثير ج 4 ص 38. و صواعق محرقه ص 116 22. و تاريخ بغداد خطيب ج 1 ص 142 و خطط مقريزيه ج 2 ص 285. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 94 فصل 12 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 212.
12-تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126. و صواعق المحرقه ص 116 فصل فيما جرى على الحسين. و خط مقريزينه ج 2 ص 289. و تذكره الخواص ص 155. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90. تاريك شدن دنيا به مدت سه شبانه روز هنگام شهادت امام حسين (عليه السلام) حتى براى غير شيعه هم نبايد جاى تعجب و شگفتى باشد زيرا وقتى كه جناب قسطلانى در كتاب ارشاد السارى شرح بخارى ج 6 ص 114 مينويسد دنيا در فوت عمر تاريك شد در مورد حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه علت وجودى كائنات بود بطريق اولى مى‏بايست تاريك مى‏شد.
13-الاتحاف بحب الاشراف ص 24 و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 354. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. اگر آنچه را كه ابن جوزى در كتاب المنظم ج 7 ص 244 در حوادث سنه 339 مى‏نويسد: (در شهر آشوب در ثعلبيه براى حجاج اتفاق افتاد كه باد سياهى وزيدن گرفت و دنيا تاريك شد به قسمتى كه يكديگر را نمى‏ديدند) درست باشد جاى هيچگونه انكارى براى تاريك شدن هوا در كربلا براى كسى باقى نمى‏ماند.
14-صواعق محرقه ص 116 و الانحاف بحب الأشراف ص 24.
15-تهذيب التهذيب ابن حجر ج 1 ص 354 و صواعق المحرقه ص 116 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89.
16-مجمع الزوائد ج 9 ص 197 و تاريخ الخلفاء ص 138 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89 و الاتحاف ص 24 و صواعق ص 116 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56. و باز جاى هيچگونه شگفتى نيست زيرا خورشيد براى فوت ابراهيم فرزند صغير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز گرفت چنانچه در كتاب شرح المواهب اللدنيه ج 3 ص 212 و در اسد الغابه ج 1 ص 39، و عمده القارى در شرح بخارى 3 ص 472 باب كيفيت صلوه كسوف نوشته‏اند.
17-كامل الزيارات ص 77 باب 24.
18-خرائج راوندى ص 64 طبع هند در ضمن معجزات امام حسن عسكرى (عليه السلام).
19-كامل الزيارات ابن قولويه سنه 367 ص 80.
20-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126 و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تذكره الخواص ص 155 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89. و خطط مقريزيه ج 2 ص 989. و الاتحاف بحب الاشراف ص 55. و صواعق محرقه ص 116 و مناقب ابن شهر آشوب متوفى سنه 588 ج 2 ص 206 و ص 182 و جمله (آسمان خون باريد) را ابن اثير در كامل ج 7 ص 29 حوادث 246. و كتاب النجوم الزهراه ج 2 ص 322 و كنزالعمال ج 4 ص 291 شماره 5868 نوشته‏اند.
21-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126.
22-تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
23-مجمع الزوائد هيثمى ج 9 ص 196. و خصائص الكبرى ج 2 ص 125. و تاريخ الخفاء سيوطى ص 138. و عقد الفريد ج 2 ص 315 و كواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
24-تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
25-مجمع الزوائد ج 9 ص 196. و كامل ابن اثير ج 4 ص 103. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 87 و منتخب طريحى ص 338.
26-شرح قصيده ابى فرانس ص 149.
27-كامل ابن اثير ج 6 ص 37 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و تذكره الخواص ص 155.
28-مقتل خوارزمى ج 2 ص 100. و قسطلانى در ارشاد السارى فى شرح البخارى ج 9 ص 114 روايت مى‏كند، جنيان در سوگ عمر بن كثير نوحه سر دادند. ابن كثير در البدايه ج 10 ص 298 مى‏نويسد در مرگ بشر حافى جنيان نوحه سرائى مى‏كردند. اگر اين روايت درست باشد در سرور جوانان بهشت كه روح و روان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود به طريق اولى بايد نوحه سرائى كرده باشند.
29-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 380.
30-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تهذيب التهذيب ج 2 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 96 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
31-صواعق محرقه ص 116.
32-تذكره الخواص ص 154 محرقه ص 116.
33-ابن قولويه، كامل الزيارات.
34-من لا يحضره الفقيه ص 148.
35-كشكول شيخ يوسف بحرانى ص 17 طبع هند نقل از كشكول شيخ بهائى.
36-مرحوم شيخ طوسى (ره) در تهذيب ج 2 ص 283 در آخر كتاب نذر، از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: زنان اهل بيت در بيت معصوم امام (عليه السلام) گريبان چاك زدند و تپانچه بر صورت زدند، و بر مصيبتى مثل مصيبت امام حسين (عليه السلام) بايد تپانچه‏ها بر صورت زده شود و بايد گريبانها چاك گردد. و لقد شققن الفاطميات الجوب على الحسين، و لطمن الخدود، و على مثل الحسين فلتلطم الحدود، و لتشق الجيوب.
37-كامل الزيارات ص 174.
38-در كتاب تاج العروس ج 7 ص 426 در ماده ظل از شهاب خفاجى نقل مى‏كند كه وى گفته است: ظل فعلى ماضى و از افعال ناقصه است كه خبر را در ظرف تمام روز براى اسم خود اثبات مى‏كند. و رضى در شرح كافيه ص 278 ضمن بحث از افعال ناقصه نوشته است معناى ظل زيد متفكراً اين است: زيد در تمام ساعات روز در اين حالت بود. بنابراين ظل مضمون جمله اسميه را كه عبارت از تفكر زيد باشد مقترن به تمام ساعات روز كرده كه وى مستغرق آن بوده است، آنگاه افزوده است: چنانكه معناى بات زيد مهموماً نيز همين است يعنى: استغراق در تمام ساعات شب.
در شرح صمديه سيد على خان كبير ص 59 طبع ايران نوشته است: ظل و بات به ترتيب مفهوم خبر را براى اسم خود در تمام ساعات روز و شب اثبات مى‏كند.
و زمخشرى نيز در كتاب المفصل همين روال را عنوان كرده و سپس افزوده است: گاهى اوقات به معناى صار استعمال مى‏شوند، البته استعمال به معناى صادر چون مجازى است و نه حقيقى، بايد حتماً همراه با قرينه مجوزه باشد.
39-كامل الزيارات ص 173 باب 71. اگر چه در متن روايت بعد از جمله من زار الحسين جمله و بات عنده نوشته شده و مؤيد همان مفاد و معنايى است كه مرحوم مقرم استفاده كرده است زيرا واو خوف حرف عطف ظهور در جميع بين معطوف عليه دارد، لكن در بعضى نسخ روايت به جاى و بات كلمه او بات نوشته شده است بنابراين كلمه او نه تنها ظهورى در تأييد استنباط مزبور ندارد كه بر عكس، زيرا كلمه او براى ترديد، و يا انتخاب فردى از افراد متعدد در حال اختيار مى‏باشد، عليهذا اگر به جاى واو او در متن روايت استعمال شده باشد نه تنها مغاير با نظريه متخصصين لغات عرب نيست بلكه مى‏تواند به نحوه مؤيدشان باشد.
40-در عيون الاخبار ص 66 حديثى از امام هشتم (عليه السلام) نقل مى‏كند كه حضرت ابن شبيب فرمود: اگر دوست دارى در غرفات بهشت با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشى قاتلان امام حسين (عليه السلام) را لعن كن و هرگاه بياد حسين (عليه السلام) افتادى بگو: يا ليتنى معهم فأفوز فوزاً عظيماً.
41-مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 189 نقل از امالى مفيد نيشابورى.
42-نشوار المخاضره ج 8 ص 218.
43-كامل ابن اثير ج 4 ص 32.
44-تاريخ طبرى ج 7 و مثير الاحزان ابن نما ص 40، و الدمعه الساكبه ص 348.
45-امالى صدوق ص 99 مجلس 31 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 204.
46-رياض المصائب ص 341 و تظلم الزهراء ص 130.
47-لهوف ص 74 و مثير الاحزان ابن نما ص 41.
48-تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 133 و ارشاد مفيد ص 242. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225 و اعلام الورى طبرسى ص 148 و روضه الواعظين ابن فنال ص 162.
49-تظللم الزهراء ص 132.
50-تاريخ طبرى ج 7 ص 367.
51-نفس المهموم و تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و تاريخ قرمانى ص 108.
52-كامل ابن اثير ج 4 ص 79. مصعب زبيرى در كتاب نسب قريش، مطلب عجيبى نقل مى‏كند وى در ص 58 كتاب مزبر نوشته است: عمر بن سعد، على بن الحسين را گرفت و از ديد مردم پنهانش نمود و به او احترام مى‏گذاشت همين كه شنيد منادى ندا مى‏كند: هر كس على بن الحسين را بياورد سيصد درهم جايزه خواهد داشت، دستهاى او را با غل و زنجير بست و به گردنش افكند و با همين حال نزد ابن زياد آورد، و جايزه را دريافت كرد،... در همين جا اگر عمه‏اش زينب خود را بر او نيافكنده بود و نگفته بود پيش از اينكه او را بكشى مرا بكش، ابن زياد او را مى‏كشت. غير از زبيرى، هيچ كس ديگر از مورخين اين مطلب را ننوشته است و لذا بعيد به نظر مى‏آيد در ميان لشكر كوفه حتى در مراحل اوليه چنين رحمى داشته باشند كه به عنوان دلسوزى على بن الحسين (عليه السلام) را ربوده باشند، زيرا از ولد الزنا هيچوقت كار خير مشاهده نشده است. ثانياً على بن الحسين امام زمان و حجت خدا بر زنان و مايه دلگرمى و شكيب آنها بود، اگر او را مى‏ربودند معلوم نبود كه بر زنان اهل بيت چه مى‏گذشت؟
53-در مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 اين شعر نيز به شعر فوق افزوده است:
حتى عصينا الله رب الامر   بصنعها مع الحسين الطهر
از شعر فوق استفاده مى‏شود كه قوى‏ترين اسبها را جمع كردند و آنها را به صورت قطار گردنهايشان را به يكديگر بسته بودند و به صورت دايره‏اى بر بدنها مى‏تاختند و آنقدر ادامه دادند و گرداندند تا اينكه استخوانهاى سينه و پشت مانند آرد نرم شد و خود در اين عمل اقرار كردند كه عملشان خلاف حكم خدا بود.
54-لهوف ص 75 و مثير الاحزان ابن نما ص 41 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39.
55-الاثار الباقيه طبع ليدن ص 329.
56-كتاب التعجب كراجكى ملحق به كتاب كنز الفوائد ص 46 و شماره مسلسل ص 350.
57-لهوف ص 81 و عمده القارى فى البخارى ج 7 ص 656.
58-الكبريت الأحمر.
59-ارشاد.
60-از روضه الشهداء، ملا حسين كاشفى، كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 190 نوشته است: زن خولى ديد نور از زير اجانه (سرپوش) به سوى آسمان بلند است، و مرغان سفيد رنگى در اطراف آن در پروازند. و همچنين مى‏افزايد كه: همسر ديگر خولى به نام نوار بنت مالك چون از قضيه آگاه شد به خولى گفت: تو سر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را آورده‏اى؟ به خدا قسم سر من و تو ديگر بر يك بالين جمع نخواهد شد، اين را بگفت و براى هميشه از او جدا شد.
61-انساب الأشراف بلاذرى ج 5 ص 238.
62-يافعى در مرآه الجنان ج 1 ص 133 نوشته است: ابن زياد بر او خشمگين شد و او را كشت ولى نام حامل سر مطهر را ذكر نكرده است. بين تاريخ نويسان اختلاف است كه آيا آورنده سر مطهر امام نزد ابن زياد چه كسى بوده است و اشعار را چه كسى خوانده است؟
ابن جرير طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 368 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 79. نوشته‏اند: گوينده اشعار سنان بن انس بود كه بر عمر خواند. و در تذكره الخواص ص 144 نوشته‏اند: بشر بن مالك آنها را بر ابن زياد خواند.
در هر صورت ابن طلحه در مطالب السؤال ص 76 اين شعر را بر اشعار فوق افزوده است: و من يصلى القبلتين فى الصبا و گفته ابن زياد بر وى خشمگين شد و او را كشت.
در رياض المصائب ص 437 نوشته است گوينده اشعار فوق شمر بوده است، و به نظر مى‏رسد همين حرف درست‏تر باشد، زيرا اگر قبول كرديم كشنده حضرت امام (عليه السلام) شمر بود چنانچه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مى‏شود و گروه بسيارى از مورخين آن را تأييد كرده‏اند بعيد است كه ديگرى سر مقدس را و به آن مباهات و افتخار بكند و خودش موجب تقرب به ابن زياد را از دست بدهد. و لذا در المعجم مما استعجم ج 2 ص 865 و در وفاء الوفاء سمهورى ج 2 ص 232 آنجا كه بحث از قرقگاه ضريه مى‏كند، مى‏گويد: ضريه از آبهاى ضباب و در جاهليت مال ذى الجوشن ضيايى پدر شمر قاتل امام حسين بوده است. و بدينوسيله تصريح مى‏كند كه قاتل امام حسين (عليه السلام) شمر بوده است.
---------------------------------------
استاد سيد عبدالرزاق مقرم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page