روز عاشورا

(زمان خواندن: 48 - 95 دقیقه)

من مرگ را جز خوشبختى نمى‏دانم و زندگى با ستمكاران را چيزى جز نكبت و رنج نمى‏شمارم.
امام (عليه السلام)
روز عاشورا تمامش با حزن و اندوه بر اهل بيت (عليه السلام) گذشت، آثار فجايع بنى اميه در آن روز دل هر شنونده را آب و چشمانش را خونبار مى‏كند، در آن روز جز فرياد زنانى كه كسان خود را از دست داده بودند، و جز آه و ناله مادران داغديده و دلسوخته‏هاى محزون صداى ديگرى شنيده نمى‏شد، و هر كسى جز افراد پريشان مويى كه رنج مصيبت، آنان را از پاى در آورده، و غبار آلودهايى كه خاك بر سر افشانده بودند ديده نمى‏شد. گروهى بر سر و سينه مى‏زدند، گويى مردم همه در حال سكر و بى هوشى بسر مى‏برند كه نه مست بودند و نه بيهوش ولى سوز و گداز مصيبت، بيش از حد، غم و اندوه، بسيار بزرگ و عظيم بود اگر روزنه‏اى از عالم بالا بسويت باز شود آنگاه خواهى شنيد كه عالم ملكوت غرق در ضجه و ناله و حوران بهشت در غرفه‏هاى آن در آه و فعان و امامان راستين به گريه و شيون در سوگ نشسته‏اند.
آرى چرا چنين نباشد كه يادگار رسالت و خورشيد خلافت و نشان ديهيم امامت، فرزند پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و پاره تن فاطمه زهرا و جگر گوشه وصى مرتضى و برادر حسن مجتبى و حجت خدا بر جهانيان، شهيد شده است.
براى عزاى او گريه كم و غمگسارى اندك است، اگر در اين مصيبت بزرگ دلها پاره پاره شود و جانها قالب تهى كنند هنوز كم است و كسى حق آنرا اداء نكرده است. چرا اين زندگى حيوانى فدا نگردد و حال آنكه سر چشمه حيات اصيل و پاك انسانى را از بين برده‏اند، و چرا اين اشكهاى ناقابل نريزند و حال آنكه خون مظلوم دنيا، ثارالله را بر زمين ريخته‏اند و چگونه كشتى آفرينش، لنگر بگيرد و حال آنكه لنگر و لنگرگاه در تلاطم و خروش است؟ و آيا مى‏شود اشك چشم افزايش پيدا نكند و حال آنكه پيوسته مى‏بيند قربانيان آل محمد را كه سر از بدن جدا و يا بدنهاى پاره پاره روى زمين داغ كربلا عرضه شمشير بنى اميه گشته‏اند و سرهاى مقدسشان را بالاى نيزه نصب كرده، شهر به شهر و ديار به ديار هديه مى‏برند. و مى‏بيند آنها را كه خود آبروى دنيا و آخرت بوده‏اند چگونه آب فرات را بر آنها بستند و با لب تشنه شريعه فرات شهيدشان كردند. تمام حيوانات و وحوش بيابان از آن استفاده مى‏كردند ولى زنان و كودكان اهل بيت پيغمبر از آن ممنوع بودند!! اسبهاى نيرومند و تازه نفسى برگزيدند و بر آن بدنهاى پاك و مطهر تاخت و تاز مى‏كردند و داستان غم‏انگيز سينه حسين (عليه السلام) زير سم ستور گفتنى نيست.
پيغمبر عظيم و بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به مجردى كه بياد حسين و مصيبت او مى‏افتاد گريه مى‏كرد، بنابر اين كسانى كه مى‏خواهند به او تأسى كنند و از او پيروى نمايند بايد جلسات سوگ بر حسين (عليه السلام) برقرار كنند و همه اهل خانه را وادار كنند بر او گريه نمايند و به يكديگر تسليت بدهند و همانطور كه در حديث از امام باقر (عليه السلام) وارد شده است، هنگام ملاقات به يكديگر بگويند:
عظم الله أجورنا و أجوركم بمصابنا بالحسين و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه المهدى من آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(1)
عبدالله بن سنان روز عاشورا خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد، ديد حضرت چهره مباركش گرفته و غمگين است و قطرات اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد بر گونه هايش مى‏غلطد. از وى پرسيد: براى چه مى‏گرييد يابن رسول الله؟
حضرت فرمود: مگر تو غافلى! و نميدانى مصيبت ابى عبدالله در امروز بوده است؟ سپس به او دستور داد حال و شكل خود را مانند عزاداران و مصيبت ديدگان درست كند، تا بندها و تكمه‏هاى خود را بگشايد، آستين‏ها را بالا بزند و سر را برهنه نمايد، آن روز را روزه كامل نگيرد ساعتى پس از عصر با آب افطار نمايد كه در آن لحظات آتش جنگ خاموش شد، اگر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده بود او صاحب عزا بود.(2)
امام كاظم (عليه السلام) هرگز در ايام دهه محرم خنده بر لبانش ديده نشد و پيوسته حزن و اندوه بر چهره‏اش نقش بسته بود، و روز دهم از غم و غصه، و اندوه و مصيبت حضرت بود.
امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى‏فرمود: همه بايد براى حسين بگريند زيرا در روز شهادت حسين، چشمان ما را جريحه دار و عزيزانمان را در كربلا بى كس و يار كردند.
در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان (عليه السلام) مى‏فرمايد:
(اى جد بزرگوارم) هر صبح و شب در غمت ناله مى‏زنم و عوض اشك برايت خون مى‏گريم فلاندبنك صباحاً و مساء و لأبكين عليك بدل الدموع، دما.
با توجه به آنچه بيان شد آيا بر ما واجب نيست جامه انس و معمولى را باز كرده و لباس حزن و اندوه و گريه بپوشيم؟ و بدانيم چگونه مى‏بايست با سرپا كردن مجالس عزا، براى شهيد عطشان در عاشوراى او احترام بگذاريم و تعظيم شعائر كنيم!!؟
حسين (عليه السلام) در روز عاشورا
ابن قولويه (ره) و مسعودى نوشته‏اند: وقتى كه امام (عليه السلام) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است، بر شما است كه صبر و پايدارى نمائيد و با دشمن بجنگيد.(3)
پس از آن، صفوف لشكر خود را كه هشتاد و دو نفر سواره و پياده بودند منظم نمود(4) زهير بن قين را در ميمنه و حبيب بن مظاهر را در ميسره قرار داد، خود افراد خاندانش نيز در قلب آن قرار گرفتند، و پرچم را بدست برادرش عباس داد زيرا حضرت ابوالفضل را كه قمر بنى هاشم بود با كفايت‏تر از ديگران براى اينكار مى‏دانست، چه او حق و حرمت آنرا بيشتر حفظ ميكرد و براى نگاهدارى آن دلسوزتر و براى دعوت به حق داعى‏تر و براى حفظ رحم مرتبطتر و براى عهد و امان زينهارتر و براى مبارزه استوارتر، و در اضطراب و آشفتگى، خوددارترين همه بود. عمر سعد نيز با سى هزار نفر بسوى حسين (عليه السلام) آمده بود، و رؤساى چهارگانه كوفه در آنروز عبارت بودند از:
1 - عبدالله بن زهير بن سليم ازدى، رئيس محله اهل مدينه.
2 - عبدالرحمن بن أبى سبره حنفى، رئيس محله مذحج و اسد.
3 - قيس بن اشعث، رئيس محله ربيعه و كنده.
4 - حر بن يزيد رياحى، رئيس محله تميم و همدان.(5) كه تمام اين رؤسا و قبايلشان غير از حر رياحى در جنگ حسين بن على (عليه السلام) شركت كرده بودند.
عمر سعد، عمرو بن حجاج زبيدى را در ميمنه و شمر بن ذى الجوشن را در مسيره و عزره بن قيس أحمسى را بر سواره‏ها و شبث بن ربعى را بر پياده‏ها فرمانده قرار داد، و پرچم را به غلام خود ذويد(6) سپرد.
لشكر ابن سعد در اطراف خيمه‏ها تاخت و تاز مى‏كردند كه چشمشان به آتش برافروخته در خندقى كه آنرا شب عاشورا، در پشت خيمه‏ها، حفر كرده بودند، افتاد.
شمر با صداى بلند گفت: يا حسين، قبل از آتش قيامت با آتش دنيا خودت را مى‏سوزانى؟
حسين بن على (عليه السلام) فرمود: مثل اينكه اين گوينده شمر بن ذى الجوشن است؟
پس از آنكه جواب دادند و معلوم شد كه شمر است حضرت فرمود:
اى پسر زن بزچران، تو به آتش جهنم از من سزاوارترى كه در آن بسوزى يابن الراعيه المعزى أنت أولى بها منى صلياً.
در همين هنگام مسلم بن عوسجه تصميم گرفت او را هدف تير خود قرار دهد. امام (عليه السلام) او را منع فرمود و گفت: من دوست ندارم آغازگر جنگ بوده باشم اكره آن أبدءهم بقتال.
دعاى امام (عليه السلام) در صبح عاشورا
آنگاه كه عمر بن سعد به آرايش نظامى و تنظيم صفوف خود مشغول بود امام (عليه السلام) نگاهش به انبوه جمعيت دشمن افتاد، وقتى كه در مقابل خويش سيل عظيم لشكر دشمن را ديد دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:
اللهم أنت ثقتى فى كل كرب، و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل آمر نزل بى ثقه و عده...
چه غمهاى كمر شكنى كه دلها در برابرش آب شده و راه چاره در برابرش مسدود گشته، و با ديدن آنها دوستان از آن دورى جسته، و دشمن زبان به شماتت گشوده، بر من فرو ريخته، كه من تنها به پيشگاه تو شكايت آورده‏ام. رغبه منى عمن سواك، فكشقته و فرجته فانت ولى كل نعمه و منتهى كل رغبه.
و از ديگران قطع اميد كرده‏ام، و تو بودى كه به دادم رسيدى و آنها را برطرف كردى (و از آن امواج غم نجاتم دادى) خدايا توئى صاحب تمام نعمتها و توئى منتهاى همه آرزوها.
نخستين خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا
امام (عليه السلام) پس از تنظيم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خيمه‏ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنين فرمود:
ايها الناس! اسمعوا قولى، و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على، و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و أعطيتمونى النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان با تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسكم فأجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين.
ايها الناس! حرف مرا بشنويد، و در جنگ و خونريزى عجله مكنيد تا من وظيفه خود را كه موعظه و نصيحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به اين سرزمين توضيح دهم، اگر به سخنم گوش داديد و عذر مرا پذيرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شديد معلوم مى‏شود راه سعادت و خوشبختى را دريافته‏اند و دليلى براى جنگ با من نخواهيد داشت، لكن اگر عذرم را بپذيرفتيد و از در انصاف و داد و با من وارد نشديد آنگاه مى‏توانيد همه دست به دست هم بدهيد و بدون مهلت تصميم باطلتان را اجرا كنيد ولى در اينصورت ديگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتيبان من آن خدايى است كه قرآن را نازل كرده و يار و ياور نيكوكاران است.
چون سخن امام به اينجا رسيد، صداى گريه و شيون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مى‏شنيدند بلند شد. لذا امام (عليه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد برويد زنها را ساكت كنيد، به خدا قسم هنوز گريه‏هاى بسيارى در پيش دارند فلعمرى ليكثر بكاؤهن.
چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (عليه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پايان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پيامبران چنين فرمود:
الحمدلله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متفرقه بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرته، و الشقى من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها و أراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم، و أعرض بوجهه الكريم عنكم و أحل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعه و آمنتم بالرسول محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم عليكم استحوذ عليكم الشيطان فأنساكم ذكر الله العظيم، فتباً لكم و لما تريدون، انا لله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم، فعبداً للقوم الظالمين.
حمد و سپاس خداى را كه دنيا را محل فنا و زوال قرار داد، دنيا اهل خود را تغيير مى‏دهد و آنان را دگرگون مى‏سازد، مغرور كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه شيفته و فريفته آن بشود، مردم! دنيا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا اميدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأيوس و نااميدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بينم هم پيمان شده‏ايد كه خشم خدا را بر ضد خود برانگيخته‏ايد، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نيكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستيد شما، شماايكه به فرمان او اقرار كرده و به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش يورش برديد، شيطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كرده‏ايد، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفريده شده‏ايم و به سوى او برمى گرديم.
پس از بيان فوق افزود: اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرائيدند (و چون بخود ستم كرده‏اند) از رحمت خدا دور باد اين قوم ستمگر.(7)
قسمت سوم خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا:
ايها الناس انسبونى من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلى و انتهاك حرمتى ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟
أوليس حمزه سيد الشهداء عم ابى؟
أوليس جعفر الطيار عمى؟
اولم بيلغكم قول رسول الله لى و يخى: هذان سيدا شباب اهل الجنه؟
فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب مذ علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلفه و ان كذبتمونى فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك أخيركم. سلوا جابر بن عبدالله انصارى و أبا سعيد الخدرى و سهل بن سعد الساعدى و زيد بن أرقم و أنس به مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله لى و يخى، أما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى؟!
اى مردم! به من بگوئيد من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئيد و خويشتن را نكوهش كنيد، و ببينيد آيا كشتن و هتك حرمت من براى شما جايز است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پيغمبر شما نيستم؟ مگر من پسر كسى نيستم كه او پيش از همه مسلمانان ايمان آورد؟ و پيش از همه، رسالت پيامبر را تصديق كرد؟
آيا حمزه سيد الشهداء، عموى پدر من نيست؟
آيا جعفر طيار عموى خود من نيست؟
مگر شما سخن پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنيده‏ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصديق مى‏كنيد، اينها همه حقند و كوچكترين خلاف واقعى، در آنهانيست، زيرا هنوز در طول عمر خود از آنروزى كه فهميده‏ام خداوند بر دروغگويان غضب كرده و دروغ را به خودش برمى‏گرداند، هرگز دروغ نگفته‏ام.
و اگر گفتارم را باور نداريد، اينك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات هستند، مى‏توانيد از آنها بپرسيد، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك از اينان بپرسيد اينها همه سخنان پيغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏اند و بدانيد همين يك جمله مى‏تواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ريختن خون من برداريد.(8)
پارازيت شمر:
در اين هنگام شمر متوجه شد ممكن است سخنان امام (عليه السلام) در روحيه افراد لشكر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست كارى كند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسيار بلند فرياد زد و گفت: او خدا را روى يك كلمه عبادت مى‏كند و نمى‏داند چه مى‏گويد؟
حبيب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مى‏بينم كه تو خدا را بر هفتاد حرف مى‏پرستى و من شهادت مى‏دهم تو راست مى‏گويى كه چيزى نمى‏فهمى كه او چه مى‏گويد، خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
حبيب مظاهر نيز از طرف ياران امام حسين (عليه السلام) به او پاسخ داد كه:
و الله انى اراك تعبد الله على سبعين حرفاً و أنا أشهد انك صادق ما تدرى ما يقول قد طبع الله على قلبك! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مى‏برى و تو راست ميگوئى كه سخن او را نمى‏فهمى زيرا خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
پس از آنكه حبيب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
فان كنتم فى شك من هذا القول، افتشكون انى ابن بنت نبيكم؟ فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم ائطلبونى بقتيل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحه؟
اگر در گفتار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره من و برادرم شك داريد آيا در اين واقعيت هم شك داريد كه من فرزند دختر پيغمبر شمايم؟! به خدا قسم در تمام دنيا، نه در ميان شما، و نه در غير ميان شما از من، پيغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آيا كسى را از شما كشته‏ام كه در مقابل خون او مى‏خواهيد مرا بكشيد؟ آيا مال كسى را حيف و ميل كرده‏ام؟ يا براحتى بر كسى وارد ساخته‏ام كه مى‏خواهيد مجازاتم كنيد؟
در مقابل گفتار امام هم سكوت كردند و كسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس كه در لشكر عمر سعد بودند و برايش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
يا شبث بن ربعى، و يا حجار بن ابجر و يا قيس بن اشعث و يا يزيد بن الحارت الم تكتبوا الى أن قد اينعت الثمار، و أخضر الجناب و انما تقدم على جند لك مجنده؟
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث! مگر شما نبوديد براى من نامه نوشتيد كه: ميوه هايمان رسيده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در كوفه بر لشكريانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقيقه شمارى مى‏كنيم!)؟!
اى افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انكار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنين نامه‏اى به تو ننوشته‏ايم (فقالو: لم نفعل).
امام (عليه السلام) كه با انكار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منكر مى‏شويد به خدا قسم شما براى من نامه نوشتيد.
آنگاه فرمود: ايها الناس! اذا كرهتمونى فدعونى، انصرف عنكم الى مأمن من ارض. اگر هم اكنون از آمدنم ناخشنوديد بگذاريد به هر جايى از دنيا كه أمن و آرام باشد، بروم.
در اينجا قيس بن اشعث گفت: يا حسين! چرا با پسر عمويت بيعت نمى‏كنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (عليه السلام) در جواب قيس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مى‏خواهى مردان بنى هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از تو انتقام بگيرند؟ لا والله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مى‏گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم كرد. پس از آن آيه قرآن را كه داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونيان نقل ميكند قرائت فرمود: انى عذت بربى و ربكم أن ترحمون... من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى‏برم كه گفتار مرا قبول نمى‏كنيد، پناه مى‏برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متكبر و سركشى كه بروز ايمان نمى‏آورد.
در اين هنگام سخن امام به پايان رسيد، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آنرا عفال كند.(9)
بزرگوارى و هدايتگرى امام (عليه السلام)
سپاه عمر سعد كه قبلاً آرايش و منظم شده بودند بر امام (عليه السلام) يورش بردند، عبدالله بن حوزه تميمى نيز جزو آنان بود هراسان پيش آمد و با صداى بلند داد مى‏زد و مى‏پرسيد: حسين در ميان شماست؟ (أفيكم حسين؟) كسى به او جواب نمى‏داد و او باز هم تكرار مى‏كرد تا در مرتبه سوم كه تكرار كرد يكى از ياران امام حسين (عليه السلام) در حالى كه به او اشاره مى‏كرد گفت: حسين اين است چه ميخواهى؟ هذا الحسين فما تريد منه؟ با كمال پرورئى و بى ادبى جسارت كرد و گفت: يا حسين! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مى‏گويى، من بر خداى آمرزنده كريم و شفاعت‏پذير كه امرش مطاع است وارد مى‏شوم، تو كيستى؟ گفت من پسر حوزهام.
پس از آنكه خودش را معرفى كرد، امام (عليه السلام) دستهايش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازه‏ايكه سفيدى زير بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرين كرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بكش.(10)
پسر حوزه كه نفرين امام را شنيد خشمگين شد، تازيانه‏اى بر اسب خود زد تا از نهرى كه جلويش بود بپرد و به امام حمله كند، با پريدن اسب از پشت زين افتاد و يكى از پاهايش در ركاب گير كرد، اسب رم كرد و او را به اينطرف و آنطرف زد پايش از چند جا شكست و جدا شد و هنوز پاى ديگرش در ركاب آويزان بود، اسب بدن نيمه جانش را بر هر سنگ و بوته‏اى ميزد تا از دنيا رفت‏(11) (و دعاى امام مستجاب گرديد).
مسروق بن وائل حضرمى نقل مى‏كند: من از جلوداران و پيشتازان لشكرى بودم كه به جنگ با حسين آماده شده بود، مى‏خواستم اول كسى بوده باشم كه سر حسين را مى‏گيرد و براى ابن زياد جهت گرفتن جايزه هديه مى‏برد. هنگاميكه ديدم چگونه نفرين امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهميدم اين اهل بيت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مى‏باشند، به همين جهت لشكر ابن سعد را ترك كردم و گفتم: من نبايد با آنان بجنگم كه اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأكون فى النار).(12)
سخنرانى زهير بن قين در روز عاشورا
در همان هنگام كه سپاه عمر سعد بر حسين (عليه السلام) يورش بردند، زهير بن قين با سلاح كامل بر اسب فربه و راهور خود سوار شد و جلو آنان، آمد و گفت:
اى اهل كوفه! بترسيد از عذاب خدا، مادامى كه ميان ما و شما، شمشير واقع نشده است ما و شما برادر دينى خواهيم بود و برادر نسبت به برادر خود حق دارد لذا من به عنوان يك برادر دينى شما را نصيحت مى‏كنم، ولى آنگاه كه شمشيرها ميان ما قرار گرفت ديگر احترامها تمام مى‏شود، در آنصورت ما از يك امت و شريعت، و شما هم از شريعت ديگرى خواهيد بود.
هم اكنون خداوند ما و شما را بوسيله دودمان پيغمبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آزمايش مى‏كند تا معلوم شود هر كدام از ما چه تصميمى خواهيم گرفت.
ما شما را به نصرت ذريه پيغمبر و خذلان و يارى نكردن طاغى زمان، عبيدالله بن زياد دعوت مى‏كنيم، آخر شما در سرتاسر حكومت ننگين اينها جز بدى و شرارت، چيزى ديده‏ايد؟ مگر اينها نبودند كه چشمهاى برادران شما را بيرون آوردند و دست و پاهايشان را قطع كردند و اندامشان را بريدند، و بدنهايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما، آويزان كردند و جوانان برجسته شما و فراءتان را مانند حجر بن عدى و يارانش، و هانى بن عروه و امثالش را كشتند؟!
سخن زهير كه به اينجا رسيد، عده‏اى از سپاهيان عمر سعد، او را فحش و ناسزا گفتند و بر عبيدالله بن زياد ستايش و درود فرستادند و به او گفتند: ما دست از شما برنمى‏داريم تا اينكه رفيقت (حسين) و همراهيانش را بكشيم، يا او و يارانش را سالم نزد عبيدالله بن زياد بفرستيم.
زهير پس از سخن آنان، مجدداً شروع به نصيحت آنان كرد و يارى كردن او سزاوارتر از يارى كردن پسر سميه است، اگر او را يارى نمى‏كنيد لااقل با او مجنگيد، بين او و يزيد را آزاد بگذاريد، مطمئن باشيد يزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضى خواهد شد.
هنوز زهير مشغول صحبت بود كه شمر او را هدف تير خود قرار داد و گفت: ساكت باش، خدا تو را ساكت كند، از بس حرف زدى ما را بى تاب كردى!!
زهير در جواب اعتراض و گستاخى شمر فرمود: اى پسر كسى كه از عقب ادرار مى‏كند، روى سخن من با تو نيست، تو كه آدم نيستى، من باور نمى‏كنم كه تو حتى دو آيه از قرآن را بدانى، مژده باد تو را به خوارى روز قيامت و عذاب دردناك اين دنيا!
شمر زهير را تهديد به مرگ كرد و در جواب او گفت: الان مرگ تو و رفيقت فرا خواهد رسيد.
زهير گفت: آيا مرا از مرگ ميترسانى؟ به خدا سوگند كشته شدن در ركاب او به مراتب بهتر است از زندگى جاودانه با شما پست فطرتان! پس از اين گفتگو و ستيز، زهير مجدداً سپاه را مورد خطاب قرار داد و با صداى بلند گفت:
اى بندگان خدا! گول اين تهى مغز ستم پيشه و امثال او را نخوريد، شما را از دينتان برنگرداند، به خدا قسم كسانيكه خون ذريه و اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بريزند و ياران و حاميان او را بكشند، هرگز از شفاعت او بهره‏مند نخواهند شد.
در همين بين كه هنوز صحبت او ادامه داشت يك نفر از يارانش به او گفت: ابا عبدالله (عليه السلام) مى‏فرمايد برگرد، به جان خودم سوگند كه اگر مؤمن آل فرعون هم بنا بود فرعونيان را نصيحت كند به همين اندازه وظيفه‏اش را انجام داده بود، تو نيز وظيفه خود را در راه ارشاد و نصيحت اين قوم انجام دادى، اگر بنا بود مؤثر باشد، كفايت مى‏كرد.(13)
سخنرانى برير در روز عاشورا
برير بن خضير، كه پيرمردى از تابعين و عابد و قارى قرآن و از شيوخ قاريان در مسجد جامع كوفه بود و در ميان قبيله همدان قدر و منزلت خاصى داشت، از امام (عليه السلام) اجازه گرفت تا قدرى با سپاه عمر سعد، صحبت كند، پس از آنكه اجازه گرفت نزديك آنها آمد و با صداى بلند گفت:
اى مردم! خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از بشير و نذير، و دعوت كننده به خدا، و چراغ پر فروغ براى مردم فرستاد. اين آب فرات را كه مى‏بينيد همه حيوانات و كلاب و خنايز از آن استفاده مى‏كنند ولى شما آنرا از پسر دختر پيغمبر منع كرده‏ايد؟! آيا پاداش زحمات پيغمبر اين است كه درباره اولادش انجام مى‏دهيد؟!
برخى از سپاهيان عمر سعد صدايشان را بلند كردند و به او گفتند: برير! بيش از اين حد حرف نزن، دست بردار، به خدا قسم حسين بايد تشنگى را بچشد چنانكه پيش از او، بعضيها اين تشنگى را چشيدند! (مقصود عثمان مى‏باشد)
برير پس از پايان سخن آنها به گفتار خود ادامه داد و گفت: اى مردم! اينك ثقل پيغمبر در برابر شما است، و اينان فرزندان و دختران و خاندان و اهل بيت اويند، بگوئيد درباره آنها چه مى‏خواهيد انجام دهيد؟
سپاهيان عمر سعد در جواب برير گفتند تصميم ما اين است او را تحويل عبيدالله بن زياد بدهيم و او است كه بايد نظر خود را درباره اينان بدهد.
برير از آنان پرسيد: آيا نمى‏پذيريد اهل بيت پيغمبر به همان جائيكه آمده‏اند برگردند؟ واى بر شما اى اهل كوفه! آيا فراموش كرده‏ايد دعوتنامه‏هايى را كه نوشته‏ايد؟ و آيا فراموش كرده‏ايد عهد و پيمانى را كه با او بستيد؟ و خدا را بر آن و بر خود شاهد گرفتيد؟! مگر شما نبوديد كه اهل بيت پيغمبرتان را دعوت كرديد و قاطعانه مى‏گفتيد كه جانتان را در ركابشان فدا مى‏كنيد؟ و هم اكنون كه نزد شما آمده‏اند، آب فرات را برويشان بسته و مى‏خواهيد آنان را تسليم ابن زياد كنيد؟ چه بد عمل كرديد بعد از پيغمبرتان درباره ذريه‏اش چه شده است شما را؟ خداوند از آب روز قيامت، محرومتان گرداند كه شما بد مردمى هستيد.
سخن كه به اينجا رسيد چند نفر از آنان به وى گفتند: (ما ندرى ما تقول) ما نمى‏فهميم تو چه مى‏گوئى!!
برير گفت: خداى را سپاس كه بر بينش من افزود تا شما را بهتر بشناسم آنگاه دست به دعا برداشت و ضمن اظهار بى زارى از آنان و كردارشان چنين گفت: خداوندا شمشيرى در ميانشان بيافكن كه مرگشان در آن باشد و تو از آنها خشمگين!
در همين جا سپاه عمر سعد تيرهاى خود را به سوى او شليك كردند، وى به ناچار به سوى امام برگشت.(14)

من مرگ را جز خوشبختى نمى‏دانم و زندگى با ستمكاران را چيزى جز نكبت و رنج نمى‏شمارم.
امام (عليه السلام)
روز عاشورا تمامش با حزن و اندوه بر اهل بيت (عليه السلام) گذشت، آثار فجايع بنى اميه در آن روز دل هر شنونده را آب و چشمانش را خونبار مى‏كند، در آن روز جز فرياد زنانى كه كسان خود را از دست داده بودند، و جز آه و ناله مادران داغديده و دلسوخته‏هاى محزون صداى ديگرى شنيده نمى‏شد، و هر كسى جز افراد پريشان مويى كه رنج مصيبت، آنان را از پاى در آورده، و غبار آلودهايى كه خاك بر سر افشانده بودند ديده نمى‏شد. گروهى بر سر و سينه مى‏زدند، گويى مردم همه در حال سكر و بى هوشى بسر مى‏برند كه نه مست بودند و نه بيهوش ولى سوز و گداز مصيبت، بيش از حد، غم و اندوه، بسيار بزرگ و عظيم بود اگر روزنه‏اى از عالم بالا بسويت باز شود آنگاه خواهى شنيد كه عالم ملكوت غرق در ضجه و ناله و حوران بهشت در غرفه‏هاى آن در آه و فعان و امامان راستين به گريه و شيون در سوگ نشسته‏اند.
آرى چرا چنين نباشد كه يادگار رسالت و خورشيد خلافت و نشان ديهيم امامت، فرزند پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و پاره تن فاطمه زهرا و جگر گوشه وصى مرتضى و برادر حسن مجتبى و حجت خدا بر جهانيان، شهيد شده است.
براى عزاى او گريه كم و غمگسارى اندك است، اگر در اين مصيبت بزرگ دلها پاره پاره شود و جانها قالب تهى كنند هنوز كم است و كسى حق آنرا اداء نكرده است. چرا اين زندگى حيوانى فدا نگردد و حال آنكه سر چشمه حيات اصيل و پاك انسانى را از بين برده‏اند، و چرا اين اشكهاى ناقابل نريزند و حال آنكه خون مظلوم دنيا، ثارالله را بر زمين ريخته‏اند و چگونه كشتى آفرينش، لنگر بگيرد و حال آنكه لنگر و لنگرگاه در تلاطم و خروش است؟ و آيا مى‏شود اشك چشم افزايش پيدا نكند و حال آنكه پيوسته مى‏بيند قربانيان آل محمد را كه سر از بدن جدا و يا بدنهاى پاره پاره روى زمين داغ كربلا عرضه شمشير بنى اميه گشته‏اند و سرهاى مقدسشان را بالاى نيزه نصب كرده، شهر به شهر و ديار به ديار هديه مى‏برند. و مى‏بيند آنها را كه خود آبروى دنيا و آخرت بوده‏اند چگونه آب فرات را بر آنها بستند و با لب تشنه شريعه فرات شهيدشان كردند. تمام حيوانات و وحوش بيابان از آن استفاده مى‏كردند ولى زنان و كودكان اهل بيت پيغمبر از آن ممنوع بودند!! اسبهاى نيرومند و تازه نفسى برگزيدند و بر آن بدنهاى پاك و مطهر تاخت و تاز مى‏كردند و داستان غم‏انگيز سينه حسين (عليه السلام) زير سم ستور گفتنى نيست.
پيغمبر عظيم و بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به مجردى كه بياد حسين و مصيبت او مى‏افتاد گريه مى‏كرد، بنابر اين كسانى كه مى‏خواهند به او تأسى كنند و از او پيروى نمايند بايد جلسات سوگ بر حسين (عليه السلام) برقرار كنند و همه اهل خانه را وادار كنند بر او گريه نمايند و به يكديگر تسليت بدهند و همانطور كه در حديث از امام باقر (عليه السلام) وارد شده است، هنگام ملاقات به يكديگر بگويند:
عظم الله أجورنا و أجوركم بمصابنا بالحسين و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه المهدى من آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(1)
عبدالله بن سنان روز عاشورا خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد، ديد حضرت چهره مباركش گرفته و غمگين است و قطرات اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد بر گونه هايش مى‏غلطد. از وى پرسيد: براى چه مى‏گرييد يابن رسول الله؟
حضرت فرمود: مگر تو غافلى! و نميدانى مصيبت ابى عبدالله در امروز بوده است؟ سپس به او دستور داد حال و شكل خود را مانند عزاداران و مصيبت ديدگان درست كند، تا بندها و تكمه‏هاى خود را بگشايد، آستين‏ها را بالا بزند و سر را برهنه نمايد، آن روز را روزه كامل نگيرد ساعتى پس از عصر با آب افطار نمايد كه در آن لحظات آتش جنگ خاموش شد، اگر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده بود او صاحب عزا بود.(2)
امام كاظم (عليه السلام) هرگز در ايام دهه محرم خنده بر لبانش ديده نشد و پيوسته حزن و اندوه بر چهره‏اش نقش بسته بود، و روز دهم از غم و غصه، و اندوه و مصيبت حضرت بود.
امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى‏فرمود: همه بايد براى حسين بگريند زيرا در روز شهادت حسين، چشمان ما را جريحه دار و عزيزانمان را در كربلا بى كس و يار كردند.
در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان (عليه السلام) مى‏فرمايد:
(اى جد بزرگوارم) هر صبح و شب در غمت ناله مى‏زنم و عوض اشك برايت خون مى‏گريم فلاندبنك صباحاً و مساء و لأبكين عليك بدل الدموع، دما.
با توجه به آنچه بيان شد آيا بر ما واجب نيست جامه انس و معمولى را باز كرده و لباس حزن و اندوه و گريه بپوشيم؟ و بدانيم چگونه مى‏بايست با سرپا كردن مجالس عزا، براى شهيد عطشان در عاشوراى او احترام بگذاريم و تعظيم شعائر كنيم!!؟
حسين (عليه السلام) در روز عاشورا
ابن قولويه (ره) و مسعودى نوشته‏اند: وقتى كه امام (عليه السلام) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است، بر شما است كه صبر و پايدارى نمائيد و با دشمن بجنگيد.(3)
پس از آن، صفوف لشكر خود را كه هشتاد و دو نفر سواره و پياده بودند منظم نمود(4) زهير بن قين را در ميمنه و حبيب بن مظاهر را در ميسره قرار داد، خود افراد خاندانش نيز در قلب آن قرار گرفتند، و پرچم را بدست برادرش عباس داد زيرا حضرت ابوالفضل را كه قمر بنى هاشم بود با كفايت‏تر از ديگران براى اينكار مى‏دانست، چه او حق و حرمت آنرا بيشتر حفظ ميكرد و براى نگاهدارى آن دلسوزتر و براى دعوت به حق داعى‏تر و براى حفظ رحم مرتبطتر و براى عهد و امان زينهارتر و براى مبارزه استوارتر، و در اضطراب و آشفتگى، خوددارترين همه بود. عمر سعد نيز با سى هزار نفر بسوى حسين (عليه السلام) آمده بود، و رؤساى چهارگانه كوفه در آنروز عبارت بودند از:
1 - عبدالله بن زهير بن سليم ازدى، رئيس محله اهل مدينه.
2 - عبدالرحمن بن أبى سبره حنفى، رئيس محله مذحج و اسد.
3 - قيس بن اشعث، رئيس محله ربيعه و كنده.
4 - حر بن يزيد رياحى، رئيس محله تميم و همدان.(5) كه تمام اين رؤسا و قبايلشان غير از حر رياحى در جنگ حسين بن على (عليه السلام) شركت كرده بودند.
عمر سعد، عمرو بن حجاج زبيدى را در ميمنه و شمر بن ذى الجوشن را در مسيره و عزره بن قيس أحمسى را بر سواره‏ها و شبث بن ربعى را بر پياده‏ها فرمانده قرار داد، و پرچم را به غلام خود ذويد(6) سپرد.
لشكر ابن سعد در اطراف خيمه‏ها تاخت و تاز مى‏كردند كه چشمشان به آتش برافروخته در خندقى كه آنرا شب عاشورا، در پشت خيمه‏ها، حفر كرده بودند، افتاد.
شمر با صداى بلند گفت: يا حسين، قبل از آتش قيامت با آتش دنيا خودت را مى‏سوزانى؟
حسين بن على (عليه السلام) فرمود: مثل اينكه اين گوينده شمر بن ذى الجوشن است؟
پس از آنكه جواب دادند و معلوم شد كه شمر است حضرت فرمود:
اى پسر زن بزچران، تو به آتش جهنم از من سزاوارترى كه در آن بسوزى يابن الراعيه المعزى أنت أولى بها منى صلياً.
در همين هنگام مسلم بن عوسجه تصميم گرفت او را هدف تير خود قرار دهد. امام (عليه السلام) او را منع فرمود و گفت: من دوست ندارم آغازگر جنگ بوده باشم اكره آن أبدءهم بقتال.
دعاى امام (عليه السلام) در صبح عاشورا
آنگاه كه عمر بن سعد به آرايش نظامى و تنظيم صفوف خود مشغول بود امام (عليه السلام) نگاهش به انبوه جمعيت دشمن افتاد، وقتى كه در مقابل خويش سيل عظيم لشكر دشمن را ديد دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:
اللهم أنت ثقتى فى كل كرب، و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل آمر نزل بى ثقه و عده...
چه غمهاى كمر شكنى كه دلها در برابرش آب شده و راه چاره در برابرش مسدود گشته، و با ديدن آنها دوستان از آن دورى جسته، و دشمن زبان به شماتت گشوده، بر من فرو ريخته، كه من تنها به پيشگاه تو شكايت آورده‏ام. رغبه منى عمن سواك، فكشقته و فرجته فانت ولى كل نعمه و منتهى كل رغبه.
و از ديگران قطع اميد كرده‏ام، و تو بودى كه به دادم رسيدى و آنها را برطرف كردى (و از آن امواج غم نجاتم دادى) خدايا توئى صاحب تمام نعمتها و توئى منتهاى همه آرزوها.
نخستين خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا
امام (عليه السلام) پس از تنظيم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خيمه‏ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنين فرمود:
ايها الناس! اسمعوا قولى، و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على، و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و أعطيتمونى النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان با تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسكم فأجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين.
ايها الناس! حرف مرا بشنويد، و در جنگ و خونريزى عجله مكنيد تا من وظيفه خود را كه موعظه و نصيحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به اين سرزمين توضيح دهم، اگر به سخنم گوش داديد و عذر مرا پذيرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شديد معلوم مى‏شود راه سعادت و خوشبختى را دريافته‏اند و دليلى براى جنگ با من نخواهيد داشت، لكن اگر عذرم را بپذيرفتيد و از در انصاف و داد و با من وارد نشديد آنگاه مى‏توانيد همه دست به دست هم بدهيد و بدون مهلت تصميم باطلتان را اجرا كنيد ولى در اينصورت ديگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتيبان من آن خدايى است كه قرآن را نازل كرده و يار و ياور نيكوكاران است.
چون سخن امام به اينجا رسيد، صداى گريه و شيون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مى‏شنيدند بلند شد. لذا امام (عليه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد برويد زنها را ساكت كنيد، به خدا قسم هنوز گريه‏هاى بسيارى در پيش دارند فلعمرى ليكثر بكاؤهن.
چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (عليه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پايان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پيامبران چنين فرمود:
الحمدلله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متفرقه بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرته، و الشقى من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها و أراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم، و أعرض بوجهه الكريم عنكم و أحل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعه و آمنتم بالرسول محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم عليكم استحوذ عليكم الشيطان فأنساكم ذكر الله العظيم، فتباً لكم و لما تريدون، انا لله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم، فعبداً للقوم الظالمين.
حمد و سپاس خداى را كه دنيا را محل فنا و زوال قرار داد، دنيا اهل خود را تغيير مى‏دهد و آنان را دگرگون مى‏سازد، مغرور كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه شيفته و فريفته آن بشود، مردم! دنيا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا اميدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأيوس و نااميدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بينم هم پيمان شده‏ايد كه خشم خدا را بر ضد خود برانگيخته‏ايد، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نيكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستيد شما، شماايكه به فرمان او اقرار كرده و به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش يورش برديد، شيطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كرده‏ايد، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفريده شده‏ايم و به سوى او برمى گرديم.
پس از بيان فوق افزود: اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرائيدند (و چون بخود ستم كرده‏اند) از رحمت خدا دور باد اين قوم ستمگر.(7)
قسمت سوم خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا:
ايها الناس انسبونى من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلى و انتهاك حرمتى ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟
أوليس حمزه سيد الشهداء عم ابى؟
أوليس جعفر الطيار عمى؟
اولم بيلغكم قول رسول الله لى و يخى: هذان سيدا شباب اهل الجنه؟
فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب مذ علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلفه و ان كذبتمونى فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك أخيركم. سلوا جابر بن عبدالله انصارى و أبا سعيد الخدرى و سهل بن سعد الساعدى و زيد بن أرقم و أنس به مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله لى و يخى، أما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى؟!
اى مردم! به من بگوئيد من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئيد و خويشتن را نكوهش كنيد، و ببينيد آيا كشتن و هتك حرمت من براى شما جايز است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پيغمبر شما نيستم؟ مگر من پسر كسى نيستم كه او پيش از همه مسلمانان ايمان آورد؟ و پيش از همه، رسالت پيامبر را تصديق كرد؟
آيا حمزه سيد الشهداء، عموى پدر من نيست؟
آيا جعفر طيار عموى خود من نيست؟
مگر شما سخن پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنيده‏ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصديق مى‏كنيد، اينها همه حقند و كوچكترين خلاف واقعى، در آنهانيست، زيرا هنوز در طول عمر خود از آنروزى كه فهميده‏ام خداوند بر دروغگويان غضب كرده و دروغ را به خودش برمى‏گرداند، هرگز دروغ نگفته‏ام.
و اگر گفتارم را باور نداريد، اينك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات هستند، مى‏توانيد از آنها بپرسيد، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك از اينان بپرسيد اينها همه سخنان پيغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏اند و بدانيد همين يك جمله مى‏تواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ريختن خون من برداريد.(8)
پارازيت شمر:
در اين هنگام شمر متوجه شد ممكن است سخنان امام (عليه السلام) در روحيه افراد لشكر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست كارى كند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسيار بلند فرياد زد و گفت: او خدا را روى يك كلمه عبادت مى‏كند و نمى‏داند چه مى‏گويد؟
حبيب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مى‏بينم كه تو خدا را بر هفتاد حرف مى‏پرستى و من شهادت مى‏دهم تو راست مى‏گويى كه چيزى نمى‏فهمى كه او چه مى‏گويد، خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
حبيب مظاهر نيز از طرف ياران امام حسين (عليه السلام) به او پاسخ داد كه:
و الله انى اراك تعبد الله على سبعين حرفاً و أنا أشهد انك صادق ما تدرى ما يقول قد طبع الله على قلبك! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مى‏برى و تو راست ميگوئى كه سخن او را نمى‏فهمى زيرا خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
پس از آنكه حبيب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
فان كنتم فى شك من هذا القول، افتشكون انى ابن بنت نبيكم؟ فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم ائطلبونى بقتيل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحه؟
اگر در گفتار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره من و برادرم شك داريد آيا در اين واقعيت هم شك داريد كه من فرزند دختر پيغمبر شمايم؟! به خدا قسم در تمام دنيا، نه در ميان شما، و نه در غير ميان شما از من، پيغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آيا كسى را از شما كشته‏ام كه در مقابل خون او مى‏خواهيد مرا بكشيد؟ آيا مال كسى را حيف و ميل كرده‏ام؟ يا براحتى بر كسى وارد ساخته‏ام كه مى‏خواهيد مجازاتم كنيد؟
در مقابل گفتار امام هم سكوت كردند و كسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس كه در لشكر عمر سعد بودند و برايش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
يا شبث بن ربعى، و يا حجار بن ابجر و يا قيس بن اشعث و يا يزيد بن الحارت الم تكتبوا الى أن قد اينعت الثمار، و أخضر الجناب و انما تقدم على جند لك مجنده؟
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث! مگر شما نبوديد براى من نامه نوشتيد كه: ميوه هايمان رسيده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در كوفه بر لشكريانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقيقه شمارى مى‏كنيم!)؟!
اى افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انكار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنين نامه‏اى به تو ننوشته‏ايم (فقالو: لم نفعل).
امام (عليه السلام) كه با انكار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منكر مى‏شويد به خدا قسم شما براى من نامه نوشتيد.
آنگاه فرمود: ايها الناس! اذا كرهتمونى فدعونى، انصرف عنكم الى مأمن من ارض. اگر هم اكنون از آمدنم ناخشنوديد بگذاريد به هر جايى از دنيا كه أمن و آرام باشد، بروم.
در اينجا قيس بن اشعث گفت: يا حسين! چرا با پسر عمويت بيعت نمى‏كنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (عليه السلام) در جواب قيس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مى‏خواهى مردان بنى هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از تو انتقام بگيرند؟ لا والله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مى‏گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم كرد. پس از آن آيه قرآن را كه داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونيان نقل ميكند قرائت فرمود: انى عذت بربى و ربكم أن ترحمون... من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى‏برم كه گفتار مرا قبول نمى‏كنيد، پناه مى‏برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متكبر و سركشى كه بروز ايمان نمى‏آورد.
در اين هنگام سخن امام به پايان رسيد، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آنرا عفال كند.(9)
بزرگوارى و هدايتگرى امام (عليه السلام)
سپاه عمر سعد كه قبلاً آرايش و منظم شده بودند بر امام (عليه السلام) يورش بردند، عبدالله بن حوزه تميمى نيز جزو آنان بود هراسان پيش آمد و با صداى بلند داد مى‏زد و مى‏پرسيد: حسين در ميان شماست؟ (أفيكم حسين؟) كسى به او جواب نمى‏داد و او باز هم تكرار مى‏كرد تا در مرتبه سوم كه تكرار كرد يكى از ياران امام حسين (عليه السلام) در حالى كه به او اشاره مى‏كرد گفت: حسين اين است چه ميخواهى؟ هذا الحسين فما تريد منه؟ با كمال پرورئى و بى ادبى جسارت كرد و گفت: يا حسين! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مى‏گويى، من بر خداى آمرزنده كريم و شفاعت‏پذير كه امرش مطاع است وارد مى‏شوم، تو كيستى؟ گفت من پسر حوزهام.
پس از آنكه خودش را معرفى كرد، امام (عليه السلام) دستهايش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازه‏ايكه سفيدى زير بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرين كرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بكش.(10)
پسر حوزه كه نفرين امام را شنيد خشمگين شد، تازيانه‏اى بر اسب خود زد تا از نهرى كه جلويش بود بپرد و به امام حمله كند، با پريدن اسب از پشت زين افتاد و يكى از پاهايش در ركاب گير كرد، اسب رم كرد و او را به اينطرف و آنطرف زد پايش از چند جا شكست و جدا شد و هنوز پاى ديگرش در ركاب آويزان بود، اسب بدن نيمه جانش را بر هر سنگ و بوته‏اى ميزد تا از دنيا رفت‏(11) (و دعاى امام مستجاب گرديد).
مسروق بن وائل حضرمى نقل مى‏كند: من از جلوداران و پيشتازان لشكرى بودم كه به جنگ با حسين آماده شده بود، مى‏خواستم اول كسى بوده باشم كه سر حسين را مى‏گيرد و براى ابن زياد جهت گرفتن جايزه هديه مى‏برد. هنگاميكه ديدم چگونه نفرين امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهميدم اين اهل بيت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مى‏باشند، به همين جهت لشكر ابن سعد را ترك كردم و گفتم: من نبايد با آنان بجنگم كه اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأكون فى النار).(12)
سخنرانى زهير بن قين در روز عاشورا
در همان هنگام كه سپاه عمر سعد بر حسين (عليه السلام) يورش بردند، زهير بن قين با سلاح كامل بر اسب فربه و راهور خود سوار شد و جلو آنان، آمد و گفت:
اى اهل كوفه! بترسيد از عذاب خدا، مادامى كه ميان ما و شما، شمشير واقع نشده است ما و شما برادر دينى خواهيم بود و برادر نسبت به برادر خود حق دارد لذا من به عنوان يك برادر دينى شما را نصيحت مى‏كنم، ولى آنگاه كه شمشيرها ميان ما قرار گرفت ديگر احترامها تمام مى‏شود، در آنصورت ما از يك امت و شريعت، و شما هم از شريعت ديگرى خواهيد بود.
هم اكنون خداوند ما و شما را بوسيله دودمان پيغمبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آزمايش مى‏كند تا معلوم شود هر كدام از ما چه تصميمى خواهيم گرفت.
ما شما را به نصرت ذريه پيغمبر و خذلان و يارى نكردن طاغى زمان، عبيدالله بن زياد دعوت مى‏كنيم، آخر شما در سرتاسر حكومت ننگين اينها جز بدى و شرارت، چيزى ديده‏ايد؟ مگر اينها نبودند كه چشمهاى برادران شما را بيرون آوردند و دست و پاهايشان را قطع كردند و اندامشان را بريدند، و بدنهايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما، آويزان كردند و جوانان برجسته شما و فراءتان را مانند حجر بن عدى و يارانش، و هانى بن عروه و امثالش را كشتند؟!
سخن زهير كه به اينجا رسيد، عده‏اى از سپاهيان عمر سعد، او را فحش و ناسزا گفتند و بر عبيدالله بن زياد ستايش و درود فرستادند و به او گفتند: ما دست از شما برنمى‏داريم تا اينكه رفيقت (حسين) و همراهيانش را بكشيم، يا او و يارانش را سالم نزد عبيدالله بن زياد بفرستيم.
زهير پس از سخن آنان، مجدداً شروع به نصيحت آنان كرد و يارى كردن او سزاوارتر از يارى كردن پسر سميه است، اگر او را يارى نمى‏كنيد لااقل با او مجنگيد، بين او و يزيد را آزاد بگذاريد، مطمئن باشيد يزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضى خواهد شد.
هنوز زهير مشغول صحبت بود كه شمر او را هدف تير خود قرار داد و گفت: ساكت باش، خدا تو را ساكت كند، از بس حرف زدى ما را بى تاب كردى!!
زهير در جواب اعتراض و گستاخى شمر فرمود: اى پسر كسى كه از عقب ادرار مى‏كند، روى سخن من با تو نيست، تو كه آدم نيستى، من باور نمى‏كنم كه تو حتى دو آيه از قرآن را بدانى، مژده باد تو را به خوارى روز قيامت و عذاب دردناك اين دنيا!
شمر زهير را تهديد به مرگ كرد و در جواب او گفت: الان مرگ تو و رفيقت فرا خواهد رسيد.
زهير گفت: آيا مرا از مرگ ميترسانى؟ به خدا سوگند كشته شدن در ركاب او به مراتب بهتر است از زندگى جاودانه با شما پست فطرتان! پس از اين گفتگو و ستيز، زهير مجدداً سپاه را مورد خطاب قرار داد و با صداى بلند گفت:
اى بندگان خدا! گول اين تهى مغز ستم پيشه و امثال او را نخوريد، شما را از دينتان برنگرداند، به خدا قسم كسانيكه خون ذريه و اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بريزند و ياران و حاميان او را بكشند، هرگز از شفاعت او بهره‏مند نخواهند شد.
در همين بين كه هنوز صحبت او ادامه داشت يك نفر از يارانش به او گفت: ابا عبدالله (عليه السلام) مى‏فرمايد برگرد، به جان خودم سوگند كه اگر مؤمن آل فرعون هم بنا بود فرعونيان را نصيحت كند به همين اندازه وظيفه‏اش را انجام داده بود، تو نيز وظيفه خود را در راه ارشاد و نصيحت اين قوم انجام دادى، اگر بنا بود مؤثر باشد، كفايت مى‏كرد.(13)
سخنرانى برير در روز عاشورا
برير بن خضير، كه پيرمردى از تابعين و عابد و قارى قرآن و از شيوخ قاريان در مسجد جامع كوفه بود و در ميان قبيله همدان قدر و منزلت خاصى داشت، از امام (عليه السلام) اجازه گرفت تا قدرى با سپاه عمر سعد، صحبت كند، پس از آنكه اجازه گرفت نزديك آنها آمد و با صداى بلند گفت:
اى مردم! خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از بشير و نذير، و دعوت كننده به خدا، و چراغ پر فروغ براى مردم فرستاد. اين آب فرات را كه مى‏بينيد همه حيوانات و كلاب و خنايز از آن استفاده مى‏كنند ولى شما آنرا از پسر دختر پيغمبر منع كرده‏ايد؟! آيا پاداش زحمات پيغمبر اين است كه درباره اولادش انجام مى‏دهيد؟!
برخى از سپاهيان عمر سعد صدايشان را بلند كردند و به او گفتند: برير! بيش از اين حد حرف نزن، دست بردار، به خدا قسم حسين بايد تشنگى را بچشد چنانكه پيش از او، بعضيها اين تشنگى را چشيدند! (مقصود عثمان مى‏باشد)
برير پس از پايان سخن آنها به گفتار خود ادامه داد و گفت: اى مردم! اينك ثقل پيغمبر در برابر شما است، و اينان فرزندان و دختران و خاندان و اهل بيت اويند، بگوئيد درباره آنها چه مى‏خواهيد انجام دهيد؟
سپاهيان عمر سعد در جواب برير گفتند تصميم ما اين است او را تحويل عبيدالله بن زياد بدهيم و او است كه بايد نظر خود را درباره اينان بدهد.
برير از آنان پرسيد: آيا نمى‏پذيريد اهل بيت پيغمبر به همان جائيكه آمده‏اند برگردند؟ واى بر شما اى اهل كوفه! آيا فراموش كرده‏ايد دعوتنامه‏هايى را كه نوشته‏ايد؟ و آيا فراموش كرده‏ايد عهد و پيمانى را كه با او بستيد؟ و خدا را بر آن و بر خود شاهد گرفتيد؟! مگر شما نبوديد كه اهل بيت پيغمبرتان را دعوت كرديد و قاطعانه مى‏گفتيد كه جانتان را در ركابشان فدا مى‏كنيد؟ و هم اكنون كه نزد شما آمده‏اند، آب فرات را برويشان بسته و مى‏خواهيد آنان را تسليم ابن زياد كنيد؟ چه بد عمل كرديد بعد از پيغمبرتان درباره ذريه‏اش چه شده است شما را؟ خداوند از آب روز قيامت، محرومتان گرداند كه شما بد مردمى هستيد.
سخن كه به اينجا رسيد چند نفر از آنان به وى گفتند: (ما ندرى ما تقول) ما نمى‏فهميم تو چه مى‏گوئى!!
برير گفت: خداى را سپاس كه بر بينش من افزود تا شما را بهتر بشناسم آنگاه دست به دعا برداشت و ضمن اظهار بى زارى از آنان و كردارشان چنين گفت: خداوندا شمشيرى در ميانشان بيافكن كه مرگشان در آن باشد و تو از آنها خشمگين!
در همين جا سپاه عمر سعد تيرهاى خود را به سوى او شليك كردند، وى به ناچار به سوى امام برگشت.(14)

دومين خطبه امام (عليه السلام):


دومين خطبه امام (عليه السلام):
پس از آنكه برير برگشت امام (عليه السلام) سوار بر اسب، در برابر سپاه عمر سعد ايستاد قرآنى باز كرد و بر سر گرفت و گفت:
اى مردم! ميان ما و شما قرآن كتاب خدا و قانون جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، حكم باشد.
سپس از آنها گواهى خواست كه آيا مى‏دانند او فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره او و برادرش چه گفته است؟ و آيا ميدانند شمشيرى كه در دست دارد و زرهى كه پوشيده است، و عمامه‏اى كه بر سر نهاده است، شمشير و زره و عمامه پيغمبرند؟
پس از آنكه همه او را تصديق كردند و اقرار نمودند آنگاه از آنها پرسيد: با اين وصف، پس چرا تصميم گرفته‏ايد خون مرا بريزيد؟ در جواب امام (عليه السلام) گفتند: چون امير عبيدالله زياد دستور داده، اطاعت او بر ما واجب است!
امام (عليه السلام) در برابر اين طرز تفكر و بى شخصيتى آنان فرمود: تباً لكم ايتها الجماعه و ترحاً... اى مردم! ننگ و ذلت و حزن و اندوه بر شما باد، حين استصرحتمونا و الهين كه با شوق فراوان ما را به يارى خود خوانديد، فاصرحناكم موجفين و آنگاه كه به فرياد شما رسيده و با سرعت به سوى شما شتافتم سللتم علينا سيفاً لنا فى ايمانكم شمشيرهائى را كه از خود ما و در دست شما بود بر ضد ما بكار گرفتيد. و حششتم علينا ناراً اقتدحناها على عدونا و عدوكم و آتش جنگى را كه عليه دشمن مشتركمان تهيه ديده بوديم بر ضرر ما شعله ور ساختيد. فاسبحتم الباً لأعدائكم على اوليائكم پشتيبان دشمنان و ضد دوستانتان شديد، بغير عدل أفشوه فيكم، و لا امل اصبح لكم فيهم بدون اينكه عدل و دادى را به نفع شما اجرا كرده باشند و يا اميد خيرى در آنها وجود داشته باشد.
لكم الويلات وايها بر شما، تركتمونا و السيف مشيم، و الجاش طامن و الرأى لما يستحصف روى از ما برتافتيد در حاليكه هنوز شمشيرها در غلاف، و دلها آرام، و عقيده‏ها دست نخورده بود. و لكن استرعم علينا كطيره الدباء مانند پور ملخ از هر طرف بسوى ما روى آورديد و تداعيتم الينا كتهافت الغراش ثم نقضتوموها و همچون پروانه از اطراف ما فرو ريختند و پيمانتان را شكستيد، فقبحاً لكم رويتان سياه باد، يا عبيد ايعه و شذاذ الاحزاب اى بى شخصيتها، و اى ته ماندگان احزاب فاسد، و نبذه الكتاب، و محر فى الكلم كه قرآن را پشت سرانداخته و آنرا تحريف كرده‏ايد، و عصبه الاثم و نفثه الشيطان و اى گروه جنايتكاران كه از دماغ شيطان فرو افتاده‏ايد، و مسفئى السنن و خاموش كنندگان سنت پيغمبريد. ويحكم أهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون؟ واى بر شما! چگونه اين زنا زادگان را حمايت مى‏كنيد و ما را تنها مى‏گذاريد؟ اجل و الله الغدر فيكم قديم آرى به خدا سوگند غدر و نيرنگ از صفات ديرينه شما است و شجت عليه اصولكم كه نياكان شما بر آن استوار بودند و تأزرت فروعكم و شاخه‏هاى شما آن را به ارث برده‏اند فكنتم أخبث ثمر شجى للناظر و اكله للغاصب شما مانند خبيث‏ترين ميوه درختى هستيد كه در گلوى باغبان بيچاره‏اش گير كند، ولى در كام رباينده ستمگرش شيرين و گوارا باشد.
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنيين اثنتين، بين السله و الذله آگاه باشيد، اين زنا زاده فرزند زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز قرار داده است: بين شمشير و ذلت، و هيهات منا الذله و هيهات كه ما به زير بار ذلت، و هيهات منا الذله و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم، يأتى الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از آن ابا دارند، و حجور طابت و طهرت و انوف حميه، و نفوس ابيه من ان نؤثر طاعه اللثام على مصارع الكرام و دامنهاى پاك و پاكيزه مادران، و مغزهاى با غيرت و نفوس ابيه و با شرافت پدران اجازه نميدهند كه ما اطاعت افراد پست را بر قتلگاه بزرگان و رادمردان ترجيح دهيم. الا و انى زاحف بهذه ايسره على قله العدد و خذلان الناصر آگاه باشيد من با همين گروه بظاهر اندك و با همين كمى افراد، و با پشت كردن يارى دهندگان آماده جهادم. آنگاه اشعار فروه بن مسيك مرادى را خواند:

فان نهزم فهزامون قدماً   و ان نهزم فغير مهزمينا

و ما أن طبنا جبن و لكن   منايانا و دوله آخرينا

فقل للشامتين بنا افيقوا   سيلقى الشامتون كما لقينا

اذا ما الموت رفع عن الناس   بكلكله اناخ بآخريناً

پس از قرائت اشعار فوق فرمود:
اما والله لا تلثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس، حتى تدور بكم دور الرحى و نقلق بكم فلق المخور آگاه باشيد به خدا قسم بعد از اين جنگ دوامى نخواهيد آورد مگر به اندازه‏اى كه سواركار بر اسب خويش سوار شود و شما را به دور آسياب حوادث بچرخاند، و مانند مدار سنگ آسياب نا آرامتان بگذارد. عهد عهده الى ابى جدى رسول الله آنچه را كه گفتم برنامه‏اى است كه پدرم از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گرفته و به من سپرده؛ فأجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون. انى توكلت على الله ربى وربكم ما من دابه الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم اگر امر برايتان روشن شد و شبهه‏اى برايتان باقى نماند شما و همفكرانتان دست به هم بدهيد و تصميم باطل خود را درباره من اجر كنيد، و مهلتم ندهيد، من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل مى‏كنم، هيچ جنبنده‏اى نيست جز اينكه در يد قدرت اوست، پروردگار من بر صراط مستقيم است.
سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و سپاه عمر را با اين عبارت نفرين فرمود:
اللهم احبس عنهم قطر السماء و أبعث عليهم سنين كسنى يوسف خداوند قطرات باران رحمت خود را از آنان قطع بفرما و سالهاى (خشك و قحطى) مانند سالهاى زمان حضرت يوسف را بر آنان بفرست.
و سلط عليهم غلام ثقيف، يسقيهم كأسا مصبره خداوندا! غلام ثقفى را بر آنان مسلط كن تا با كاسه تلخ مجازات سيرابشان نمايد. فأنهم كذبونا وخذلونا زيرا اينان ما را تكذيب كردند و در برابر دشمن ما را تنها گذاشتند.
و انت ربنا عليك توكلنا و اليك المصير و توئى پروردگار ما، بتو توكل كرده‏ايم و برگشت همه به سوى تو است.
و الله لا يدع احدامنهم الا انتقم لى منه قتله بقتله، و ضربه بضربه و انه لينتصر لى و لاهل بيتى و اشياعى و خداوند احدى از آنان را بدون مجازات نگذارد مگر اين كه در برابر هر قتلى از ما به قتلشان برساند، و در مقابل هر ضربه‏اى كه به ما زدند ضربه‏اى به آنان وارد نمايد، و از آنان انتقام من و اهل بيت و پيروانم را بگيرد.(15)
سخنى با ابن سعد گمراه‏
امام (عليه السلام) پس از سخنرانى دوم، عمر بن سعد را خواست، بااينكه وى از ملاقات با امام (عليه السلام) كراهت داشت و نمى‏خواست با امام مواجه شود، در عين حال پذيرفت و به حضور امام آيد، حضرت به او فرمود: تو خيال مى‏كنى پس از آنكه مرا كشتى، اين فرومايه پست، حكومت رى و گرگان را به تو مى‏دهد؟ به خدا سوگند اين رياست هرگز براى تو گوارا نخواهد شد. انك تقتلنى و تزعم ان يوليك الدعى بلاد الرى و جرجان، و الله لا تتهنأ يذلك أبدأ و اين پيمانى است محكم و پيش بينى شده، حالا هر چه از دستت مى‏آيد انجام بده عهد معهود، فاصنع ما انت صانع كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت، روى خوش نخواهى ديد فانك لا تفرح بعدى بدنيا و لا آخره و از هم اكنون مى‏بينم سر بريده‏ات را در همين شهر بر بالاى نى آويزان مى‏كنند و كودكان آنرا وسيله سنگ بازى خود قرار مى‏دهند.
عمر بن سعد با شنيدن سخنان امام (عليه السلام) خشمگين شد و بدون اينكه جوابى بدهد روى برگرداند و به طرف سپاهيان خود روآورد.(16)
توبه و بازگشت حر
پس از آنكه امام (عليه السلام) براى سپاه عمر سعد اتمام حجت كرد و فرمود مگر شما براى من نامه ننوشتيد؟ برخى از آنان گفتند: خير ما ننوشتيم... حر بن يزيد رياحى كه سخن امام و استغاثه وى را شنيد، نزد عمر بن سعد آمد و از او پرسيد: آيا مى‏خواهى با اين مرد بجنگى؟ ا مقاتل انت هذا الرجل؟
عمر بن سعد در جواب حر گفت: آرى به خدا سوگند، آن چنان جنگى خواهيم كرد كه آسانترين آن افتادن سرها و بريده شدن دستها از بدنها باشد!
حر گفت: چرا هيچ كدام از پيشنهادات او را قبول نمى‏كنيد؟ عمر بن سعد گفت: اگر كار بدست من بود قبول مى‏كردم و مى‏پذيرفتم، ولى كار بدست امير است و او از قبول اين پيشنهادات امتناع مى‏ورزد حر كه اين سخن را از عمر بن سعد شنيد از او كناره گرفت و به جاى خود برگشت. قره بن قيس يكى از سپاهيان عمر، كنار او بود. از قره پرسيد: آيا امروز اسبت را آب داده‏اى؟ قره در جواب گفت: خير، حر مجدداً پرسيد آيا نمى‏خواهى آبش بدهى؟ در اينجا قره نسبت به حر مشكوك شد و فهميد كه حر مى‏خواهد كنار بكشد و نميخواهد كسى او را ببيند لذا قره از او جدا شد و حر نيز اندك اندك به طرف امام حسين (عليه السلام) مى‏رفت. يكى ديگر از سپاهيان به نام مهاجر بن اوس او را ديد و سوال كرد: آيا قصد حمله دارى؟ حر در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده بود سكوت كرد و ظنين به وى نداد. مهاجر از اين حالت كه در حر مشاهده كرد مشكوك شد و گفت: اگر كسى از من سوال مى‏كرد شجاعترين مردم كوفه كيست؟ از نام تو تجاوز نمى‏كردم و به از تو كسى را معرفى نمى‏كردم هم اكنون اين چه وضعى است كه در تو مشاهده مى‏كنم؟! فما هذا الذى أراه منك؟
حر گفت: من خودم را سر دو راهى بهشت و دوزخ مخير مى‏بينم، به خدا قسم حتى اگر با آتش مرا زنده زنده بسوزانند غير از بهشت را انتخاب نخواهم كرد. والله لا أختار على الجنه شيئاً ولو أحرقت. پس از آن تازيانه‏اى بر اسب خويش زد و به طرف امام حسين (عليه السلام) حركت كرد.
سر را به زير افكند و دستها را بالاى سر قرار داد و با حالت شرمندگى و خجلت از اهل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، نزد ابى عبدالله (عليه السلام) آمد و با صداى بلند مى‏گفت: اللهم اليك انيب، فتب على، فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك خداوندا! من دل دوستان و اولاد پيغمبر تو را لرزاندم، هم اكنون از كار خود پشيمانم، توبه مرا بپذير! آنگاه به امام عرض كرد: يا ابا عبدالله! من فكر نمى‏كردم اين مردم كار را به اينجا خواهند كشاند، وگرنه هرگز با آنها همراهى نمى‏كردم و هم اكنون به حضورتان آمده‏ام و تصميم دارم تا پاى مرگ در ركابتان بجنگم فهلى من توبه؟ آيا توبه من پذيرفه است؟
امام (عليه السلام) در جواب حر فرمود: آرى خداوند توبه تو را قبول مى‏كند.(17) حر خوشحال شد و به حيات ابدى و نعمتهاى جاودانه پيوست و رمز آن سخن كه هنگام بيرون آمدن از كوفه از غيب شنيده بود (اى حر مژده باد به تو از اين راهى كه در پيش گرفته‏اى) برايش روشن شد، آنگاه داستان را به ابى عبدالله (عليه السلام) عرض كرد: هنگامى كه از كوفه و دارالاماره ابن زياد براى جنگ با تو بيرون آمديم صدايى بگوشم رسيد كه مى‏گفت: (اى حر مژده باد تو را به بهشت) با خود گفتم واى بر حر اين چه مژده‏اى است كه من بجنگ پسر دختر پيغمبر خدا مى‏روم؟! امام (عليه السلام) به او فرمود: خداوند تو را هدايت كرد و به اجر خود رسيدى.
حر و نصيحت سپاه عمر بن سعد:
پس از آن از امام (عليه السلام) اجازه گرفت با سپاه عمر بن سعد سخن بگويد آمد در برابر آنان ايستاد و با صداى بلند گفت: اى اهل كوفه! مرگ بر شما باد! هرگز چشمتان از گريه نخشكد و دلتان شاد نگردد، زيرا شما فرزند دختر پيغمبر را دعوت كرديد و خصمانه با او برخورد نموديد، از هر جهت او را در محاصره قرار داديد و نگذاشتيد او و اهل بيتش در اين پهناور زمين خدا به پناهگاهى بروند و هم اكنون مانند اسيرى در دست شما است كه توانايى بر انجام هيچ كارى را ندارد، و آب فرات را كه يهوديان و ترسايان و آتش پرستان از آن استفاده مى‏كنند و سگ‏ها و خوكهاى بيابان در آن ميلولند، ولى شما او و زنان و كودكان و يارانش را از آن ممنوع كرده‏ايد و اين زنان و كودكان از سوز تشنگى جانشان به لب آمده و بزمين افتاده‏اند، حق پيامبر را درباره اولادش بد أداء كرديد؟ بسوزيد در تشنگى قيامت و كسى بفريادتان نرسد. سخن حر كه به اينجا رسيد عده‏اى از سپاهيان عمر سعد با تير به او حمله كردند، حر به طور قهقرا برگشت و در حضور امام ايستاد.(18)
نخستين حمله دشمن‏
پس از آنكه حر برگشت عمر بن سعد مقدارى به طرف خيمه گاه ابى عبدالله جلو آمد و با تير حمله را آغاز كرد، و به سپاه خود گفت: نزد امير شاهد باشيد اول كسى كه به حسين تير زد من بودم‏(19). و سپس دستور حمله را صادر كرد و همه شروع كردند، به قسمتى كه چوبه‏هاى تير مانند قطرات باران به سوى خيمه‏ها سرازير شد و كمتر كسى از ياران امام (عليه السلام) از اصابت تير، محفوظ ماند.
در اين هنگام ابو عبدالله (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: خداوند شما را رحمت كند بپاخيزد و آماده مرگى باشيد كه از آن چاره‏اى نيست زيرا اين تيره‏ها پيكهاى مرگند از طرف اين مردم به سوى شما. قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لا بد منه. ياران ابى عبدالله نيز از خود دفاع كردند و در اين حمله كه بيش از ساعتى طول نكشيد پنجاه نفر از دشمن كشته شدند.
يسار غلام زياد، و سالم غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمده در خواست مبارزه كردند، حبيب بن مظاهر و برير زودتر از ديگران از جاى پريدند و اعلان آمادگى كردند ولى امام (عليه السلام) به آنان اجازه نفرمود، پس از آن دو نفر، عبيدالله بن عمير كلبى كه از قبيله بنى عليم و كنيه‏اش ابو وهب بود و قدى بلند و ساعدهايى قوى و درشت، شانه هايى پهن داشت و در قوم خود از عزت و احترام خاصى برخوردار و مردى شجاع و كار آزموده بود بلند شد، امام به او اجازه فرمود و گفت اين را در جنگ با آنان همانند مى‏دانم احسبه للاقران قتالاً.
عبد الله در مقابل آنان فراگرفت از وى پرسيدند: تو كيستى كه به جنگ ما آمده‏اى؟ خودش را معرفى كرد، گفتند، تو را نمى‏شناسيم، زهير يا حبيب يا برير بايد به جنگ ما بيايند نه تو، به يسار غلام زياد كه نزديكتر به وى بود گفت: اى پسر زانيه تو نمى‏خواهى با من به نبرد بپردازى؟ شمشير كشيد كه او را از پاى درآورد، سالم غلام عبيدالله به او حمله كرد، يارانش صدا زدند مواظب آن غلام ديگر باش، خواست شمشير او را با دست چپ دفع كند، انگشتانش قطع شدند لكن با دست ديگر بر او نيز حمله كرد و هر دو را به دوزخ فرستاد، آنگاه رجز خوان نزد ابى عبدالله برگشت:

آن تنكرونى فأنا ابن كلب   حسبى ببيتى فى عليم حسبى (20)

همسر وى، ام وهب دختر عبدالله از طايفه نمر بن قاسط چوب خيمه را برداشت و به طرف او مى‏رفت و مى‏گفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطيبين ذريه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). پدر و مادرم فدايت باد، در ركاب اين پاك مردان ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فداكارى كن، عبدالله هر چه خواست همسر خود را به خيمه‏ها برگرداند قبول نكرد، دامن او را محكم گرفت و مى‏گفت: من هرگز دست از تو برنمى‏دارم تا اينكه با تو كشته شوم، امام (عليه السلام) كه اين صحنه را مشاهده كرد فرمود: خداوند به شما جزاى خير بدهد، به خيمه برگرد زيرا خداوند جهاد را بر زنان، واجب نفرموده است، آنگاه به امر مراجعت كرد.(21)

مبارزات دو نفرى و چهار نفرى‏
هنگامى كه باقيمانده ياران امام حسين (عليه السلام) ديدند بسيارى از همراهيانشان كشته شدند، دو نفر، سه نفره، چهار نفره مى‏آمدند و از امام (عليه السلام) اجازه‏ى دفاع و حمايت از اهل بيت را مى‏گرفتند تا بتوانند در برابر خدعه‏ى دشمن از يكديگر حمايت از اهل بيت را مى‏گفتند تا بتوانند در برابر خدعه‏ى دشمن از يكديگر حمايت نمايند. از آن جمله: سيف بن حارث بن سريع، و مالك بن عبد بن سريع جابرى كه هر دو پسر عمو و برادر امى بودند با چشم اشكبار خدمت امام آمدند. امام (عليه السلام) فرمود براى چه مى گرييد؟ من اميدوارم به همين زودى از فرط شادى چشمتان روشن شود انى يرجوا ان تكونا بعد ساعه قريرى العين.
آن دو نفر در پاسخ امام گفتند: فدايت شويم، ما نه براى خود مى‏گرييم بلكه براى تو مى‏گريم كه مى‏بينيم دشمن تو را محاصره كرده است و ما نمى‏توانيم برايت كارى انجام دهيم، امام برايشان دعا خير فرمود، و پس از دفاعى كه در همان نزديكى انجام دادند به شربت شهادت رسيدند(22).
و عبدالله و عبدالرحمن فرزندان عروه‏ى غفارى نيز به حضور امام (عليه السلام) آمدند و گفتند: اين مردم شما را غريب و در محاصره قرار دادند. اين بگفتند و پس از وداع در حضور امام مقاتله كرده و شهيد شدند.
و عمرو بن خالد صيداوى، و سعد غلامش، و جابربن حارث سلمانى و مجمع بن عبدالله عائذى، چهار نفرى بر دشمن تاختند و تا قبل لشكر پيش رفتند كه ناگهان از هر چهار طرف محاصره شدند و ديگر كسى آنها را نديد. آنگاه امام (عليه السلام) برادرش عباس را به كمكشان فرستاد و او آنها را با بدنهاى مجروح و خون آلود نجات داد، در حالى كه برمى‏گشتند دشمن به آنان نزديك شد، با اينكه بدنشان مجروح و در حال ناتوانى بودند در عين حال با آنها مقاتله كردند، تا هر چهار نفرى در يك جا شهيد شدند.

استغاثه امام و تأثير آن‏
پس از كشته شدن گروه بسيارى از اصحاب، امام (عليه السلام) محاسن شريف خود را به دست گرفت و فرمود: خشم خداوند وقتى بر يهوديان سخت و شديد كه براى او فرزندى قائل شدند، و خشم خدا بر ترسايان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه (پدر، پسر، روح القدس قائل شدند، و خشم او بر گبران وقتى فزونى يافت كه آفتاب و ماه را به جاى خدا پرستش كردند، و خشم و غضب خدا بر قوم ديگر وقتى شدت يافت كه براى كشتن پسر دختر پيغمبرشان دست به هم داده و متحد شدند.
پس از آن فرمودن: بدانيد، به خدا قسم من به هيچ يك از از خواسته‏هاى اينها پاسخ مثبت نخواهم داد (بر عقيده خود استوار مى‏مانم) تا با محاسن رنگين شده‏اى از خون خود بلقاء الله برسم اما والله لا اجيبهم الى شى‏ء مما يريدون حتى ألقى الله و أنا مخضب بدمى. آنگاه صدايش را به استغاثه بلند كرد: اما من مغيث يغيثنا؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ آيا فرياد رسى نيست كه به فرياد ما برسد؟ آيا كسى نيست از حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دفاع كند؟
چون صداى امام (عليه السلام) به گوش بانوان حرم رسيد صدايشان به گريه بلند شد و بسيار گريستند.
و دو نفر ديگر به نام سعد بن حارث انصارى و برادرش ابو الحتوف انصارى كه در لشكر عمر سعد بودند صداى استغاثه و مظلوميت ابى عبدالله و گريه زنان را كه شنيدند تغيير عقيده داده و سلاح خود را به سوى همراهيان خود كج كردند و پس از مقاتله شديدى در ركاب امام شهيد شدند. (خدايشان رحمت كناد!)

امام (عليه السلام) و پاسخ به تبليغات سوء دشمن:

امام (عليه السلام) و پاسخ به تبليغات سوء دشمن:
پس از آنكه گروه بسيارى از ياران امام حسين (عليه السلام) شهيد شدند و كمى نفراتشان چشمگير شد بقيه اصحاب تك تك و يكى پس از ديگرى به جنگ مى‏آمدند، در عين حال گروه بسيارى از لشكر كوفه را كشتند و كار بر آنان سخت كردند لذا يكى از فرماندهانشان بنام عمرو بن حجاج‏(23) به سر همراهيان خود فرياد كشيد: أتدرون من تقاتلون؟ آيا شما ميدانيد با چه كسانى مى‏جنگيد؟ شما با سواركاران قهرمان اين شهر، و با تيز هوشان با فراست، و با قومى كه شهادت طلبند و هرگز از مرگ نمى‏هراسند روبرو هستيد. هيچ كس نيست با آنان روبرو شود و زنده برگردد، با همين قلت افراد همه را به كام مرگ مى‏فرستند، راهى براى مبارزه و شكست آنان جز اين نيست كه بايد از هر سنگ و كلوخى عليه آنان استفاده كرد وگرنه همه شما را خواهند كشت.
عمر بن سعد كه فرمانده كل بود سخن او را تصديق كرد و گفت: از هم اكنون دستور مى‏دهم كسى با آنها به اين شكل روبرو نشود مگر اينكه پيشنهاد عمرو را عمل كند.
عمرو بن حجاج به جناح راست حسين (عليه السلام) حمله كرد، اصحاب در برابرش ايستادگى كردند، به ناچار از اسب پياده شدند و با نيزه به جنگ با آنان پرداختند، پس از مدتى مقاتله كه شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند، ياوران امام (عليه السلام) با چابكى و چالاكى آنان را تعقيب كردند گروهى را كشته و برخى را زخمى و مجروح نمودند.
وى هنگام شروع حمله افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام (عليه السلام) تشويق و ترغيب مى‏نمود و مى‏گفت:
قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعه بكشيد كسى را كه از دين بيرون رفته و از جماعت مسلمين فاصله گرفته است.(24) ابو عبدالله (عليه السلام) چون گفتار او را شنيد فرياد برآورد كه: ويحك ياعمرو أعلى تحرض الناس؟ واى بر تو اى عمرو، آيا بر ضد من مردم را تحريك و تشويق مى‏كنى؟ آيا ما (خاندان وحى، و بنيانگذاران دين) از دين خارج شديم ولى تو (كه حق را از باطل نشانختى و از آغاز با پا گرفتن دين مخالف بودى) بر آن استوار و پابرجا ماندى؟ أنحن مرقنا من الدين، وانت تقيم عليه؟ روزى كه روح از كالبد بدن ما جدا شد خواهى فهميد چه كسى سزاوارتر آتش دوزخ خواهد بود؟
شهادت مسلم بن عوسجه‏(25)
پس از آن گفتگو كه با ابى عبدالله (عليه السلام) انجام گرفت، عمرو بن حجاج اين بار حمله را از طرف فرات شروع كرد و حدود يك ساعت درگيرى ادامه داشت كه مسلم بن عوسجه تنها در مقابل آن گروه كثير همچون شير ژيان مى‏خروشيد، سرانجام مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالله بن خشكاره به جملگى كار را بر او سخت گرفتند و گرد و غبارى فضا را تيره و تار كرد، پس از آنكه اندكى غبارها فرو نشست معلوم شد مسلم بن عوسجه به زمين افتاده است، هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه امام (عليه السلام) همراه با حبيب بن مظاهر در كنار بدن نيمه جان و غرقه بخون وى آمدند، امام به او فرمود: اى مسلم! خداى تو را رحمت كند، برخى از مؤمنان به وظيفه خود عمل كرده و به هدف خود رسيدند و برخى ديگر در حال انتظار به سر مى‏برند و تغيير و تبديلى در پيمانشان نداده‏اند.
حبيب بن مظاهر نيز كه از دوستان او بود نزديك وى آمد و گفت: كشته شدن تو بر من سخت است ولى تو را مژده مى‏دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد. مسلم با صداى بسيار ضعيف گفت: خداوند تو را نيز مژده نيك دهد.
حبيب گفت: اگر مى‏دانستم بعد از تو زنده خواهم بود دوست داشتم وصيت مى‏كردى تا آنچه را كه مى‏خواستى انجام دهد. مسلم در حالى كه با دست به امام حسين (عليه السلام) اشاره مى‏كرد گفت: اوصيك بهذا آن تموت دونه وصيت من اين است كه تا جان در بدن دارى، دست از يارى اين آقا بر ندارى.
حبيب گفت: قسم به پروردگار كعبه وصيت تو را عمل خواهم كرد. در همين گفتگو بودند كه روح از بدنش پرواز كرد و مى‏گفت: وا مسلماه! يا سيداه، يابن عوسجتاه!، صداى آن زن كه به گوش عمرو بن حجاج و سپاهيانش رسيد به او گفتند: ما مسلم را كشتيم!!
شبث بن ربعى كه در آنجا بود به اطرافيان خود گفت: مادرتان به سوگتان بنشيند، شخصى مانند مسلم را مى‏كشيد و بعد خوشحالى مى‏كنيد؟ ميدانيد او در ميان مسلمانان در جنگ آذربايجان چه مقام و احترام خاصى داشت؟ قبل از اينكه ديگران از جاى خود حركت كنند او شش نفر از مشركين را به دوزخ فرستاد.
جناح چپ لشكر:
در همان هنگام كه عمرو بن حجاج به طرف راست لشكر امام حمله كرد، شمر بن ذى الجوشن هم با گروه بسيارى به طرف چپ حمله برد و نزديك خيمه‏ها رسيد، اصحاب مقاومت كردند عبدالله بن عمير كلبى بود كه نوزده نفر سواره و دوازده نفر از پياده‏هاى شمر را كشت و سرانجام هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله سختى كرد و دست راستش را قطع نمود، و پس از آن بكر بن حى، ساق پايش را قطع كرد و به اسارت در آمد، او را در مقابل صفوف و در برابر ديد همه با قتل شكنجه‏آميز كشتند و بدنش را با نيزه و شمشير قطعه قطعه كردند، همسرش ام وهب به قتلگاه رفت و كنار بدن بى روح و پاره پاره شوهرش نشست و در حاليكه خاك و خون را از سرش پاك مى‏كرد مى‏گفت: هنيئاً لك الجنه، أسأل الله الذى رزقك الجنه ان يصحبنى معك همسرم! بهشت براى تو گوارا باد، از خدائى كه بهشت را نصيب تو گردانيد مى‏خواهم در آنجا نيز مرا همدم تو گرداند.
شمر كه زمزمه او را شنيد به غلام خود رستم دستور داد با چماق او را بزن در اثر ضربه چماق سرش شكست و در همانجا كشته شد و اين دومين زنى بود از اصحاب حسين (عليه السلام) كه شهيد شد.
و پس از كشته شدن همسر، غلام شمر سر از تن عبدالله جدا كرد و به سوى خيمه‏ها انداخت، مادرش كه در ميان خيمه‏ها بود، سر بريده فرزندش را برداشت، خاك و خون از صورتش پاك كرد و سپس عمود خيمه‏ها را برداشت و به سوى صفوف لشكر، حركت كرد، امام (عليه السلام) او را به سوى خيمه‏ها برگرداند و فرمود: رحمت خدا بر تو باد! برگرد كه خداوند جهاد را بر تو واجب نكرده است، مادر وهب برگشت و گفت: خداوندا! اميد مرا قطع مفرما، امام (عليه السلام) فرمود: خداوند اميد تو را قطع نخواهد كرد.(26)
شمر نيز حمله كرد و نيزه‏اى به خيمه ابى عبدالله (عليه السلام) زد و آتش درخواست كرد تا خيمه را با ساكنانش به آتش بكشد، بانوان كه اين صدا را شنيدند شيون كنان از خيمه‏ها بيرون آمدند، حسين (عليه السلام) به شمر گفت: اى پسر ذى الجوشن تو مى‏خواهى خيمه مرا با اهلش به آتش بزنى؟ خدا تو را به آتش بسوزاند احرقك الله بالنار! شبث بن ربعى نيز به او گفت: زنها را مى‏ترسانى و در آنها ايجاد رعب مى‏كنى؟ هرگز سخنى بدتر از سخن تو نشنيده‏ام و موقعيتى زشت‏تر از موقعيت تو نديده‏ام، با اين سخن، شمر شرم كرد و از آتش زدن خيمه‏ها صرف نظر نمود.
زهير بن قين با ده نفر از ياران خود بر گروه شمر حمله كرد و آنان را از حدود خيمه‏ها عقب راند.
عرزه بن قيس استمداد مى‏طلبد
عرزه بن قيس كه فرمانده گروه سوار كار بود وقتى كه ديد در تمام حملات شكست مى‏خورد و براى بقيه افرادش روحيه‏اى باقى نمانده است از عمر سعد استمداد كرد و تقاضا نمود مردانى رزمنده و تير انداز ماهر برايش اعزام نمايد.
عمر سعد به شبث بن ربعى پيشنهاد كرد به كمك وى برود، شبث گفت: عجب! اين همه افراد نيرومند و جوان وجود دارد از ميان همه به من پيرمرد تكليف مى‏كنى؟ يا سبحان الله تكلف شيخ المضر وعندك من يجزى عنه؟!
پوشيده نماند كه شبث بن ربعى چندان مايل نبود بر ضد حسين (عليه السلام) بجنگد و از او شنيده بود كه مى‏گفت: ما پنج سال در خدمت على بن ابيطالب و فرزندش حسن مجتبى (عليه السلام) بر ضد خاندان ابوسفيان مقاتله كرديم حالا پس از يك عمر بيائيم با فرزندش كه بهترين اهل زمين است دشمنى كنيم و در ركاب آل معاويه و پسر سميه زانيه بجنگيم؟ اين است گمراهى! واى از اين گمراهى، ضلال يا لك من ضلال؟ به خدا سوگند مردم اين شهر هرگز خير نخواهند ديد و راه هدايت پيش نخواهند گرفت.
در هر صورت چون كه شبث قبول نكرد، عمر بن سعد، حصين بن نمير را در رأس پانصد نفر تير انداز ماهر به كمك عزره فرستاد.(27)جنگ ميان آنان و لشكر ابى عبدالله (عليه السلام) به سختى درگير شد، بسيارى از آنان زخمى و مجروح و اسبهايشان پى شدند، و چون خيمه‏هاى لشكر ابى عبدالله (عليه السلام) طورى تهيه شده بودند كه جز از يك طرف راه نداشتند، لذا لشكر امدادى هم نتوانستند به درون منطقه خيمه‏ها وارد شودند، از اين رو ابن سعد افرادى را مأموريت داد تا راست و چپ خيمه‏ها را ويران كنند تا بتوانند امام و يارانش را درون خيمه‏ها محاصره نمايند، در برابر اين فرمان از طرف عمر سعد، ياران امام هم سه نفر سه نفر، چهار نفر چهار نفر از همان داخل بر مهاجمين و غارتگران حمله مى‏كردند و از فاصله نزديك آنها را هدف تير قرار مى‏دادند و مى‏كشتند.
چون از اين برنامه هم نتيجه مطلوبى عايدشان نشد ابن سعد دستور داد خيمه‏ها و محلهاى مسكونى را آتش بزنند، با شعله ور آتش صداى فرياد و ناله زنها و كودكان وحشت زده بلند شد، امام (عليه السلام) فرمود: بگذاريد آتش بزنند، اگر چنين كنند آتش خودشان مانع از هجومشان خواهد شد و جز از يك طرف نمى‏توانند بر خيمه‏ها يورش ببرند. دعوهم يحرقونها، فانهم اذا فعلوا ذلك، لم يجوزوا اليكم و پيش بينى امام درست از كار در آمد.
ابو شعثاء
يزيد بن زياد معروف به ابو شعثاء كندى از تير اندازان ماهر، در لشكر عمر سعد به كوفه آمده بود. هنگامى كه امام (عليه السلام) روز عاشورا خطبه خواند و كسى جواب مثبتى به پيشنهاد وى نداد، خود را از لشكر ابن سعد كنار كشيد و از فداكاران امام گرديد. قبل از ديگران در حضور آن حضرت، زانو به زمين زد و يكصد تير كه همراه داشت همه را به سوى دشمن شليك كرد. امام (عليه السلام) كه توبه و فداكارى او را مشاده نمود برايش دعا كرد و فرمود: خداوندا! او را در تير اندازى رشادت عطا بفرما، و اجر و پاداشش را بهشت قرار بده اللهم سدد رمتيه واجعل ثوابه الجنه.
پس از تمام شدن تيرها از جايش بلند شد و گفت: يقيناً پنج نفر از دشمن را كشته‏ام، پس از آن با شمشير به صفوف دشمن حمله كرد و نه نفر ديگر از آن اشرار را كشت.(28)
نماز ظهر روز عاشورا
در همان حال كه جنگ ادامه داشت ابو ثماماه صائدى نگاهى به آسمان كرد ديد خورشيد از خط نصف النهار گذشته و اول وقت نماز ظهر است خطاب به امام (عليه السلام) كرد و گفت: جانم فداى تو باد! اين مردم در حال پيشروى هستند و به ما نزديك شده‏اند، ولى به خدا قسم تا من كشته نشوم شما شهيد نخواهيد شد و من دوست دارم با خواندن نماز ظهر كه وقتش فرا رسيده است به ملاقات آفريدگار خود بروم، امام (عليه السلام) نگاهى به آسمان كرد و فرمود: نماز را به ما ياد آورى كردى خداوند تو را از نمازگزارانى كه بياد خدايند قرار دهد ذكرت الصلوه جعلك الله من المصلمين الذاكرين. آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از اينها بخواهيد موقتاً دست از ما بردارند تا بتوانيم نماز بخوانيم، و چون پيشنهاد شد كه موقتاً مهلت بدهند تا نماز بخوانند، حصين بن تميم گفت: انها لا تقبل نمازى كه شما مى‏خوانيد مورد قبول پروردگار نخواهد بود.(29)
حبيب بن مظاهر
چون حصين بن تميم گفت نماز شما مورد قبول پروردگار نيست حبيب بن مظاهر در پاسخش اظهار داشت تو مى‏پندارى نماز آل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قبول نيست ولى نماز تو قبول است اى الاغ؟ حصين با شنيدن اين سخن، بر حبيب حمله نمود، او نيز شمشير بلند كرد و بر سر اسبش فرود آورد، اسب افتاد واو روى زمين قرار گرفت، گروهى به يارى اش شتافتند او را نجات داده و به نزد خود بردند. حبيب كه تنها بود چند نفر به يارى او شتافتند و ميان شان جنگ سختى در گرفت، حبيب با اين كه پير بود شصت و دو نفر از آنها را كشت و سرانجام با ضرب شمشير بديل بن صريم و نيزه ديگرى از بنى تميم شمشير بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمين افتاد، در اين هنگام، آن تميمى ديگرى كه نيزه به او زده بود آمد و سر از بدنش، جدا كرد.
كشته شدن حبيب اين پيرمرد بزرگوار بر امام خيلى گران بود، لذا وقتى كه كنار بدن قطعه قطعه و بى سر او آمد گفت: عندالله احتسب و نفسى و حماه اصحابى شهادت خودت ياران و ااصحابم را به حساب فرمان خدا مى‏گذارم. و زياد كلمه استرجاع بر زبان جارى مى‏كرد و پيوسته مى‏گفت: انا لله و انا اليه راجعون.
حر بن يزيد رياحى‏
بعد از شهادت حبيب بن مظاهر حر بن يزيد رياحى با زهير بن قين دو نفرى روانه ميدان شدند و از يكديگر پشتيبانى مى‏كردند، كار بر هر كدام كه سخت مى‏شد و در محاصره قرار مى‏گرفتند ديگرى حلقه محاصره را مى‏شكست و او را نجات مى‏داد، حدود يك ساعت اين نبرد ادامه داشت و با اينكه سيل خون از سر و كله اسب حر جارى بود در عين حال همچنان مى‏جنگيد و رجز مى‏خواند:

مازلت ارميهم بثغره نحره   و لبانه حتى تسربل بالدم

حصين بن تميم به يزيد بن سفيان كه در گروه خودش بود گفت: بارها آرزو مى‏كردى حر به دست تو كشته شود اينك اين حر است كه به ميدان آمده است، يزيد در مقابل حر آمد و از او طلب مبارزه كرد، حر بى درنگ او را كشت. پس از آن ايوب بن مشرح خيوانى تيرى به اسب وى زد و آن را پى نمود همين كه حر مى‏خواست از اسب به زمين بيافتد مثل شير پريد، شمشير در دست گرفت و پياده به جنگ ادامه داد و بيش از چهل نفر از دشمن را كشت، پس از آن يك گروه پياده دشمن او را محاصره كردند و از پاى درآوردند، در اين هنگام چند تن از اصحاب امام (عليه السلام) بدن نيمه جانش را به دوش كشيده و در كنار خيمه شهداء كه در همان نزديكى مى‏جنگيدند قرار دادند.
امام (عليه السلام) در همانجا و در كنار همان خيمه شهدا فرمود: اينها شهيدانى هستند مانند شهيدان انبياء و اولاد انبياء قتله مثل قتله النبيين و آل النبيين. سپس كنار پيكر نيمه جان حر كه هنوز رمقى از حيات در بدن داشت آمد، بالاى سرش نشست و با دست مبارك خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:
أنت الحر كما سمتك امك و أنت الحر فى الدنيا و اى‏خره تو حر و آزاد مردى همان گونه كه مادرت تو را حر ناميد، و توئى آزاد مرد دنيا و آخرت، و آنگاه اين اشعار بوسيله يكى از ياران و يا على بن الحسين و احتمالاً بوسيله خود ابى عبدالله در سوگ او خوانده شد:

لنعم الحر بنى رياح   صبور عندك مشتبك الرماح

و نعم الحر اذ فادى حسيناً   و جاد بنفسه عند الصباح (30)

 

اقامه نماز ظهر بوسيله امام (عليه السلام)

اقامه نماز ظهر بوسيله امام (عليه السلام)
پس از آنكه پيشنهاد آتش بس موقت مورد قبول اهل كوفه قرار نگرفت امام (عليه السلام) بدون اينكه به تير باران دشمن اعتنايى بكند براى برگزارى نماز به پا خاست، و احتمالاً بقيه نماز خوف را با گروه دوم خواند و زهير بن قين با سعيد بن عبدالله حنفى در اين گروه جلوى امام ايستادند و خود را سپر امام قرار دادند.
و احتمال ديگر اين است كه امام و اصحاب نماز را فرادى و با ايماء خوانده‏اند.(31)

و صلاه الخوف حاشاها فما   روعت و الموت منها كان قابا

ما لواها الموقف   صدها الجيش ابتعاداً و اقتراباً (32)

در اثر زخمهاى فراوانى كه به بدن سعيد وارد آمد توان خود را از دست داد و بدن نيمه جانش روى زمين افتاد و در همين حال مى‏گفت: اللهم العنهم لعن، عاد و ثمود، وابلغ نبيك منى السلام....
خداوندا! به اين مردم لعن و عذابى بفرست مانند لعنت و عذابى كه بر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا به پيغمبرت برسان و از اين درد و رنجى كه به من رسيده است او را خبر بده، زيرا هدف من از اين جانبارى، كسب ثواب و رضاى تو است كه در نصرت و يارى اولاد پيغمبرت قرار دادى.(33)
آنگاه روى به طرف امام كرد و گفت: اوفيت يابن رسول الله؟ آيا من به عهد خود وفا كردم؟
امام (عليه السلام) فرمود: نعم، أنت امامى فى الجنه آرى، تو وظيفه خودت را خوب انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت خواهى بود. با شنيدن مژده امام (عليه السلام) جان به جان آفرين تسليم كرد، در حالى كه غير از زخمهايى كه در اثر نيزه و شمشير بر بدنش وارد آمده بود، سيزده عدد تير نيز به بدنش اصابت كرده بود.
امام (عليه السلام) پس از اداء نماز ظهر به طرف بقيه اصحاب كه در انتظار شهادت به سر مى‏بردند برگشت و به آنان چنين فرمود:
يا كرام! هذه الجنه قد فتحت ابوابها و اتصلت انهارها، وأينعت ثمارها، و هذا رسول الله و الشهداء الذين قتلوا فى سبيل الله يتوقعون قدومكم و يتباشرون بكم، فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم الرسول اى بزرگواران! اينك درهاى بهشت باز شده و نهرهايش بهم پيوسته و درختانش سبز و خرم و ميوه هايش رسيده است، و اينك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و شهدائى كه در راه خدا از دنيا رفته‏اند منتظر ورود شمايند، و قوم شما را به يكديگر بشارت مى‏دهند، پس لازم است از دين خدا و پيغمبرش حمايت كرده و از حرم او دفاع نمائيد.
تمام آنهائى كه در انتظار شهادت دقيقه شمارى مى‏كردند گفتند: جان ما به فداى جان تو، و خونمان به جاى خون تو باد! به خدا قسم تا يك قطره خون در رگ ما وجود داشته باشد، از تو و حرمت دفاع مى‏كنيم و نخواهيم گذاشت گزندى به شما وارد آيد.(34)
آنگاه كه اسبها پى مى‏شد
پس از اقامه نماز و أداء فرضيه از طرف ابى عبدالله و يارانش، عمر سعد، عمرو بن سعيد را با گروهى از سپاهيان تير انداز، موظف كرد با تير به طرف ياران امام حسين حمله كنند. تمام اسبهاى آنها را پى كردند و به غير از ضحاك بن عبدالله مشرقى ديگر سواره‏اى در سپاه امام حسين (عليه السلام) باقى نمانده بود. ضحاك نقل مى‏كند چون ديدم تمام اسبها را پى مى‏كنند من اسب خودم را بردم در يكى از خيمه‏هاى دوستانم، گذاشتم، و ياران امام قتال سختى انجام دادند و هر كدام كه مى‏خواستند به ميدان بروند با حسين (عليه السلام) وداع مى‏كردند و مى‏گفتند: السلام عليك يابن رسول الله امام هم در جوابشان مى‏فرمود: و عليك السلام و نحن خلفك سلام بر تو ما نيز به زودى به تو ملحق خواهيم شد، و آنگاه اين آيه را مى‏خواند: برخى از آنان بوظيفه خود عمل كردند و برخى ديگر هنوز در انتظارند و هيچ تغيير و تبديلى در آن نداده‏اند و منهم من قضى نحبه، و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا(35) در همين جا بود كه ابو ثمامه صائدى با اينكه از كثرت جراحات و زخمهائى كه بر بدنش وارد شده بود دچار ضعف و سستى شده بود در عين حال وقتى كه ديد پسر عمويش قيس بن عبداله در لشكر عمر بن سعد است بر او حمله كرد و او را كشت، و خود نيز به شهادت رسيد.
شهادت زهير بن قين، و ابن مضارب‏
در اين هنگام نوبت به سلمان بن مضارب بجلى پسر عموى زهير بن قين رسيد وى بميدان آمد و پس از يك حمله به درجه شهادت رسيد، پس از او زهير بن قين به حضور امام آمد، دست بر شانه آن حضرت گذاشت ضمن درخواست

أقدم هديت هادياً مهدياً   فاليوم ألقى جدك النبيا

و حسناً و المرتضى علياً   و ذالجناحين الفتى الكميا

و أسدالله الشهيد الحيا(36) 
امام (عليه السلام) فرمود: و من نيز پس از تو به ملاقات آنان خواهم آمد، و انا ألقاهما على اثرك.
زهير پس از اجازه گرفتن به دشمن حمله كرد و در حين حمله مى‏گفت:

انا زهير و انا ابن القين   أذودكم بالسيف عن حسين (37)

مردانه جنگيد و يكصد و بيست نفر از آنان را روانه دوزخ كرد و در نهايت كثير بن عبدالله شعبى، و مهاجرين اوس، پس از يك حمله بسيار سخت، او را محاصره كردند و از پاى درآوردند. پس از آنكه زهير را شهيد كردند امام (عليه السلام) در كنار پيكر بى جانش ايستاد و فرمود:
اى زهير! خدا تو را از رحمت خود دور نگرداند و خداوند كشندگان تو را لعنت كند لا يبعدك الله يا زهير! و لعن الله قاتليك. پس از آن امام اضافه كرد: آنانكه مسخ شدند و بصورت ميمون و خوك درآمدند، مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفتند لعن الذين مسخوا قرده و خنازير.(38)
شهادت عمرو بن قرظه انصارى‏
عمرو بن قرظه انصارى نيز هنگام نماز پاسدارى امام را به عهده داشت، وى در پيش روى امام ايستاد، سينه خود را سپر كرد و تمام تيرهاى اهل كوفه را به جان مى‏خريد تا به امام گزندى نرسد و تا زنده بود نگذاشت تيرى يا شمشيرى به امام اصابت كند. در اين رابطه چندين چوبه تير به بدنش اصابت كرد و شديداً مجروح گرديد، با بدن خون آلود و ضعف شديد روى خاك افتاد، آنگاه با صداى ضعيفى به امام عرض كرد: آيا من به وظيفه خود عمل كردم يابن رسول الله؟ اوفيت يابن رسول الله؟
امام (عليه السلام) فرمود: آرى، تو به خوبى به وظيفه خود عمل كردى.
آنگاه امام او را مژده داد و فرمود: انت امامى فى الجنه تو در بهشت جلو من هستى، وقتى كه تو را بهشت بردند، پيغمبر خدا را از طرف من سلام برسان و به او بگو كه من نيز بعد تو خواهم آمد. عمرو با شنيدن اين سخن جان به جان آفرين تسليم كرد.
برادر عمرو به نام على در لشكر عمر سعد بود، وقتى كه بدن بى جان برادرش را ديد به ابى عبدالله خطاب كرد و گفت: اى حسين! اى پسر دروغگو! برادر مرا گول زدى و گمراه كردى تا اينكه او را بكشى؟ يا حسين! يا كذاب بن الكذاب! اضلت أخى و غررته حتى قتلته؟
امام (عليه السلام) در جواب فرمود: من برادرت را گول نزدم بلكه خداوند او را هدايت و تو را گمراه كرد انى لم اغر أخاك و لكن الله هداه و اضلك.
وى با شنيدن اين جواب از امام مجدداً در صدد پاسخگوئى برآمد و گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، اين بگفت و بر امام حمله كرد. همين كه نيزه خود را به طرف امام بلند كرد، نافع بن هلال پيشدستى كرد و با ضرب شمشير خود او را از اسب بر زمين افكند، يارانش بى درنگ بدن بى جانش را ربودند و پس از معالجه و درمان تندرستى خود را بازيافت.(39)
شهادت نافع بن هلال جملى:
بعد از زهير و عمرو بن قرظه، نافع بن هلال جملى مذحجى بود كه نام خود را روى تيرهاى مسموم خويش نوشت و به لشكر كوفه حمله كرد و اين رجز را مى‏خواند:

أرمى بها معلمه أفوقها   مسمومه تجرى بها اخفاقها

ليملان ارضها رشاقها   والنفس لا ينفعها اشفاقها

غير از كسانى را كه مجروح و زخمى كرد، دوازده نفر را كشت، و همين كه تيرهايش تمام شد شمشيرش را از غلاف كشيد و با شمشير نبرد خود را ادامه داد، اطرافش را محاصره كردند و با سنگ و سنان و نيزه كه از همه سو به طرفش مى‏انداختند، بازوهاى نيرومندش را شكسته و اسيرش كردند، شمر با ياران خود، او را كشان كشان نزد عمر بن سعد بردند. عمر بن سعد تهديدش كرد و گفت: به چه انگيزه‏اى اين ستم را به حق خودت كردى؟ ما حملك على ما صنعت بنفسك؟ نافع در جوابش گفت: خدا از قصد من خبر دارد ان ربى يعلم ما اردت.
يكى از اطرافيان عمر به او گفت: مى‏بينى چگونه سيل خون از سر و صورتت مى‏ريزد؟
نافع براى اين كه خشمشان را بيشتر از برافروزد گفت: به خدا قسم شمار مردانى را كه از شما كشته‏ام غير از زخمى‏ها به دوازده تن مى‏رسد و خيلى از اين كار خوشحالم و شما بدانيد اگر بازوانم را نشكسته بوديد هرگز نمى‏توانستيد مرا اسير كنيد و بر اين شمار مى‏افزودم.
شمر شمشير را كشيد او را بكشد، نافع به او گفت: اى شمر! به خدا قسم تو اگر مسلمان بودى هرگز حاضر نمى‏شدى با ريختن خون ما بر خدا وارد شوى، سپاس خدايى را كه مرگ ما را به دست بدترين و شرورترين خلق خود قرار داد. پس از آن شمر گردن او را زد و سر از بدنش جدا كرد.(40)
شهادت واضح و أسلم
چون واضح تركى غلام حارت مذحجى از اسب به زمين افتاد استغاثه كرد و از امام (عليه السلام) درخواست نمود به فريادش برسد امام (عليه السلام) كنار پيكر نيمه جانش كه هنوز مختصر رمقى از حيات در بدن داشت رفت و او را در آغوش گرفت و صورت به صورتش نهاد. واضح كه اين لطف و محبت را از امام ديد به خود باليد و گفت: كيست مثل من كه پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) صورتش را به صورت او گذاشته است؟ در همين حال كه نگاهش در چهره امام بود، از دنيا رفت.
پس از آنكه واضح روحش پرواز كرد، امام (عليه السلام) به بالين اسلم رفت و با او نيز معاقله كرد، اسلم نيز كه هنوز رمقى در بدنش داشت همين كه محبت امام را مشاهده كرد از خوشحالى بسيار تبسم افتخارآميزى بر لبهايش نقش بست و از دنيا رفت.
شهادت برير بن خضير
پس از غلام تركى نوبت به برير بن خضير كه از بندگان شايسته خدا و از قاريان قرآن در مسجد جامع كوفه بود رسيد، و قتال شديدى انجام داد تا اينكه يزيد بن معقل از لشكر عمر بن سعد آمد جلو او ايستاد و پرسيد: اى برير! آيا تو فكر نمى‏كنى كه خدا در حق تو بدى كرده باشد؟ برير در جوابش گفت: خداوند هر چه خير من بوده انجام داده و تو را به بدى گرفتار كرده است صنع الله بى خيراً وصنع بك شراً.
يزيد گفت: دارى دروغگو مى‏گويى در صورتى كه قبلاً دروغگو نبودى! آنگاه به سخنان خود اضافه كرد: آيا به ياد مى‏آورى روزى من با تو در محله بنى لوزان قدم مى‏زدم، آن روز تو به من مى‏گفتى: معاويه ضال است و تنها على بن ابيطالب امام راستين و بر حق مى‏باشد؟ كان معاويه ضالاً و ان الامام الهدى على بن ابيطالب.
برير در جواب وى گفت: آرى امروز هم همين عقيده را دارم. يزيد دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت من هم شهادت مى‏دهم كه تو از گمراهانى! برير كه اين سخن را شنيد از او درخواست كرد قبل از قتال، مباهله كنند تا هر كدام بر باطل‏اند او كشته و رسوا شود. هر دو دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كردند و از خداى سبحان خواستند هر كدام از ما درغگو و بر باطل باشيم او متمايز و كشته شود. پس از انجام مراسم مباهله قتال را شروع كردند، برير شمشيرى فرق سر يزيد فرود آورد و كلاه خود را شكافت و تا اعماق سرش نيز فرو رفت و در حالى كه شمشير برير هنوز از مغز سر او بيرون نيامده بود مانند گنجشكى از بالاى اسب به زمين افتاد در همين حال كه برير مى‏خواست شمشيرش را از سر او بيرون بكشد رضى بن منقذ عبدى حمله كرد و با برير دست به يقه شدند، برير او را به زمين افكند و با زانو روى سينه‏اش نشست كه صدايش بلند شد و از ياران خود كمك طلبيد تا نجاتش دهند. كعب بن جابر بن عمرو ازدى رفت كه بر برير حمله نمايد، عفيف بن زهير بن ابى الاخنس نعره زد كه: كجا مى‏روى؟ اين برير بن خضير قارى قرآن است كه در مسجد جامع كوفه قرآن به ما مى‏آموخت هذا برير بن خضير القارى الذى كان يقرؤنا القرآن فى جامع الكوفه.
ولى كعب به گفته عنيف اعتنا نكرد و در همان حال كه برير روى سينه رضى نشسته بود شمشيرش را به پشت برير فرو كرد. برير در آخرين فرصت كه برايش باقى مانده بود با چنگ و دندان به او حمله كرد و قسمتى از بينى رضى منقذ عبدى را با دندان قطع كرد. در همين حال برير با شمشير كعب از دنيا رفت و همنشين بهشتيان گرديد.
با كشته شدن برير رضى نجات يافت، از زمين بلند شد و در حالى كه خاكها را از لباسهاى خود مى‏تكاند به كعب مى‏گفت: اى برادر ازدى! امروز خدمتى در حق من كردى كه هرگز فراموش نميكنم.
و چون كعب بن جابر به خانه خود برگشت، همسرش به نام نوار وى را نكوهش كرد و سرزنش كرد و گفت: تو در كشتن پسر فاطمه (عليه السلام) با اهل كوفه بودى و سرور قاريان را كشتى؟ وه چه كار بزرگ و زشتى انجام دادى؟ به خدا قسم من ديگر هرگز يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.
محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤال مى‏نويسد: برير در كربلا بر عمر بن سعد وارد شد و بر وى سلام نكرد. عمر به عنوان اعتراض گفت: برير! سلام شعار است چرا سلام نكردى؟
برير در جواب گفت: سلام براى مسلمانان است نه براى غير آنان، و شما اگر مسلمان بوديد اقدام به ريختن خون پسر پيغمبر نمى‏گرديد، اين آب فرات كه همه حيوانات از آن سيرآبند ولى عترت پيغمبر در اين بيابان، از تشنگى دارند هلاك مى‏شوند.
شهادت حنظله شبامى‏
و چون حنظله بن سعد شبامى در مقابل لشكر عمر سعد قرار گرفت نخست آنها را موعظه و نصيحت كرد و سخنان خود را با اين آيات كه مؤمن آل فرعون، فرعونيان را از كشتن موسى بر حذر مى‏داشت پايان داد:
اى مردم! من بر شما خوف آن را دارم كه مانند احزاب (فاسد گذشته) به عذاب گرفتار شويد. مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند، و خداوند هرگز بر بندگان خود ستم نمى‏خواهد. اى مردم! من در شما از روزى كه مردم به فرياد آيند خوف دارم، روزى كه همه از عذاب خدا، به اين طرف و آن طرف فرار مى‏كنند ولى هيچ پناهگاهى از عذاب خدا نخواهد يافت، و هر كس را خدا به خاطر اعمال خودش گمراه كند راهنمايى نخواهد بود يا قوم انى اخاف عليكم مثل يوم ايحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود، والذين من بعدهم، و ما الله يريد ظلما للعباد. و يا اقوم انى اخاف عليكم يوم التناد. تولون مدبرين، ما لكم من الله من عاصم و من يضلل الله فما له من هاد.(41)
اى مردم! حسين را نكشيد كه عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد.
پس از بيان موعظه و نصيحت به سوى خيمه‏ها نزد ابى عبدالله برگشت، آن حضرت برايش دعاى خير كرد و فرمود: خداوند تو را رحمت كند، اين مردم همان دم كه به سوى حق دعوتشان نمودى و قبول نكردند و كمر به قتل تو و يارانت بسته بودند، مستوجب عذاب بودند تا چه رسد به هم اكنون كه برادران صالح تو را كشته و خونشان را بى گناه بر زمين ريخته‏اند رحكم الله انهم قد استرجيوا العذاب حين ردوا عليك ما دعوتهم اليه من الحق و نهضوا اليك ليستبيحوك و اصحابك فكيف بهم اين و قد قتلوا اخوانك الصالحين.
حنظله گفت: جانم فدايت، گفتار تو صدق محض است، تو از من داناتر و به اين امر سزاوارترى، آنگاه به عنوان كسب اجازه عرض كرد: آيا اجازه مى‏فرمائى به سوى آخرت برويم و به برادرنمان ملحق شويم؟ أفلا نروح الى الاخره و تلحق بأخواننا؟
امام (عليه السلام) در پاسخ وى فرمود: برو به سوى آنچه بهتر است از دنيا و مافيها و برو به سوى ملك و ملكوتى كه هميشگى و جاودانه است رح الى خير من الدنيا و ما فيها و الى ملك لا يبلى.
حنظله با گفتن: السلام عليك يا اباعبدالله، صلى الله عليك و على اهل بيتك و عرف بيننا و بينك فى جنته خداحافظى كرد و به سوى ميدان حركت نمود، و آنگاه كه خداحافظى و دعا مى‏كرد امام آمين مى‏گفت و دوبار اين كلمه را تكرار فرمود آمين، آمين. و بدينوسيله او بسوى دشمن شتافت و به درجه رفيعه شهادت نائل آمد.(42)
شهادت عابس‏
عابس بن شبيب شاكرى در آنروز به دوست خود شوذب كه از رجال مخلص و از علماء شيعه و خانه‏اش پيوسته مركز بحث و حديث و بيان فضائل اهل (عليهم السلام) بود گفت: شوذب! امروز چه نظر دارى؟ يا شوذب ما فى نفسك ان تصنع؟ شوذب در پاسخ عابس گفت: مى‏خواهى چه در نظر داشته باشم با تو در ركاب پسر دختر پيغمبر جنگ مى‏كنم تا كشته شوم اقاتل معك دون ابن بنت رسول الله حتى اقتل.
عابس پس از دعاى خير به او گفت: به خدمت به او گفت: به خدمت امام برو تا تو را مانند ديگران به شما آورد و من نيز تو را به شمار بياورم كه امروز، روز مزد است و فردا روز حساب، چه خوب است تا آنجا كه مى‏توانيم امروز بهره بردارى كنيم فان هذا يوم ينبغى لنا ان نطلب فيه الأجر بكل ما نقدر عليه فانه لا عمل بعد اليوم و انما هو الحساب.
شوذب به خدمت امام رفت، پس از سلام بر حسين، وداع كرد و سپس به ميدان شتافت و جنگيد تا كشته شد.
آنگاه عابس خود عازم ميدان شد، نخست نزد امام آمد(43) و عرض كرد: اى ابا عبدالله! هيچكس در روى زمين نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو نيست، اگر مى‏توانستم تو را از اين ستم و كشتن برهانم گرچه با چيزى عزيزتر از جان و خونم باشد دريغ نمى‏كردم، اكنون خدا را گواهى مى‏گيرم كه من در خط تو و در خط پدر تو هستم يا ابا عبدالله! اما والله ما آمسى على ظهر الارض فريب و لا بعيد اعز على و لا احب الى منك، ولو قدرت على ان ادفع عنك الضيم والقتل بشى‏ء اعز على من نفسى ودمى لفعلته. سلام عليك يا ابا عبدالله! اشهد الله انى على هديك و هدى ابيك.
پس از آن با شمشير از غلاف بيرون كشيد به سوى ميدان تاخت در حالى كه قبلاً پيشاپيش از ضرب شمشير دشمن مصدوم شده بود. مردانه در ميدان ايستاد و مبارز طلبيد ولى كسى جرأت آن نداشت كه در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد، زيرا او را از پيش مى‏شناختند و شجاعتش را در جنگها ديده بودند(44) لذا عمر سعد سخت برآشفته شد و فرمان داد او را سنگباران كنند. عابس كه ديد از هر طرف سنگ به سويش پرتاب مى‏كنند مانند يك شير، زره از تن درآورد و كلاه خود از سر بيافكند و خود را در دل درياى لشكر انداخت و به طرف حمله مى‏كرد بيش از دويست نفر را مطرود ساخت و آنان مانند روباه از برابر او مى‏گريختند، تا اينكه از چهار طرف او را محاصره كردند و پس از وارد ساختن جراحات بسيار كه از سنگ و شمشير و غيره بود سر او را شكستند و سر از بدنش جدا كردند، و جماعتى از شجاعان لشكر عمر سعد هر يك ادعا مى‏كرد وى را او كشته است، و چون كار ستيز و ادعا بالا گرفت عمر سعد گفت: بر سر عابس مجادله مكنيد هيچ كس نمى‏توانست يك تنه او را بكشد شما همگى با هم توانستيد او را بكشيد، و بدينوسيله به نزاع و كشمكش آنان خاتمه داد.
شهادت جون‏(45)
جون غلام سياه ابوذر غفارى از مدينه در خدمت امام بود، روز عاشورا خدمت امام آمد و اجازه جنگ خواست.
امام به او فرمود: تو به اميد عافيت و آسايش همراه ما آمدى، و اينك تو را براى رفت از اينجا آزاد مى‏گذارم.
جون خود را به پاى امام انداخت، بوسه مى‏زد و مى‏گفت: من در رفاه و راحتى كاسه ليس شما باشم و در مصيبت و ناراحتى مقابل دشمن دست از شما بردارم؟ انا فى الرخاء الحس قصاعكم و فى الشده أخذلك؟ آقا جان! من بدنم بدبو و خانواده‏ام از طبقه پايين و گمنام و رنگ بدنم سياه است، بر من منت بگذار بابهشت برين، بدنم خوشبو و خانواده‏ام شريف و رنگ بدنم سفيد گردد. نه، به خدا قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا خون سياه من با خون شريف شما آميخته شود فتفس على بالجنه لطيب ريحى و يشرف حسبى و يبيض لونى، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدوم الاسود مع دمائكم.
امام (عليه السلام) كه وفا و صفاى او را ديد اجازه داد به سوى ميدان كارزار حركت كند، پس از وداع به سوى ميدان شتافت، بيست و پنج نفر از اهل كوفه را كشت و چون به درجه رفيعه شهادت رسيد امام (عليه السلام) خود را به بالين او رساند، در كنارش نشيت و برايش دعا كرد كه: خداوندا! رويش را سفيد و بدنش را خوشبو بگردان و در قيامت با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) محشورش بفرما و ميان او و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آشنايى قرار ده و جدايى ميانداز اللهم بيض وجهه و طيب ريخه واحشره مع محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و عرف بينه و بين آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). دعاى امام مستجاب شد و هر كس از ميدان جنگ مى‏گذشت بوس خوشى بهتر از بوى مشك و عنبر از او استشمام مى‏كرد.(46)
شهادت انس كاهلى‏
انس به حارث بن نبيه كاهلى پيرمردى جليل القدر از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود كه هم پيغمبر را ديده بود، در جنگ بدر و حنين در ركاب حضرتش جنگ كرده بود، كمر خود را با عمامه‏اى بست و ابروان خود را كه اثر پيرى فرو افتاده بودند با پيشانى بندى بالا نگاهداشت و نزد ابى عبدالله (عليه السلام) آمد تا براى رفتن به ميدان كارزار كسب اجازه نمايد.
همين كه امام (عليه السلام) نگاهش به وضع و حال او افتاد گريه‏اش گرفت و گفت: شكر الله لك يا شيخ! خدا از تو قبول كند. پس از وداع روانه ميدان شد با اكبر سن و فرسودگى اندامى كه داشت در عين حال مانند شير بر دشمن حمله كرد و هيجده نفر از آنان را كشت و خود شهيد شد.(47) (رضوان الله عليه)
شهادت عمرو بن جناده‏
عمرو بن جناده انصارى نوجوانى يازده ساله بود كه بعد از شهادت پدرش نزد امام آمد و تقاضاى رفتن به ميدان كرد. امام (عليه السلام) به دليل اينكه پدرش در حمله نخست شهيد شده است و شايد مادرش از اينكه او به ميدان برود ناخرسند باشد به او اجازه نداد.
آن نوجوان عرض كرد: مادرم خودش به من امر كرد به ميدان بروم ان امى امرتنى آنگاه امام به او اجازه داد، وى به سوى ميدان شتافت.(48)
و ديرى نپائيد كه شهيد شد، سرش را از بدن جدا كردند و بطرف امام انداختند مادرش كه در همان نزديكى بود سر پسرش را برداشت خاك و خونش را پاك كرد، در حالى كه او را مى‏بوسيد گفت: آفرين بر تو اى فرزندم! واى نور چشمم و اى شادى دلم احسنت يا بنى يا قره عينى و سرور قلبى. پس از آن كه اندكى با سر فرزند سخن گفت با تمام خشم و غضب، آن را بسوى مردى از اهل كوفه كه نزديك بود، پرت كرد و او را با سر فرزندش كشت و خود بطرف خيمه گاه آمد و چوب خيمه يا شمشيرى را برداشت، مانند شير مى‏رزميد و اين رجز را مى‏خواند:

انى عجوز فى النساء ضعيفه   خاويه باليه نحيفه

اضربكم بضربه عنيفه   دون بنى فاطمه الشريفه

قبل از اينكه امام (عليه السلام) او را به خيمه‏ها برگرداند دو نفر ديگر را كشت و بدستور امام به خيمه‏ها برگشت.(49)
شهادت حجاج جعفى‏
حجاج بن مسروق جعفى پس از استجازه از امام (عليه السلام) به جنگ پرداخت و به آن ادامه داد تا با بدن خود آلود برگشت و مجدداً خدمت امام آمد.
امام (عليه السلام) در جواب او فرمود: و من نيز پس از تو به ملاقات آنان خواهم آمد. حجاج مجدداً به ميدان كارزار برگشت و جنگيد تا به شهادت رسيد.(50)
شهادت سوار
پس از او نوبت به سوار بن ابى حمير كه از فرزندان جابر بن عبدالله بن قادم فهمى همدانى بود رسيد. وى نيز پس از جنگ سختى كه انجام داد در اثر جراحتهاى فراوانى كه بر بدنش وارد شد از پاى درآمد، پس از آنكه او را اسير كردند، ابن سعد خواست وى را بكشد برخى از آشنايانش از وى شفاعت كردند، با اينكه شفاعت آنها مورد قبول گرفت در عين حال آزادش نكردند و هم چنان در اسارت دشمن بود تا پس از شش ماه از دنيا رفت.
و در زيارت ناحيه مقدسه اين چنين از او تقدير شده است:
السلام على الجريح المأسور بن أبى حمير الفهمى الهمدانى و على المرتب معه عمرو بن عبدالله الجندعى.
شهادت سويد
سويد بن عمرو بن ابى المطاع آخرين نفرى بود از اصحاب ابى عبدالله (عليه السلام) كه به ميدان كارزار رفت و پس از جنگ شديدى كه انجام داد در اثر جراحات فراوان، با صورت به زمين افتاد و دشمن پنداشت كه از دنيا رفته است. پس از شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) كه خروشهاى پياپى سپاهيان، مرگ امام را اعلام مى‏داشتند غوغاى ايشان به گوش او رسيد و لذاكاردى كه با خود داشت بيرون آورد و از جاى برخاست و مجدداً حمله كرد، از چهار طرف او را محاصره كردند تا جانش را گرفتند و بدين وسيله وى آخرين نفر از اصحاب و ياران امام بود كه به شهادت رسيد. (رضوان الله عليهم اجمعين)

پی نوشته


------------------------------------------------
1-كامل الزيارات قولويه باب 71 ص 175 و مصباح المتهجد شيخ طوسى ص 39.
2-مزار ابن مشهدى از اعلام قرن ششم.
3-در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه باب 23 ص 73 جمله و قتلى فى هذا اليوم و كلمه: و القتال در آخر آن نيست و تنها اين عبارت نوشته است: ان الله تعالى اذن فى قتلمك، فعليكم بالصبر.
4-در مورد شمار ياران ابى عبدالله (عليه السلام) در كربلا چند قول در تاريخ نقل شده است كه نمونه‏اى از آنها را ذيلاً يادآور مى‏شويم. يكم - مرحوم مفيد در ارشاد ص 233 و طبرسى در اعلام الورى ص 142، مرحوم فنال نيشابورى در روضه الواعظين ص 185 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 4 و ابن جرير در تاريخ جلد 6 ص 241 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 24 و قرمانى در اخبار الدول ص 108 و دينورى در اخبار الطول ص 354 شمار آنها در سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده يعنى مجموعاً هفتاد و دو نفر دانسته‏اند.
دوم - هشتاد و دو نفر، و اين قول را صاحب الدمعه الساكبه ص 327 مستند به روايت دانسته است. و آن مختار مؤلف محترم مى‏باشد.
سوم - دميرى در حياه الحيوان در بخش خلافت يزيد ج 1 ص 73 آنها را شصت نفر پياده نوشته است.
چهارم - شريشى در شرح مقامات حريرى ج 1 ص 193 هفتاد و سه نفر نوشته است.
پنجم - ابن عساكر در تهذيب تاريخ شام ج 4 ص 337 آنها را چهل و پنج نفر سواره و يكصد نفر پياده نوشته است.
ششم - 33 نفر سواره و 40 نفر پياده خوارزمى در مقتل خود ج 2 ص 4 نوشته است.
هفتم - مسعودى در اثبات الوصيه ص 35 شصت و يك نفر نوشته است.
هشتم - ابن نما در مثير الاحزان ص 28 و لهوف ص 56 از حضرت امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است يكصد و چهل و پنج نفر پياده بوده‏اند.
نهم - شبرواى در الانحاف بحب الاشراف ص 17 فقط هفتاد نفر مرد نوشته است.
دهم - ذهبى در تاريخ دول الاسلام ج 1 ص 31 نوشته است امام (عليه السلام) از مدينه با هفتاد سواره بيرون آمد.
5-در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 طبع مصر ص 81 نوشته است: كوفه در آن روز، داراى هفت محله بوده است.
6-ذويد با ذال معجمه و مضمومه، و واو مفتوحه و ياء ساكنه. تاريخ طبرى ج 7 ص 366. بحار ج 45 ص 4 آنرا با دال و راء مهملتين نوشته است و احتمالاً غلط چاپى باشد.
7-در اين قسمت از خطبه، امام علت و ريشه انحراف مردم را بررسى مى‏كند و به آنان گوشزد مى‏كند كه شما به خاطر طمع دنيا و وعده‏هائيكه به شما داده‏اند حاضر شديد كمر بقتل فرزند پيغمبر ببنديد. و خلاصه زرق و برق دنياست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مى‏شود.
8-چون دستگاه سلطه و حاكم بوسيله افراد تبليغات چى خود، مردم را اغفال و توجيه كرده بودند كه حسين بن على بر خلاف مصالح حكومت اسلامى حركت مى‏كند لذا به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى يزيد بن معاويه بر هر مسلمانى واجب است با وى مبارزه نمايد. لذا حسين بن على (عليه السلام) اشاره‏اى به سوابق و ويژگيهاى خود ميكند كه فرزند دختر پيغمبر و... است، آنگاه كه ديگران نه تنها مخالف پيغمبر بلكه در مقام مبارزه با او و اسلام بودند، حسين و نياكانش از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى مى‏كرده‏اند ولى نياكان خليفه ادعايى، در كفر و الحاد بسر مى‏بردند، چگونه ممكن است كسيكه رسول خدا او را سرور جوانان بهشت ميداند امروز اسلام را كنار گذاشته باشد ولى دشمنان ديروز اسلام، امروز طرفدار آن و بلكه اسلام شناس شده باشند؟! و به اتهام خروج از دين، وى را مهدور الدم بدانند.
9-در تاريخ طبرى ج 7 ص 331 طبع ليدن نوشته است: در همين حال سپاه عمر سعد بر او يورش بردند و دور حسين بن على را احاطه كرده و او را مانند حلقه انگشترين در ميان خود گرفتند.
10-حوزه در فارسى بمعناى جانب و ناحيه و كرانه ميآمد. لذا امام (عليه السلام) از خداوند تقاضا كرد حزه الى النار يعنى او را به جانب آتش روانه ساز.
11-در بعض تواريخ از قبيل انساب الاشراف و كامل ابن اثير نوشته‏اند: بالاخره اسب به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه‏اش را در آتش انداخت و بدينوسيله قبل از آتش آخرت، به آتش دنيا نيز گرفتار گرديد. ضمناً منابع مزبور و علاوه بر آنها مقتل خوارزمى نيز در ج 1 ص 249 به دنبال دعاى فوق اين جمله را افزوده‏اند: ... و أذقه حرها قبل مصيره الى نار ايخره و مزه آتش دنيا را قبل از آتش آخرت به او بچشان. پس از مشاهده اين جريان، امام سر به خاك نهاد و به شكرانه استجابت نفرينش، سجده شكر بجاى آورد.
12-كامل ابن اثير ج 4 ص 27.
13-تاريخ طبرى ج 7 ص 2 - 331.
14-در بحار ج 45 ص 5 به نقل از مقتل محمد بن ابيطالب آورده است كه امام (عليه السلام) ابتداء به برير فرمود با اينها سخن بگوئيد: فقال له الحسين (عليه السلام) كلم القوم.
15-لازم به تذكر است كه سخنرانى دوم امام مطابق متن لهوف آورده شده است وگرنه نقل ابن عساكر در تاريخ شام ج 4 ص 333 و خوارزمى در مقتل ج 4 ص 6، مقدارى با نقل لهوف فرق دارد.
16-امام (عليه السلام) مجدداً ابن سعد را نصيحت كرد و فرمود: حاضر است هر نوع خسارت مادى كه به تو وارد مى‏آيد جبران كند، هر چه خواست او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست از اين جنايت وحشتناك بردارد، به خاطر حب رياست و مقام، حاضر نشد نصايح امام را بپذيرد و سرانجام امام در همان ملاقات نخست او را نفرين كرد و فرمود: ذبحك الله على فراشك خداوند كسى را بر تو مسلط كند كه در ميان رختخواب سر از بدنت جدا كند و در قيامت از رحمت خدا محروم گردى و در دنيا گندم رى نصيبت نگردد. پس از آن ذلت عمر سعد شروع شد همان روزى كه به كوفه آمد تا گزارش جنگ و كشتن امام حسين (عليه السلام) را به ابن زياد بدهد، عوض تشويق و جايزه، ابن زياد باو گفت فرمان كتبى اى كه براى جنگ با حسين به تو داده‏ام به من پس بده، هر چه بهانه آورد مؤثر واقع نشد و سرانجام ابن زياد فرمان كتبى را پس گرفت و او را دست خالى برگرداند، هر جا مى‏رفت مردم از او كناره‏گيرى مى‏كردند و هر كس در كوچه و بين راهها او را ميديد، او را سب و لعن مى‏كرد و به يكديگر مى‏گفتند: هذا قاتل الحسين (عليه السلام). و سرانجام در سال 65، مختار رئيس شرطه خود كيسان تمار را امر كرد كه برود و سر عمر بن سعد را از تنش جدا كند و برايش بياورد، وقتى كه كيسان واردخانه عمر سعد شد، وى در رختخواب خوابيده بود، خواست بلند شود و فرار كند، رختخواب به پاهايش گير كرد. افتاد و در همان حال كيسان سرش را بريد و نزد مختار آورد، پسر عمر بن سعد در آن حال نزد مختار نشسته بود. مختار خطاب به پسر عمر بن سعد كرد و گفت اين سر بريده را مى‏شناسى؟ گفت: آرى، و پس از او در زندگى خيرى نيست. مختار گفت آرى براى تو زندگى سودى ندارد لذا دستور داد سر او را نيز بريدند و كنار سر پدرش گذاشت و گفت: عمر بن سعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر او و سپس افزود: نه به خدا قسم، هرگز آنان برابر نيستند، اگر سه چهارم خاندان قريش را هم بكشم به اندازه يك بند انگشت حسين بن على (عليه السلام) نخواهد رسيد. اين بود نتيجه حب رياست و مقام و نپذيرفتن سخن حق و نتيجه نفرين امام (عليه السلام).
17-سيد بن طاووس لهوف ص 58 و امالى صدوق مجلس 30 و روضه الواعظين ص 159.
18-بنا به نقل ابن اثير پس از آنكه امام توبه‏اش را پذيرفت، گفت دوست دارم در پيش رويت كشته شوم، به ميدان رفت و برنگشت. لكن به نقل طبرى، در ج 7 ص 255 طبع ليدن و ابن كثير در البدايه و النهايه ج 8 ص 4 - 183: وى پس از كشته شدن حبيب بن مظاهر و قبل از نماز ظهر، همراه با زهير بن قين به دشمن حمله كردند، هر كدامشان كه در محاصره قرار مى‏گرفتند ديگرى حلقه محاصره را مى‏شكست و همراه خود را نجات مى‏داد. پس از آنكه اسبش را پى نمودند حدود چهل نفر از دشمن را كشت و سرانجام يك گروه پياده از سپاهيان عمر به او حمله كردند و او را از پاى درآوردند. امام (عليه السلام) در كنار پيكر نيمه جان حر آمد و با دست خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:
انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر فى الدنيا وايخره. و در همانجا به عنوان سوگ حر، اين اشعار را خواند:
لنعم الحر، حر بن رياح... طالبان به كتاب بحار ج 45 ص 14 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 11 مراجعه فرمايند.
19-در بحار ج 45 ص 12 و ارشاد مفيد ص 236 نوشته‏اند: عمر سعد غلام خود دويد يا رويد را طلبيد و به او گفت: شاهد باش و نزد امير شهادت بده كه نخستين تير را من شليك كردم.
20-طبرى ج 7 ص 336.
21-در كتاب لهوف دارد كه: عبد الله بن عمير كلبى پس از كشته شدن آن دو نفر نزد مادر و همسر خود كه هر دو در خيمه‏ها بودند برگشت و به مادرش گفت: مادر آيا از من راضى شدى؟ مادر گفت: من وقتى از تو راضى مى‏شوم كه پيش روى حسين و در ركاب او كشته شوى! ولى همسرش گفت ما را به مصيبت خود گرفتار مكن، مادر گفت: فرزندم از اين سخن بپرهيز و به ميدان برگرد، در ركاب پسر پيغمبر بجنگ تا از شفاعت جدش بى نصيب نگردى، عبدالله به ميدان برگشت و پيوسته جنگيد تا اينكه دستهايش قطع شد، آنگاه مادرش چوب خيمه را برداشت و به طرف او رفت و مى‏گفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطيبين... عبدالله خواست مادر را به خيمه‏ها برگرداند قبول نكرد و... در كتاب بحار ج 45: وقتى كه عبدالله شهيد شد سرش را بريدند و به طرف خيمه مادرش انداختند مادر سر پسر را برداشت بوسيد و به سوى خود آنان پرت كرد، سر او به مردى از سپاهيان عمر سعد اصابت كرد و به جهنم واصل شد، آنگاه مادر چوب خيمه را برداشت و...
و در نفس المهموم مرحوم محدث قمى نوشته است: پس از آنكه عبدالله بن عمير شهيد شد همسرش بر بالين جنازه‏اش آمد و با دست خود خونها را از صورتش پاك مى‏كرد شمر كه او را مشاهده كرد به غلام خود رستم گفت با چماقى كه در دست دارد او را بزند، چماق بر سر وى فرود آمد و سرش را دو نيم كرد و در بالين همسر خود، به شهادت رسيد، و اين نخستين زنى است كه در كربلا در ركاب حسين (عليه السلام) شهيد شد.
22-تاريخ طبرى ج 7 ص 352.
23-عمرو بن حجاج در كربلا داراى دو سمت بود، نخست از طرف ابن سعد فرمانده يك عده سپاهى شد تا موكل بر شريعه فرات بشوند و نگذارند قطره‏اى آب به خيمه‏ها برسد، دوم آنگاه كه ابن سعد آرايش نظامى مى‏داد و صفوف لشكر خود را منظم مى‏كرد او را با حفظ سمت، فرمانده جناح راست لشكر خود قرار داد.
24-در تاريخ طبرى ج 7 ص 342 طبع ليدن و در كتاب كامل ابن اثير ج 4 ص 67 نوشته: وقتى كه افراد تحت فرماندهى خود را بر ضد حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) تحريك و تشويق مى‏كرد مى‏گفت: الزموا طاعتكم، و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف الامام، مى‏گفت: فرمان مافوق خود را اطاعت كنيد و دركشتن كسى كه از دين خارج شده و با امام مخالفت كرده است شك نكنيد! ببينيد يزيد فاسق را كه علناً احكام خدا را تغيير داده و بدعت در دين خدا گذاشته و شرابخوار و قمار باز، او را امام و واجب الاطاعه مى‏دانند و مخالفت با او را خروج از دين و مهدور الدوم مى‏شمرند!! فاعتبروا يا اولى الابصار!!
25-مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود، هنگامى كه مسلم بن عقيل به نمايندگى از طرف امام حسين (عليه السلام) به كوفه آمد، مسلم بن عوسجه درگرد آورى مال اموال و تهيه اسلحه و گرفتن بيعت از مردم وكيل او بود.
26-تظلم الزهراء ص 113.
27-در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 345 و الكامل ج 4 ص 69 نوشته است: فبعث معه الجففه، و خمس مأه من المراميه. يعنى عمر سعد، حصين بن نمير را با گروه بسيارى از هر جهت مسلح و پانصد نفر از تير اندازان را كه انتخاب كرده بود به كمك عزره بن قيس فرستاد.
28-در امالى صدوق رحمه الله عليه و در ذخيره الدارين نوشته‏اند، نوزده نفر ديگر را كشت. در كتاب تاريخ طبرى ج 7 ص 355: در حضور امام زانو بر زمين زد و هر تيرى كه مى‏انداخت مى‏گفت: انا ابن بهدله، فرسان العرجله و حسين بن على (عليه السلام) نيز برايش آن دعا را مى‏خواند. پس از آنكه تيرهايش تمام شد گفت تنها پنج عدد از تيرهاى صدگانه بهدف نخورد و بقيه همه به هدفهاى مورد نظر اصابت كردند ولى پنج نفر كشته و بقيه زخمى شدند.
29-در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 347 نوشته است: ابوثمامه اسمش عمرو بن عبدالله صائدى بود. اين حزك در جمهره انساب العرب ص 373 و همدانى در الاكليل جزء 10 ص 97 نوشته‏اند: ابو ثمامه اسمش زياد بن عمرو بن عريب بن حنظله بن دارم صائدى بوده است كه با حسين بن على كشته شد و ضمناً اين اثير در كتاب (اللباب) ج 2 ص 46 نوشته است: صائد فردى از قبيله همدان و اسمش كعب بن شرحبيل بود و صائدى منسوب به او مى‏باشد. ولى در زيارت وارده از ناحيه مقدسه كه در بحار ج 45 ص 73 نقل شده اسمش را عمر بن عبدالله صائدى ذكر شده است نه عمر و باو او و فتحه اول بلكه با صمه اول و فتحه دوم و بدون و او: ...السلام على ابى ثمامه عمر بن عبدالله الصائدى.
در هر صورت نماز اول وقت فضيلت بسيار دارد به قسمى كه در روايت ليثى از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرموده: امتحنوا شيعننا عند ثلاث: مواقيت الصلاه كيف محالظتهم عليها، و عند أسرارهم كيف حفظهم لها، عند عدونا، و عند اموالهم كيف مواساتهم يخوانهم فيها. فرمود شيعيان ما را در سه مورد آزمايش كنيد: هنگام فضيلت اول وقت نماز چگونه به آن اهميت دهند و در برابر دشمنان تا چه اندازه اسرار شيعيان را حفظ مى‏كنند و در برابر مسلمان چگونه در اموال خود با آنان برابرى مى‏كنند.
و روايت الصلوه فى اول الوقت رضوان الله و آخرها غفران الله. از جمله غفران الله استفاده مى‏شود كه تأخير آن يك نوع گناه و نافرمانى از اوامر حق تعالى است لكن مورد غفران و آمرزش خدا قرار خواهد گرفت و حداقل يا قدر متقين از روايات چنين استفاده مى‏شود كه تأخير آن از اول وقت مرجوح يا جواز در فعل است لكن ائمه معصومين و اولياء الله هرگز حاضر نيستند حتى در مكروهات خود را آلوده نمايند بويژه در مورد نماز و عبادات.
و ابن محبوب از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مرض ارتحال خود بيهوش شد، پس از آنكه به هوش آمد فرمود: لا نيال شفاعتى من أخر الصلوه بعد وقتها هر كس نماز را از اول وقت تأخير بياندازد از شفاعت من محروم خواهند ماند. (وسائل ج 3 ص 83 باب اول ابواب مواقيت الصلوه).
30-
چه نيكو مردى است حر، حر رياحى   كه به هنگام جنگ و كثرت نيزه‏ها صبور و پايدار بود 
و چه نيكو مردى است حر كه به نداى حسين پاسخ داد   و جان خود را فدا نمود
31-مرحوم مقرم در اينجا فرموده است: آنچه به نظر من مى‏آيد اين است كه امام (عليه السلام) نمازش قصر بوده است زيرا از مسافرت آمد و روز دوم محرم وارد كربلا شد و چون علاوه بر علمى كه داشت از جدش رسول اكرم نيز شنيده بود كه روز عاشورا شهيد خواهد شد، نمى‏توانست نيت اقامه بنمايد، پس چگونه نماز خوف خوانده است؟! و كسانى كه گفته‏اند امام نماز خوف خواند توجه به اين نكته نداشته‏اند. بنابراين همان قول سوم كه ابن نما در مثير الاحزان فرموده صحيح‏تر به نظر مى‏رسد، يعنى امام و اصحاب هر كدام نماز را فرادا و با ايماء خوانده‏اند.
32-چند مصراع ديگر مرحوم مقرم در متن آورده است كه ما جهت اختصار از آن صرف نظر كرديم، ضمناً اشعار از مرحوم سيد محمد فرزند آيت الله سيد جمال گلپايگانى مى‏باشند.
33-مقتل العوالم ص 88.
34-اسرار الشهاده ص 175.
35-در كامل ج 4 ص 73 و طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 354 طبع ليدن مى‏نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گويد: چون ديدم اصحاب حسين بن على (عليه السلام) يكى پس از ديگرى شهيد مى‏شوند و ديگر كسى غير از سويد بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى، و بشير بن عمرو حضرمى، از ياران امام باقى نمانده بود، خدمت آن حضرت رفتم و عرض كردم: شرطى كه ميان من و شما بود يادتان هست؟ روزى كه در ركاب شما آمدم من شرط كردم مادامى از شما دفاع خواهم كرد كه شما ياورانى داشته باشيد و آنگاه كه شما ياور و مدافعى نداشتيد من در برگشتن آزاد باشم و شما اين شرط را قبول كرديد! امام مرا تأييد كرد و گفت راست مى‏گوئى اما چگونه مى‏توانى از ميان اين همه افراد دشمن جان سالم بسر در ببرى؟ اگر ميتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزاديرى، قال (عليه السلام): صدقت و كيف لك بالنجاه؟ ان قدرت على ذلك فانت فى حل. ضحاك مى‏افزايد چون ديدم همه اسبها را پى كردند من اسبم را در خيمه يكى از دوستان پنهان كردم و خودم پياده آمدم مقاتله كردم. در پيش روى امام دو نفر از اهل كوفه را كشتم و دست يك نفر را هم قطع كردم، امام (عليه السلام) آنروز مكرر به من مى‏گفت: لا تشلل لا يعطع الله يداك دستت درد نكند، خدا به تو قوت بدهد، خداوند بتو جزاى خير بدهد. و چون به من اجازه داد، اسبم را از آن خيمه برداشتم و سواره از كنار اهل كوفه، بيرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا شفيه كه نزديك شاطى‏ء الفرات بود مرا تعقيب كردند، در آنجا كه به من رسيدند چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند مرا به حال خود باقى گذاشتند!!
36-براى شهادت من هر چه زودتر اقدام كن كه تو هدايت يافته و هدايت گرديده‏اى‏ امروز است كه جدت پيامبر را ملاقات خواهم كرد و حسن را، و على مرتضى را، (ملاقات خواهم كرد)
و جعفر طيار آن جوانمرد سلاح بتن را و شير خدا حمزه، آن شهيد زنده را نيز ملاقات خواهم كرد.
327 -

من زهير و من فرزند قينم   با شمشير دفاع مى‏كنم از حسينم

38-آرى اين چنين است، آنان كه تفكر و انديشه خود را ناديده گرفته، شخصيت انسانى و ارزشهاى خدادادى را با خوش رقصى در برابر دستورهاى ابن زيادها و عمر سعدهاى زمان خود عوض مى‏كنند و ميمون وار با رقص و بازيهاى خود مردم را اغفال و سرگرم مى‏نمايند و آنان كه خوك صفت زندگى مى‏كنند برايشان جز حفظ و ارضاى غرايز، مفهومى ندارد، اينها مورد خشم و لعن خدا و مورد غضب و نفرت مردم قرار گرفته و مى‏گيرند.
39-در كتاب بحار ج 45 ص 28 نوشته: نافع بن هلال سيزده نفر از اهل كوفه را كشت ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 351 و 341 دوازده نفر نوشته شده است.
40-نافع بن هلال جوانى بود بسيار زيبا و نيك اندام، و در كربلا از خواص اصحاب امام (عليه السلام) بود و در مسائل سياسى بينش خاصى داشت. در روز عاشورا هفتاد تير داشت و با هر تيرى سواره‏اى را از لشكر كفار كشت.
41-سوره مومن.
42-با توجه به اصل مت تاريخ طبرى ج 7 ص 3 - 352 طبع ليدن مكالمات بين امام و حنظله بطور كامل در متن آورده شده كه مرحوم مقرم بعضى آنها را خلاصه فرموده‏اند
43-سنت شهيدان عاشورا اين بود كه: هر كدام عازم ميدان مى‏شدند، نخست نزد امام مى‏آممدند و از او اجازه مى‏گرفتند. اين حكايت از ادب و انقياد محض آنها مى‏كند با اينكه جهاد و دفاع از وجود مقدس امام و ثقل پيامبر برايشان واجب بود در عين حال بدو كسب اجازه كوچكترين عمل و يا حركتى از خود ابراز نمى‏كردند. و علاوه بر آن بر خود لازم مى‏دانستند آخرين زاد توشه خود را از امام بگيرند و دعاى خيرش را بدرقه راه خود نمايند.
44-ربيع بن تميم مى‏گويد: وقتى كه عابس به ميدان آمد او را شناختم و چون او را در جنگها ديده بودم و مى‏دانستم از شجاعترين شجاعان است از اينرو در ميان لشكر داد زدم: ايها الناس هذا اسد الاسود اين شير شيران سات، اين عابس بن ابى شبيب شاكرى است، هر كس به او نزديك شود، كشته مى‏شود. طبرى ج 7 ص 354.
45-در تاريخ طبرى ج 7 آنرا با حاء بدون نقطه و واو در مرتبه سوم با ياء حوى ضبط كرده است. در مناقب شهر آشوب ج 2 ص 218 جوين با جيم اول و نون آخر نوشته است.
در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 جون با فتحه اول و واو ساكنه و نون آخر آورده است.
46-مقتل العوالم ص 88 و در بحار ج 45 ص 23 از امام باقر (عليه السلام) و او از پدرش على بن الحسين (عليه السلام) نقل كرده است: پس از ده روز كه مردم بدنها را دفن كردند بدن جون را ديدند كه بوى مشك از آن به مشامشان مى‏رسيد. و نوشته است هنگام جنگ رجز مى‏خواند.

كيف يرى الكغار ضرب الاسود   بالسيف ضرباً عن بنى محمد

اذب عنهم باللسان و اليد   ارجو بخ الجنه يوم المورد

47-ابن نما مبارزه و رجز او را در مثير الاحزان نوشته است. و در كتاب الاصبابه ج 1 ص 68 نوشته است: انس و پدرش هر دو از صحابه رسول خدا (ص) بودند و حديث: يقتل ولذى بأرض كربلا، فمن شهيد ذلك فليتصره راكه از پيغمبر (ص) روايت شده از طريق انس بن حارث نقل كرده است.
در خصائص سيوطى ج 2 ص 125 و در اسد الغابه ج 1 ص 123 و در جرح و تعديل ابوحاتم رازى ج 1 ص 287، داستان او را نقل كرده‏اند.
48-در كتاب بحار ج 45 ص 27 از مقتل محمد بن ابى طالب نقل مى‏كند وقتى كه آن نوجوان به ميدان كارزار رسيد اين رجز را مى‏خواند:

اميرى حسين و نعم الامير   سرور فؤاد البشير النذير

على و فاطمه والده   فهل تعلمون له من نظير

له طلعه مثل الشمس الضحى   له غره مثل بدر منير

49-در تاريخ اسلام اينگونه فداكاريها از زن و مرد مسلمان فراوان ديده شده است: شيخ مفيد در كتاب الجمل ص 137 چاپ دوم نوشته است، وقتى كه حكيم بن جبله عبدى در جنگ جمل پايش قطع شد، پاى قطع شده خود را برداشت، بر مردى كه نزديكش بود زد و او را از پاى درآورد. و در تاريخ طبرى و ابن اثير افزوده است وقتى كه آن مرد را با پاى قطع شده خود كشت اين شعر را مى‏خواند:

يا فخذ لن تراعى   ان معى ذراعى

احمى بها كراعى

اى ران اگر تو مرا يارى نكردى و از من جدا شدى، بازويم با من است، با آن در برابر اين حيوان صفتان از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حمايت مى‏كنم.
در كتاب الاصابه در ضمن شرح حال اسماء بنت يزيد بن سكن نوشته است: وى در جنگ يرموك با عمود خيمه نه نفر از روميان را كشت.
50-در كتاب بحار ج 45 ص 25 نوشته است حجاج بن مسروق موذن امام (عليه السلام) بود.
--------------------------------------
استاد سيد عبدالرزاق مقرم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page