حركت امام به سوى عراق‏

(زمان خواندن: 69 - 137 دقیقه)

وقتى كه حسين بن على (عليه السلام) متوجه شد كه يزيد، عمر سعد را با تعدادى از سپاه خود به عنوان امير حاج به مكه فرستاده است و توصيه كرده است هر كجا او را ديدند ترور كنند.(1) تصميم گرفت قبل از تكميل اعمال حج، از مكه خارج شود و لذا حج را تبديل به عمره كرد و به خاطر حفظ حرمت خانه خدا از مكه بيرون آمد.(2) و پيش از آنكه مكه را ترك كند، يك سخنرانى عمومى انجام داد كه در آن فرمود:
سپاس و حمد براى خداست، و آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد، و هيچ نيرو و قدرتى حاكم نيست مگر به اراده خدا، و درود خدا بر فرستاده خويش، مرگ لازمه هر انسانى است آنچنان كه گردنبند لازمه گردن دختران جوان مى‏باشد، و من آنچنان به ديدار اسلاف و گذشتگان خود، اشتياق دارم كه يعقوب به ديدار يوسف داشت. و براى من قتلگاهى تعيين شده است كه به آن خواهم رسيد گويا با چشم خود ميبينم كه درندگان بيابانها در سرزمينى ميان نواويس و كربلا، اعضاى بدنم را پاره پاره مى‏كنند، و شكمهاى گرسنه خود را سير مى‏سازند، و انبانهاى تهى خود را پر مى‏كنند، از پيش آمدى كه خدا مقدر كرده است گريزى نيست، بر آنچه كه خدا راضى است ما نيز راضى و خشنوديم، در برابر امتحان و آزمايش او صبر و استقامت مى‏كنيم و اجر صبر كنندگان را بما عنايت خواهد كرد. رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين. ميان پيغمبر و پاره تن او، هرگز جدائى نمى‏افتد بلكه همه در بهشت برين در حضور او خواهند بود، زيرا آنها نور چشم پيامبر و وسيله تحقق يافتن و عينيت پيدا كردن وعده‏هاى اويند.(3) آگاه باشيد هر كدام از شما كه دوست دارد جان خود را در راه ما و رسيدن به لقاء الله بذل كند آماده حركت با ما باشد كه من انشاء الله فردا صبح، حركت خواهم كرد.(4)
روز هشتم ذيحجه ابو عبدالله (عليه السلام) با اهل بيت و دوستان و شيعيان خود كه از حجاز و كوفه و بصره در مكه به حضرت پيوسته بودند، مكه را به سوى عراق ترك كردند و قبل از حركت به هر كدام از آنان ده دينار پول و يك نفر شتر كه بتوانند اثاث و توشه خود را بر آن بار كنند عطا فرمود.(5)
به دنبال اين سخنرانى، گروهى از اهل بيت و ديگران كه از تصميم ابى عبدالله (عليه السلام) آگاه شدند به حضور آن حضرت مى‏آمدند و تقاضا مى‏كردند فعلاً از اين سفر صرف نظر كند تا وضع مردم مشخص گردد چه آنكه آنها از حيله و نيرنگ مردم كوفه، خائف بودند و مى‏ترسيدند كه مبادا بر ضد امام قيام كنند. ولى مبارزه نستوه كربلا كربلا نمى‏توانست همه چيز را به طور صحيح به همه كس بگويد: زيرا هر حقيقتى را به هر جوينده‏اى نبايد گفت چون ظرفيتهاى افراد مختلف است، هر كس هر مسأله‏اى را نميتواند درك كند. لذا امام (عليه السلام) هر كدام را به اندازه ظرفيت و تحمل و معرفتش پاسخ مناسب مى‏داد.
از اينرو در پاسخ ابن زبير فرمود: پدرم به من حديث كرد كه: در مكه سردارى را خواهند كشت كه بدينوسيله با كشتن او، احترام حرم هتك خواهد شد و من نمى‏خواهم كه آن سردار، من بوده باشم اگر يك وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در داخل مكه كشته شوم‏(6). به خدا قسم اگر در جاى مورچه‏اى پنهان شوم مرا پيدا مى‏كنند و كار خودشان را انجام خواهند داد، به خدا سوگند اينها تعدى و تجاوز خواهند كرد و چنانكه اصحاب سبت تعدى كردند.
امام (عليه السلام) و ابن زبير:
وقتى كه ابن زبير از نزد امام حسين (عليه السلام) بيرون رفت، امام به حاضرين فرمود: اين آقا ابن زبير هيچ چيز در دنيا برايش محبوبتر از اين نيست كه من از حجاز بيرون بروم چون به خوبى ميدانم كه مردم او را با من، عوض نمى‏كنند از اين جهت، دوست دارد كه من در مكه نباشم تا بلامنازع بوده باشد.(7)
امام (عليه السلام) و ابن حنفيه:
شب قبل از حركت امام (عليه السلام) به عراق، محمد بن حنفيه آمد و گفت: بى وفائى اهل كوفه را در مورد پدر و برادرت ميدانى من خوف آن دارم كه نسبت به تو نيز همان كنند كه با آنان كردند، در همين جا بمان، زيرا احترام تو در حرم، محفوظ خواهد ماند و كسى معترض شما نخواهد شد.
امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: من خوف آن دارم كه يزيد بن معاويه در حرم ما را ترور كند آنگاه حرمت خانه خدا بواسطه من حلال شود.
محمد حنفيه پيشنهاد كرد پس به سوى يمن با يكى از نواحى ديگر برود، امام (عليه السلام) فرمود: در مورد اين پيشنهاد بايد انديشيد، سحرگاه همان شب حركت كرد، مجدداً ابن حنفيه آمد و مهار ناقه حضرت را كه بر آن سوار بود گرفت و گفت: مگر شما وعده نداديد در مورد پيشنهادى كه دادم بيانديشيد؟ امام فرمود: بلى، لكن پس از آنكه از شما جدا شدم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم به من فرمود: يا حسين أخرج فان الله شاء ان يراك قتيلاً. محمد كه اين سخن را شنيد استرجاع كرد و چون علت بردن اهل و عيال را با اين شرط نمى‏دانست لذا امام افزود و گفت: قد شاء الله ان يراهن سبايا.(8)
امام و عبدالله بن جعفر:
و عبدالله بن جعفر طيار نامه‏اى نوشت و به وسيله پسرانش عون و محمد براى امام فرستاد در آن نامه نوشته بود: اما بعد خواهش مى‏كنم با خواندن اين نامه، از مسافرت صرفنظر كن. من نسبت به شما دلم ميسوزد و ميترسم در اين سفر تو را بكشند، و اهل بيت را بى چاره كنند، اگر امروز ترا بكشند نور خدا خاموش و زمين تاريك خواهد شد زيرا تمام مؤمنين چشم اميدشان به سوى تو ميباشد و طريق هدايت را بوسيله تو مى‏جويند، در اين راه شتاب مكن من خود نيز در پى نامه‏ام خواهم آمد. والسلام.
سپس عبدالله بن جعفر نامه‏اى از فرماندار يزيد در مكه، عمرو بن سعد بن عاص مبنى بر امان و ايمنى ابى عبدالله در مكه گرفت و آن را همراه يحيى بن سعيد بن عاص برادر فرماندار مكه، نزد امام آورد و سعى كرد حسين را از تصميمى كه گرفته است منصرف سازد ولى هر چه اصرار كرد ابو عبدالله (عليه السلام) قبول نكرد و به او فهماند كه پيغمبر خدا را در خواب ديده و دستورى به او داده است كه بايد اجرا شود.
عبدالله بن بن جعفر در خواست كرد خوابى را كه ديده است برايش تعريف كند، حضرت فرمود: من به هيچ كس نگفته‏ام و باز هم نخواهم گفت تا اينكه خداى عزيز و بزرگ خود را ملاقات كنم.(9)
امام و ابن عباس:
ابن عباس خدمت امام آمد و عرض كرد: پسر عمويم! من هر چه مى‏خواهم صبر كنم نمى‏توانم. من خوف آن دارم در اين راستا شما را نابود و مستأصل سازند، زيرا اهل عراق مردمى حيله باز و خائنند، نزديك آنان نشويد، در همين مكه بمانيد كه شما سرور اهل حجاز و مورد احترام همه‏ايد، اگر اهل عراق طالب شمايند و از شما دعوت كرده‏اند در صورتى كه راست مى‏گويند اول عامل طاغوت و دشمن خودشان را بيرون كنند آنگاه شما براى رفتن به سوى آنان اقدام كنيد، و اگر به ناچار از مكه خارج شويد پس به سوى يمن برويد كه در آن سرزمين وسيع و پهناور، پناهگاههاى محكم و دره‏هاى فراوانى وجود دارد كه مى‏توانى در آنجا بمانى، علاوه بر آن شيعيان و دوستان پدرت نيز، در آنجا فراوانند (و از تو حمايت مى‏كنند)، در آنجا از مردم بركنارى و بوسيله نامه هايى كه مى‏نويسى و دعوت كنندگانى كه مى‏فرستى پيام خود را به آنان مى‏رسانى، اميدوارم هدفى را كه دارى از اين طريق با نرمى و تندرستى به آن مى‏رسى.
امام (عليه السلام) فرمود: يابن عم بطور يقين ميدانم منظور شما خيرخواهى و دلسوزى است، ولى من تصميم خود را گرفته‏ام و عازم سفرم.
ابن عباس گفت: اگر حتماً تصميم بر سفر دارى، حداقل زنها و كودكان را با خود مبر! من ترسم در حضور آنان تو را بكشند و آنان ناظر بر اين كشتار باشند!
امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند اينها تا خون مرا نريزند دست از من نخواهند برداشت، و آنگاه كه به مراد خود برسند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد كه خوار و ذليلشان نمايد، آنچنان خوار و پستشان بكند كه بدتر از كهنه حيض كردند حتى يكونو اذل من فرام المراه.(10)
اين بود نهايت دريافت ما، از مطالب كسانى كه سعى مى‏كردند امام (عليه السلام) را از رفتن به عراق منصرف كنند، با اينكه خبرى از حقائق امر، و روحيات مردم كوفه كه عمرى با خيانت و نفاق سپرى كرده بودند بر امام پوشيده نبود، ولى با توجه به اينكه تظاهر دوستى و انقياد و اطاعت از امام مى‏كردند، امام چه مى‏توانست بكند؟ وقتى كه از امام تقاضاى ارشاد مى‏كنند، و مى‏خواهند آنان را از چنگال ديو ضلالت و گمراهى، نجات دهند، و به راهى كه مورد رضاى خداوند است توجيهشان نمايد و امام هنوز از خود اينها، دشمنى و نازسازگارى نديده است اگر مى‏خواست به بهانه اينكه چون كوفيان با پدر و برادرش بى وفائى كردند، از رفتن به سوى آنها خوددارى نمايد اين عمل براى هر كس كه ظاهربين بود، موجب ملامت و توبيخ او مى‏شد و امامى را كه خدا براى هدايت بشر معين كرده است شأنش بالاتر از اين است كه: كارى انجام دهد كه بهانه و حجتى بر ضد او باشد و آن سرزمينهايى كه ابن عباس و ديگران اشاره نمودند بر ضد خودش شود. اگر امام در آنجا مصونيت نداشت و عمليات بسر بن ارطاه با اهل يمن، دليلى روشن بر ضعف و ناتوانى آنها در مقابل ستمگران بود.(11).
بنابراين امام (عليه السلام) وظيفه داشت بر حسب دعوتى كه به عمل آورده بودند به سوى مردم كوفه برود. و به همين مطلب مرحوم شيخ شوشترى (اعلى الله مقامه) تصريح كرده و گفته است: امام حسين (عليه السلام) داراى دو تكليف بود يكى واقعى و ديگرى ظاهرى:
اما تكليف واقعى امام (عليه السلام) كه وى را وادار كرد جان خود را در خطر بياندازد و اهل و عيال خود را در معرض اسيرى و كودكان خردسال را به كشتن دهد با اينكه همه اين مسائل را مى‏دانست و چيزى براى او پوشيده نبود، اين بود كه: ستمگران گستاخ بنى اميه خود را به حق و على (عليه السلام) و پيروانش را بر باطل مى‏پنداشتند تا آنجا بر اين مسئله پايبند بودند كه سب و لعن على (عليه السلام) را جزء خطبه نماز جمعه و واجب قرار داده بودند. روزى در حال مسافرت به يكى از ائمه جمعه يادآور شدند كه در خطبه جمعه سب و لعه على را فراموش كرده است، در همانجا آنرا قضا كرد و در آن محل، مسجدى ساخت و نام آنرا مسجد ذكر ناميد. با توجه به اين جو مسموم و فضاى تحريف شده اگر حسين بن على (عليه السلام) با يزيد فاسق و فاجر بيعت مى‏كرد و كار را به دست او مى‏سپرد اثرى از حق باقى نمى‏ماند، زيرا بسيارى از مردم معتقد مى‏شدند كه هم پيمان شدن با بنى اميه دليل بر راستى و درستى طرز تفكر و مطلوب بودن خط مشى آنان است لكن پس از مبارزه خونين حسين بن على (عليه السلام) با آنان و در معرض خطر و معصيت قرار دادن جان مبارك خود و فرزندانش بر همه مردم آن زمان و بر نسلهاى آينده روشن و مسلم شد كه او نسبت به امر خلافت احق از همه است و همه كسانى كه در مقابلش ايستادند و با او مخالفت كردند بر باطل و گمراهى هستند.
و اما تكليف ظاهرى امام (عليه السلام) اين بود كه حضرت تمام سعى و كوشش خود را براى حفظ جان خود و اهل و عيالش بنمايد ولى هيچ راهى برايش بازنمانده بود بنى اميه تمام راهها و درها را برويش بسته بود، تا آنجا كه يزيد به فرماندار خود در مدينه نوشته بود حسين را در مدينه بكشند، وقتى كه امام حسين (عليه السلام) متوجه اين توطئه شد خائفاً يترقب از مدينه بيرون آمد و در مكه به حرم خدا كه محل امن هر خائف، و پناه هر پناهنده‏اى بود، پناه برد، در آنجا نيز برنامه ريزى كردند تا به هر نحو كه شده است او را دستگير و يا ترور نمايند هر چند خود را به پرده كعبه چسبانده باشد، به دنبال اين نقشه نيز امام حج تمتع خود را تبديل به عمره مفرده كرد و چون كه مردم كوفه نامه‏ها نوشته بودند و بيعت كرده بودند با اصرارى كه داشتند امام مكه را ترك و به سوى آنان حركت كرد. بنابراين بر حسب ظاهر واجب بود براى اتمام حجت به سوى آنان برود تا فرداى قيامت بهانه نياوردند كه ما از ظلم ستمگران به او پناه برديم و از او كمك طلبيديم ولى در عوض او ما را به شقاق و نفاق متهم كرد و ياريمان ننمود، علاوه بر اين چاره‏اى غير از اين نداشت، اگر به سوى آنان نيز نمى‏رفت به كجا مى‏توانست برود؟! كه عرصه زمين به اين پهناورى را بر او تنگ كرده بودند و لذا همين مطلب را به نحو اشاره به برادرش محمد حنفيه گوشزد مى‏كند و مى‏فرمايد:
لو دخلت فى جحر هامه من هذه الهوام يستخرجونى حتى يقتلونى. در هر گوشه‏اى از اين دنيا و به هر سوراخى كه بروم مرا بيرون مى‏كشند و خونم را مى‏ريزند.
و به ابو هره اسدى فرمود: ان بنى اميه أخذوا مالى، فصبرت، و شتموا عرضى، فصبرت، و طلبوا دمى فهربت. بنى اميه اموال مرا تاراج كردند صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند باز هم صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند بردند باز هم صبر كردم، خون مرا طلبيدند پس فرار كردم.(12)
هيچ كس در مكه نبود مگر جز اينكه از رفتن امام (عليه السلام) به عراق غمگين بود و چون مكرر در حضورش اظهار نگرانى مى‏كردند، به شعر برادر اويس كه پسر عمويش را از جهاد با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر حذر كرده بود تمثل جست.

سأمضى فما الموت عار على الفتى   اذا نوى حقاً و جاهد مسلماً

و واسى الرجال الصالحين بنفسه   و فارق مثبوراً و خالف مجرماً

پس از آن آيه را قرائت فرمود: و كان امر الله قدراً مقدوراً و بدينوسيله عنوان كرد آنچه را كه خداوند مقدر كرده است رخ خواهد داد.
تنعيم: نخستين فرودگاه بعد از مكه‏
ابو عبدالله (عليه السلام) مكه را به سوى عراق ترك نمود و از طريق تنعيم‏(13) عبور كرد در آنجا به كاروانى كه وسائل تزئينى بار داشت و از طرف والى يمن بحيرين يسار(14) حميرى براى يزيد مى‏برد برخورد كرد، امام (عليه السلام) كاروان را مصادره كرد و به كاروانيان فرمود: هر كدام از شما دوست دارد با ما به عراق بيايد ما كرايه او را به طور كامل مى‏دهيم و علاوه به او نيكى خواهيم كرد و هر كس نخواهد با ما باشد ما كرايه او را تا اينجا مى‏پردازيم و از آنها جدا مى‏شويم. برخى از آنان جدا شدند و برخى ديگر كه دوست داشتند، همراه ابى عبدالله گشتند.
امام (عليه السلام) معتقد بود كه اموال مزبور مال خودش است كه خداى تعالى حق تصرف در آن را به عنوان ولى امر مسلمين به او واگذار كرده است تا به هر نحو كه صلاح مسلمين است تصرف نمايد، زيرا او خود را امام منصوب از طرف خداى بزرگ مى‏دانست، و همچنين معتقد بود كه يزيد و پدرش حق او و حق مسلمانان را غصب كرده‏اند و بر امام واجب است فى‏ء مسلمين را جمع آورى نمايد و بوسيله آن نيازمنديها و ضعفهاى آنها را مرتفع سازد و لذا بوسيله آن قسمتى از مشكلات و گرفتاريهاى همراهيان خود را از آن آگاه شده بود. رفع كرد، و ديگر مقدرات الهى فرصت نداد همه اموالى كه ستمكران از امت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عصب كرده بودند استرداد نمايد ولى با شهادت مقدس خود پرده‏هاى ربا و عوام فريبى را از جلو چشم همگان برداشت و متجاوزين به حريم خلافت الهى را، به همه معرفى كرد.
صفاح: دومين فرودگاه كاروان نور
امام (عليه السلام) همچنان به راه خود ادامه ميداد تا به محلى به نام صفاح رسيد در آنجا به فرزدق بن غالب، شاعر معروف برخورد نمود، اخبار كوفه و آن منطقه را از او پرسيد كه: از آنجا چه خبر؟
فرزدق گفت: (قلوبهم و معك، و السيوف مع بنى اميه، و القضاء ينزل من السماء). دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است و مقدرات هم بدست خدا است.
امام فرمود: راستى گفتى، لله الامر، والله يفعل ما يشاء. كار به دست خداست و هر چه او بخواهد همان خواهد شد، و خداوند هر روز مقدراتى دارد، اگر مقدرات الهى مطابق با مطلوب ما شد ما او را بر همه نعمتهايش سپاس مى‏گوئيم و از خودش توفيق اداء شكر مى‏خواهيم و اگر هم مطابق خواسته ما نشد، كسى كه نيتش حق و دلش با تقوا بوده است ضررى نكرده است. آنگاه فرزدق چند مسئله شرعى در مورد نذر و مناسك حج از حضرت پرسيد از يكديگر جدا شدند.(15)
ذات عرق: سومين فرودگاه كاروان نور
ابو عبدالله (عليه السلام) پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه در ذات عرق(16) با بشر بن غالب برخورد كرد و از او وضعيت اهل كوفه را سؤال كرد او در جواب گفت:
(السيوف مع بنى اميه، و القلوب معك). شمشيرها با بنى اميه و دلها با تواند.
حضرت فرمود: راست گفتى.(17)
رياشى از كسانى است كه در بين راه با ابى عبدالله (عليه السلام) پيوسته بودند نقل مى‏كند: يكى از آنها مى‏گفت: پس از آنكه اعمال حجم را انجام دادم روانه شدم روزى بى ترتيب و بى هوا قدم مى‏زدم، در همين بين كه قدم مى‏زدم چشمم به چادر و خيمه گاهى افتاد، به طرف خيمه‏ها رفتم و پرسيدم: اين خيمه مال كى است؟
گفتند: مال حسين بن على (عليه السلام) است، بسوى وى حركت كردم، ديدم به در خيمه تكيه زد و نامه‏اى مى‏خواند، عرض كردم اى پسر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پدر و مادرم فداى تو باد! چه انگيزه‏اى موجب شده در اين بيابان خشك و سوزان، بدون آبادى و بدون وسيله فرود آمده‏اى؟
حضرت امام (عليه السلام) فرمود: اينها امنيت را از ما سلب كردند، و اين هم نامه‏هاى اهل كوفه است كه از من دعوت كرده‏اند، و همينها قاتل من خواهند بود، آنگاه كه مرا كشتند و به احكام خدا تجاوز كردند، خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنقدر از اينها را مى‏كشد كه در چشم مردم از كهنه حيض پست‏تر و خوارتر گردند.(18)
حاجر: چهارمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه به محل حاجر(19) وادى رمه رسيد جواب نامه حضرت مسلم را براى اهل كوفه نوشت و بوسيله قيس بن مسهر صيداوى‏(20) براى آنها فرستاد. در قسمتى از آن نامه چنين آمده بود:
اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، به من خبر داده بود كه: شما براى يارى ما، و طلب حقمان اجتماع كرده‏ايد، از خداوند درخواست كردم كار خويش را درباره ما نيك گرداند، و شما را بر اين عمل خير اجر و پاداش بزرگ مرحمت فرمايد، من روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه از مكه به سوى شما حركت كردم، وقتى كه فرستاده من نزد شما رسيد آستينها را بالا بزنيد و كمرها را محكم ببنديد و آماده كار باشيد كه من انشاء الله در همين چند روز خواهم رسيد، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(21)
پنجمين فرودگاه كاروان نور يكى از چشمه‏ها
ابو عبدالله (عليه السلام) از حاجر حركت كرد و ديگر به هيچ آب و آبادى نرسيد و پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه به چشمه‏اى از آبهاى اعراب رسيد، در آنجا ديد عبدالله بن مطيع عدوى نيز أطراق كرده است، عبدالله وقتى كه فهميد حسين بن على (عليه السلام) عازم عراق است با امام صحبت كرد تا او را از رفتن به عراق، منصرف سازد. بخشى از سخنان عبدالله چنين بود:
پدرم و مادرم فدايت باد اى پسر پيغمبر خدا! شما را به حرمت اسلام تذكر ميدهم مبادا اينكار را انجام دهى، تو را به خدا قسم حرمت پيغمبر را حفظ كن تو را به خدا قسم حرمت عرب را نگهدار، به خدا سوگند اگر آنچه را كه بنى اميه برده‏اند طلب كنى حتماً تو را خواهند كشت. و اگر تو را بكشند، ديگر بعد از تو براى احدى احترام نخواهند گذاشت، به خدا قسم با اين كار تو، حرمت اسلام از بين مى‏رود، حرمت قريش و حرمت عرب هتك مى‏شود، دست از اين كار بردار و متعرض بنى اميه شو. امام (عليه السلام) سخنان او را نپذيرفت و براه خود ادامه داد.(22)
خزيميه: ششمين فرودگاه كاروان نور
پس از ورود در خزيميه‏(23) امام (عليه السلام) يك روز و يك شب در آنجا توقف كردند، بامداد آن روز خواهرش زينب (عليها السلام) به حضور وى آمد و گفت: صدائى از غيب شنيدم كه مى‏گفت:

آلا يا عين فاحتفلى بجهدى   فمن يبكى على الشهداء بعدى

على قوم تسوقهم المنايا   بمقدار الى انجاز وعدى

اى چشمان با سعى و كوشش خود، محفل عزا بگير پس كيست كه بعد از من به شهيدان گريه كند به قومى گريه كن كه مرگها آنان را سوق مى‏دهد به مقدارى كه به انجام وعده من نزديك كردند.
امام (عليه السلام) فرمود: خواهر جان! هر چه مقدر شده است خواهد شد.(24)
زرود: هفتمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه امام (عليه السلام) به زرود(25) رسيد، زهير بن قين يجلى نيز در همان نزديكى أطراق كرده بود، وى با امام حركت نمى‏كرد و دوست نمى‏داشت هر جا كه امام أطراق مى‏كند او هم أطراق نمايد، ولى در اينجا به خاطر وجود آب مجبور شد منزل كند. زهير و همراهيانش مشغول صرف غذا بودند كه فرستاده امام (عليه السلام) آمد كه زهير را به سوى آقايش ابى عبدالله (عليه السلام) فرا خواند او مكث كرد و زهير پاسخى به فرستاده امام نداد همسرش لهم بنت عمرو او را تحريص كرد نزد امام برود و سخن او را گوش كند.(26)
زهير به سوى حسين (عليه السلام) رفت، و ديرى نپائيد كه با رويى باز و خوشحال برگشت، نقاب از چهره برداشت و دستور داد خيمه و بار و بنه را بردارند و به سوى سيد جوانان اهل بهشت، ببرند و به همسرش گفت: تو به خانه خود برگرد(27) زيرا من دوست ندارم از ناحيه من، جز خير و نيكى چيزى به تو رسيده باشد. سپس به همراهيانش گفت: هر كدام از شما دوست دارد پسر پيغمبر را يارى كند چه بهتر است وگرنه اينك آخرين ديدار ما خواهد بود.
سپس آنچه را كه قبلاً از سلمان فارسى در اين مورد شنيده بود برايشان حديث كرد و گفت: وقتى كه در بلنجر(28) جنگ مى‏كرديم و پيروز شديم و غنائمى بدست آورديم و شادمان گشتيم، سلمان فارسى كه سرور و شادمانى ما را ديد گفت‏(29): آن گاه كه جوان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كرديد با قتال در لشكر او و با غنائمى كه بدست مى‏آوريد شادمانى بيشتر خواهيد داشت، و چون هم اكنون وقت آن رسيده است من با شما خداحافظى مى‏كنم.(30)
همسرش گفت: اميدوارم آنچه خير است برايت پيش آورد ولى تقاضا دارم روز قيامت در خدمت جد بزرگوار ابى عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا نيز فراموش نكنى.(31)

وقتى كه حسين بن على (عليه السلام) متوجه شد كه يزيد، عمر سعد را با تعدادى از سپاه خود به عنوان امير حاج به مكه فرستاده است و توصيه كرده است هر كجا او را ديدند ترور كنند.(1) تصميم گرفت قبل از تكميل اعمال حج، از مكه خارج شود و لذا حج را تبديل به عمره كرد و به خاطر حفظ حرمت خانه خدا از مكه بيرون آمد.(2) و پيش از آنكه مكه را ترك كند، يك سخنرانى عمومى انجام داد كه در آن فرمود:
سپاس و حمد براى خداست، و آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد، و هيچ نيرو و قدرتى حاكم نيست مگر به اراده خدا، و درود خدا بر فرستاده خويش، مرگ لازمه هر انسانى است آنچنان كه گردنبند لازمه گردن دختران جوان مى‏باشد، و من آنچنان به ديدار اسلاف و گذشتگان خود، اشتياق دارم كه يعقوب به ديدار يوسف داشت. و براى من قتلگاهى تعيين شده است كه به آن خواهم رسيد گويا با چشم خود ميبينم كه درندگان بيابانها در سرزمينى ميان نواويس و كربلا، اعضاى بدنم را پاره پاره مى‏كنند، و شكمهاى گرسنه خود را سير مى‏سازند، و انبانهاى تهى خود را پر مى‏كنند، از پيش آمدى كه خدا مقدر كرده است گريزى نيست، بر آنچه كه خدا راضى است ما نيز راضى و خشنوديم، در برابر امتحان و آزمايش او صبر و استقامت مى‏كنيم و اجر صبر كنندگان را بما عنايت خواهد كرد. رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين. ميان پيغمبر و پاره تن او، هرگز جدائى نمى‏افتد بلكه همه در بهشت برين در حضور او خواهند بود، زيرا آنها نور چشم پيامبر و وسيله تحقق يافتن و عينيت پيدا كردن وعده‏هاى اويند.(3) آگاه باشيد هر كدام از شما كه دوست دارد جان خود را در راه ما و رسيدن به لقاء الله بذل كند آماده حركت با ما باشد كه من انشاء الله فردا صبح، حركت خواهم كرد.(4)
روز هشتم ذيحجه ابو عبدالله (عليه السلام) با اهل بيت و دوستان و شيعيان خود كه از حجاز و كوفه و بصره در مكه به حضرت پيوسته بودند، مكه را به سوى عراق ترك كردند و قبل از حركت به هر كدام از آنان ده دينار پول و يك نفر شتر كه بتوانند اثاث و توشه خود را بر آن بار كنند عطا فرمود.(5)
به دنبال اين سخنرانى، گروهى از اهل بيت و ديگران كه از تصميم ابى عبدالله (عليه السلام) آگاه شدند به حضور آن حضرت مى‏آمدند و تقاضا مى‏كردند فعلاً از اين سفر صرف نظر كند تا وضع مردم مشخص گردد چه آنكه آنها از حيله و نيرنگ مردم كوفه، خائف بودند و مى‏ترسيدند كه مبادا بر ضد امام قيام كنند. ولى مبارزه نستوه كربلا كربلا نمى‏توانست همه چيز را به طور صحيح به همه كس بگويد: زيرا هر حقيقتى را به هر جوينده‏اى نبايد گفت چون ظرفيتهاى افراد مختلف است، هر كس هر مسأله‏اى را نميتواند درك كند. لذا امام (عليه السلام) هر كدام را به اندازه ظرفيت و تحمل و معرفتش پاسخ مناسب مى‏داد.
از اينرو در پاسخ ابن زبير فرمود: پدرم به من حديث كرد كه: در مكه سردارى را خواهند كشت كه بدينوسيله با كشتن او، احترام حرم هتك خواهد شد و من نمى‏خواهم كه آن سردار، من بوده باشم اگر يك وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در داخل مكه كشته شوم‏(6). به خدا قسم اگر در جاى مورچه‏اى پنهان شوم مرا پيدا مى‏كنند و كار خودشان را انجام خواهند داد، به خدا سوگند اينها تعدى و تجاوز خواهند كرد و چنانكه اصحاب سبت تعدى كردند.
امام (عليه السلام) و ابن زبير:
وقتى كه ابن زبير از نزد امام حسين (عليه السلام) بيرون رفت، امام به حاضرين فرمود: اين آقا ابن زبير هيچ چيز در دنيا برايش محبوبتر از اين نيست كه من از حجاز بيرون بروم چون به خوبى ميدانم كه مردم او را با من، عوض نمى‏كنند از اين جهت، دوست دارد كه من در مكه نباشم تا بلامنازع بوده باشد.(7)
امام (عليه السلام) و ابن حنفيه:
شب قبل از حركت امام (عليه السلام) به عراق، محمد بن حنفيه آمد و گفت: بى وفائى اهل كوفه را در مورد پدر و برادرت ميدانى من خوف آن دارم كه نسبت به تو نيز همان كنند كه با آنان كردند، در همين جا بمان، زيرا احترام تو در حرم، محفوظ خواهد ماند و كسى معترض شما نخواهد شد.
امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: من خوف آن دارم كه يزيد بن معاويه در حرم ما را ترور كند آنگاه حرمت خانه خدا بواسطه من حلال شود.
محمد حنفيه پيشنهاد كرد پس به سوى يمن با يكى از نواحى ديگر برود، امام (عليه السلام) فرمود: در مورد اين پيشنهاد بايد انديشيد، سحرگاه همان شب حركت كرد، مجدداً ابن حنفيه آمد و مهار ناقه حضرت را كه بر آن سوار بود گرفت و گفت: مگر شما وعده نداديد در مورد پيشنهادى كه دادم بيانديشيد؟ امام فرمود: بلى، لكن پس از آنكه از شما جدا شدم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم به من فرمود: يا حسين أخرج فان الله شاء ان يراك قتيلاً. محمد كه اين سخن را شنيد استرجاع كرد و چون علت بردن اهل و عيال را با اين شرط نمى‏دانست لذا امام افزود و گفت: قد شاء الله ان يراهن سبايا.(8)
امام و عبدالله بن جعفر:
و عبدالله بن جعفر طيار نامه‏اى نوشت و به وسيله پسرانش عون و محمد براى امام فرستاد در آن نامه نوشته بود: اما بعد خواهش مى‏كنم با خواندن اين نامه، از مسافرت صرفنظر كن. من نسبت به شما دلم ميسوزد و ميترسم در اين سفر تو را بكشند، و اهل بيت را بى چاره كنند، اگر امروز ترا بكشند نور خدا خاموش و زمين تاريك خواهد شد زيرا تمام مؤمنين چشم اميدشان به سوى تو ميباشد و طريق هدايت را بوسيله تو مى‏جويند، در اين راه شتاب مكن من خود نيز در پى نامه‏ام خواهم آمد. والسلام.
سپس عبدالله بن جعفر نامه‏اى از فرماندار يزيد در مكه، عمرو بن سعد بن عاص مبنى بر امان و ايمنى ابى عبدالله در مكه گرفت و آن را همراه يحيى بن سعيد بن عاص برادر فرماندار مكه، نزد امام آورد و سعى كرد حسين را از تصميمى كه گرفته است منصرف سازد ولى هر چه اصرار كرد ابو عبدالله (عليه السلام) قبول نكرد و به او فهماند كه پيغمبر خدا را در خواب ديده و دستورى به او داده است كه بايد اجرا شود.
عبدالله بن بن جعفر در خواست كرد خوابى را كه ديده است برايش تعريف كند، حضرت فرمود: من به هيچ كس نگفته‏ام و باز هم نخواهم گفت تا اينكه خداى عزيز و بزرگ خود را ملاقات كنم.(9)
امام و ابن عباس:
ابن عباس خدمت امام آمد و عرض كرد: پسر عمويم! من هر چه مى‏خواهم صبر كنم نمى‏توانم. من خوف آن دارم در اين راستا شما را نابود و مستأصل سازند، زيرا اهل عراق مردمى حيله باز و خائنند، نزديك آنان نشويد، در همين مكه بمانيد كه شما سرور اهل حجاز و مورد احترام همه‏ايد، اگر اهل عراق طالب شمايند و از شما دعوت كرده‏اند در صورتى كه راست مى‏گويند اول عامل طاغوت و دشمن خودشان را بيرون كنند آنگاه شما براى رفتن به سوى آنان اقدام كنيد، و اگر به ناچار از مكه خارج شويد پس به سوى يمن برويد كه در آن سرزمين وسيع و پهناور، پناهگاههاى محكم و دره‏هاى فراوانى وجود دارد كه مى‏توانى در آنجا بمانى، علاوه بر آن شيعيان و دوستان پدرت نيز، در آنجا فراوانند (و از تو حمايت مى‏كنند)، در آنجا از مردم بركنارى و بوسيله نامه هايى كه مى‏نويسى و دعوت كنندگانى كه مى‏فرستى پيام خود را به آنان مى‏رسانى، اميدوارم هدفى را كه دارى از اين طريق با نرمى و تندرستى به آن مى‏رسى.
امام (عليه السلام) فرمود: يابن عم بطور يقين ميدانم منظور شما خيرخواهى و دلسوزى است، ولى من تصميم خود را گرفته‏ام و عازم سفرم.
ابن عباس گفت: اگر حتماً تصميم بر سفر دارى، حداقل زنها و كودكان را با خود مبر! من ترسم در حضور آنان تو را بكشند و آنان ناظر بر اين كشتار باشند!
امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند اينها تا خون مرا نريزند دست از من نخواهند برداشت، و آنگاه كه به مراد خود برسند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد كه خوار و ذليلشان نمايد، آنچنان خوار و پستشان بكند كه بدتر از كهنه حيض كردند حتى يكونو اذل من فرام المراه.(10)
اين بود نهايت دريافت ما، از مطالب كسانى كه سعى مى‏كردند امام (عليه السلام) را از رفتن به عراق منصرف كنند، با اينكه خبرى از حقائق امر، و روحيات مردم كوفه كه عمرى با خيانت و نفاق سپرى كرده بودند بر امام پوشيده نبود، ولى با توجه به اينكه تظاهر دوستى و انقياد و اطاعت از امام مى‏كردند، امام چه مى‏توانست بكند؟ وقتى كه از امام تقاضاى ارشاد مى‏كنند، و مى‏خواهند آنان را از چنگال ديو ضلالت و گمراهى، نجات دهند، و به راهى كه مورد رضاى خداوند است توجيهشان نمايد و امام هنوز از خود اينها، دشمنى و نازسازگارى نديده است اگر مى‏خواست به بهانه اينكه چون كوفيان با پدر و برادرش بى وفائى كردند، از رفتن به سوى آنها خوددارى نمايد اين عمل براى هر كس كه ظاهربين بود، موجب ملامت و توبيخ او مى‏شد و امامى را كه خدا براى هدايت بشر معين كرده است شأنش بالاتر از اين است كه: كارى انجام دهد كه بهانه و حجتى بر ضد او باشد و آن سرزمينهايى كه ابن عباس و ديگران اشاره نمودند بر ضد خودش شود. اگر امام در آنجا مصونيت نداشت و عمليات بسر بن ارطاه با اهل يمن، دليلى روشن بر ضعف و ناتوانى آنها در مقابل ستمگران بود.(11).
بنابراين امام (عليه السلام) وظيفه داشت بر حسب دعوتى كه به عمل آورده بودند به سوى مردم كوفه برود. و به همين مطلب مرحوم شيخ شوشترى (اعلى الله مقامه) تصريح كرده و گفته است: امام حسين (عليه السلام) داراى دو تكليف بود يكى واقعى و ديگرى ظاهرى:
اما تكليف واقعى امام (عليه السلام) كه وى را وادار كرد جان خود را در خطر بياندازد و اهل و عيال خود را در معرض اسيرى و كودكان خردسال را به كشتن دهد با اينكه همه اين مسائل را مى‏دانست و چيزى براى او پوشيده نبود، اين بود كه: ستمگران گستاخ بنى اميه خود را به حق و على (عليه السلام) و پيروانش را بر باطل مى‏پنداشتند تا آنجا بر اين مسئله پايبند بودند كه سب و لعن على (عليه السلام) را جزء خطبه نماز جمعه و واجب قرار داده بودند. روزى در حال مسافرت به يكى از ائمه جمعه يادآور شدند كه در خطبه جمعه سب و لعه على را فراموش كرده است، در همانجا آنرا قضا كرد و در آن محل، مسجدى ساخت و نام آنرا مسجد ذكر ناميد. با توجه به اين جو مسموم و فضاى تحريف شده اگر حسين بن على (عليه السلام) با يزيد فاسق و فاجر بيعت مى‏كرد و كار را به دست او مى‏سپرد اثرى از حق باقى نمى‏ماند، زيرا بسيارى از مردم معتقد مى‏شدند كه هم پيمان شدن با بنى اميه دليل بر راستى و درستى طرز تفكر و مطلوب بودن خط مشى آنان است لكن پس از مبارزه خونين حسين بن على (عليه السلام) با آنان و در معرض خطر و معصيت قرار دادن جان مبارك خود و فرزندانش بر همه مردم آن زمان و بر نسلهاى آينده روشن و مسلم شد كه او نسبت به امر خلافت احق از همه است و همه كسانى كه در مقابلش ايستادند و با او مخالفت كردند بر باطل و گمراهى هستند.
و اما تكليف ظاهرى امام (عليه السلام) اين بود كه حضرت تمام سعى و كوشش خود را براى حفظ جان خود و اهل و عيالش بنمايد ولى هيچ راهى برايش بازنمانده بود بنى اميه تمام راهها و درها را برويش بسته بود، تا آنجا كه يزيد به فرماندار خود در مدينه نوشته بود حسين را در مدينه بكشند، وقتى كه امام حسين (عليه السلام) متوجه اين توطئه شد خائفاً يترقب از مدينه بيرون آمد و در مكه به حرم خدا كه محل امن هر خائف، و پناه هر پناهنده‏اى بود، پناه برد، در آنجا نيز برنامه ريزى كردند تا به هر نحو كه شده است او را دستگير و يا ترور نمايند هر چند خود را به پرده كعبه چسبانده باشد، به دنبال اين نقشه نيز امام حج تمتع خود را تبديل به عمره مفرده كرد و چون كه مردم كوفه نامه‏ها نوشته بودند و بيعت كرده بودند با اصرارى كه داشتند امام مكه را ترك و به سوى آنان حركت كرد. بنابراين بر حسب ظاهر واجب بود براى اتمام حجت به سوى آنان برود تا فرداى قيامت بهانه نياوردند كه ما از ظلم ستمگران به او پناه برديم و از او كمك طلبيديم ولى در عوض او ما را به شقاق و نفاق متهم كرد و ياريمان ننمود، علاوه بر اين چاره‏اى غير از اين نداشت، اگر به سوى آنان نيز نمى‏رفت به كجا مى‏توانست برود؟! كه عرصه زمين به اين پهناورى را بر او تنگ كرده بودند و لذا همين مطلب را به نحو اشاره به برادرش محمد حنفيه گوشزد مى‏كند و مى‏فرمايد:
لو دخلت فى جحر هامه من هذه الهوام يستخرجونى حتى يقتلونى. در هر گوشه‏اى از اين دنيا و به هر سوراخى كه بروم مرا بيرون مى‏كشند و خونم را مى‏ريزند.
و به ابو هره اسدى فرمود: ان بنى اميه أخذوا مالى، فصبرت، و شتموا عرضى، فصبرت، و طلبوا دمى فهربت. بنى اميه اموال مرا تاراج كردند صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند باز هم صبر كردم، عرض آبرويم را مورد شتم و ناسزا قرار دادند بردند باز هم صبر كردم، خون مرا طلبيدند پس فرار كردم.(12)
هيچ كس در مكه نبود مگر جز اينكه از رفتن امام (عليه السلام) به عراق غمگين بود و چون مكرر در حضورش اظهار نگرانى مى‏كردند، به شعر برادر اويس كه پسر عمويش را از جهاد با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر حذر كرده بود تمثل جست.

سأمضى فما الموت عار على الفتى   اذا نوى حقاً و جاهد مسلماً

و واسى الرجال الصالحين بنفسه   و فارق مثبوراً و خالف مجرماً

پس از آن آيه را قرائت فرمود: و كان امر الله قدراً مقدوراً و بدينوسيله عنوان كرد آنچه را كه خداوند مقدر كرده است رخ خواهد داد.
تنعيم: نخستين فرودگاه بعد از مكه‏
ابو عبدالله (عليه السلام) مكه را به سوى عراق ترك نمود و از طريق تنعيم‏(13) عبور كرد در آنجا به كاروانى كه وسائل تزئينى بار داشت و از طرف والى يمن بحيرين يسار(14) حميرى براى يزيد مى‏برد برخورد كرد، امام (عليه السلام) كاروان را مصادره كرد و به كاروانيان فرمود: هر كدام از شما دوست دارد با ما به عراق بيايد ما كرايه او را به طور كامل مى‏دهيم و علاوه به او نيكى خواهيم كرد و هر كس نخواهد با ما باشد ما كرايه او را تا اينجا مى‏پردازيم و از آنها جدا مى‏شويم. برخى از آنان جدا شدند و برخى ديگر كه دوست داشتند، همراه ابى عبدالله گشتند.
امام (عليه السلام) معتقد بود كه اموال مزبور مال خودش است كه خداى تعالى حق تصرف در آن را به عنوان ولى امر مسلمين به او واگذار كرده است تا به هر نحو كه صلاح مسلمين است تصرف نمايد، زيرا او خود را امام منصوب از طرف خداى بزرگ مى‏دانست، و همچنين معتقد بود كه يزيد و پدرش حق او و حق مسلمانان را غصب كرده‏اند و بر امام واجب است فى‏ء مسلمين را جمع آورى نمايد و بوسيله آن نيازمنديها و ضعفهاى آنها را مرتفع سازد و لذا بوسيله آن قسمتى از مشكلات و گرفتاريهاى همراهيان خود را از آن آگاه شده بود. رفع كرد، و ديگر مقدرات الهى فرصت نداد همه اموالى كه ستمكران از امت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عصب كرده بودند استرداد نمايد ولى با شهادت مقدس خود پرده‏هاى ربا و عوام فريبى را از جلو چشم همگان برداشت و متجاوزين به حريم خلافت الهى را، به همه معرفى كرد.
صفاح: دومين فرودگاه كاروان نور
امام (عليه السلام) همچنان به راه خود ادامه ميداد تا به محلى به نام صفاح رسيد در آنجا به فرزدق بن غالب، شاعر معروف برخورد نمود، اخبار كوفه و آن منطقه را از او پرسيد كه: از آنجا چه خبر؟
فرزدق گفت: (قلوبهم و معك، و السيوف مع بنى اميه، و القضاء ينزل من السماء). دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است و مقدرات هم بدست خدا است.
امام فرمود: راستى گفتى، لله الامر، والله يفعل ما يشاء. كار به دست خداست و هر چه او بخواهد همان خواهد شد، و خداوند هر روز مقدراتى دارد، اگر مقدرات الهى مطابق با مطلوب ما شد ما او را بر همه نعمتهايش سپاس مى‏گوئيم و از خودش توفيق اداء شكر مى‏خواهيم و اگر هم مطابق خواسته ما نشد، كسى كه نيتش حق و دلش با تقوا بوده است ضررى نكرده است. آنگاه فرزدق چند مسئله شرعى در مورد نذر و مناسك حج از حضرت پرسيد از يكديگر جدا شدند.(15)
ذات عرق: سومين فرودگاه كاروان نور
ابو عبدالله (عليه السلام) پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه در ذات عرق(16) با بشر بن غالب برخورد كرد و از او وضعيت اهل كوفه را سؤال كرد او در جواب گفت:
(السيوف مع بنى اميه، و القلوب معك). شمشيرها با بنى اميه و دلها با تواند.
حضرت فرمود: راست گفتى.(17)
رياشى از كسانى است كه در بين راه با ابى عبدالله (عليه السلام) پيوسته بودند نقل مى‏كند: يكى از آنها مى‏گفت: پس از آنكه اعمال حجم را انجام دادم روانه شدم روزى بى ترتيب و بى هوا قدم مى‏زدم، در همين بين كه قدم مى‏زدم چشمم به چادر و خيمه گاهى افتاد، به طرف خيمه‏ها رفتم و پرسيدم: اين خيمه مال كى است؟
گفتند: مال حسين بن على (عليه السلام) است، بسوى وى حركت كردم، ديدم به در خيمه تكيه زد و نامه‏اى مى‏خواند، عرض كردم اى پسر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پدر و مادرم فداى تو باد! چه انگيزه‏اى موجب شده در اين بيابان خشك و سوزان، بدون آبادى و بدون وسيله فرود آمده‏اى؟
حضرت امام (عليه السلام) فرمود: اينها امنيت را از ما سلب كردند، و اين هم نامه‏هاى اهل كوفه است كه از من دعوت كرده‏اند، و همينها قاتل من خواهند بود، آنگاه كه مرا كشتند و به احكام خدا تجاوز كردند، خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنقدر از اينها را مى‏كشد كه در چشم مردم از كهنه حيض پست‏تر و خوارتر گردند.(18)
حاجر: چهارمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه به محل حاجر(19) وادى رمه رسيد جواب نامه حضرت مسلم را براى اهل كوفه نوشت و بوسيله قيس بن مسهر صيداوى‏(20) براى آنها فرستاد. در قسمتى از آن نامه چنين آمده بود:
اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، به من خبر داده بود كه: شما براى يارى ما، و طلب حقمان اجتماع كرده‏ايد، از خداوند درخواست كردم كار خويش را درباره ما نيك گرداند، و شما را بر اين عمل خير اجر و پاداش بزرگ مرحمت فرمايد، من روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه از مكه به سوى شما حركت كردم، وقتى كه فرستاده من نزد شما رسيد آستينها را بالا بزنيد و كمرها را محكم ببنديد و آماده كار باشيد كه من انشاء الله در همين چند روز خواهم رسيد، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(21)
پنجمين فرودگاه كاروان نور يكى از چشمه‏ها
ابو عبدالله (عليه السلام) از حاجر حركت كرد و ديگر به هيچ آب و آبادى نرسيد و پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه به چشمه‏اى از آبهاى اعراب رسيد، در آنجا ديد عبدالله بن مطيع عدوى نيز أطراق كرده است، عبدالله وقتى كه فهميد حسين بن على (عليه السلام) عازم عراق است با امام صحبت كرد تا او را از رفتن به عراق، منصرف سازد. بخشى از سخنان عبدالله چنين بود:
پدرم و مادرم فدايت باد اى پسر پيغمبر خدا! شما را به حرمت اسلام تذكر ميدهم مبادا اينكار را انجام دهى، تو را به خدا قسم حرمت پيغمبر را حفظ كن تو را به خدا قسم حرمت عرب را نگهدار، به خدا سوگند اگر آنچه را كه بنى اميه برده‏اند طلب كنى حتماً تو را خواهند كشت. و اگر تو را بكشند، ديگر بعد از تو براى احدى احترام نخواهند گذاشت، به خدا قسم با اين كار تو، حرمت اسلام از بين مى‏رود، حرمت قريش و حرمت عرب هتك مى‏شود، دست از اين كار بردار و متعرض بنى اميه شو. امام (عليه السلام) سخنان او را نپذيرفت و براه خود ادامه داد.(22)
خزيميه: ششمين فرودگاه كاروان نور
پس از ورود در خزيميه‏(23) امام (عليه السلام) يك روز و يك شب در آنجا توقف كردند، بامداد آن روز خواهرش زينب (عليها السلام) به حضور وى آمد و گفت: صدائى از غيب شنيدم كه مى‏گفت:

آلا يا عين فاحتفلى بجهدى   فمن يبكى على الشهداء بعدى

على قوم تسوقهم المنايا   بمقدار الى انجاز وعدى

اى چشمان با سعى و كوشش خود، محفل عزا بگير پس كيست كه بعد از من به شهيدان گريه كند به قومى گريه كن كه مرگها آنان را سوق مى‏دهد به مقدارى كه به انجام وعده من نزديك كردند.
امام (عليه السلام) فرمود: خواهر جان! هر چه مقدر شده است خواهد شد.(24)
زرود: هفتمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه امام (عليه السلام) به زرود(25) رسيد، زهير بن قين يجلى نيز در همان نزديكى أطراق كرده بود، وى با امام حركت نمى‏كرد و دوست نمى‏داشت هر جا كه امام أطراق مى‏كند او هم أطراق نمايد، ولى در اينجا به خاطر وجود آب مجبور شد منزل كند. زهير و همراهيانش مشغول صرف غذا بودند كه فرستاده امام (عليه السلام) آمد كه زهير را به سوى آقايش ابى عبدالله (عليه السلام) فرا خواند او مكث كرد و زهير پاسخى به فرستاده امام نداد همسرش لهم بنت عمرو او را تحريص كرد نزد امام برود و سخن او را گوش كند.(26)
زهير به سوى حسين (عليه السلام) رفت، و ديرى نپائيد كه با رويى باز و خوشحال برگشت، نقاب از چهره برداشت و دستور داد خيمه و بار و بنه را بردارند و به سوى سيد جوانان اهل بهشت، ببرند و به همسرش گفت: تو به خانه خود برگرد(27) زيرا من دوست ندارم از ناحيه من، جز خير و نيكى چيزى به تو رسيده باشد. سپس به همراهيانش گفت: هر كدام از شما دوست دارد پسر پيغمبر را يارى كند چه بهتر است وگرنه اينك آخرين ديدار ما خواهد بود.
سپس آنچه را كه قبلاً از سلمان فارسى در اين مورد شنيده بود برايشان حديث كرد و گفت: وقتى كه در بلنجر(28) جنگ مى‏كرديم و پيروز شديم و غنائمى بدست آورديم و شادمان گشتيم، سلمان فارسى كه سرور و شادمانى ما را ديد گفت‏(29): آن گاه كه جوان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كرديد با قتال در لشكر او و با غنائمى كه بدست مى‏آوريد شادمانى بيشتر خواهيد داشت، و چون هم اكنون وقت آن رسيده است من با شما خداحافظى مى‏كنم.(30)
همسرش گفت: اميدوارم آنچه خير است برايت پيش آورد ولى تقاضا دارم روز قيامت در خدمت جد بزرگوار ابى عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا نيز فراموش نكنى.(31)

خبر شهادت مسلم و هانى‏


خبر شهادت مسلم و هانى‏
در همين زرود خبر شهادت مسلم و هانى بن عروه را به امام (عليه السلام) دادند، وقتى كه اين خبر غمبار را شنيد پيوسته استرجاع مى‏كرد و مكرر براى هر دو طلب رحمت مى‏نمود(32) و مى‏گريست، و بنى هاشم نيز با او گريه كردند، و زنها آنچنان در مصيبت حضرت مسلم صدايشان را به شيون بلند كرده بودند كه لرزه بر آن محيط افتاد و اشكها بر گونه‏ها جارى شد.(33)
عبدالله بن سليم، و منذرين مشمل اسدى نزد حضرت آمدند و او را قسم دادند كه از همين جا، از اين سفر برگردد زيرا در كوفه يار و ياورى ندارد.
خاندان عقيل كه اين پيشنهاد را شنيدند بلند شدند و گفتند: ما هرگز بر نمى‏گرديم مگر اينكه انتقام خون خود را بگيريم و يا اينكه بچشيم آنچه را كه برادرمان مسلم چشيد. ابى عبدالله نگاهى به آنان كرد و فرمود:(34) لا خير فى العيش بعد هؤلاء زندگى بعد از اينها ارزشى ندارد.
ثعلبيه: هشتمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه حضرت امام به ثعلبيه(35) رسيد مردى آمده و از آيه يوم ندعو كل اناس بامامهم پرسيد.
امام (عليه السلام) فرمود: امام چند نوع است: يك نوع امام، آن امامى است كه به راه هدايت دعوت مى‏كند و امام ديگرى به ضلالت و گمراهى دعوت مى‏كند و مردم از او پيروى مى‏نمايند. دسته نخست در بهشت و دسته دوم در دوزخ خواهند بود، و اين است كه خداوند فرموده است: فريق فى الجنه و فريق فى السعير. و در اينجا بود كه امام به مردى از اهل كوفه برخورد كرد و به او فرمود: بدان اگر تو را در مدينه ديده بودم جاى جبرئيل را در منزلمان كه بر جدم وحى مى‏آورد به تو نشان مى‏دادم. اى برادر گرامى! سرچشمه همه علوم نزد ما است، چگونه از ما علم مى‏آموزند و آنگاه ما را منكر مى‏شوند؟ آيا اين شدنى است؟(36)
بجير يكى از قبيله ثعلبيه است مى‏گويد: وقتى كه حسين بن على (عليه السلام) به ثعلبيه رسيد من پسر بچه‏اى بودم، برادرم كه از من بزرگتر بود پرسيد: اى پسر دختر پيغمبر! با اين جمعيت كم به جنگ سپاهيان فراوان مى‏روى؟ حضرت اشاره به خورجينى كرد و فرمود: اين خورجين پر از نامه است. هذه مملوه كتباً.(37)
شقوق: نهمين فرودگاه كاروان نور
در شقوق(38) بود كه حسين بن على (عليه السلام) مردى را ديد كه از كوفه مى‏آمد، اخبار عراق را از او جويا شد، او در جواب گفت: همه دست به هم داده و بر ضد تو قيام كرده‏اند!
حضرت فرمود: ان الامر لله، يفعل ما يشاء. كار به دست خدا است هر چه او بخواهد مى‏شود و خداوند تبارك و تعالى هر روز مقدراتى دارد كه انجام مى‏شود.
زباله: دهمين فرودگاه كاروان نور
وقيت كه ابى عبدالله (عليه السلام) به زباله(39) رسيد خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوى را به وى دادند و او نيز خبر را به سمع همراهيان خود رساند و به آنان اجازه داد در صورت تمايل، اگر بخواهند مى‏توانند برگردند. كسانى كه در بين راه به او پيوسته بودند از راست و چپ پراكنده شدند، و آنان كه از مكه با حضرت آمده بودند باقى ماندند. در بين راه افراد بسيارى از اعراب به پندار اينكه امام به شهر وارد خواهد شد كه اهالى آنجا از او اطاعت مى‏كنند همراه وى شدند، لذا امام دوست نمى‏داشت همراهيانش ناآگاهانه به كارى دست بزنند و مى‏دانست هرگاه اجازه برگشت و انصراف به افراد بدهد ناخالصى‏ها مى‏روند و تنها كسانى كه حاضر به جان نثارى و آماده پذيرش مرگ هستند با او باقى خواهند ماند.(40)
بطن عقبه: يازدهمين فرودگاه كاروان نور
حسين بن على (عليه السلام) از زباله حركت كرد و پيوسته راه طى مى‏كرد تا به بطن عقبه رسيد در آنجا به اصحاب و ياران خود فرمود:
من هم اكنون كشته شدن خود را مى‏بينم، زيرا در خواب ديدم سگهايى به من حمله كرده و بدنم را گاز مى‏گيرند، و بدترين آنها سگ ابلقى بود كه مرا گاز مى‏گرفت.(41)
در اين محل نيز عمرو بن لوذان از قبيله بنى عكرمه به امام (عليه السلام) پيشنهاد داد تا مدينه برگردد زيرا مردم كوفه بى وفا و خيانتكارند.
ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: ليس يخفى على الرأى. آنچه تو ميدانى بر من پوشيده نيست، ولى بدان آنچه خدا مقدر كرده است شكست نمى‏خورد.
و به جعفر بن سليمان ضبعى فرمود: اينها هرگز دست از من بر نخواهند داشت مگر اينكه اين تكه خون را از درون من بيرون بكشند، و آنگاه كه چنين كنند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد كه از كهنه حيض خوارتر و مى‏مقدارتر گردند.
شراف: دوازدهمين فرودگاه كاروان نور
امام (عليه السلام) از بطن حركت كرد و رفت تا به شراف(42) رسيد، هنگام سحر بود كه دستور داد جوانان تمام ظرفهاى خود را آبگيرى كنند، وسط روز بود شنيد مردى از يارانش تكبير مى‏گويد.
امام (عليه السلام) پرسيد: به چه مناسبت تكبير مى‏گويى؟ جواب داد: نخلستانى را مشاهده كردم به اين مناسبت تكبير گفتم. همراهيان همه منكر شدند و گفتند: در اين مواضع از بيابان نخلستانى وجود نداشته است. پس از آنكه دقت كردند فهميدند اينها همه نيزه‏ها و ابزار جنگ و گوشهاى اسبها است. و امام حسين (عليه السلام) همين را تأييد فرمود و سپس از آنها پرسيد: آيا پناهگاهى وجود دارد كه در آنجا سنگر بگيريد؟
جواب دادند: آرى ذوحسم(43) در طرف چپ قرار دارد كه براى اين كار مناسب است، امام قبل از آنكه لشكر مخالف برسد به آنجا رفت و خيمه‏هاى خود را سرپا كرد.
و حر رياحى نيز با هزار سوار هنگام ظهر از راه رسيد(44) و در مقابل اصحاب ابى عبدالله توقف كرد. ابن زياد او را فرستاده بود هر كجا حسين را ديد يا به كوفه بياورد و يا همان جا نگهدارد و نگذارد به مدينه برگردد.
امام (عليه السلام) ديد لشكريان حر به شدت تشنه‏اند، به اصحاب خود دستور داد آنان را سيرآب كنند و به اسبها نيز آب بدهند. تمام لشكريان و همه اسبها را سيرآب كردند.
على بن طعان محاربى كه از لشكريان حر بود مى‏گويد: من آخرين نفر بودم كه به محل رسيدم و از شدت عطش بى تاب شده بودم، امام (عليه السلام) به من فرمود: أنخ الراويه روايه به زبان حجاز به معناى شتر و به زبان عراقيها، به معناى مشك بود.
مى‏گويد: من منظور حضرت را نفهميدم لذا حضرت متوجه شد و به زبان عراقى فرمود: أنخ الجمل يعنى شتر را بخوابان. وقتى كه خواستم آب بياشامم آب از لبه مشك مى‏ريخت، ريحانه رسول الله فرمود: أخنث السقاء از شدت تشنگى كه بى تاب شده بودم نفهميدم چه بايد بكنم حضرت ابى عبدالله خودشان بلند شدند و دهانه مشك را برگرداندند و تا زدند و شخصاً من و اسبم را سيرآب كردند.(45)
اين بود نمونه‏اى از لطف و محبت و مهربانى نستوه كربلا بر اين گروه بى وفا، در آن بيابان خشك و سوزان هنگام ظهر كه يك جرعه آب در آن بيابان بر هوت پيدا نمى‏شد!! با اينكه عزيز زهرا (عليها السلام) آگاه به موقعيت محل و نايابى آب بود و مى‏دانست فردا در اثر بى آبى جانها به لب مى‏رسد ولى اصالت پاك نبوى و درياى كرم علوى مانع شدند كه حسين (عليه السلام) اين تفضل را اعمال نكند!.
پس از آنكه همه آب آشاميدند و اسبها را نيز سيرآب نمودند ابو عبدالله (عليه السلام)(46) رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود:
مردم سخنان من براى شما اتمام حجت و در پيشگاه خدا رفع مسئوليت و انجام وظيفه است. من به سوى شما حركت نكرده‏ام مگر آنگاه كه دعوتنامه‏هاى شما و پيكهايتان به سوى من سرازير شد كه دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن زيرا ما امام و پيشوا نداريم و مى‏خواهيم بوسيله تو رهبرى و هدايت شويم، اگر به اين دعوتها وفادار و پايبنديد، اينك كه من به سوى شما آمده‏ام بايد پيمان محكم با من ببنديد و از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد، و اگر از آمدنم پشيمان و ناخرسنديد، من حاضرم به همانجايى كه از آنجا آمده‏ام برگردم. اينك عين اين عبارت امام (عليه السلام):
ايها الناس! انها معذره الى الله عزو جل و اليكم، و انى لم آتكم حتى انثنى كتبكم و قدمت بها رسلكم ان اقدم فانه ليس لنا امام و لعل الله ان يجمعنا بك على الهدى، فان كنتم على ذالك فقد جنتكم فاعطونى ما اطمئن به من عهودكم و موا تيقكم، و ان كنتم لمقدمى كارهين، انصرف عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم.(47)
همه سكوت كردند و هيچ كس سخنى نگفت.
حجاج بن مسروق جعفى به دستور امام اذان گفت، پس از اذان امام (عليه السلام) به حر فرمود: اتصلى بأصحابك؟ آيا تو با لشكريانت نماز مى‏خوانى؟ حر گفت: نه، بلكه همگى به شما اقتدا مى‏كنيم و با شما نماز مى‏خوانيم. و همه با هم به امام (عليه السلام) اقتدا كردند و نماز جماعت برگزاردند.
پس از اتمام نماز امام مجدداً ايستاد و رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد فرمود:
مردم! اگر تقوا را پيشه سازيد، و اگر بخواهيد حق در دست اهلش قرار گيرد، اين موجب خشنودى خدا خواهد شد، و ما اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شايسته‏تر و لايق‏تر از بنى اميه هستيم كه بنا حق مدعى اين مقام شده و راه ستمگرى و رشمنى با مردم را پيش گرفته‏اند. و اگر روى برتابيد و حق ما را ناديده بگيريد يا اينكه هم اكنون خواسته شما عوض شده و غير از آن باشد كه در دعوتنامه‏هايتان براى من فرستاده بوديد، از همين جا برميگردم.
پس از بيانات امام (عليه السلام)، حر گفت: من از اين نامه‏ها خبر ندارم امام (عليه السلام) به عقبه بن سعمان دستور داد دو عدد خورجينى كه پر از دعوتنامه‏ها بودند آورد و نامه‏ها را نشان داد.
حر گفت: من جزء دعوت كنندگان نبودم بلكه از طرف ابن زياد مأمورم دست از شما برندارم تا اينكه در كوفه به وى تحويلتان دهم!
امام (عليه السلام) فرمود: مرگ به تو نزديكتر است از اينكار. و دستور داد اصحاب سوار شوند و زنها نيز سوار شدند همين كه خواستند از آن محل حركت كنند و به سوى مدينه برگردند حر مانع شد و نگذاشت برگردند. امام (عليه السلام) به حر فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى‏خواهى؟
حر در پاسخ حضرت امام (عليه السلام) گفت: اگر كس ديگرى غير از تو اين سخن را به من مى‏گفت، من تلافى به مثل مى‏كردم و هر كى بود پاسخش را مى‏دادم ولى به خدا سوگند من حق ندارم نام مادر تو را جز به بهترين وجه ممكن، بر زبان جارى سازم. (والله ما لى الى ذكر امك من سبيل الا بأحسن ما يقدر عليه).
ولى راه ميانه‏اى را اختيار كن كه نه به كوفه برود و نه به مدينه تا من نامه‏اى به ابن زياد بنويسم و كسب تكليف كنم، شايد خداوند وسيله‏اى درست كند كه من از اين كار نجات يابم و مبتلاى به امر شما نشوم.(48)
و بعد از آن پيشنهاد، مجدداً شروع كرد به موعظه و نصيحت كردن به امام (عليه السلام) كه: تو را خدا برخودت رحم كن، من يقين دارم كه اگر با اينها بجنگيد حتماً كشته خواهى شد. (فأنى اشهد لئن قاتلت لتقتلن).
ابو عبدالله در جواب حر فرمود: عجبا! مرا از مرگ مى‏ترسانى، أفبالموت تخوفنى؟ آيا غير از كشتن من كارى ديگرى از شما ساخته نيست؟ و من در پاسخ تو همان چند بيت را مى‏گويم كه برادر اوسى وقتى كه مى‏خواست در جنگ شركت كند و به يارى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بشتابد به پسر عمويش كه مخالف حركت وى بود گفت:

سأمضى وما بالموت عار على الفتى   اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه   و فارق مثبوراً و خالف مجرماً

فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم   كفى بك ذلاً ان تعيش و ترغماً (49)

حر با شنيدن سخن امام كه حكايت از قاطعيت او مى‏كرد كنار رفت و از آن پس، حسين و يارانش از يكسوى، و حر و همراهيانش از سوى ديگر به موازات پيش مى‏رفتند تا به منزل بيضه رسيدند.
بيضه: سيزدهمين فرودگاه كاروان نور
در منزل بيضه(50) امام مجدداً از فرصت استفاده كرد، رو به همراهيان حر نمود و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: ايها الناس ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاً عهده مخالفاً لسنه رسول الله، يعمل فى عباد الله بايثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لاقول، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله... والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
اى مردم! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس (مسلمان يا غير مسلمان) با سلطان ستمكار و زورگوئى مواجه شود كه حرام خدا را حلال كرده يا حرام را حلال كند، و عهد و ميثاق الهى را درهم شكسته يا درهم شكند و با سنت و قانون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مخالفت نموده يا نمايد ولى او در برابر چنين سلطان جائرى سكوت نمايد نه با كردار و نه با گفتار خود با او مخالفت ننمايد، بر خداوند واجب است او را به همان جايگاه سلطان طغيانگر و آتش دوزخ وارد كنند.
مردم! آگاه باشيد اينان (بنى اميه) اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و طوق اطاعت شيطان را به گردن افكنده‏اند، فساد را رايج و حدود الهى را تعطيل نموده‏اند فينى را (كه مال پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندان اوست) به خود اختصاص داده‏اند، حرام خدا را حلال كرده و حلالش را حرام نموده‏اند، و من به هدايت و رهبرى جامعه احق و شايسته‏تر از همه اين مفسدينم كه در دين تغيير بوجود آورده‏اند.
دعوتنامه‏هايى كه از شما به من رسيده و پيامهايى كه فرستادههايتان برايم آورده‏اند حكايت از اين مى‏كرد كه با من بيعت كرده و مرا در برابر دشمن تنها نمى‏گذاريد، و دست از ياريم بر نميداريد، هم اكنون اگر با پيمان خود وفادار بمانيد به رشد و انسانيت دست يافته‏ايد (رشد و انسانيت خود را درك كرده و به سعادت خواهيد رسيد) من حسين بن على و فرزند فاطمه دختر پيغمبر خدايم كه وجود من با وجود شما و خاندان شما در هم آميخته و از يكديگر جدائى نداريم. شما بايد از من پيروى نماييد و مرا الگوى خود قرار دهيد. و لكم فى اسوه.
و اگر به وظيفه خود عمل نكرديد و پيمان شكنى كرديد و بر بيعت خود باقى نمانديد، به جان خودم سوگند اين عمل از شما عمل از شما بى سابقه نيست زيرا با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم نيز چنين رفتارى را كرديد (با آنان نيز غدر و پيمان شكنى معامله كرديد) پس گول خورده كسى است كه به حرف شما اعتماد كند، شما مردمى هستيد كه در راه بدست آوردن بهره اسلامى خود راه خطا پيموده‏ايد و نصيب خود را ضايع كرديد، هر كس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد شد، و اميد آنكه خداوند مرا از شما بى نياز گرداند. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(51)
رهيمه: چهاردهمين فرودگاه كاروان نور
وقتى كه امام (عليه السلام) و يارانش به رهيمه(52) رسيدند مردى بنام ابو هرم خدمت امام آمد و گفت: يابن رسول الله چرا از حرم كه محل امن و امانى بود بيرون آمدى؟
حضرت امام در پاسخ فرمود: اى ابا هرم! بنى اميه به ما بد و ناسزا گفتند: صبر كردم، اموال ما ما را مصادره كردند صبر كرديم، و هم اكنون كه خواستند مرا بكشند تسليم نشدم، ولى به خدا قسم آخر مرا خواهند كشت. و در پى آن خداوند آنان را به ذلتى فراگيرنده و شمشيرى برنده گرفتار خواهد كرد و كسى را بر آنها مسلط خواهد كرد كه همه را با ذلت و خوارى بكشاند.(53) به ستمى كه از قوم سبا كه زنى بر آنها پادشاهى مى‏كرد و اموالشان را مى‏گرفت و خودشان را اعدام مى‏كرد، ذليلتر گردند.(54)
قادسيه: پانزدهمين فرودگاه كاروان نور
امام (عليه السلام) در قادسيه بود كه خبر رسيد حصين بن تميمى، قيس بن مسهر صيداوى را كه امام (عليه السلام) به كوفه فرستاده بود دستگير كرده است، حصين بن نمير، رئيس شرطه ابن زياد بود، به وى دستور داده بود: بايد مابين قادسيه با خفان‏(55) و از آنجا تا قطقطانه را بوسيله نيروهاى نظامى آرايش دهد. وقتى كه قيس بن مسهر مى‏خواست عبور كند او را دستگير كردند. هنگام بازرسى بدنى قيس زرنگى كرد، نامه امام را بيرون آورد و پاره پاره كرد. قيس را نزد ابن زياد بردند از او پرسيد: چرا نامه را پاره كردى؟ در جواب گفت: براى اينكه از مطالب آن با خبر نشوى! هر چه ابن زياد اصرار كرد مطالب نامه را به او بگويد، قيس بر امتناع خود افزود.
ابن زياد گفت: بالاى منبر بروى و حسين و پدر، و برادرش را سب و لعن كنى و گر نه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.
قيس بالاى منبر رفت. پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد و آل محمد، بر اميرمؤمنان و حسن و حسين رحمت بسيار فرستاد و عبيدالله بن زياد و پدرش و بنى اميه را لعن كرد و سپس افزود: اى مردم! من فرستاده حسين بن على به سوى شمايم از فلان موضع از وى جدا شدم، او را اجابت كنيد. ابن زياد دستور داد او را از بالاى قصر دارالاماره به زير انداختند، استخوانهايش در هم شكست و از دنيا رفت.(56) و هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه عبدالملك بن عمير لخمى او را سر بريد. وقتى كه او را نكوهش كردند، جواب داد مى‏خواستم زودتر راحتش كنم كه رنج نبرد.
عذيب شانزدهمين فرودگاه كاروان نور
همچنان كه ابو عبدالله (عليه السلام) به راه خود ادامه ميداد ناگهان چهار نفر اسب سوار از بيرون كوفه در عذيب الهيجانات‏(57) در حالى كه اطراف اسب نافع بن هلال را گرفته بودند به وى رسيدند. نامبردگان عبارت بودند از: عمرو بن خالد صيداوى، و سعد دوست وى، و مجمع بن عبدالله و مذحجى، و نافع بن هلال، راهنماى ايشان طرماح بن عدى طائى...
وقتيكه به ابى عبدالله (عليه السلام) رسيدند امام فرمود: آرى و الله، اميدوارم در هر صورت چه كشته شويم و چه پيروز گرديم خداوند خير را بر ما مقدر كرده باشد.
آنگاه امام (عليه السلام) وضع مردم را جويا شد، گفتند: اشراف فساد و انحرافشان فراوان شده است و باج‏گيرى آنان فراوان ولى دلهاى همه مردم با تو، شمشيرهايشان نيز بر ضد تو است. (ان الاشراف عظمت رشوتهم و قلوب ساير الناس معك و السيوف عليك).
پس از آن خبر كشته شدن قيس بن مسهر صيداوى را به حضرت دادند و حضرت فرمود: و منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. با بيان اين آيه كه برخى به هدف خود رسيدند و برخى هنوز در انتظارند و تغيير و تبديلى نخواهد شد فهماند كه ما نيز در مسير ملحق شدن به آنانيم و بدنبال قرائت آيه، دعا كرد: اللهم اجعل لنا و لهم الجنه، و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك.
دعاى امام (عليه السلام) كه تمام شد، طرماح عرض كرد: قبل از آنكه از كوفه بيرون بياييم عده بسيارى از مردم را ديدم كه آنها را پشت كوفه جمع كرده بودند از آنها پرسيدم براى چه اجتماع كرده‏اند، گفتند اينها را به نمايش گذاشته‏اند تا به جنگ حسين بفرستند، شما را به خدا قسم بسوى آنها مرو، من حتى يك نفر را نديدم كه با شما باشد و اگر هيچ ديگر با شما نجنگد جز همان عده كه من ديدم كفايت مى‏كند.
پيشنهاد مى‏كنم همراه ما، به كوهستانهاى ما بياييد. در آبادى ما أجا جاى بسيار امنى است كه هيچ كس دسترسى به آن ندارد. حتى از پادشاهان غسان و حمير و نعمان بن منذر و از هر سياه و سرخى، تو را محافظت مى‏كنيم و بيش از ده روز نمى‏گذارد كه قبيله طى سواره و پياده بسوى تو خواهند آمد و من بيست هزار سرباز طائى را براى شما تضمين مى‏كنم كه با شمشيرهاى خود در خدمت شما باشند تا تكليف معلوم شود.
ابى عبدالله (عليه السلام) براى او و قبيله‏اش دعاى خير كرد و فرمود: ميان ما و اين قوم عهد و پيمانى است كه نمى‏توانم آنرا بشكنم تا سرانجام براى ما و آنان چه پيش آيد؟
تنها طرماح اجازه گرفت برود تا مؤونه و خرجى خانواده‏اش را برساند و بى درنگ براى يارى امام برگردد، امام (عليه السلام) نيز به او اجازه فرمود، و ديگران با حسين (عليه السلام) همراه شدند.
طرماح خواروبار و خرجى خانواده‏اش را رساند و با عجله برگشت، وقتى كه به عذيب الهجانات رسيد خبر شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) را دريافت كرد و از همانجا به سوى خانواده‏اش برگشت.(58)
قصر بنى مقاتل: هفدهمين فرودگاه كاروان نور
كاروان امام از عذيب حركت كرد و به قصر بنى مقاتل(59) رسيد، در آنجا خيمه‏اى را ديد كه سرپا شده، نيزه‏اى به زمين كوبيده شده و اسبى ايستاده است. امام پرسيد: اين خيمه از چه كسى است؟ جواب دادند: مال عبيدالله بن حر جعفى مى‏باشد.(60)
امام (عليه السلام) حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا او را دعوت به همكارى بكنند، وقتى كه حجاج نزد عبيدالله رفت از حجاج پرسيد: براى چه آمده‏اى؟ حجاج گفت: هديه پرارزش و گرانبهائى برايت به ارمغان آورده‏ام و آن اين است كه حسين بن على (عليه السلام) از تو دعوت كرده تا يارى اش كنى. اگر در حضور او با دشمنانش بجنگى مأجور خواهى بود و اگر كشته شوى به فيض شهادت خواهى رسيد.
عبيدالله بن حر گفت: به خدا سوگند من از كوفه بيرون نيامده‏ام مگر به اين جهت كه ديدم جمعيت كثيرى بر ضد حسين قيام كرده است و مى‏خواهند با او بجنگند و شيعيانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده اين اوضاع و احوال يقين كردم او كشته خواهد شد. بنابراين من نمى‏توانم او را يارى كنم و اصلاً دوست ندارم او مرا ببيند و نه من مى‏خواهم او را ببينم‏(61) حجاج بن مسروق جواب پسر حر جعفى را خدمت امام عرض كرد، حضرت با استماع سخنان او، خودش برخاست و با چند نفر از اهل بيت و اصحاب نزد او رفتند، وارد خيمه شد او را در صدر مجلس نشاند.
پسر حر مى‏گويد: هرگز كسى را نيكوتر از حسين و چشم پر كن‏تر از او نديدم و در عين حال هرگز دلم بر كسى چون حسين (عليه السلام) نسوخت. ديدم به هر سو كه مى‏رفت كودكان خردسال اطرافش را مى‏گيرند نگاهم به محاسن شريفش افتاد، ديدم مانند بال كلاغ سياه است، پرسيدم آيا ذاتاً سياه است؟ يا خضاب كرده‏اى؟
حضرت سيدالشهداء جواب داد: يابن الحر! عجل على الشيب. پيرى زودرس به سراغ من آمد و تو ميدانى اين خضاب است.(62)
پس از آن مجلسى آماده شد ابى عبدالله (عليه السلام) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد و فرمود: اى پسر حر! مردم شهر شما دعوتنامه‏هايى براى من نوشتند كه همه آماده يارى من هستند و در خواست كردن كه به سوى آنان بيايم، و هم اكنون وضع، آنطور كه آنها نوشته‏اند نيست.(63) و تو نيز گناهان بسيارى مرتكب شده‏اى آيا مى‏خواهى توبه كنى تا گناهانت از بين برود و از آنها پاك گردى؟!
عبيدالله گفت: چگونه توبه كنم؟ حضرت فرمود: تنصر ابن بنت نبيك و تقاتل معه. فرزند دختر پيغمبرت را يارى نمائى و در ركاب او با دشمنانش بجنگى.(64)
ابن حر گفت: به خدا قسم من مى‏دانم هر كس از فرمان تو پيروى كند سعادتمند خواهد بود ولى من احتمال نمى‏دهم كه بتوانم براى شما مفيد واقع شوم زيرا وقتى كه از كوفه بيرون مى‏آمدم حتى يك نفر را نديدم كه تصميم بر يارى شما داشته باشد، و شما را به خدا سوگند ميدهم كه مرا از اين امر معاف دارى كه من به سختى از مرگ گريزانم ولى اينك اسب خود را بنام ملحقه به شما ميدهم، اسبى كه با آن كسى را تعقيب نكرده‏ام جز آنكه به آن دست يافته‏ام، و هيچكس مرا تعقيب نكرده است جز آنكه از چنگال دشمن نجات يافته‏ام.
امام (عليه السلام) فرمود: اما اذا رغبت بنفسك عنا فلا حاجه لنا فى فرسك ولا فيك. حال كه از نثار جان خود دريغ مى‏ورزى ما را نيز به اسبت و نه به خودت نيازى نيست‏(65) و من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى‏خواهم‏(66) و ما كنت متخذالمظلين عضدا. من هرگز گمراه كنندگان را يار و ياور نمى‏گيرم.
آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: همانطور كه تو مرا نصيحت كردى من نيز تو را نصيحت مى‏كنم. تا مى‏توانى خود را به جاى دور دستى برسان كه صداى مظلوميت و استغاثه ما را نشنوى و پيش آمدهاى ما را نبينى، به خدا سوگند اگر كسى صداى استغاثه ما را بشنود و ما را كمك نكند خداوند او را به آتش دوزخ سرنگنون خواهد كرد.(67)
عبيدالله از اين جريان كه نصيحت امام را نپذيرفت پشيمان شد و با اشعار زير كه منسوب به او است اظهار تأسف مى‏كرد:

أيا لك حسره ما دمت حياً   تردد بين صدرى و التراقى

غداه يقول لى بالقصر قولا   أتتر كنا و تعزم بالفراق

حسين حين يطلب بذل نصرى   على اهل العداوه و الشقاق

فلو فلق التلهف قلب حر   لهم اليوم قلبى بانفلاق

و لو واسيته يوماً بنفسى   لنلت كرامه يوم التلاق

مع ابن محمد تفديه نفسى   فودع ثم أسرع بانطلاق

لقد فاز الأولى نصروا حسيناً   و خاب الاخرون ذووا النفاق

و در همين قصر بنى مقاتل بود كه عمرو بن قيس مشرقى و پسر عمويش خدمت امام رسيدند، امام (عليه السلام) از آنها سوال كرد: آيا براى نصرت و يارى من آمده‏ايد؟ در جواب گفتند: (انا كثيروا العيال و فى أيدينا بضائع للناس). ما گرفتارى خانوادگى داريم و امانتهاى فراوانى از مردم نزد ما است و نمى‏دانيم نتيجه امر شما چه خواهد شد؟ و دوست نداريم امانت مردم ضايع شود.
حضرت فرمود: بنابراين به اندازه‏اى از اين منطقه دور شويد كه صداى استغاثه مرا نشنويد و اثرى از حادثه مرا نبينيد، زيرا هر كس صداى استغاثه مرا بشنود و يا سياهى لشكر ما را ببيند و به ياريم نشتابد و به فرياد ما نرسد بر خداى عزوجل واجب مى‏شود او را در آتش جهنم واژگون نمايد.(68)
قرى طف:(69) هيجدهمين منزل كاروان نور
هنوز در قصر بنى مقاتل بودند كه در اواخر شب امام (عليه السلام) دستور داد ظرفها را آب كنند و آماده حركت باشند، همچنان كه در دل شب به راه خود ادامه ميدادند ناگهان صداى امام بلند شد كه مكرر مى‏گفت: انا الله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين. على اكبر فرزندش علت استرجاع و گفتن انا لله را پرسيد، حضرت در جواب فرزندش گفت: سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه چرت مختصرى به من روى آورد، در آن حال سوارى را ديدم كه مى‏گفت: (القوم يسيرون والمنا يا تسرى اليهم). اين كاروان كه در اين هنگام شب در حركت است، مرگ نيز در تعقيب آنهاست، بر من معلوم شد كه او خبر مرگ ما را ميدهد.
على اكبر (عليه السلام) عرض كرد: خداوند براى شما بدى پيش نياورد، مگر ما بر حق نيستيم؟ (لا اراك الله سوء السنا على الحق)؟
امام (عليه السلام) فرمود: بلى به خدا سوگند، خدايى كه مرجع همه بندگان بسوى اوست، ما بر حقيم.
على اكبر گفت: بنابراين اگر بايد در راه حق بميريم از مرگ ترسى نداريم. (اذن لا نبالى ان نموت محقين).
امام براى او دعاى خير كرد و فرمود: خداوند براى تو بهترين پاداش پدر و فرزندى را عنايت فرمايد. جزاك الله من ولد خير ما جزى ولدا عن والده.(70)
حسين (عليه السلام) پيوسته به راه خود ادامه داد تا اينكه پس از نماز صبح به نينوى(71) رسيدند. در آنجا با مرد مسلحى كه بر اسب تندورى سوار بود برخورد كردند. او فرستاده ابن زياد و حامل نامه‏اى از سوى او به حر بود. در آن نامه نوشته بود: با رسيدن اين نامه كار را بر حسين سخت بگير و در بيابانى بى آب و علف و بى پناه او را فرود آور.
حر متن نامه را براى امام (عليه السلام) خواند و او را در جريان امر قرار داد.
امام (عليه السلام) فرمود: بگذار ما در بيابان نينوى و يا غاضريات‏(72) و يا شفيه فرود آئيم. حر گفت: من نمى‏توانم با اين پيشنهاد موافقت كنم، من نمى‏توانم با اين پيشنهاد موافقت كنم، زيرا ابن زياد همين نامه رسان را جاسوس و مأمور من قرار داده كه تمام كارهاى مرا به او گزارش كند و من مجبورم تمام دستوراتش را اجرا كنم.(73)
در اين هنگام زهير بن قين گفت: يابن رسول الله در شرائط فعلى براى ما جنگ با اين تعدا اندك به مراتب آسانتر است از جنگ با افراد بسيارى كه بعد از اين خواهند آمد. به جان خودم سوگند آنقدر لشكر به پشتيبانى آنها بيايد كه ما نتوانيم با آنها مقابله كنيم، پس اجازه بفرمائيد هم اكنون كه افرادشان كمتر است جنگ را شروع كنيم و كار را يكسره نمائيم.
امام (عليه السلام) در جواب پيشنهاد او فرمود: ما كنت ييدأهم بالقتال. من هرگز آغازگر جنگ نخواهم شد.
زهير مجدداً ادامه داد و گفت: حال كه چنين است، در نزديكى لب شط فرات قريه‏اى است مانند قلعه كه از سه طرف آب آنرا گرفته و فقط از يكطرف راه به خشكى دارد، ما را آنجا ببر كه هنگام جنگ پناهگاهى داشته باشيم تا بتوانيم با دشمن بجنگيم.
امام (عليه السلام) فرمود: نام آن قريه چيست؟ زهير گفت: به آن عقر مى‏گويند. حضرت كه اين كلمه را شنيد از شر آن پناه به خدا برد و فرمود: اعوذ بالله من العقر.
بعد از آن امام خطاب به حر كرد و فرمود: خوب است اندكى ديگر جلو برويم، (منظور اين بود كه جاى مناسبى براى اقامت برگزينند). حر موافقت كرد و هر دو گروه به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند. در اينجا حر و همراهيانش در مقابل امام ايستادند و از پيشروى امام كه به سوى فرات بود جلوگيرى كردند و گفتند: اينجا نزديك به فرات مى‏شود و نزديك شدن به آنجا غدقن شده است.
برخى گفته‏اند در همان حال كه حركت مى‏كردند ناگهان اسب امام ايستاد و حركت نكرد، مانند شتر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه خداوند آنرا در حديبيه متوقف كرد.(74) در اين هنگام امام پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ زهير در جواب امام عرض كرد: راه اشتباه نيست بايد به راه خود ادامه دهيم تا خداوند فرجش را برساند، آنگاه اضافه كرد: به اين سرزمين طف مى‏گويند.
امام (عليه السلام) پرسيد: آيا نام ديگرى هم دارد؟ عرض كرد: كربلا هم مى‏گويند. چشمان امام پر از اشك شد و گفت: خدايا از اندوه و بلا، به تو پناه مى‏برم. اللهم اعوذبك من الكرب و البلاء. اينجاست محل فرود آمدن ما، و اينجاست محل ريختن خون ما، همين جا است محل قبور ما، اين سخنى است كه از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏ام.
كربلا: آخرين و نوزدهمين منزلگاه كاروان نور
ابى عبدالله (عليه السلام) روز دوم محرم سال 61 هجرى وارد كربلا گرديد پس از توقف كوتاهى فرزندان و برادران و افراد خاندان خود را جمع كرد و با نگاهى به آنان همراه با گريه اين سخنرانى را ايراد فرمود:
اللهم انا عتره نبيك محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قد أخرجنا و طردنا وازعجنا عن حرم جدناً، و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذ لنا بحقناً، وانصرنا على القوم الظالمين. خداوندا ما اولاد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغمبر توايم، ما را از حرم جدمان بيرون و آواره و بى خانمان كردند، خداوندا بنى اميه بر ما ستم و تعدى كردند، حق ما را از آنها بگير و ما را بر ستمكاران نصرت عنايت فرما.
آنگاه خطاب - اصحاب كرد و فرمود: الناس عبيد الدنيا، والدين لعق على السنتهم، يحوطونه ما درت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. مردم بردگان دنيايند، و دين لقلقه زبانشان مى‏باشد تا جائى از آن حمايت مى‏كنند كه وسايل زندگى را بسويشان سرازير كند، ولى آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند دينداران كم خواهند بود.(75)
آنگاه حمد و ثناى پروردگار را بجا آورد و بر محمد و آل او درود فرستاد و اين خطبه را ايراد فرمود:

اولين خطبه امام (عليه السلام) پس از ورود به كربلا:


اولين خطبه امام (عليه السلام) پس از ورود به كربلا:
اما بعد، فقد نزل بنا من ايمر ما قد ترون، و ان الدنيا تغيرت و تنكرت، و أدبر معروفها و لم يبق الاصبابه كصبابه الاناء و حسين عيش كالمرعى الوبيل ألا ثرون الى الحق لا يعمل به و الا الباطل لا يتنهاى عنه، ليرغب المومن فى لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما.
اما بعد، براى ما مسئله‏اى پيش آمده است كه مى‏بينيد، اوضاع دنيا دگرگون شده. زشتيهايش آشكار و خوبيها و فضيلتهايش از ميان ما رخت بربسته‏اند. از فضائل و ارزشها چيزى باقى نمانده مگر اندكى مانند قطره ته مانده از ظرف آب، زندگى بر مردم سخت و ننگين شده مانند چراگاه سنگلاخ و دشوارى كه علف در آن نمى‏رويد، مگر خودتان نمى‏بينيد كه حق طرفدار ندارد و كسى به آن عمل نمى‏كند؟ و مگر نمى‏بينيد كسى از باطل روى گردان نيست؟ (در چنين شرائط ذلت بار) شخص مومن بايد آرزوى مرگ نمايد و با فداكارى به لقاء الله بشتابد كه من در چنين محيط ننگينى، مرگ را جز شهادت و خوشبختى چيزى نميدانم، و زندگى با ستمكاران را جز زجر و رنج چيزى نمى‏شمارم.(76)
نافع بن هلال نيز پس از آنان گفت: يابن رسول الله! تو خودت خوب ميدانى كه جدت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آخر نتوانست شربت محبت خود را به همه مردم بچشاند، و نتوانست آنطور كه دوست داشت مردم را به رسالت خود متوجه كند، زيرا برخى از آنها با پيغمبر منافقانه برخورد مى‏كردند، در ظاهر به او وعده نصرت و پايدارى ميدادند و در دلها قصد خيانت و فريب داشتند به ظاهر برخوردى شيرينتر از عسل با او داشتند و در باطن مخالفت تلختر از حنظل، عمل مى‏كردند، پيوسته بر همين روال عمل مى‏كردند تا اينكه خداوند او را به سوى خود قبض نمود.
و پدرت على (عليه السلام) نيز مانند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، گروهى وعده نصرت و يارى دادند و در ركاب او با ناكثين و فاسطين و ما رقين جنگيدند تا او نيز عمرش سرآمد و به رحمت و رضوان خدا وصل شد. و امروز تو در ميان ما، همانند آنهايى، هر كس پيمان خود را بشكند و يا بيعت خود را بردارد جز به خودش زيانى وارد نخواهد آورد، و خدواند از او بى نياز خواهد بود، راه تو راه هدايت و سعادت است، به هر سوى كه مى‏خواهى ما را ببر، (مشرقا ان شئت أو مغربا)، به خدا قسم ما از مقدرات الهى ترس نداريم و مادام كه بر اين عقيده و بينش هستيم از مرگ هم نمى‏هراسيم، با دوستان تو دوستى و با دشمنانت دشمنى مى‏كنيم. (نوالى من والاك و نعادى من عاداك).(77)
ابو عبدالله (عليه السلام) منطقه‏اى را كه هم اكنون قبر شريفش در آن قرار دارد از مردم نينوى و غاضريه به مبلغ شصت هزار درهم خريد و مبلغى هم به ايشان هبه فرمود و شرط كرد زائرين قبرش را، به زيارتش راهنمايى كنند و از آنها سه روز ضيافت نمايند، و مساحت حرم ابى عبدالله (عليه السلام) كه آنرا خريدارى كرد چهار مايل در چهار مايل بود، آنجا سرزمين بى بركتى است كه استفاده از آن بر فرزندان و دوستانش حلال، و بر مخالفين و غير دوستانش، حرام است. در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه حضرت صادق فرمود: انهم لم يفوا بالشرط فروشندگان به اين شرط عمل نكردند.(78)
هنگامى كه به كربلا وارد شد نامه‏اى به محمد بن حنفيه و جمعى ديگر از بنى هاشم نوشت و مضمونش اين بود:
اما بعد، فكأن الدنيا لم تكن، و كان الاخره لم تزل، والسلام.(79)
در جواب نامه ابن زياد
حر طى نامه‏اى به ابن زياد گزارش رسيدن امام حسين (عليه السلام) را به كربلا به او رساند. بدنبال آن ابن زياد اين نامه را به ابى عبدالله (عليه السلام) نوشت: اما بعد، اى حسين! من از ورودت به كربلا با خبر شدم اميرالمؤمنين يزيد نامه‏اى به من نوشته و در آن دستور داده است: سر بر بالينى نگذارم و شكم از غذائى سير نكنم مگر اينكه تو را به قتل برسانم، يا اينكه تسليم فرمان من و حكومت يزيد گردى! والسلام.
امام چون نامه ابن زياد را خواند آنرا به دور افكند و فرمود: لا افلح قوم اشتروا مرضاه المخلوق بسخط الخالق. رستگار مباد! ملتى كه خشنودى مخلوق را بر خشم و ناخشنودى خالق مقدم بدارد.
فرستاده ابن زياده مطالبه جواب كرد، امام (عليه السلام) فرمود: ما له عندى جواب لانه حقت عليه كلمه العذاب. ابن زياد نزد ما جوابى ندارد زيرا عذاب خدا بر او واجب و استوار شده است.
وقتى كه نامه رسان ابن زياد برگشت و عكس العمل ابى عبدالله (عليه السلام) را به او گفت: بيش از اندازه خشمناك شد(80) و به عمر بن سعد كه ابلاغ ولايت رى داده و در رأس لشكر چهار هزار نفرى مأمور حمام أعين بود و مى‏بايست بسوى دستبى(81) برود و با ديلميان كه به آنجا يورش برده بودند بجنگد دستور داد بايد برگردد و به سوى كربلا برود، ابن سعد درخواست كرد او را از اين ماموريت معاف دارد، ابن زياد نيز به ظاهر موافقت كرد اما به شرطى كه حكم ولايت رى را كه به او ابلاغ كرده است پس بدهد. عمر كه با اين شرط روبرو شد آن شب را مهلت خواست در اين مورد فكر كند، پس از آن با هر كس مشورت كرد همه او را از جنگ با حسين بن على (عليه السلام) نهى كردند، و پسر خواهرش همزه بن مغيره بن شعبه به او گفت: تو را به خدا در اينكار دخالت مكن كه به معصيت خدا و قطع رحم، دچار خواهى شد، به خدا قسم اگر همه دنيا و حكومت آن مال تو باشد و آن را از تو بگيرند براى تو بهتر است از اينكه آلوده به خون پسر پيغمبر بشوى.
در هر صورت ابن زياد با درخواست مهلت عمر سعد موافقت كرد، و عمر آن شب را تا بامداد سر به جيب فكر فرو برده بود كه چه كند؟ و گاهى با خود زمزمه مى‏كرد:

أ اترك ملك الرى و الرى رغبتى   أم ارجع مذموماً بقتل الحسين

و فى قتله النار التى ليس دونها   حجاب و ملك الرى قره عينى

هنگام صبح زود نزد ابن زياد آمد و گفت: چون مرا والى رى گردانى و همه از آن آگاه شده‏اند مرا به همان سمت ابقاء فرما و به سوى حسين كسى را برگزين كه حتى من نيز در جنگ از آن بى نياز نمى‏باشم يعنى از نيروهاى خود من هم باشد مانعى ندارد و براى اين كار چند نفر از سران و اشراف كوفه را نام برد.
ابن زياد گفت: من نخواستم در اين مورد از تو نظر خواهى كنم، تو اگر آماده‏اى براى اينكار با نيروهاى موجود حركت كن وگرنه فرمان حكومت رى را كه به تو داده‏ايم بما برگردان! پسر سعد كه قاطعيت و يك دندگى ابن زياد را مشاهده كرد و گفت: من رونده‏ام. (انى سائر). آنگاه پسر سعد با چهار هزار نيرو به كربلا آمد و به لشكر حر پيوست‏(82) و به عرزه بن قيس احمسى گفت: از حسين بپرس به چه منظور در اينجا آمده است؟ عرزه بن قيس كه خود از دعوت كنندگان و نامه نويسان به امام بود شرم كرد اين مأموريت را انجام دهد، به هر كدام از رؤسا و بزرگان قوم كه همراه او بودند اين مأموريت را محول كرد همه به همين عذر متعذر مى‏شدند.
كثير بن عبدالله شعبى كه مردى سفاك و خون آشام و بى حيا بود بپاخاست و گفت: من نزد او خواهم رفت و اگر بخواهى سرش را هم برايت مى‏آورم.
پسر سعد گفت: نه، فقط بپرس به چه منظور به اين سرزمين آمده است؟ كثير كه به طرف ابى عبدالله مى‏آمد، ابو ثمامه صائدى او را شناخت و جلو او را گرفت و گفت: شمشيرت را تحويل بده و خودت بى سلاح نزد ابى عبدالله برو. او سلاح خود را تحويل نداد و چون هر دو بر حرف خود پافشارى مى‏كردند لذا كثير بدون اينكه بتواند نزد ابى عبدالله برود بازگشت.
بعد از آن پسر سعد، قره بن قيس حنظلى را خواست تا سوال بالا را از حسين بپرسد. وقتى كه قره مأموريت پسر سعد را انجام داد امام (عليه السلام) در جواب او فرمود: مردم شهر شما براى من دعوتنامه‏ها نوشتند كه نزد ما بيا، هم اكنون اگر از دعوت خود برگشته‏اند، من نيز به جاى خود برمى‏گردم. ان اهل مصر كم كتبوا الى ان اقدم علينا، فاما اذا كرهتمونى انصرفت عنكم.
قره بن قيس برگشت و پاسخ امام را به پسر سعد رساند: پسر سعد طى نامه‏اى جواب امام را به ابن زياد نوشت. وى به پسر سعد جواب داد: امام بعد، بيعت با يزيد را بر حسين عرضه كن، اگر بيعت كرد، نظر بعدى خود را خواهيم داد.(83)
خطابه ابن زياد
ابن زياد مردم را در مسجد جامع كوفه جمع كرد و به آنان گفت: اى مردم! شما خود خاندان ابو سفيان را آزموده و آنچنان كه مى‏خواستيد آنها را يافته‏ايد، شما كه ميدانيد اميرالمؤمنين يزيد خودش سيرت و خوش رفتار و مهربان و خدمتگزار است، كيسه‏هاى زر و سيم در اختيارتان گذاشته است، راهها و جاده‏ها را در زمان خود امن كرده و پدرش معاويه نيز در زمان خود خدمات شايانى كرد، و هم اكنون فرزند والا مقامش يزيد به مردم احترام مى‏گذارد و شما را از نظر مالى بى نياز مى‏سازد و صد درهم، صد درهم و حقوق شما را مى‏افزايد و مجدداً به من دستور داده است بر حقوق شما بيفزايم و شما را براى جنگ با دشمنش حسين آماده سازم، سخنم را شنيديد و فرمان او را اطاعت كنيد.(84)
از منبر به پائين آمد و بذل و بخششها را فراوان كرد و به سوى نخليه(85) حركت و سپاه خود را در آنجا مستقر ساخت و حصين بن نمير تميمى، و حجار بن ابجر، و شمر بن ذى الجوشن، و شبث بن ربعى را احضار كرد تا به كمك عمر سعد بفرستد. شبث بن ربعى به بهانه اينكه بيمار است از آمدن به حضور ابن زياد خوددارى كرد.(86) ابن زياد پيغام داد: فرستاده من گزارش داده است تو تمارض كرده‏اى و بيمار نيستى و من خوف آن دارم از كسانى باشى كه هرگاه با مؤمنين برخورد كنند مى‏گويند ما مؤمنيم، و هر گاه با شياطين خود خلوت مى‏كنند مى‏گويند ما با شمائيم و آنها را مسخره كرديم. و اخاف ان تكون من الذين اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزون.
بنابراين به تو اخطار مى‏كنم اگر در اطاعت ما هستى بايد هر چه زودتر حاضر شوى. شبث بعد از عشاء كه هوا نسبتا تاريك بود نزد ابن زياد آمد تا وى نتواند درست چهره او را ببيند و از همانجا به اراده ابن زياد تسليم شد.
زجر بن قيس جعفى را نيز با پانصد نفر سواره از هر جهت مسلح و مجهز كرد و به وى مأموريت داد جسر حراه يعنى راه ورودى كوفه به كربلا را كاملاً بسته و كنترل نمايند و نگذارند كسى از مردم به حسين (عليه السلام) بپيوندند.
عامر ابن ابى سلامه بن عبد الله بن عرار دالانى كه از كوفه به يارى امام (عليه السلام) مى‏رفت، زجر بن قيس او را ايست و دستور برگشت داد ولى اعتنا نكرد و به تنهايى بر او و بر نيروهاى مسلحش حمله كرد و با پراكنده كردن آنان، به راه خود ادامه داد و ديگر كسى او را تعقيب نكرد، خود را به كربلا رساند و در ركاب امام (عليه السلام) شهيد شد. وى در تمام جنگها در ركاب اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) حاضر بوده است.(87)
حسين (عليه السلام) در ديدگاه مردم كوفه‏
اگر فشار حكومت ابن زياد و تهديدها و شكنجه هايش نبود، خود مردم كوفه هرگز تمايلى به جنگ با ابى عبدالله (عليه السلام) را نداشتند، بلكه آثار كراهت و ناخرسندى از چهره آنها مشهود بود، زيرا وى را فرزند رسول خدا، و سرور جوانان بهشت ميدانستند و هنوز سخنان و تعريفهاى پيغمبر و پدرش اميرالمؤمنين على را در مورد او و برادرش امام مجتبى (عليه السلام) فراموش نكرده بودند و هنوز يادشان بود كه به خاطر انفاس قديسه و نور باطن او بود كه وى به دستور پدرش اميرالمؤمنين و تقاضاى مردم، دعاى باران كرد و كوفه از قحطى و خشكسالى نجات يافت و هنوز فراموش نكرده بودند در روز صفين كه شريعه فرات بدست اميرالمؤمنين و يارانش بود چگونه بر مخالفين خود احسان و بخشش كرد و آنها را از عطش كشنده، نجات داد. مردم كوفه هنوز محبت ابى عبدالله را به حر و هزار نفر لشكريانش در آن بيابان خشك و سوزان مانده بودند كه همه آنها را سيراب كرد و به اسبانشان نيز آب داد و بر بدنهايشان نيز آب ريختند تا خنك شوند، را به يكديگر بازگو مى‏كردند و در جلسات خود از آن ياد مى‏كردند.
با توجه به آنچه ذكر شد اگر غلبه هوى و هوس و طغيان و ضعف نفس و فشارهاى وارده نبود چه كسى حاضر است با حسين مقاتله و محاربه نمايد؟ و به همين دليل بسيارى از افرادى كه با زور آنان را به كربلا آورده بودند در فرصتهاى مناسبى كه پيدا مى‏كردند در ارودگاهها و پادگانها جز افراد قليلى باقى نمانده بودند. هنگامى كه ابن زياد از اين حركت اطلاع پيدا كرد، سويد بن عبدالرحمن منقرى را با تعدادى نيرو مأموريت داد تا در تمام بخشها و محله‏ها و كوى و برزن كوفه و ديگر اماكن بگردند و اعلان بسيج عمومى دهند، اعلان كنند همه بايد از كوفه بيرون رفته و به جنگ با حسين (عليه السلام) بپردازند و اگر كسى را ديدند كه تخلف كرده‏است او را دستگير نموده نزد او ببرند. مردى از اهل شام را كه جهت اخذ ميراث خود به آن شهر آمده بود دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند، دستور داد بلافاصله گردنش را با شمشير زدند. مردم كه اينگونه فشار و تهديد را از او ديدند ديگر كسى جرأت نكرد در شهر بماند، همه بسيج شدند و شهر يكسره خالى شد.(88)
نيروهاى مجهز
در مورد آمار نيروهاى بيسج شده از طرف ابن زياد نوشته‏اند: شمر با چهار هزار نفر، يزيد بن ركاب با دو هزار نفر، حصين بن نمير تميمى با چهار هزار نفر، شبث بن ربعى با هزار نفر، كعب بن طلحه با سه هزار نفر، حجار بن أبجر با هزار نفر، مضاير بن رهينه با سه هزار نفر، نصر به حرشه با دو هزار نفر.(89) در نتيجه تا روز هفتم محرم براى عمر سعد بيست هزار نفر نيرو جمع آورى شد(90) و پيوسته ابن زياد نيرو اعزام مى‏كرد تا بالغ بر سى هزار نفر شد.
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: حسين (عليه السلام) هنگام شهادت برادرش امام مجتبى (عليه السلام) به عيادت وى رفت، وقتى كه وضع برادر را ديد بر او گريست، امام مجتبى از او پرسيد: براى چه گريه مى‏كنى؟ ما يبكيك يا أبا عبدالله؟ امام حسين گفت: به خاطر زهرى كه به تو داده‏اند مى‏گريم. امام مجتبى (عليه السلام) گفت: زهرى كه به من داده‏اند تنها اثرى كه دارد فقط مرا مى‏كشد ولى هيچ كس مانند تو نبوده و نخواهد بود. ولكن لا يوم كيومك يا أبا عبدالله. زيرا سى هزار نفر از امت جدمان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه همه ادعاى مسلمانى دارند دست بدست يكديگر ميدهند تا خون تو را بريزند و از تو هتك حرمت كنند و زنان و فرزندانت را به اسيرى ببرند، و اموالت را غارت نمايند، در اين هنگام لعن و نفرين بر بنى اميه روا گردد و از آسمان خون و خاكستر فرو ريزد و همه موجودات حتى جانوران بيابان و ماهيان دريا بر مظلوميت تو اشك مى‏ريزند.(91)
ابن زياد نامه‏اى براى عمر سعد نوشت كه اين مطلب در آن بود من از نظر نيرو و سرباز تو را در مضيقه قرار ندادم، مواظب باش كه مامورين مربوطه پيوسته در هر صبح و شب كارهاى تو را به من گزارش كنند. (انى لم اجعل لك عله فى كثره الخيل و الرجال، فانظر لا تمسى ولا تصبح الا و خبرك عندى غدوده و عشيه). و پس از آن، روز هفتم محرم وى را وادار به شروع جنگ كرد.
شريعه فرات‏
عمر سعد به لشكر خود دستور داد اطراف شريعه فرات را بگيرند و نگذارند كسى قطره‏اى آب براى حسين بن على (عليه السلام) ببرد. پس از آن آب در خيام حرم پيدا نمى‏شد و كسى نمى‏توانست از فرات آب بردارد تا آنجا كه عطش، اهل حرم را بى تاب كرد. آنگاه ابى عبدالله (عليه السلام) بيلچه‏اى را برداشت و نوزده گام پشت خيمه بانوان به طرف قبله را در نورديد آنجا را حفر كرد چشمه‏اى با آب بسيار شيرين ظاهر شد، همه از آن آب آشاميدند، و سپس آب آن فرو رفت و آثارش نامرئى شد.
ابن زياد نامه‏اى براى سعد فرستاد و در آن نوشت: به من خبر رسيده است كه حسين چاه حفر كرده و از اين طريق براى خود و يارانش آب تهيه نموده است، بايد كاملاً مواظب باشى به مجردى كه نامه من بتو رسيد او را از حفر چاه منع كن و تا آنجا كه مى‏توانى و در قدرت و توان تو مى‏باشد از هر جهت حسين را در تنگنا و تضييقات قرار بده.(92)
عمر سعد نيز به مجرد دريافت نامه، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار مامور شريعه فرات گرداند و اين دستور سه روز قبل از شهادت ابى عبدالله (عليه السلام)(93) بود.
روز هفتم محرم‏
روز هفتم محرم حلقه محاصره تنگ و كار را بر سيد الشهداء و يارانش دشوار كردند، آمد و شدها قطع و آب در خيام حرم ناياب شد، هر كدام در صدد آن بودند به نوعى بتوانند عطش خود را برطرف سازند و طبيعتاً در اين ميان حال زنان و كودكان خردسال بسيار دقت بارتر و دل گدازتر بود، صداى ناله و فرياد العطش و گريه و زارى كودكان جگر سوخته شكمهاى خود را در جاى خود مشكهاى آب روى زمين نمناك مى‏گذاشتند تا شايد از اين طريق بتوانند از شدت تشنگى و سوز عطش خود اندكى بكاهند. تمام اين منظره‏ها و صحنه‏هاى دلخراش را حسين (عليه السلام) و ياران و اصحاب غيرتمند و با شهامتش مى‏ديدند ولى كار نمى‏توانستند انجام دهند زيرا بين آنها و آب نيزه‏هاى كشنده و تيرهاى برنده و نيروهاى مسلح قرار گرفته بودند كه مانع هر نوع حركت و اقدامى مى‏دند، ولى ساقى لب تشنگان با ديدن آن صحنه و گريستن كودكان نتوانست تحمل كند و از طرفى ابى عبدالله نيز به او مأموريت داد تا مقدارى آب براى زنان و كودكان بياورد، و براى اين كار بيست نفر پياده با بيست عدد مشك آب، همراه ابوالفضل كرد. شيران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بدون واهمه و بدون اينكه هيچ بيمى به خود راه دهند و از گماشتگان شريعه بترسند، به سوى فرات پيش رفتند، و پيشاپيش آنان نافع بن هلال جملى پرچمدار بود، نزديك شريعه كه رسيدند، موكل شريعه فرات، عمرو بن حجاج فرياد كشيد: كيست؟ نافع بن هلال در جواب گفت: آمده‏ايم از اين آب كه بين ما و آن حائل شده‏ايد بياشاميم. عمرو بن حجاج گفت: هر چه مى‏خواهيد بياشاميد ولى براى حسين آب نبريد. (ولا تحمل الى الحسين منه). نافع گفت: نه، به خدا قسم تا حسين و همراهيانش تشنه باشند يك قطره هم از اين آب نخواهم آشاميد. (لا والله اشرب منه قطره والحسين و من معه من آله وصحبه عطاشى).
در همين هنگام نافع به همراهيان خود گفت: ظرفهاى خود را آب كنيد. (املاوا أسقيتكم). موكلين شريعه بر آنها حمله كردند، شيران كربلا دو دسته شدند گروهى مشكها را آب مى‏كردند و گروهى ديگر با موكلين شريعه به قتال پرداخته و آنها با حمايت و پشتيبانى عباس دلاور و رزم آورى كه مردانگى و دلاورى را از پدرش على (عليه السلام) آموخته بود، دشمن را پراكنده مى‏كردند. در اثر حمايتها و فداكاريهاى ابوالفضل كسى جرأت نزديك شدن و اعتراض را نداشت. سرانجام توانستند آن شب مقدارى آب، به خيمه‏ها برسانند و از عطش لب تشنگان بكاهند.(94)
ولى بايد توجه داشت آن مقدار آب قليل براى آن جمعيت كثير كه بيش از يكصد و پنجاه و بلكه حدود دويست نفر مرد و زن كودكى بودند كه جگرشان از تشنگى مى‏سوخت چه اندازه مى‏توانست مؤثر باشد؟ قطعاً هر كدام بيش از يكبار آب نياشاميده‏اند كه دوباره بى درنگ تشنگى بر آنها حمله ور شده است. والى الله و رسوله المشتكى.
غرور و خودفزون بينى عمر سعد (لعنه الله عليه)
امام (عليه السلام)، عمرو بن قرظه انصارى را نزد ابن سعد فرستاد و درخواست كرد شب هنگام بين دو اردوگاه با يكديگر ملاقات كنند، هر كدام از امام (عليه السلام) و عمر سعد همراه با بيست نفر از اردوگاه خود بيرون آمدند، هنگام ملاقات امام دستور داد همراهيانش غير از حضرت ابوالفضل و على اكبر از وى فاصله بگيرند و عمر سعد نيز به همين نحو عمل كرد و تنها فرزنش حفص و غلامش با وى ماندند.
در آن جلسه حضرت امام (عليه السلام) به عمر بن سعد فرمود: اى پسر سعد! تو چگونه مى‏خواهى خون من مظلوم را بريزى؟ آيا از خدائى كه به سوى او برمى‏گردى نمى‏ترسى؟ تو ميدانى من فرزند رسول خدايم، چرا دست از امويان بر نميدارى و چرا مرا يارى نمى‏كنى؟ اگر مرا يارى كنى اينكار براى تو اقرب الى الله خواهد بود.
عمر در جواب حضرت امام عرض كرد: اگر بخواهم تو را يارى كنم مى‏ترسم خانه‏ام را ويران كنند (اخاف ان تهدم دارى).
امام فرمود: من با هزينه خودم خانه تو را خواهم ساخت انا أبنيها لك.
عمر گفت: مى‏ترسم اموالم را مصادره كنند.
امام فرمود: هر چه را كه از تو گرفتند من از اموال خود در حجاز، بهترش را به تو خواهم داد. انا اخلف عليك خيرا منها من مالى بالحجاز.
و در روايتى آمده است كه حضرت فرمود: من مزرعه بغيبغه را بتو ميدهم، بغيبغه مزرعه بزرگى بود كه داراى نخل و كشاورزى وسيعى بوده است. معاويه مى‏خواست آنرا با هزار دينار بخرد، ولى نفروختند.(95)
عمر بهانه آورد: من زن و بچه‏ام در كوفه‏اند، مى‏ترسم ابن زياد آنها را بكشد.(96)
وقتى كه حسين (عليه السلام) از هدايت شدن او مايوس گشت بلند شد و مى‏فرمود: چه شده است تو را؟ اميدوارم به همين زودى در رختخواب مرگت فرا رسد و هرگز خداوند تو را نيامرزد و انشاء الله جز اندكى از گندم عراق نصيبت نشود.
عمر سعد با لحنى توأم با مسخره گفت: (فى الشعير كفايه) اگر گندم عراق نصيب ما نشود ما به جو آن هم بسنده مى‏كنيم!!!
پس از اين ملاقات و نفرين حضرت امام بر او، نخستين موردى را كه از خشم خدا ديد پس گرفتن فرمان حكومت رى بود، هنگامى كه از كربلا برگشت و مى‏خواست به رى برود، ابن زياد دستور داد، فرمان حكومت رى را مسترد دارد!!
ابن سعد بهانه آورد كه آنا نامه مفقود شده است. ابن زياد با اين جواب قانع نشد و شديداً پيگرى مى‏كرد نامه را پس بگيرد. و لذا عمر بن سعد گفت: آنرا گذشته‏ام تا به عنوان عذرخواهى از زنان و عجايز قريش بر آنها بخوانند. ولى بدان من در مورد حسين خدمتى به تو كردم كه اگر درباره پدرم سعد و قاص انجام داده بودم تمام حقوق پدر و فرزندى او أداكرده بودم.
عثمان بن زياد عبيد الله زياد كه حضور داشت گفت: عمر راست مى‏گويد، اى كاش تا قيامت در بينى هر يك از مردان بنى زياد خزامه(97) مى‏شد و حسين كشته نمى‏شد.
و از كارهائى كه مختار در مورد عمر بن سعد انجام داد اين بود به او فرمان داد، اما افرادى از زنان را اجير كرد تا بر در خانه عمر سعد بنشينند و بر مظلوميت حسين (عليه السلام) گريه كنند. اين عمل توجه عابرين را به اين نكته جلب مى‏كرد كه صاحب اين خانه، قاتل سرور جوانان اهل بهشت است، ابن سعد از اين عمل زجر مى‏كشيد، و با مختار صحبت كرد تا آنها را از در خانه او بردارد.
مختار در جواب او گفت: (الا يستحق الحسين، البكاء عليه)؟ حالا ديگر گريه هم بر حسين نبايد بكنند؟(98)
بعد از مرگ يزيد تصميم گرفتند بطور موقت حكومت كوفه را به عمر بن سعد بدهند تا پس از آن كسى را برگزينند. افراد زيادى از زنان قبيله همدان و ربيعه‏(99) دسته جمعى به مسجد جامع آمدند و با صداى بلند بر سيد الشهداء گريه و زارى كردند و گفتند:
آيا عمر سعد همين كه حسين (عليه السلام) را كشته است براى او كافى نيست كه هم اكنون مى‏خواهد حاكم كوفه و مسلط بر ما هم بشود؟
با شنيدن اين سخنان و ديدن آن صحنه مجلس يكپارچه گريه و ضجه شد و عمر را كنار زدند.
تهمت زدن ابن سعد
چيزى را كه امام (عليه السلام) نگفته بود، عمر سعد از پيش خود ساخت و به ابن زياد نوشت به اين پندار اين كه در اين تهمت، مصلحت است و آبروى نظام خواهد بود، در نامه‏اش چنين نوشت:
اما بعد، بحمدالله خداوند آتش برافروخته را خاموش كرد، وحدت و همبستگى پديد آورد و امر امت را اصلاح فرمود. و اينك حسين به من قول داده است يا به همان مكانى كه از آنجا آمده برمى‏گردد و يا به يكى از مرزهاى دور دست برود و مانند فردى عادى از مسلمانان زندگى كند و در نفع و زيانشان همانند آنها باشد، و يا اينكه نزد اميرالمؤمنين يزيد بيايد و با او بيعت نمايد و هر چه او مصلحت ميداند عمل كند. به نظر من صلاح شما و صلاح امت نيز در همين است. والسلام.(100)
هيهات! هيهات، چه بيگانه است اين سخن از نستوه سازش‏ناپذير كربلا كه مردم را به صبر و پايدارى در برابر مشكلات و مصائب درس مقاومت بدهد و اينك خود تسليم پسر مرجانه و مطيع پسر هند جگر خوار شود!!
مگر او نبود كه به برادرش عمر اطرف گفت: به خدا قسم كه من هيچگاه زير بار ذلت نخواهم رفت؟ والله لا اعطى الدنيه من نفسى ابداً؟!
و مگر او نبود كه به ديگرش محمد حنفيه گفت: برادر جان! حتى اگر در تمام اين دنيا هيچ پناه و ملجأيى نداشته باشم باز هم با يزيد بيعت نخواهم كرد. لو لم يكن ملجأ لما بايعت يزيد.
و مگر او نبود كه به زراره بن صالح گفت: من قطع و يقين دارم و بخوبى ميدانم كه خود و همه اصحابم در اينجا كشته خواهيم شد و كسى از ما جز فرزندم على زنده نخواهند ماند.
و مگر او نبود كه به جعفر بن سليمان ضبعى گفت: بنى اميه هرگز دست از من برنخواهد داشت تا اينكه جگر مرا از درونم بيرون كشند؟ انهم لا يدعونى حتى يستخر جواه هذه العلقه من جوفى.
و مگر آخرين سخنش روز عاشورا اين نبود كه گفت: مردم! آگاه باشيد كه اين فرومايه و فرزند فرومايه (ابن زياد) مرا بين دو راهى شمشير و ذلت قرار داده است، و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم. زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان، اباه دارند از اينكه ما ذلت را بپذيريم، و دامنهاى پاك مادران و مغزهاى با غير، و نفوس با شرافت روا نميدارند كه فرمان افراد پست و لئيم را بر قتلگاه نيك منشان بزرگوار مقدم بداريم الا و ان الدعى قد ركزنى بين اثنين: بين السله والذله، هيهات منا الذله....
و مگر عقبه بن سمعان نگفت: من از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق پوسته در خدمت حسين بن على (عليه السلام) بودم و هرگز از او جدا نشدم تا آنگاه كه شهيد شد، تمام جاها سخنانش را گوش مى‏دادم، هرگز نه در مدينه و نه در مكه و نه در بين راه و نه در عراق، سخنى از او نشنيدم كه گفته باشد حاضر است دست در دست يزيد بگذارد و با او بيعت نمايد، و يا به يكى از مرزهاى دوردست غير از مدينه و مكه و عراق برود.
بله از او شنيدم كه مى‏گفت: دعونى اذهب الى هذه الارض العريضه، حتى ننظر ما يصير امر الناس.(101)
طغيان و سركشى شمر (لعنه الله عليه)
آنگاه كه ابن زياد نامه دروغين و مصلحت‏آميز ابن سعد را خواند گفت: اين نامه ناصح مشفقى است كه نسبت به قومش دلسوز و مهربان است، و خواست برايش جواب بنويسد كه شمر عليه لعنه الله بپاخاست و گفت: تو اين حرف را از حسين قبول مى‏كنى؟ او الان در قلمرو شما و در چنگال تو است، اگر از قلمرو تو بيرون رود و با تو بيعت ننمايد، از اين پس او نيرومندتر و تو ناتوان و موهون‏تر خواهى شد.(102) ابن زياد سخن شمر را درست و نظريه‏اش را صائب تشخيص داد و به ابن سعد نوشت:
اما بعد، من تو را نزد حسين نفرستاده‏ام كه از او حمايت نمايى يا كار را به درازا كشيده و امروز و فردا كنى، و يا برايش آرزوى عافيت بنمايى، من نخواستم تو برايش نزد من شفاعت و ميانجيگرى كنى، بايد كاملاً مواظب باشى اگر حسين و يارانش تسليم حكومت من شدند، آنها را سالم نزد من بفرست و اگر از تسليم شدن امتناع ورزيدند بر آنها يورش ببر تا كشته شوند، و آنگاه بدنهايشان را مثله كن كه مستحق اينكارند، و بدن حسين را پس از كشته شدن زير سم اسبها لگدكوب كن تا سينه و پشتش در هم بشكند. فان قتل الحسين فأوطى‏ء الخيل صدره و ظهره(103)، من ميدانم اين عمل بعد از كشته شدن براى او اثرى نخواهد داشت ولى چون گفته‏ام بايد اجرا گردد. اگر آنچه را گفتم بعد از كشته شدن وى انجام دهى، چون امر ما را اجرا كرده‏اى، به تو پاداش فرمانده حرف شنواى مطيع خواهد داد، و اگر دستورات ما را مطابق آنچه مى‏گوئيم نمى‏خواهى اجرا كنى از هم اكنون ترا از فرماندهى معزول كردم، لشكر را تحويل شمر بن ذى الجوشن بده كه ما امارت لشكر را به او واگذار كرديم.(104)
وقتى كه شمر نامه ابن زياد را آورد، ابن سعد به او گفت: از رحمت خدا دور باد چه كار زشتى انجام دادى من مى‏دانم تو رأى او را زدى و نقشه ما را نقش بر آب كردى انك الذى نهيته و افسدت علينا آمر رجوناه به خدا قسم حسين مردى نيست كه سازش‏پذير باشد، زيرا او نفس ابيه و تسلمى ناپذيرى دارد.(105)
شمر گفتن تو را چه رسيد به اين حرفها، يا امر اميرت را اجرا كن و يا برو كنار و لشكر را به من واگذار.
ابن سعد گفت: خودم به عهده مى‏گيرم و اين امتياز را به تو نميدهم، شمر پذيرفت كه همچنان فرمانده گروه باشد.

امان نامه‏


امان نامه‏
پس از آنكه عمر بن سعد خودش فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و دستور يا خيل الله اركى صادر كرد، شمر با صداى بلند فرياد كشيد: كجايند فرزندان خواهر من! عباس و برادرانش كجايند؟ اين بنو اختنا؟ اين العباس و اخوته؟ عباس و برادرانش به او اعتنا نكردند، امام (عليه السلام) فرمود: اجيبوه و لو كان فاسقا. اگر چه آدم فاسقى است اما جوابش را بدهيد.
حضرت عباس و برادران گفتند: چه مى‏گوئى؟ شمر گفت: اى فرزندان خواهر من! شما در امانيد، خودتان را با حسين به كشتن ندهيد، و شما از اميرالمؤمنين يزيد اطاعت كنيد.
حضرت عباس فرمود: خدا تو را و امانت را لعنت نمايد، چگونه ما در امان باشيم ولى فرزند رسول خدا امان نداشته باشد؟ و چگونه امر مى‏كنى كه ما جزو فرمانبران ملعونين و اولاد ملعونين باشيم؟(106)
شگفتا! اين مرد تهى مغز ستم پيشه احمق چنين مى‏پندارد كه يك انسان والاى غيرتمند و با شرافت تن به خوارى و ذلت خواهد داد؟ او خيال مى‏كند ابوالفضل حاضر است ظلمت را با نور معاوضه كند؟ علم نبوت را بگذارد و پاى پرچم پسر ميسون سينه بزند؟... هرگز، هرگز.
وقتى كه ابوالفضل از مكالمه با شمر برگشت، زهير بن قين بپاخاست و گفت: اجازه ميدهى حديثى را كه ميدانم برايت بخوانم؟ ابوالفضل اجازه داد. آنگاه زهير گفت: هنگامى كه پدرت اميرالمؤمنين مى‏خواست ازدواج كند از برادرش عقيل كه عارف به انساب عرب بود درخواست كرد زنى را برايش برگزيند كه از نسل فحول و بزرگان عرب باشد و مى‏گفت: مى‏خواهم فرزند شجاعى برايم بياورد كه حسين را در كربلا يارى كند. اى عباس! پدرت تو را براى امروز ذخيره كرده است مبادا در يارى برادر و حمايت خواهرانت كوتاهى كنى! وقد اد خرك ابوك لمثل هذا اليوم فلا تقصر عن نصره اخيك و حمايه اخوانك.
حضرت ابوالفضل در پاسخ زهير فرمود: زهير! در چنين روزى با اين سخن مى‏خواهى مرا تشجيع كنى و مى‏خواهى به من جرأت بدهى؟ به خدا قسم آنچنان شجاعتى به تو نشان بدهم كه هرگز نديده باش. والله لارينك شيئا ما رايته(107)، آنگاه آنچنان خودش را به قلب لشكر زد و با اينكه قصد قتال و جنگ را نداشت و صرفاً مى‏خواست آب براى فرزندان برادر بياورد، تعداد بسيارى از شجاعان و دليران را به خاك انداخت و پرچمهايشان را سرنگون نمود و ديگران همچون رمه گوسفند پا به فرار گذاشتند.
حبيب بن مظاهر و بنى اسد
حبيب بن مظاهر از ابى عبدالله (عليه السلام) اجازه گرفت تا به نزد قبيله بنى اسد كه در همان نزديكى بودند برود و از آنها طلب كمك نمايد. پس از استجازه، نزد آنها رفت و خودش را كه از همان قبيله بود معرفى كرد، او را شناختند، آنگاه از آنها خواست فرزند دختر پيغمبر خدا را يارى كنند و توضيح داد كه عزت دنيا و آخرت در يارى كردن او است، نود نفر از مردان بنى اسد او را اجابت كردند. يك نفر جاسوس از همان محله در همان شب جريان را به ابن سعد گزارش داد، وى بى درنگ چهار صد نفر مرد جنگى را به فرماندهى ازرق سر راه آنها فرستاد، در همان بين راه جنگ درگير شد بسيارى از آنها كشته شدند و بقيه كه جان سالم بدر بردند به جايگاه خود برگشتند و از ترس ابن سعد كه مبادا به آنها شبيخون بزند شبانه دسته جمعى فرار كردند و بجاى ديگر منتقل شدند، حبيب برگشت و جريان را به اطلاع ابى عبدالله (عليه السلام) رساند، حضرت فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم.(108)
روز نهم‏
عصر پنج شنبه روز نهم محرم ابن سعد دستور داد حمله را به طرف ابى عبدالله (عليه السلام) شروع كنند، در آن هنگام ابى عبدالله (عليه السلام) جلو خيمه خود نشسته بود و شمشيرش را براى فردا تميز و اصلاح مى‏كرد در همين بين، چرتى عارضش شد، پيغمبر را در عالم رويا ديد كه به او فرمود: حسين جان تو بزودى بر ما وارد خواهى شد انك سائر الينا عن قريب.
زينب كبرى (عليها السلام) همهمه و هلهله لشكر پسر سعد را شنيد و به برادر گفت: دشمن بما نزديك شده است. قد اقترب العدو منا.
ابى عبدالله (عليه السلام) به برادرش عباس فرمود: فدايت گردم‏(109) برادر جان سوار شو و از اينها سوال كن هدفشان از اين پيشروى چيست؟ و چه مى‏خواهند؟ اركب بنفسى انت يا اخى. حضرت ابوالفضل سوار بر اسب شد و بيست نفر ديگر از آن جمله زهير و حبيب بن مظاهر در خدمتش سوار شدند و جلو لشكر ابن سعد آمدند، مقصدشان را سؤال كردند در جواب گفتند: امير دستور داده يا تسليم فرمان او باشيد وگرنه از هم اكنون با شما بجنگيم.
حضرت ابوالفضل (عليه السلام) برگشت تا جريان را به اطلاع ابى عبدالله برساند، همراهيان در همانجا توقف كرده، مشغول موعظه و نصيحت لشكريان ابن سعد شدند. حبيب بن مظاهر به آنان گفت: بدانيد به خدا قسم بد مردمى خواهند بود روز قيامت در محضر خدا، آنهائى كه اولاد پيغمبر و خاندان و اهلبيت او را كشتند در حالى كه بندگان خدا در همين شهر شب زنده دار بودند و از ذكر خدا غفلت نمى‏ورزيدند! عزره بن قيس به او گفت: هر چه مى‏خواهى خودستايى كن!
زهير بن قين باو گفت: اى عزره! خدا او را ستوده و هدايت كرده است، از خدا بترس، من ترا نصيحت مى‏كنم از كسانى كه بر قتل نفوس زكيه اعانت مى‏كنند، مباش.
عزره گفت: تو كه از پيروان اهل بيت نيستى، عقيده‏ات برخلاف آنهاست. زهير گفت: مگر تو به خاطر اينكه من توى اين دسته هستم نمى‏گوئى از آنهايم؟ ولى بدان كه به خدا قسم من هرگز نه براى او دعوتنامه نوشتم و نه پيك و پيام فرستادم و نه وعده نصرت و يارى اش دادم، تنها وقتى كه در بين راه به او برخورد كردم و نگاهم به چهره مباركش افتاد بياد پيغمبر و موقعيت او نزد پيغمبر افتادم و فهميدم از طرف دشمن او و حزب شما چه بر سر وى خواهد آمد لذا بر خود واجب دانستم كه جزء حزبش باشم تا ياريش نمايم و جانم را فدايش كنم تا حق خدا و رسولش را كه شما ضايع كرديد حفظ كنم.
حضرت ابوالفضل (عليه السلام) پيام لشكر ابن سعد را به برادرش ابى عبدالله (عليه السلام) رساند، حضرت فرمود: برادر! برگرد و امشب را از آنان مهلت بگير، تا بتوانيم به نماز و دعا و استغفار بپردازيم خدا ميداند من نماز او را و تلاوت قرآن را و دعا و استغفار را بسيار دوست دارم.
حضرت ابوالفضل (عليه السلام) برگشت، آن شب را از آنها مهلت خواست، عمر بن سعد جواب نداد بلكه از همراهيان پرسيد، عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله، شگفتا! اگر اينها اولاد پيغمبر نبودند و از ترك و ديلم مى‏بودند و از تو چنين درخواستى مى‏كردند مى‏بايست اجابت مى‏كردى چگونه رد مى‏كنى؟
قيس بن اشعث هم گفت: با درخواستشان موافقت كن ولى به خدا قسم سوگند فردا از جنگ استقبال خواهند كرد. ابن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر مى‏دانستم اين چنين خواهند كرد به آنها مهلت نميدادم. بعد از آن پيام فرستاد به ابى عبدالله (عليه السلام) كه: ما فقط امشب را به شما مهلت مى‏دهيم، اگر تا فردا تسليم شديد شما را سالم نزد امير ابن زياد مى‏فرستيم و اگر تسليم نشديد دست از شما برنميداريم.(110)
انسانهاى وارسته و فرزانه‏
و جمع الحسين أصحابه قرب المساء قبل مقتله بليله فقال: اثنى على الله أحسن الثناء و احمده على السراء و الضراء، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه، و علمتنا القرآن، و فقهتتا فى الدين، وجعلت لنا اسماعا و ابصارا و أفئده و لم تجعلنا من المشركين.
اما بعد، فانى لا اعلم اصحابا أولى و لا خيرا من أصحابى و لا أهل بيت ابر و لا اوصل من أهل بيتى فجزاكم الله عنى جميعا خيرا.
وقد أخيرنى جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بأنى سأساق الى العراق فأنزل ارضا يقال لها عمورا و كربلا و فيها استشهد و قد قرب الموعد.
ألا وانى أظن يوما من هولاء الاعداء غدا وانى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه، جملا، وليأخذكل رجل منكم بيد رجل من أهل بيتى، فجزاكم الله جميعا خيرا! و تفرقوا فى سوادكم و مدائنكم فان القوم انما يطلبونى ولو أصابونى لذهلوا عن طلب غيرى.
فقال له اخوته وابنانه وبنو اخيه وابناء عبد الله بن جعفر: لم نفعل ذلك؟ لنبقى بعدك، لا أرنا الله ذلك ابدا. بدأهم بهذا القول العباس بن على و تابعه الهاشميون.
و التفت الحسين الى بنى عقيل و قال: حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لكم.
ابى عبدالله (عليه السلام) شب قبل از شهادت (شب عاشورا) هنگامى كه تاريكى شب بر دامن صحرا سايه افكند ياران خود را جمع كرد و گفت:
خدا را به بهترين وجه ستايش مى‏كنم و او را در شدائد و آسايش و سختى و رفاه، سپاس مى‏گذارم. خدايا تو را مى‏ستايم كه ما را با نبوت گرامى داشتى و و قرآن را بما آموختى و به احكام دين آشنا ساختى، و براى ما گوش شنوا و چشم حق بين، و دل بيدار قرار دادى و از مشركان (كوردل) قرار ندادى.
اما بعد، من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده‏ام و خاندانى باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.(111)
جدم رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به من خبر داده بود كه من به سرزمين عراق فرا خوانده مى‏شوم و در محلى بنام عمورا و كربلا فرود مى‏آيم، و در همانجا شهيد مى‏شوم، و اينك وقت آن شهادت فرا رسيده است.(112)
من يقين دارم دشمن از همين فردا جنگ خود را با ما آغاز خواهد كرد، و از هم اكنون همه شما را به اختيار خود گذاشتم، من بيعت خود را از شما برداشتم و اينك كه سياهى شب همه را فرا گرفته، چون مركبى از آن استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيريد و بسوى آبادى و شهر خويش حركت كنيد زيرا اين مردم تنها مرا تعقيب مى‏كنند و اگر به من دسترسى پيدا كنند از ديگران صرف نظر خواهند كرد خداوند به همه جزاى خير عنايت فرمايد.
در اين هنگام برادران و فرزندان و فرزندان برادرش و دو فرزند عبدالله جعفر، و در آغاز همه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) گفت: ما هرگز تو را تنها نمى‏گذاريم كه بعد از تو زنده بمانيم، خداوند هرگز چنين روزى را نصيب ما نكند. پس از حضرت ابوالفضل (عليه السلام)، ساير افراد بنى هاشم از او پيروى كردند و همين سخنان را تكرار نمودند.
امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و فرمود: شهادت مسلم براى شما بس است، من به شما اجازه دادم كه برويد.
آنان در پاسخ امام گفتند: در اين صورت اگر مردم از ما بپرسند چگونه مولا و آقاى خود را تنها گذاشتيد در جواب آنها چه بگوئيم؟ بگوئيم مولا و آقا و بهترين بنى اعمام خود را تنها گذاشتيم و كوچكترين و كمترين حمايتى از آنها نكرديم و هم اكنون نميدانيم به چه سرنوشتى گرفتار شدند؟ نه، بخدا سوگند هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه جان و مال و فرزندان خود را در راه تو فدا خواهيم كرد و تا آخرين لحظه حيات در ركاب تو مى‏جنگيم. و با تو در وارد بهشت مى‏شويم، زندگى بعد از تو رويش سياه بود!(113). فقبح الله العيش بعدك.
مسلم بن عوسجه يكى ديگر از سخنگويان بود كه گفت: ما دست از يارى تو برداريم؟ اگر چنين كنيم در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت، بخدا سوگند من شخصاً هرگز از تو جدا نخواهم شد تا سينه آنها را با نيزه خود بشكافم، و تا شمشير در دست دارم با آنها مى‏جنگم و آنگاه كه هيچ سلاحى نداشتم پيوسته با سنگ و كلوخ به جنگشان مى‏روم تا جان به جان آفرين تسليم نمايم.
سعيد بن عبد الله حنفى نيز يكى ديگر از پاسخ دهندگان بود كه گفت: به خدا قسم دست از يارى تو برنخواهم داشت با خدا بداند كه ما حق پيغمبرش را درباره تو رعايت كرديم. همه بدانند! به خدا سوگند اگر بدانم كشته مى‏شوم و زنده مى‏گردم و زنده مرا آتش مى‏زنند و خاكسترم را به باد مى‏دهند و هفتاد بار اين عمل را با من انجام دهند باز هم هرگز دست از يارى تو برنخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى‏شتابم، و چگونه تو را يارى نكنم در صورتى كه ميدانم اين مرگ يك بار بيش نيست، و پس از آن كرامت و لطف بى پايان خدا خواخد بود.
زهير بن قين نيز گفت: به خدا قسم من حاضرم و دوست دارم هزار بار كشته و زنده شوم اما در مقابل آن، خداى عزوجل تو و جوانان اهل بيت تو را از مرگ نجات دهد.
و هر كدام از اصحاب سخنانى مشابه يكديگر در پاسخ ابى عبدالله (عليه السلام) عنوان كردن و ابى عبد الله براى همه شان، دعاى خير فرمود.(114)
در همين هنگام و همين ساعتها بود كه خبر اسير شدن فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران امام) را در حدود شهر رى به وى دادند، محمد گفت: من دوست ندارم او اسير باشد و من بعد از او زنده باشم.
امام (عليه السلام) به او فرمود: تو آزادى برو، و در آزادى فرزندت اقدام كن.
محمد بن بشير گفت: نه به خدا قسم من دست از تو برنميدارم. و اضافه كرد: درندگان بيابان زنده زنده مرا طعمه خود كنند اگر از تو جدا شوم.
امام (عليه السلام) پنج قطعه لباس قيمتى به او داد و فرمود: اين جامه‏ها را در اختيار فرزند ديگرت بگذار تا در اختيار كسانى بگذارد كه مى‏توانند در آزادى برادرش اقدام كنند. قيمت آن لباسها هزار دينار بوده است.(115)
چون ابى عبد الله (عليه السلام) اخلاص آنها را ديد و مشاهده كرد كه صادقانه آماده فداكارى مى‏باشند، سر نهانى را برايشان آشكار كرد و فرمود: من فردا كشته خواهم شد و همه شما كه با من هستيد نيز كشته خواهيد شد، احدى از شما زنده نمى‏ماند حتى قاسم، و عبدالله شيرخوار نيز كشته مى‏شوند، فقط فرزندم زين العابدين زنده خواهد ماند زيرا خداوند دودمان مرا قطع نكرده و او پدر هشت امام خواهد بود.(116)
انى غدا اقتل وكلكم تقتلون معى ولا يبقى منكم احد حتى القاسم و عبدالله الرضيع الا ولدى على زين العابدين لان الله لم يقطع نسلى منه وهو ابو ائمه ثمانيه.
همه گفتند خدا را سپاس مى‏گوئيم كه ما را با يارى كردن شما كرامت بخشيد و با شهادت در ركاب شما، شرافت و افتخار نصيبمان فرمود. بسيار خوشحال و سعادتمنديم كه در جوار شمائيم، اى فرزند رسول خدا! امام برايشان دعاى خير فرمود.(117) و با اشاره‏اى پرده از جلو چشمشان برداشت و منازلشان را به آنها نشان داد تا نعمتهايى را كه خداوند در بهشت برايشان تهيه ديده است ببينند.(118) البته اينگونه معجزات از طرف خداوند و از ناحيه امام معصوم كه ولايت تكوينى دارد اشكالى ندارد، زيرا حضرت موسى نيز سحره فرعون را كه به وى ايمان آوردند، قبل از كشته شدنشان بدست فرعون، منازلشان را در بهشت به آنها نشان داد.(119)
و در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه امام (عليه السلام) به اصحابش فرمود:
بشارت باد شما را به بهشت، به خدا قسم پس از شهادت تا وقتى كه خدا بخواهد در آن خواهيم بود، سپس در زمان ظهور قائم ما، خداوند، ما و شما را بدنيا مى‏آورد تا او كه از ظالمين انتقام مى‏گيرد ما شاهد آنها باشيم و ببينيم چگونه در غل و زنجير و در انواع عذابها گرفتار مى‏شوند. از ابى عبدالله (عليه السلام) پرسيدند: قائم شما كيست يابن رسول الله؟ فرمود: هفتمين اولاد فرزندم محمد بن على الباقر يعنى: حجت بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على، فرزند من و او است كه مدتى طولانى غايب مى‏شود و پس از ظهور، دنيا را پر از قسط و عدل مى‏كند همان قسم كه پر از ظلم و جور شده بود.(120)

شب عاشورا
شب عاشورا يكى از سخت‏ترين شبهايى بود كه بر اهل بيت (عليه السلام) گذشت، شبى بود كه رنجها و سختيها، بلاها و مصيبتها از يك طرف و از طرفى آزمايشها و آينده بسيار تاريك و وحشتناكى كه گرداگرد آنان فرا گرفته بود و پيوسته آژير خطر روح لطيف و نازك كودكان را سوهان مى‏كشيد، سنگدلى بنى اميه و پيروانشان تمام راهها و روزنه‏هاى اميد به حيات را بسته بود، صداى ضجه و ناله زنها، و فرياد جانسوز العطش كودكان و نگرانى بسيار رنج آور همه فضا را پر كرده بود.
ضحاك بن عبدالله مشرقى نقل مى‏كند گروهى از لشكريان گشتى ابن سعد در آن شب عبورشان به ما افتاد يكى از آنها صداى تلاوت قرآن حسين بن على (عليه السلام) را شنيد كه مى‏خواند: ولا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لانفسهم، انما نمى‏لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب ميهن ما كان الله ليذر المومنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطليب. همين كه آن مرد مضمون اين آيه را فهميد كه خداوند افراد خبيث را از افراد طيب جدا مى‏كند گفت:
قسم به پروردگار كعبه نمونه افراد طيب و نيك مائيم كه خداوند تو را جزء طيبين قرار ميدهد اگر مى‏خواهى از طيبين باشى بسوى ما فرا آى، و از آن گناهان بزرگ توبه كن، به خدا قسم ما از طيبين و شما خيشانيد.
آن مرد با استهزاء و مسخرگى گفت: و انا على ذلك من الشاهدين.(121)
و در بعضى از مقاتل نوشته‏اند شب عاشورا كه لشكر ابن سعد آرامش خاطر و عبادت ابى عبدالله (عليه السلام) و يارانش را ديدند مجذوب آنها شده و حدود سى و دو نفر همان شب از لشكر ابن سعد جدا و به ياران حسين (عليه السلام) پيوستند.(122)
شعر امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا
از على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: شب عاشورا هنگامى كه پدرم مشغول تميز كردن شمشيرش بود با خود شعرى زمزمه مى‏كرد كه معنايش اينست:
اى روزگار اف بر تو باد با اين دوستيت، چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را بكشتن ميدهى، و از آنها بعوض وبدلى هم قانع نميشوى خوشبختانه كارها بدست خداى جليل است و هر زنده‏اى سالك اين راه (اينطور نيست كه بعضى‏ها به كام مرگ فرو روند و ديگران بمانند).
دو بار سه بار پدرم اين اشعار را تكرار كرد من منظورش را فهيمدم و دانستم چه مى‏گويد، سرشك عبرت گلويم را فشرد ولى از گريه با صدا خوددارى كردم و فهميدم وقت امتحان فرا رسيده است ولى عمه‏ام زينب همين كه صداى امام را شنيد از جاى پريد، دامن بر كشيد خود را به امام رساند و گفت: وا ثكاه ليت الموت اعدمنى الحياه اى واى كاش خواهرت را مرده بود و اين حالت را نمى‏ديد، گويا همين امروز شاهد از دست دادن مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى هستم! اى يادگار گذشتگان! و اى پناه باقيماندگان! اليوم فأنت امى فاطمه و ابى على و آخى الحسن يا خليفه الماضى و شمال الباقى. امام (عليه السلام) او را تسليت داد و امر به صبر و شكيبائى فرمود و در ضمن سخنان خود فرمود: از خداى تعالى صبر و آرامش طلب كن و بدان تمام اهل زمين مى‏ميرند، و از اهل آسمان هم كسى باقى نمى‏ماند، همه موجودات از بين خواهند رفت مگر خداى بزرگ، بر ما و بر همه مسلمانها است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را الگو و اسوه خود فرار دهند.
زينب در جواب برادر گفت: گويا با اين سخنان از شهادت خود به من خبر ميدهى؟ اين بيشتر قلب مرا جريحه دار مى‏كند و آتش به جانم مى‏زند.(123)
زينب صدايش را به گريه بلند كرد، ساير زنان نيز هم صداى با زينب ناله و ضجه مى‏كردند و تبانچه به صورت خود مى‏زدند. ام كلثوم صدايش را به وا محمداده، وا علياه، وا اماه، واحسيناه، وا ضيعتنا يدك بلند كرد. اى واى بر تباهى ما بعد از تو!
امام (عليه السلام) خطاب به خواهر و ساير زنان كرد و فرمود: خواهرم! ام كلثوم، فاطمه، رباب، مواظب باشيد هرگاه من كشته شدم، براى من گريبان چاك ندهيد، صورت نخراشيد، سخن ناهنجار نگوئيد.(124)
پس از آن به اصحاب و ياران خود دستور داد خيمه‏ها را كه پراكنده بودند نزديك يكديگر قرار بدهند(125) تا بتوانند همه از يك سو دشمن را ببينند و باز دستور داد پشت خيمه‏ها خندقى حفر كنند و در آن مقدارى هيزم ريخته، آتش زنند تا مسير حمله فقط از يكسوى باشد و دشمن هنگام جنگ نتواند ناگهان بر خيمه‏ها حمله برد پس از آنكه كارها را ترتيب داد به خيمه خود برگشت. نيمه شب از خيمه بيرون آمد و پشت خيام در اطراف بيابان تمام پستيها و بلنديها و راهها گردنه‏ها را جستجو و بررسى كرد. در تمام اين موارد، نافع بن هلال جملى پشت سر حضرت از او حفاظت مى‏كرد. ابى عبدالله (عليه السلام) از او سوال كرد: چرا او را همراهى مى‏كند؟
نافع در جواب گفت: يابن رسول الله همين كه ديدم شما تنها بيرون آمده و بطرف اردوگاه اين طاغى سركش پيش مى‏رويد وحشت كردم.
امام فرمود: من آمدم اين پشته‏ها و تپه‏ها و پناهگاهها را بررسى كنم تا مبادا كسى از دشمن در اين جاها كمين كرده باشد هنگامى كه جنگ درگير مى‏شود از سوى ديگر نفوذ كنند و حمله نمايند.
پس از آنكه از همه جاهاى احتمالى بازرسى بعمل آورد بسوى خيمه‏ها برگشت. هنگام برگشت در حالى كه دست نافع را در دست خود گرفته بود مى‏فرمود: هى هى الله وعد لا خلف فيه. بخدا قسم امشب همان شب موعود است و هيچ تخلفى در آن راه ندارد.(126)
آنگاه امام كوههايى را كه از دور مشاهده مى‏شد به نافع نشان داد و گفت: آيا دلت مى‏خواهد بطرف اين دو كوه بروى و خودت را از مرگ نجات بدهى؟ لا تسلك بين هذين الجبلين فى جوف الليل و تنجو بنفسك؟ نافع بن هلال با شنيدن اين سخن، خود را پشت پاى امام انداخت و در حالى كه بوسه بر پاى امام مى‏زد ميگفت: مادرم به عزايم بنشيند، من اين شمشير را هزار درهم خريده‏ام و به همين قيمت اسبم را تهيه كرده‏ام تا در خدمت شماباشم و از شما دفاع كنم، بخدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته هرگز از تو جدا نمى‏شوم مگر وقتيكه اين شمشير كند و اسبم ناتوان گردد. تكلتنى امى، ان سيفى بألف و فرسى مثله، فو الله من بك على لا فارقتك حتى يكلا عن فرى و جرى.
امام حسين (عليه السلام) پس از بررسى بيابانها وارد خيمه زينب شد و نافع بيرون خيمه كشيك ميداد در همين بين شنيد كه زينب به برادرش مى‏گفت:
برادر! آبا باران خود را خوب آزموده‏اى؟ و به پايدارى آنها پى برده‏اى؟ مبادا هنگام دشوارى دست از تو بردارند و تو را تنها بگذارند.
امام (عليه السلام) در پاسخ خواهرش زينب گفت: آرى به خدا سوگند آنها را آزموده‏ام. آنها را مردانى دلاور و غرنده و سينه سپر يافتم، به كشته شدن در پيش روى من، بيش از طفل پستان مادر مشتاقند. والله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوش الأقعس، يستأنسون بالمنيه دونى استيناس الطفل الى محالب امه.
نافع گفت وقتى كه سخنان زينب را شنيدم بعض گلويم را فشرد نزد حبيب بن مظاهر آمدم و آنچه را كه از امام و خواهرش زينب شنيده بودم برايش بازگو كردم.
حبيب بن مظاهر گفت: بخدا قسم اگر منتظر دستور امام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى‏كرديم. گفتم: حبيب! اينك امام در خيمه خواهرش زينب است و احتمالاً افرادى از زنان و اطفال نيز در آنجا باشند و آنها هم در اين نگرانى بسر ببرند، خوب است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنها برويد و مجدداً اظهار وفادارى نمائيد تا مايه دلگرمى بيشتر آنها بشود.
حبيب بيدرنگ بپاخاست و با صداى بلند ياران امام را كه در خيمه‏ها بودند صدا كرد، همه بسان شير غرنده از خيمه‏ها بيرون پريدند، حبيب نخست به مردان بنى هاشم گفت: شما به جايگاه خود برگرديد و به استراحت بپردازيد، آنگاه سخنان نافع را به بقيه اصحاب گفت. همه آنان در جواب گفتند: بخدائى كه بر ما منت گذاشته و ما را چنين افتخارى داده سوگند، اگر در انتظار فرمانش نبوديم از همين لحظه با شمشيرهاى خود بر دشمن حمله مى‏كرديم. آفرين بر تو اى حبيب، دلت آرام و چشمت روشن باد.
حبيب ضمن دعاى خير به همه، پيشنهاد داد: بيائيد با هم كنار بانوان برويم، و به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم، چون كنار خيمه بانوان رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم كرد و گفت: اى دختران رسول الله و اى حرم پيغمبر خدا! اينان جوانان فداكار شما و اين شمشيرهاى براق آنها است، هم قسم خورده‏اند آنها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما، و اين نيزه‏هاى تيز و بلند غلامان شما است كه همه قسم شده‏اند آنها را فرو نبرند مگر در سينه‏هاى مخالفين شما.
در اين هنگام بانوان حرم با گريه و شيون از خيمه بيرون آمدند و به آنان گفتند: اى پاك مردان، از دختران پيامبر خدا و بانوان اميرالمؤمنين دفاع كنيد ايها الطيبون حاموا عن بنات رسول الله و حرائر اميرالمومنين.
چون سخن بانوان بگوش اين رادمردان رسيد با صداى بلند گريه كردند آنچنان كه گوئى زمين مى‏لرزد.(127)
و در سحر شب عاشورا، خواب سبكى چشم امام (عليه السلام) را فرا گرفت پس از بيدارى به اصحاب خود خبر داد: من در خواب ديدم كه چندين سگ شديداً بر من حمله كردند، و شديدترين آنها سگ ابلق و سياه و سفيدى بود، اين نشانه آن است كسى كه به مرض مبتلا است قاتل من خواهد بود.
سپس فرمود: و پس از آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را با گروهى از اصحابش در خواب ديدم كه به من فرمود: تو شهيد اين امتى، ساكنان آسمانها و ساكنان عرش اعلى آمدن تو را به يكديگر مژده و بشارت ميدهند، تو امشب افطار را نزد من خواهى بود شتاب كن و درنگ روا مدار، و اينك فرشته‏اى از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شيشه سبز رنگى نگهدارى كند.(128)

پی نوشته


------------------------------------------------
1-منتخب طريحى ليله عاشره ص 304.
2-مثير الاحزان ابن نما ص 89 و تاريخ طبرى ج 17 چاپ ليدن ص 276.
3-شايد منظور استقرار حكومت الله باشد كه بوسيله اهل او بويژه حضرت مهدى سلام الله عليه، بوقوع مى‏پيوندد.
4لهوف ص 33 و ابن نما ص 20.
5-نفس المهموم محدث قمى (ره) ص 91.
6-در تاريخ مكه تأليف ارزقى ج 2 ص 150 نوشته شده است حسين (عليه السلام) اين قول را به ابن عباس فرمود.
7-كامل ابن اثير ج 4 ص 16.
8-البحار ج 10 ص 184.
9-تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن و كامل بن اثير ج 4 ص 17، و البدايه ابن كثير ص 163.
10-كامل ابن اثير ج 4 ص 16. چيزى كه آگاهى دادن به آن لازم است اينكه ابن عباس در آن منزلت و مقام عالى روحى نبود تا محل تلاقى معلومات غربيه بوده باشد او در سطح حبيب بن مظاهر، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و حجر بن عدى و كميل بن زياد و ميثم تمار هم نبود چون اين بزرگان در سطح بسيار بالاترى از بصيرت در امور قرار داشتند و به حق اليقين رسيده بودند پس اعتنائى نداشتند به هر آنچه از حوادث و ناملايمات بر آنان وارد مى‏گشت از اين رو آنان جان خود را در راه على (عليه السلام) دريغ نداشتند ما اين خصوصيت را از گفتگويى كه بين حبيب بن مظاهر و ميثم تمار رخ داده است دريافت مى‏كنيم آنان هر دو از حوادثى را كه در راه نصرت و يارى اهل بيت با آنان رخ خواهد داد خبر مى‏دادند و هنگامى كه رشيد هجرى سراغ آنان را گرفت گفتند آنان از همديگر جدا شدند ولى اينگونه گفتگو مى‏كردند (رجال كشى ص 51)
11-بسر با ضم باء و سكون سين، پسر ارطاه از اعوان و انصار معاويه بود، وى مردى سنگ دل و خشن و بى رحم بود، معاويه او را با سى هزار نفر لشكر به سوى حجاز و يمن فرستاد و دستور داد هر جا كسى از شيعيان على (عليه السلام) را ديدند بكشند و اموالشان را غارت نمايند خانه هايشان را آتش بزنند. وى مدينه را قتل عام كرد، بين مكه و مدينه رجال بسيار شريفى را بخاك و خون غلطاند اموالشان را غارت نمود و در طبق يمن به هر جا كه مى‏رسيد به قتل و چپاولگرى ادامه ميداد تا به يمن رسيد، در آنجا نيز تمام كسانى را كه طرفدارى على (عليه السلام) بودند قتل و عام كرد، زنانشان را به اسارت گرفت و در بازارها در معرض فروش گذاشت، اموالشان را غارت كرد و تمام عمال او را عوض كرد و تا آنجا كه مى‏توانست دست به هر نوع جنايت و فسادى زد كه خوانندگان مى‏توانند به تواريخ مربوطه مراجعه بفرمايند.
12-الخصائص الحيسنيه ص 32 چاپ تبريز.
13-تنعيم با فتحه اول و سكون نون و كسره عين بدون نقطه و ياء ساكنه، محلى است در دو فرسنگى مكه كه آخرين ميقات و محل احرام زائرين بيت الحرام مى‏باشد، گفته‏اند وجه تسميه آن به اين جهت بوده است كه: طرف راست آن كوهى است به نام نعيم و سمت چپ آن كوه ديگرى است بنام ناعم و خود آن وادى را نعيمان گفته‏اند. به اين مناسبت كل آن منطقه و يا يكى از مساجد آنرا تنعيم ناميده‏اند و هم اكنون محل مزبور متصل به شهر مكه شده است و اين منطقه اكنون دروازه ورودى از مدينه منوره مى‏باشد.
14-در تاريخ طبرى ج 7 ص 277 چاپ ليدن و مقتل خوارزمى ج 1 ص 220 بحير بن ريسان حميرى نوشته است بر خلاف متن كتاب كه بحير بن يسار ضبط كرده است.
15-در تاريخ طبرى ج 7 و كامل ابن اثير ج 4 ص 16 و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد و در تذكره الحفاظ ذهبى ج 1 ص 338 نوشته‏اند: ملاقات ابى عبدالله (عليه السلام) با فرزدق در سومين منزل يعنى در ذات عرق صورت گرفت ولى در معجم البلدان ياقوت حموى گفته است در صفاح. صفاح بعد از مكه و تنعيم و جعرانه، و قبل از طائف قرار گرفته است.
16-ابن نجيم در البحر الرائق ج 2 ص 317 نوشته است ميان مكه و ذات عرق دو منزل راه است. اين مفلح در كتاب فروع ج 2 ص 216 گفته است ميان مكه و ذات عرق دو شب راه است، وجه نامگزاريش به خاطر كوهى است در آنجا كه اين نام را دارد. چنانچه در تاج العروس ج 7 ص 8 نيز همين را گفته است. اهل سنت ذات عرق را براى اهل شرق ميقات ميدانند، ولى اماميه عقيق را براى اهل عراق و خراسان، ميقات مى‏دانند و شافعى نيز در كتاب الام ج 2 ص 118 آنرا پسنديده است چون معتقد است كه ذات عرق منصوص نيست بلكه عمر آنرا ميقات قرار داده است آنچنان كه در بخارى از ابن عمر روايت كرده است و در مغنى ابن قدامه (ج 3 ص 257) و فتح البارى درج 3 ص 250 نوشته است: غزالى، و واقعى و نورى و مالك بطور قطع گفته‏اند: نصى وجود ندارد كه ذات عرق ميقات باشد، ولى عمر آنرا ميقات قرار داد و لذا ابن قدامه در مغنى ج 3 ص 257 از ابن عبد البر نقل كرده است كه: احرام از عقيق أولى‏تر است اگر چه ذات عرق هم ميقات باشد در هر صورت ذات عرق قسمت نهايى وادى عقيق به طرف مكه مى‏باشد و فقهاء اماميه احتياط وجوبى دارند در ترك احرام از آنجا.
17-مثير الاحزان ابن نما ص 21.
18-تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 287.
19-در معجم البلدان نوشته است: حاجر جائى است وادى كه از آنجا آب برميدارند و بطن الرمه محلى است كه اهل بصره در طبق مدينه در آنجا منزل مى‏كنند و سر دو راهى اهل كوفه و بصره است. عمر فروخ در تاريخ الادب عربى ج 1 ص 195 نوشته است: حاجر در سرزمين تجد و در جنوب رياض قرار دارد.
رضا كحاله در هامش كتاب جغرافيا شبه جزيره العرب ص 274 از ابن دريد نقل كرده است: رمه سرزمين صاف و بسيار وسيعى است كه چندين وادى و دره در آن قرار دارد و از ابن اعرابى نقل كرده است: رمه سرزمين دراز و پهناورى است كه به اندازه مسير يك روز در بالاى جايگاه بنى گلاب قرار دارد، پس از آن در سرازيرى قبيله عبس و غطفان، و باز سرازير مى‏شود و به منزل بنى اسد مى‏رسد.
اصمعى گفته است: بطن الرمه وادى بسيار بزرگى است كه از راست فلجه و دثينه شروع و از ميان ابانين ابيض و اسود ميگذرد و فاصله ميان آن دو سه مايل مى‏باشد، و سپس افزوده است كه در قسمتهاى بالاى اين وادى اهل مدينه و بنى سليم و در وسطهاى آن بنى كلاب و غطفان و در اسافل آن بنى اسد و عبس منزل داشتند و پس از آن وارد رمل العيون مى‏شود.
20-على بن محمد فتال نيشابورى در روضه الواعظين ص 152 نوشته است: امام (عليه السلام) نامه را بوسيله عبدالله بن يقطر فرستاد. بنابراين احتمال مى‏رود امام (عليه السلام) دو نامه نوشته و بوسيله دو نفر فرستاده باشد. ضمناً در كتاب الاصابه ج 3 ص 492 نوشته است: قيس بن مسهر صيداوى در كربلا كشته شد، اين اشتباه است، زيرا قيس را ابن زياد در كوفه شهيد كرد. و خلاصه آن چنين است كه: رئيس شرطه ابن زياد حصين بن نمير او را دستگير كرد به نزد ابن زياد برد، ابن زياد درخواست كرد به بالاى قصر برود و كذاب بن كذاب را سب و لعن كرد و براى على بن ابيطالب استغفار نمود، لذا ابن زياد دستور داد او را همان بالاى بام قصر به زير افكندند و به شهادت رساندند. تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن ص 289، و در ص 293 مشابه همين مطلب را با تفصيل بيشتر در مورد عبدالله يقطر نقل كرده است.
21-تاريخ طبرى ج 7 ص 289.
22-البدايه ابن كثير ج 8 ص 168، و ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 221 چاپ قم، و تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 289.
23-خزيميه، با ضمه اول و فتحه دوم و سكون سوم و ياء نسبت بعد از ميم، منسوب به خزيمه بن خازم است، خزيميه از طرف مكه قبل از زرورد واقع شده است، و مرحوم مؤلف ترتيب منازل را بر اساس معجم البلدان ياقوت حموى نوشته است، ولى تاريخ طبرى زرورد را قبل از خزيميه ذكر كرده است.
24-مثير الاحزان ابن نما ص 23.
25-زرود با فتحه اول و ضمه دوم و دال، ريگزارى است بين ثعلبيه و خزيميه كه تقريباً يك مايل تا خزيميه فاصله دارد، در آنجا بركه و حوض آبى است كه مسافران بار مى‏اندازد، در آنجا واقعه‏اى اتفاق افتاده است كه به نام يوم زرود ناميده شده است.
26-لهوف ص 40.
27-در بسيارى از تواريخ نوشته است: رهبر همسر خود را طلاق داد. معلوم نيست اگر اين عمل درست باشد، چرا طلاق داده است؟! آيا مى‏خواسته ارث ببرد؟ يا مى‏خواسته او در آخرت همسرش نباشد؟ چنانچه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعض همسران پيامبر را به همين منظور طلاق داد. و امام هشتم نيز،ام فروه زوجه پدرش را. اگر چنين باشد با اينكه اين خانم بخاطر زهير را به طريق سعادت راهنمايى و ارشاد كرد بر او برترى داشت چرا نسبت به او چنين كرد؟ بنابراين ظن قوى آن است كه مسأله طلاق دروغ باشد و علاوه بر آن، سند روايت نيز ضعيف است.
28-باء و لام مفتوحه، نون ساكنه، جيم مفتوحه، و راه بدون نقطه. شهرى است در كنار خزر در نزديكى باب الابواب كه در سال 33 به دست سلمان بن ربيعه باهلى گشوده شده است.
29-از كسانى كه تصريح كرده‏اند كه سلمان فارسى در اين غزوه شركت داشته است عبارتند از: مرحوم شيخ مفيد در ارشاد ص 221، فتال در روضه الواعظين ص 153، ابن نما در مثير الاحزان ص 23، خوارزمى در مقتل ج 1 ص 225، ابن اثير در كامل ج 4 ص 7، الكبرى در معجم مما استعجم ج 1 ص 376، تاريخ طبرى ج 7 ص 291.
30-تاريخ طبرى ج 7 ص 291 و مقتل خوارزمى جزء اول ص 222.
31-مثير الاحزان ابن نما ص 23 و لهوف ص 40.
32-تاريخ طبرى ج 7 ص 291 و بدايه ابن كثير ج 8 ص 168.
33-لهوف ص 41.
34-در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 222 چنين نوشته است: عبدالله بن سليم و منذرين مشمعل گفتند: چون در كوفه ياور و شيعه‏اى نداريد و بلكه مردم بر ضد شمايند برگرديد. امام (عليه السلام) از فرزندان عقيل نظر خواهى كرد، آنها جواب فوق را دادند، آنگاه حضرت رو به ما كرد و بعنوان جواب درخواست ما فرمود: لا خير فى العيش بعد هؤلاء چون فهميديم حضرت تصميم دارد به راه خود ادامه دهد برايش طلب خير كرديم و حضرت نيز براى ما طلب رحمت كرد. (فقلنا له خارالله لك). فقال (عليه السلام): رحمكما الله.
35-ثلعبيه به فتح اول منسوب به مردى است بنام ثعلبه از بنى اسد كه در آنجا چشمه‏اى استنباط كرد. امالى صدوق ص 93.
36-بصائر الدرجات صفار ص 3 و اصول كافى باب متقى العلم من بيت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). در مقتل خوارزمى ج 1 ص 266 نوشته است: امام (عليه السلام) نزديك ظهر بود كه به ثعلبيه رسيد، اصحاب همه فرود آمدند و امام سرش را گذاشت، اندكى خوابش برد، بيدار شد در حالى كه گريه مى‏كرد، على بن حسين (عليه السلام) پرسيد: ما بيكيك يا ابه لا ابكى الله عينيك عامل گريه چيست؟ خداوند هرگز چشمان ترا گريان نكند؟ حضرت فرمود: اين ساعتى است كه رؤياى در آن صادق است، همين كه خواب رفتم در خواب ديدم، سوارى بر اسب، نزد من آمد و گفت: (يا حسين! انكم تسرعون و المنايا تسرع بكم الى الجنه). شما با شتاب پيش مى‏رويد و مرگ هم با شتاب شما را به بهشت رهنمون است فهميدم كه عمر ما فرا رسيده است.
على بن الحسين عرض كرد: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: چرا فرزندم قسم به آن كس كه برگشت همه بندگان به سوى اوست ما بر حقيم. فرزندش على گفت: در اين صورت هرگز هراسى نداريم. حسين براى فرزندش دعاى خير كرد و فرمود:
جزاك الله يا بنى خير ما جزى به ولداً عن والده... خداوند به تو جزا دهد بهترين جزايى به پسرى از سوى پدر داده است و صحبت ابى همزه با امام هم در همين منزل اتفاق افتاد كه قبلاً خلاصه‏اى از آنرا نقل كرديم.
37-سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 205.
38-شقوق يا ضمه اول و دوم نام محلى است كه از طرف مكه بسوى كوفه بعد از ثعلبيه قرار دارد و از طرف كوفه به سوى مكه بعد از زباله، از آن قبيله بنى اسد بوده است.
39-زباله به ضم اول محلى است كه از طرف كوفه به مكه قبل از شقوق و بعد از بطن عقبه واقع شده است. در آنجا قلعه‏اى است كه مربوط به قبيله بنى اسد است. اين محل را بنام زباله دختر مسعر كه زنى از عمالقه بود نامگذارى كردند.
40-در زباله خبر قتل برادر امام حسين، عبدالله بن يقطر كه او را به سوى مسلم بن عقيل فرستاده بود به آنحضرت دادند، حصين بن نمير رئيس شرطه ابن زياد او را در قادسيه دستگير و نزد او فرستاد. ابن زياد به او گفت: بالاى بام قصر برويد و در حضور جمعيت، كذاب بن كذاب را لعن كن سپس فرود آى تا تصميم خود، را درباره‏ات بگويم. عبدالله بالاى بام رفت وقتى كه اشراف بر مردم پيدا كرد گفت: (ايها الناس انى رسول الحسين بن فاطمه ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لتنصروه و توازروه على ابن مرجانه بن سمهى بن الدعى). سخنش به همين جا كه رسيد ابن زياد دستور داد او را از پشت بام به زمين افكندند، استخوانهايش در هم شكست و هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه مردى بنام عبدالملك بن عمر لخمى آمد و او را سر بريد وقتى كه او را نكوهش كردند چرا چنين كردى در جواب گفت: (انما اردت اريحه)، خواستم او را راحتش كنم. در هر صورت بدنبال اين خبر بود كه حضرت، اعلام حل بيعت فرمود، تاريخ طبرى ج 7 ص 293 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 228.
41-كامل الزيارات ابن قوليه ص 75.
42-شراف با فتحه اول و راه مخففه، چون نخستين مردى كه در آنجا احداث كرده بود نامش شراف لذا بنام او نامگذارى شد و بعد از او چاههاى فراوان و بزرگى حفر شد كه داراى آب شرينى مى‏باشد، از شراف تا واقصه دو مايل راه مى‏باشد.
43-با ضمه حاء و فتحه سين، كوهى است كه داراى بريدگيهايى مى‏باشد و نعمان بن منذر بيشتر اوقات در آنجا به شكار مى‏رفته است.
44-ابن حزم در كتاب جمهره انساب العرب ص 215 نسبت به حر اين چنين نوشته است: حر بن يزيد بن ناجيه بن قنعب بن عتاب الردف بن هرمى بن رياح يربوع. و باز افزوده است چون ملوك و پادشاهان عتاب را در رديف ترك خود سوار ميكردند لذا او را ملقب به الردف كردند. و در ص 213 دنباله نسبت را ذكر تا به تعميم رسيده است: يربوع بن حنظله بن مالك بن زيد مناه بن تعميم.
45-در تاريخ طبرى دارد كه علاوه بر اينكه خودشان هر چه مى‏توانستند مصرف كردند تمام ظرفها و طشتهايى را كه داشتند سه تا سه تا، چهار تا چهار تا، و پنج تا پنج تا پر آب مى‏كردند و به اسبهاى خود نيز مى‏دادند تا همه آن حيوانات را نيز سيراب كردند. ضمناً اين نكته نيز لازم است يادآورى شود كه در روايت آمده است: نبى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اختنات الأسيقه. يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نهى فرمود از برگرداندن و تا زدن دهنه مشك، اگر روايت درست باشد احتمالاً به خاطر اين جهت است كه: تكرار اين كار موجب گنديده شدن مشك خواهد شد و بوى دهان انسانهاى متعدد در آن، اثر مى‏گذارد. و احتمال ديگر آنكه از نظر بهداشتى اين عمل درست نيست زيرا موجب انتقال ميكروب و ويروس و بيماريها مى‏گردد. و شايد به خاطر جلوگيرى از ريختن و به هدر رفتن آب بوده است كه نهى فرموده است و شايد همه اين اختلالات در بعض موارد وجود داشته باشد. در هر صورت روايت بر جواز نيز دارد، از آن جمله همين مورد كه امام معصوم (عليه السلام) اينطور راهمايى فرمود. بنابراين جمع بين دو روايت به اين است كه اولى حمل بر كراهت شود و يا حمل بر مواردى كه امكانات وجود داشته باشد وگرنه در مواقع اضطرار هر حرامى نيز حلال خواهد شد تا چه رسد به مكروه و مباح.
46-ابى عبدالله (عليه السلام) به شمشير خود تكيه زد، در حالى كه نعلين به پايش بود و لباسش عبارت از يك پيراهن عربى و يك عباى ساده بيش نبود و به آنان گفت: ايها الناس انها معذره الى الله و اليكم.
47-در تاريخ طبرى ج 7 ص 8 و 297 دارد: فان تعطونى ما اطمئن الله من عهودكم و مواثيقكم اقدم مصركم و ان لم تفعلوا و... و كامل ابن اثير ج 3 ص 280 و ارشاد مفيد ص 224 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 231.
48-در تاريخ طبرى ج 7 ص 299 و ديگر تواريخ، قبل از انتخاب راه و حركت، نوشته‏اند كه گفتگوى بيشترى بين امام و حر انجام گرفت كه قسمتى از آن عبارت است از اينكه: امام (عليه السلام) از حر پرسيد: ما تريد؟ حر گفت: بايد تو را نزد ابن زياد ببرم. امام فرمود: هرگز از تو اطاعت نخواهم كرد. حر گفت: (اذن و الله لا ادعك). من هم تو را به حال خود نخواهم گذاشت و دست از تو برنمى دارم. پس از آنكه اين گفتگو سه بار بين امام و حر تكرار شد، حر گفت: من حق جنگ با تو را ندارم فقط مأموريت من اين است كه تو را به كوفه برسانم، بنابراين نمى‏خواهى راه ميانه را انتخاب كن...
49-معناى شعر
من بسوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نيست   اگر معتقد به اسلام و جهاد در راه آن باشد
و اگر بخواهد با ايثار جان خود از نيكان حمايت   واز دشمنان خدا دورى و با جنايتكاران مخالفت نمايد
(من در جنگ با دشمن شركت مى‏كنم) اگر زنده ماندم پشيمانى نخواهم داشت و اگر بميرم ناراحت نخواهم بود ولى براى تو همين ذلت بس كه زندگى ننگينى داشته باشى.
50-بيضه سرزمين پهناورى است كه بن واقصه و عذيب الهيجانات واقع شده است، قبيله بنى يربوع بن حنظله، نياكان حر در آنجا ساكن بود.
51-تاريخ طبرى ج 7 چاپ ليدن ص 300، كامل ابن اثير ج 3 ص 280، مقتل خوارزمى ج 1 ص 234، انساب الاشراف ج 3 ص 171. مقتل خوارزمى ج 1 ص 5 و 234 نوشته است: ابن اعثم كوفه نقل كرده است امام (عليه السلام) و اصحاب و حر با همراهيانش به راه خود ادامه دادند تا به عذيب الهيجانات رسيدند، در آنجا نامه‏اى از ابن زياد رسيد و حر را نكوهش كرده بود كه چرا با حسين مماشات كرده است و بايد او را در فشار قرار دهد، فردا كه خواستند حركت كنند حر مانع شد، امام فرمود: مگر پيشنهاد نكردى بيراهه برويم و ما موافقت كرديم و پيشنهاد تو را پذيرفتيم؟ حر گفت: چرا، راست مى‏گوئى يابن رسول الله ولى اين نامه ابن زياد است كه دستور داده بر تو سختگيرى كنم. امام فرمود: پس اجازه دهيد به قريه نينوى يا غارضيه به فرود آئيم. حر گفت: نه بخدا قسم، نمى‏توانم، ابن زياد جاسوسى بر من گماشته كه همه چيز را به او گزارش ميدهد و مرا مورد مؤاخذه قرار خواهد داد. زهير بن قين گفت: يابن رسول الله اجازه بده با اين قوم بجنگيم كه جنگ فعلى به مراتب آسانتر است از جنگ بعد از اين. حضرت ضمن تأييد زهير فرمود: ما هرگز آغازگر جنگ نخواهيم شد مگر اول آنها شروع كنند. زهير گفت: پس ما را به كربلا ببر كه كربلا كنار فرات است اگر جنگ شروع شد بتوانيم با آنها بجنگيم. امام كه نام كربلا را شنيد اشكش جارى شد و قال اللهم انى اعوذ بك من الكرب و البلاء و سرانجام همانجا فرود آمدند و حر نيز با همراهيانش كه هزار نفر بودند پياده شد و در برابر حضرت توقف نمودند، در اين جا بود كه حضرت قلم و دوانى درخواست كرد و مطالب فوق را بصورت نامه براى سران كوفه كه احتمال ميداد هنوز بر فكر سابق باقى هستند نوشت بنابراين بعقيده خطيب خوارزمى سخنرانى نبوده بلكه نامه‏اى بوده كه نوشته و بصورت پيام براى اهل كوفه فرستاده است. لكن بعيد نيست بخاطر اهميت موضوع، حضرت هر دو كار را انجام داده باشد.
52-رهيمه با ضمه اول و فتحه دوم و سكون ياء مضغر رهمه مى‏باشد كه به معناى باران كم و نم نم است. رهيمه چشمه‏اى است كه سه مايل با خفيه فاصله دارد و خفيه حدود ده مايل به طرف مغرب از رحبه فاصله دارد. معجم البلدان جموى.
53-امالى صدوق رحمه الله عليه ص 93 مجلس سى‏ام.
54-در مقتل خوارزمى عوض ابو هره نوشته يعنى حرف آخر را به جاى ميم، هاه سكت آورده است و عبارت متن نيز از نظر لفظ مختلف است.
55-خفان در نزديكيهاى كوفه قرار دارد كه عيسى هاشمى آنجا را مزرعه خود قرار داده بود. قطقطانه با رهيمه حدود بيش از بيست مايل، فاصله دارد.
56-در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد و روضه الواعظين فتال و در ميزان الاعتدال ذهبى ج 1 ص 151 نوشته است كه عبدالمك بن عمير لخمى پس از شعبى از طرف ابن زياد متصدى امور قضايى كوفه شد. وى كم حافظه و آدم اشتباه كارى بود و در سال 136 در سن 103 سالگى از دنيا رفت. ضمناً مشابه همين حادثه را در منزل زباله مورخين در مورد عبدالله يقطر نقل كرده‏اند كه عبدالله را از بالاى بام به زير انداختند و عبدالملك مزبور سرش را بريد. و بعيد نيست كه حادثه مكرر اتفاق افتاده باشد، چون حسين بن على نيز نامه‏هاى مكرر براى سران كوفه فرستاده است.
57-عذيب، بيابانى بود متعلق به بنى تميم كه در مرز عراق قرار گرفته و چراگاه حيوانات و اسبها بود. گويا فاصله عذيب و قارسيه شش مايل است. و پاره‏اى عذيب الهيجانات گفته‏اند، چون عذيب آب شيرين و گوارائى داشته و هجان نيز به معناى شتر و جمل مى‏آيد و چون اسبها و شتران پادشاه حيره در آنجا مى‏چريده‏اند به اين مناسبت آنجا را عذيب الهجانات ناميدند.
58-تاريخ طبرى ج 7 ص 305.
59-قصر بنى مقاتل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه است كه نسبش منتهى به امرء القيس بن زيد بن مناه بن تميم مى‏شود. قصر بنى مقاتل بين عين التمر و قطقطانه و قربات واقع شده است كه عيسى بن على بن عبدالله بن عباس آنرا تخريب و مجدداً ساخت.
60-عبيدالله حر جعفى، عثمانى العقيده بود و لذا به بطرف معاويه رفت و در جنگ صفين صفين بر ضد على و به نفع معاويه جنگيد. در تاريخ طبرى ج 7 ص 196 چاپ اول سركشى و طغيان او را در برابر شريعت و غارتگرى در اموال مردم و راهزنى اش را ذكر كرده است. ابن اثير در كامل ج 4 ص 112 نوشته است: وى مدتى در شام توقف كرد و به سراغ همسرش نرفت چون توقفش به درازا كشيد، برادرش وى را به همسرى عكرمه بن خبيص درآورد، وقتى عبيدالله از اين عمل آگاه شد آمد و بر ضد عكرمه نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب شكايت كرد. اميرالمؤمنين به او فرمود: ظاهرت علينا عدونا؟ تو را از طرفداران دشمنان مائى؟! ابن حر گفت: آيا عدالت تو مانع از رسيدگى به شكايت من مى‏باشد؟ على (عليه السلام) فرمود: خير، پس از آن اميرالمؤمنين زن ابن حر را كه آبستن بود از عكرمه گرفت و نزد فرد مطمئنى گذاشت تا پس از وضع حمل، بچه را به عكرمه بدهد و زن را به عبيدالله برگرداند، عبيدالله مجدداً به شام برگشت و همانجا ماند تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) شهيد شد.
و محمد بن حسن نيز در كتاب مبسوط ج 10 ص 136 در باب خوارج همين داستان را ذكر كرده ولى اسم عبيدالله حر را عنوان نكرده است.
عبيدالله حر جعفى در زمان عبدالملك سال 68 در نزديكيهاى شهر انبار كشته شد و در انساب الاشراف ج 5 ص 297 نوشته است: قاتلش عبيدالله بن عباس سلمى بود، و چون بدنش پر جراحت بود سوار بر كشتى را بگيرند، از ترس خودش انداخت و خون زا جراحاتش فوران مى‏كرد.
در اخبار الطول ص 289 نوشته است وقتى كه مختار براى انتقام جانيان كربلا قيام كرد عبيدالله حر جعفى در كوه به سر مى‏برد و به شرارت و غارت اموال مردم مى‏پرداخت. مختار از او دعوت كرد در طلب خون حسين بن على (عليه السلام) با او همكارى كند او قبول نكرد، و لذا مختار خانه‏اش را خراب كرد و آنچه را در خانه داشت مصادره نمود و همسرش را در كوفه زندانى نمود. بنابراين، اين سخن كه وى تائب شد اگر درست بود مى‏بايست دعوت مختار را مى‏پذيرفت و چگونه موفق به توبه شده است كسى كه در خواست سيدالشهداء را رد كرد و...
61-اخبار الطول ص 249 و طبرى ص 305 طبع ليدن.
62-خزانه الادب بغدادى ج 1 ص 298 و انساب الاشراف ج 5 ص 291.
63-نفس المهموم ص 104.
64-اسرار الشهاده ص 233.
65-اخبار الطوال ص 249.
66-امالى صدوق (ره) ص 94 مجلس 30.
67-خزانه الادب ج 1 ص 298.
68-عقاب الاعمال مرحوم شيخ صدوق (ره) ص 35 و رجال كشى ص 74. ضمناً از دعوتى كه امام (عليه السلام) از حر جعفى و از عمرو بن قيس مشرقى و پسر عمويش به عمل آورده است استفاده مى‏شود كه امام ضمن اينكه امر به معروف و ارشاد جاهل مى‏كرده است اين نكته را به هر كس اعلام مى‏كرده كه بر آنها تكليف شرعى است در برابر ظلم و ستم بايد قيام كند و جلو هر گونه منكرى را بگيرند و بدينوسيله بر همه مردم اتمام حجت كرد تا كسى نگويد: حسين ما را دعوت به كمك و نصرت خود نكرد.
69-قرى جمع قريه، بمعناى دهكده و روستاهايى است كه در اطراف طف قرار داشته‏اند.
70-انساب الاشراف ج 3 ص 185، تاريخ طبرى ج 7 ص 306، كامل ابن اثير ج 3 ص 282، مقتل خوارزمى ج 1 ص 226 و... لكن در لهوف نوشته است اين جريان در منزل ثعلبيه بوده است. و در مقتل خوارزمى نوشته در منزل ثعلبيه و به نزديك ظهر بوده است كه در خواب قيلوله اتفاق افتاد. در كتاب مقتل العوالم نوشته است در عذيب حسين (عليه السلام) در خواب قيلوله ديد كسى ميگفت: (تسرعون السير و المنايا تسرع بكم الى الجنه).
71-نينوى از نواحى طف و در زمان امام صادق (عليه السلام) پايگاه علمى و شكوفادى خاصى داشت ولى طبق نظر مورخين در اوائل قرن سوم خبر از آن باقى نماند.
72-غاضريه: قريه‏اى بوده است منسوب به غاضره از قبيله بنى اسد و در قسمت شمالى قبر عون بن عبد الله جعفر كه منتهى به عبد الله مخص و حسن مثنى مى‏شود قرار گرفته است كه حدوداً يك فرسخ تا كربلا فاصله دارد. در آنجا آثار قلعه‏اى است معروف به قلعه بنى اسد.
73-ارشاد مفيد ص 227 و طبرى ج 7 ص 307. لكن در تاريخ طبرى بدنبال عذر حر نوشته است: وقتى كه حر نامه را براى امام (عليه السلام) خواند، فرستاده ابن زياد نيز حضور داشت. يزيد بن زياد بن مهاجر معروف به ابو شعشاء كندى جلو آمد و باو گفت: تو مالك بن نيسر مدعى نيستى؟ پيك ابن زياد جواب داد: بله من مالك بن نيسر بدعى هستم. (هر دو از قبيله كنده بودند). يزيد بن مهاجر به او گفت: (تكلتك امك ماذا جئت فيه)؟ پيك ابن زياد جواب داد: (ما جئت فيه اطمعت امامى و وفيت بيعتى). هر چه كردم فرمان امامم را اطاعت كردم و منظورش از امام ابن زياد بود.
يزيد بن زياد به او گفت: ( عصيت ربك و اطعت امامك فى هلاك نفسك، كسبت العار و النار، قال الله عزوجل وجعلنا منهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيامه لا ينصرون ). و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 227 و بحار ج 44 ص 380 افزوده است: (و بئس الامام امامك و امامك منهم).
74-بحار ج 2 ص 329 نقل از مجمع البيان ذيل آيه اذ يبايعونك تحت الشجره سوره فتح.
75-در بحار الانوار ج 44 ص 383 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 پس از نقل عبارت فوق نوشته‏اند، پس از آن امام (عليه السلام) از حاضرين پرسيد أهذا كربلاء. آيا اينجا سرزمين كربلاست؟ در جواب امام عرض شد: بله اينجا كربلاست و... در اينجا اين نكته به ذهن مى‏رسد كه: منظور امام از اين سوال چيست؟ گر چه قضاياى حضرت سيدالشهداء از اول تا به آخر همه غامض و پيچيده و از اسرارند ولى بعقيده شيعه اثنى عشريه امام امام علاوه بر اينكه خود داراى علم لدنى بود تمام اين مسائل و حوادث را از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و پدرش على و... شنيده بود و همه چيز براى خودش روشن و مبرهن بوده است. بنابر اين استفهام وى يك پرسش واقعى نيست بلكه از قبيل پرسشهايى است كه خداوند در قرآن دارد و ميپرسد: و ما تلك بيمينك يا موسى؟ اى موسى اين چوب چيست كه بدستت گرفته‏اى؟ و از حضرت عيسى مى‏پرسد: ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين؟ و يا به ابراهيم خليل مى‏گويد: اولم تومن؟ با اينكه خداوند به همه اين سوالات عالم بود. بنابراين امام منصوب از طرف خداوند كه امين بر شريعت است نبايد چيزى بر او مخفى باشد، هر چه را كه لازم است بايد بداند و اين نوع سوالات را اصطلاحاً تجاهل عارف مى‏نامند. احتمالاً منظور حضرت اين بوده است كه تمام افرادى كه تا اينجا در خدمت حضرت بوده و طرز تفكر مادى و دنيايى داشته‏اند بدانند اين محل، همان جايى است كه مكرر از پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و از على مرتضى (عليه السلام) و از اصحاب و مومنين نام آنرا شنيده‏اند
كه محل قتلگاه و جان نثارى است كه به آنها وعده داده شده، اين را بدانند تا ماندنيها، دلهايشان قرص و محكم شود و رفتنيها هم تكليفشان روشن گردد و براى كسى جاى شك و شبهه‏اى باقى نماند و...
76-در كتاب تحف العقول دنبال خطبه را چنين نوشته: الناس عبيد الدنياء و الدين لعق على اسنتهم يحو طونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون). (ترجمه آن در صفحه 314 گذشت). آنچه كه در اينجا مرحوم مولف ذكر كرده است ظاهرا مطابق با متن لهوف مى‏باشد. نكته ديگر اينكه سيد بن طاووس در لهوف و همچنين صاحب عقد الفريد ج 2 ص 312 و حيله الاولياء ج 3 ص 39 و ابن عساكر ج 4 ص 333 نوشته‏اند امام (عليه السلام) اين خطبه را در كربلا خواند ولى طبرى در ج 7 ص 300 طبع ليدن نوشته است در ذى حسم ايراد فرمود.
در مجمع الزوائد ج 9 ص 192 و ذخائر العقبى ص 149 و بعض كتب ديگر نوشته‏اند در روز عاشورا امام اين سخنرانى را ايراد فرمود.
و ذهبى، در سير اعلام النبلاء ج 3 ص 209 گفته است: وقتى كه عمر سعد بن حسين (عليه السلام) رسيد امام (عليه السلام) در حضور آنها اين سخنرانى را بيان فرمود. (العلم عند الله). احتمال دارد به خاطر اهميت مطلب و براى روشنفكرى اذهان، حضرت مكرر اين مطالب را به مستمعين گوشزد مى‏كرده است.
77-مقتل خوارزمى ص 76.
78-كشكول شيخ بهائى ج 2 ص 91 طبع مصر بنقل از كتاب الزيارات محمد بن احمد بن داود قمى، و سيد بن طاووس نيز در مصباح الزائر آنرا نقل كرده است. در كتاب الفقه الاقتصاد ص 259 نوشته است (... ان الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اشترى ارض مسجده). پيامبر خدا زمين مسجد خود را در مدينه خريدارى نمود. و تعجب از مرحوم صاحب مفتاح الكرامه ج 4 كتاب متاجر ص 245 است كه صرفاً به دليل اينكه او روايتى در اين مورد نديده و در كلمات علما هم نيامده منكر شده است كه ابى عبدالله (عليه السلام) محل و اطراف قبر شريف خود را خريده باشد، لكن عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود. و استبعاد اينكه ارض خراجى يا مفتوحه را مشكل است بفروشند، خودشان مى‏فرمايند اين حرف در مورد امام غير معصوم است بنابراين دخالت در وظيفه امام معصوم (عليه السلام) درخور كسى نيست، آنچنان كه اميرالمؤمنان ما بين بى حاصلى است فرمود: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏ام سرزمين كوفه اولش به آخرش دارد مى‏گردد و هفتاد هزار نفر از آن سرزمين داخل بهشت مى‏گردند بدون حساب خواستم كه از ملك متن محشور گردند (فرقه الغرى سيد بن طاووس ص 29 باب دوم مطبعه حيدريه نجف).
79-ابن قولويه در كامل الزيارات ص 75 متن نامه را اينطور نوشته است: (از حسين بن على به محمد بن على وقبيله بنى هاشم كه نزد وى مى‏باشند. اما بعد، گويا دنيائى وجود نداشته است). دنيايى كه زودگذر است، بى ارزش است مثل اينكه نبوده و ما هم در اين هم جهان نبوده‏ايم همانطور كه گويا آخرت پايدار و هميشگى نيست و مردم رضا و رغبت لازم به آن نمى‏دهند (چيزى كه فناناپذير است ارزش دارد و انسان عاقل و خردمند دنبال شى‏ء فانى و زودگذر نمى‏رود و فريب آنرا نمى‏خورد بلكه دنبال چيزى كه جاودانه و پايدار است مى‏رود و براى آن ارزش قائل است. بنابراين رهبران دنيا بايد بدانند و همه جهانيان نيز بفهمند كه خط مشى زندگى خودشان را چگونه ترسيم كنند.) ابوالفرح در اغانى ج 8 ص 151 طبع ساسى نوشته است: آنگاه كه عمر بن عبدالعزيز، متصدى امور خلافت شد حسن بصرى همين عبارات را براى او نوشت. در مروج الذهب در اخبار عمر بن عبد العزيز نوشته است وى از ابى حازم مدنى درخواست نصيحت و پندى كرد وى همين كلمات را براى عمر نوشت. ولى آنچه در تواريخ معتبر از جمله نقل ابن قولويه آمده است اصل اين سخنان را سرچشمه ولايت و خندان وحى تراوش كرده و ديگران به جهات دنيوى و يا غيره اصل سخن را مى‏گفته‏اند ولى نامى از گوينده و سيدالشهداء مظلوم نمى‏برده‏اند كه حتى در اين موارد نيز به او، ظلم مى‏كرده‏اند. بأبى انت و امى با مظلوم و ابن المظلوم.
80-تاريخ طبرى ج 7 ص 9 و 308.
81-آنطور كه در معجم البلدان ج 4 ص 58 نوشته است دستبى با دال مفتوحه و سين ساكنه و تاء فتحه دار و باء و الف مقصوره بخش بزرگى بوده است بين همدان و رى كه گاهى به آن دستباى رازى و گاهى دستباى همدان مى‏گفته‏اند. و با كوشش ابو مالك حنظله بن خالد تميمى ملحق به قزوين شد.
82-پسر سعد كه فرمانده چهار هزار نفر شده بود، روز سوم محرم يعنى روز بعد از ورود ابى عبدالله، وارد كربلا شد. اين جوزى در صفوه الصفوه ج 3 ص 161 نقل مى‏كند: مردى از طايفه قواد بن زياد در بصره از بالاى بام افتاد و هر دو پايش شكست، ابو قلابه به ديدن وى رفت و گفت: (ارجوا ان يكون هذا خيرالك). انشاء الله خبر تو در همين است كه پاهايت شكسته است. بدنبال آن ابن زياد فرستاد و او را براى جنگ با حسين دعوت كرد، به فرستاده ابن زياد گفت: ببين وضع من چنين است. و پس از يك هفته خبر شهادت حسين بن على را به او دادند. آنگاه معلوم شد كه شكستن پاها، برايش خير محض بوده است! و لذا خدا را بر اين عافيت شكر كرد.
83-تاريخ طبرى ج 7 ص 310 و ص 311 طبع ليدن.
84-عبيدالله بن زياد در همان روزهاى نخست رياست خود به منظور ارعاب و ترساندن و اغفال كردن مردم نقشه‏هايى طرح كرد و خود مسئول اجراء آنها گرديد: نخست به تطميع افراد سرشناس از يكطرف و تهديد عموم مردم از طرف ديگر پرداخت تا اطراف مسلم را رها سازند و....
دوم گرههايى براى انجام كارهاى مختلف ولى در جهت واحد تشكيل داد و با پرداخت پولهاى گزاف به سر كردگان جاه طلب و روساى قبائل، مردم عامى را دور خود جميع كرد.
سوم دستور داد تمام راهها و جاده‏ها و آمد و رفتها و گلوگاهها را شديداً كنترل و زير نظر بگيرند و تمام افراد مشكوكى را كه احتمال مى‏دادند از طرفداران مسلم يا ابى عبد الله باشند و مى‏گرفتند و در زندانهاى از قبل تهيه شده مى‏بردند و تحت شكنجه ميدادند.
هدف از همه اين فشارها و تهديدها و... اين بود كه حكومت يزيد استقرار يابد.
پنجم افرادى را بعنوان واعظ و خطيب مجهز كرده بود كه در جمعه‏ها و خطبه‏ها مردم را توجيه و اغفال كنند كه به هر قيمتى كه شده مردم را در سكوتهاى مرگبار متوقف سازند اين كارگردانان عوام فريب و دلخوش ساز نيز تمام تلاش خود را در جهت منافع هيئت حاكمه به كار مى‏گرفتند تا مردم به رضايت و خرسندى كنند. از كسانى كه در جهت اغفال مردم و توجيه كارهاى غلط هيئت حاكمه، يد طولانى داشت خود ابن زياد بود كه ملاحظه مى‏فرماييد يزيد فاسد فاسق و فاجر را چگونه به عنوان يك آدم خير خواه خدمتگزار و نيكوكار معرفى مى‏كند.
85-ابن نما آنرا عباسيه نوشته است و در زمان ما نيز به عباسيات معروف است و تا كوفه دو فرسخ فاصله دارد.
86-اخبار الطوال ص 253.
87-در كتاب الاكليل همدانى ج 10 صفحات 87 و 101 نوشته است: دالان بطنى از همدان بوده كه بنو عرار بن رواس بن دالان نيز از آن بطن است. و كلمه عرار را با ضمه اول و راء مخففه ذكر كرده است. و در جمهره انساب تأليف ابن حزم ص 321 نسب و ادعه را نگاشته است.
88-اخبار الطوال ص 253.
89-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 215.
90-مثير الاحزان ابن نما و لهوف.
91-در امالى صدوق مجالس سى ام ص 94 طبق آمار را اينگونه نوشته است: عمر سعد چهار هزار سوار، عبدالله بن حصين تميمى هزار سوار، شبث بن ربعى هزار سوار، محمد بن اشعث بن قيس كندى هزار سوار. ابن زياد همه را اعزام كرد و دستور داد از عمر سعد اطاعت كنند. بعد شنيد عمر با حسين (عليه السلام) مسامحه كارى مى‏كند، شمر را با چهار هزار سواره فرستاد و نامه‏اى براى عمر سعد نوشت: (انا اتاك كتابى هذا فلا تمهلن الحسين). بمجردى كه نامه من به تو رسيد حسين را مهلت ندهيد، بين اون و آب فرات را مامور قرار دهيد و نگذاريد آب به خيمه‏هاى حسين برسد. وقتى كه نامه به عمر سعد رسيد اعلان كرد: ما فقط امروز و امشب را به حسين مهلت ميدهيم و... در حاشيه تذكره الخواص ص 222 نوشته است: آمار لشكريان عمر سعد تا روز عاشورا بيش از صد هزار نفر شدند. در تحفه الازار ابن شد قم نوشته است: هشتاد هزار نفر شدند.
در اسرار الشهاده ص 237 شصت هزار سوار و هزار هزار نفر پياده بودند.
تاريخ ابو الفداء ج 2 ص 190 فقط چهار هزار نفر عمر بن سعد و دو هزار نفر حر را نوشته است.
از بعضى تواريخ استفاده ميشود كه تنها شهر كوفه در زمان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) حدود دو ميليون جمعيت داشته است، اگر اين آمار درست باشد و اگر مسئله بسيج عمومى و اجبارى ابن زياد هم كه نوشته‏اند درست باشد، بايد حرف اسرار الشهاده مرحوم دربندى اقرب به واقع باشد.
92-همانطور كه در صفحات پيش توضيح داده شد، ابن زياد در نزد يزيد چندان موقعيتى نداشت و فرمان حكومت كوفه را كه به او دادند بنا به توصيه مشاور خاص سياسى معاويه، سرجون بود، ابن زياد از اين فرصت كه برايش پيش آمده بود مى‏خواست حداكثر استفاده را بنمايد و براى اينكه خودى نشان دهد و لياقت خودش را به يزيد بفهماند تمام سعى و كوشش خود را بكار برد تا آنچه را كه خلاقت يزيد را تهديد مى‏كند بتواند از بين ببرد و بعدها همه دستش در كارها بازتر باشد و يزيد همه كه كاردانى او را ميديد هر روز بر اختيارات او مى‏افزود و در بيت المال را به رويش باز مى‏گذاشت، بر اين اساس يكى ديگر از برنامه ريزيهاى ابن زياد تشكيل يك دستگاه اطلاعاتى قو بود كه مامورين مربوطه همه جا، همه چيز را زير نظر مى‏گرفتند و خبرها را مستقيماً به او گزارش مى‏كردند.
93-تاريخ طبرى ج 7 ص 312 طبع ليد نو مقتل خوارزمى ج 1 ص 244 و كامل ابن اثير ج 4 ص 22.
94-در كتاب امالى مرحوم صدوق ص 95 مجلس سى ام نوشته است: امام (عليه السلام) فرزندش على را با سى نفر سواره و بيست نفر پياده فرستاد تا آب بياورند ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 312 و مقتل خوارزمى و مقتل محمد بن ابيطالب آنطور كه در متن آمده، نوشته‏اند. شايد بر اساس همين روايت كه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) روز هفتم آب به خيمه‏ها آورد، ذكرين در مجالس روضه خوانى روز هفتم را اختصاص به ذكر حضرت ابوالفضل (عليه السلام) ميدهند. اسم شريف حضرت ابوالفضل، عباس است، و به حساب ابجد 133 مى‏شود اين عدد مساوى عدد باب الحسين است. به تجربه ثابت شده است هر كسى در يك مجلس با حضور قلب 133 مرتبه اين ذكر را بگويد حاجتش برآورده خواهد شد: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (عليه السلام) اكشف كربى بحق اخيك الحسين.
95-تظلم الزهراء، ص 103.
96-مقتل خوارزمى ج 1 ص 245 در اينجا افزوده است: امام فرمود: من سلامتى آنها را تضمين مى‏كنم. انا اضمن سلامتهم. پس از آن عمر سعد ديگر سكوت كرد و جوابى نداشت بدهد. پس حسين (عليه السلام) از او انصراف پيدا كرد.
97-خزامه با كسر خاء، حلقه‏اى كه زنان براى زينت به بينى مى‏آويزند. عبارت فوق كنايه از اين است كه اى كاش در طايفه بنى زياد مردى بوجود نمى‏آمد و همه زن بودند.
98-عقد الفريد ج 4 ص 405 خبر المختار ابن ابى عبيد.
99-هنوز عبيدالله زياد حاكم بصره بود، عمرو بن حريث بعنوان عامل عبيدالله در كوفه بر مردم حكومت مى‏كرد، پس از هلاكت يزيد بن معاويه، و مردن معاويه بن يزيد، عبيدالله در بصره منبر رفت و با يك سخنرانى و تعريف از برنامه حكومتى و نظامى و اقتصادى و ديگر برنامه‏هاى خود مجدداً از مردم رأى گرفت كه به حكومت خود ادامه دهد. پس از آن به عامل خود در كوفه نامه‏اى نوشت كه تو نيز در آنجا به همان شكل عمل كن. پس از آنكه عمرو بن حريث سخنرانى كرد و جريان بصره را عنوان نمود با اعتراض شديد مردم روبرو شد كه به او مى‏گفتند ما نيازى به بنى اميه و پسر مرجانه و سميه نداريم. (انما البيعه لاهل الحجر) يعنى اهل حجاز. وقتى كه مردم بنى اميه را از ولايت خلع كردن بنا شد كسى را بطور موقت به امارت برگزينند تا پس از آن با وقت و محاسبه بيشتر كسى را انتخاب نمايند. عده‏اى از عوامل و كارگردانان سياسى كه مى‏خواستند مجدداً خودشان را جا بزنند عمر سعد را پيشنهاد دادند، همين كه خبر پخش شد كه دارند تصميم‏گيرى مى‏كنند و مى‏خواهند زمام امر را به دست عمر بن سعد بدهند، زنان قبيله همدان و كهلان، و انصار، و ربيعه، و نخع با گريه و صداى بلند با حسين گويان وارد مسجد شدند و گفتند: (اما رضى عمر بن سعد بقتل الحسين حتى اراد يكون اميرا على الكوفه...)؟ تاريخ مروج الذهب ج 3 ص 85 چاپ بيروت دار الاندلس). نكته جالب توجه در اين مساله اين انس كه از زمان اجتماع در مسجد و سخنرانى چند دقيقه‏اى عمرو بن حريث و اعتراض مردم و خلع بنى اميه و پيشنهاد حكومت موقت براى كوفه شايد بيش از يكى دو ساعت به درازا نكشيده باشد. چگونه خبر از مسجد بيرون مى‏رود؟ و چگونه بى درنگ خانمها اجتماع مى‏كنند و هدف شعارشان را مشخص مى‏كنند و خودشان را به مسجد مى‏رسانند؟ همه اينها دلالت مى‏كند بر اينكه مسلمانها و حتى خانمها شكل يافته بودند و تشكيلات منسجمى داشته‏اند كه در موقع حساس و لازم در محل و جايگاه مخصوص اجتماع و از برنامه‏هاى تهيه شده رهبرى خود استفاده مى‏كردند. و گويا در اين مورد، زنان همدان رئيس و خط دهنده آنها بوده‏اند.
100-تاريخ طبرى ج 7 ص 314.
101-با توجه به آنچه كه در متن بيان شد چگونه مى‏توان باور كرد: آموزگار صبر و مقاومت و پايدارى كه همه چيز از اول برايش روشن بود، حاضر شود با يزيد بيعت كند؟ و آيا نامه عمر سعد مى‏تواند بيش از يك دروغ به اصطلاح مصلحت‏آميز چيز ديگرى باشد؟ در تهذيب التهذيب ج 2 ص 253 ذكر شده: جمله آخر عقبه بن سعمان نيز نه تنها دلالتى بر سازش ندارد بلكه يك نوع اتمام حجتى است كه براى آنها مطرح كرده است تا فردا عذر نياورند كه اگر چنين پيشنهادى داده بود ما مى‏پذيرفتيم و جنگ را شروع نمى‏كرديم.
102-در تاريخ طبرى ج 7 ص 315 تمام سخنان شمر را نزد ابن زياد نوشته است از آن جمله اين عبارت (... ينزل على حكمك هو و واصحابه) هم اكنون كه در چنگال تو است بايد او و يارانش تسليم حكومت شما بشوند، پس از آن اختيار با شماست اگر خواستى او را عقاب كنى (فأنت ولى العقوبه) و اگر خواستى ببخشى (كان ذلك لك). تو ولى امر و ولى عقوبت و ولى عفو و بخششى. آنچنان مسئله را توجيه كرد كه براى خود ابن زياد نيز جا افتاد و قبول كرد كه ولايت مطلق از آن او است و او است كه مالك الرقاب مردم است و ديگران همه اغنام الله. امن از اغفالگران توجيه گر.
103-در كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 نوشته است: حسين بن على آنچه را از جدش شنيده بود كه: سگ سياه و سفيدى در كربلا خون اهل بيت مرا زبان مى‏زند. براى اصحابش نقل مى‏كرد وقتى كه در كربلا شمر را در حال پيسى ديد فرمود: هو الذين يتولى قتلى. ذهبى در ميزان الاعتدال ج 2 ص 280 نوشته است: شمر بن ذى الجوشن يكى از كشندگان حسين رضى الله عنه است و اهليت نقل روايت را ندارد (فاسق است). وقتى كه از او پرسيدند:
چرا حسين پسر فاطمه را كشتى؟ جواب داد: مسئولين ما بما امر كردند و ما هم اطاعت كرديم، اگر مخالفت مى‏كرديم از الاغ باركش هم بدتر بوديم. ان امرائنا هولاء امرونا بآمر فلسم نخالفهم ولو خالفناهم كنبا شرأ من هذه الحمر السقاه. پس از آن ذهبى مى‏گويد: ان هذا العذر لقبيح فانما اطلاعه فى المعروف. يكى از عذرهاى بدتر از گناه همين است كه شمر آنرا بهانه كرد و بسيارى از مامورين در هر زمان نيز از او تقليد كرده و مى‏گويند (المأمور معذور)، ولى نميدانند اطاعت از امير فقط در موارد مجاز و غير خلاف شرع جايز است وگرنه هم آمر و هم مامور هر دو به دوزخ سرنگون خواهند شد.
104-تاريخ طبرى ج 7 ص 315 طبع ليدن و كامل ابن كثير ج 4 ص 23.
105-تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
106-مثير الاحزان ابن نما ص 28 و تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
107-اسرار الشهاده ص 387.
108-مقتل خوارزمى ج 1 ص 243 و بحار ج 44 ص 7 - 386. ضمنا اين داستان در شب هفتم محرم اتفاق افتاد.
109-تاريخ طبرى ج 7 ص 318.
110-تاريخ طبرى ج 7 ص 320 - 319.
111-تاريخ طبرى ج 7 ص 321 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 247، بدون جمله قد اخبرنى جدى... و اندك اختلافى در بعضى عبارات. و كامل ابن اثير ج 4 ص 24.
112-اثبات الرجعه.
113-تاريخ طبرى ج 7 ص 322 و كامل ابن اثير ج 4 ص 24 و ارشاد مفيد ص 231 چاپ قم و اعلام الورى ص 141 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 202.
114-ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 231 و تاريخ طبرى ج 7 ص 323 منهاى جمله آخر كه بجاى آن چند عبارت ديگر از سخنان اصحاب را نقل كرده است نه دعاى خير ابى عبدالله را.
115-لهوف ص 53.
116-اسرار الشهاده.
117-نفس المهموم ص 122.
118-خرايج راوندى.
119-اخبار الزمان مسعودى ص 247.
120-ثبات الرجمه.
121-در تاريخ طبرى ج 7 ص 325 طبع ليدن اضافه مى‏كند: ضحاك گفت: من آن مرد را شناختم. از برير پرسيدم آيا او را مى‏شناسى؟ برير جواب داد: نه او را نمى‏شناسم. گفتم: او عبدالله ابن شهر معروف به ابو حرب سبيعى است، وى آدمى هتاك و خون آشام بود كه بارها به وسيله سعيد بن قيس بخاطر جناياتى كه مرتكب شده بود به زندان رفته بود، در اينجا بود كه برير به او گفت: يا فاسق انت يجعلك الله من الطيبين! آرى دنيا تا بوده و هست اينچنين بوده، انسانهاى دزد، جانى همه جا رئيس و مسئول در پستهاى حساس و كليدى گمارده مى‏شوند و امين و محترم و طيب خوانده مى‏شوند ولى انسانهاى با تقوا و با فضيلت و درستكار همه رانده شده و نادرست و... معرفى مى‏گردند، و اين است رمز رواياتى كه درباره حكومتهاى غير عادل وارد شده است كه يأتمنون الخونه يكى از طرق تشخيص حكومت عادل از غير عادل اين است كه ببينيد آيا مسئولين اجرائى و قضائى و نظامى و... از انسانهاى امين و مورد اعتمادند يا خائنينى هستند كه تنها دستگاه و هيئت حاكمه آنها را امين و خدمتگزار ميداند.
122-لهوف سيد بن طاووس.
123-در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد رضوان الله عليه ص 232 طبع قم نوشته است: حضرت زينب صلوات الله عليه لطمه‏اى بر صورت خود زد، گريبان چاك داد و بيهوش روى زمين افتاد امام (عليه السلام) آب بصورت خواهرش زينب زد، پس از آنكه به هوش آمد او را تسليت داد و امر به صبر و شكيبائى فرمود و...
124-در ارشاد، همان صفحه به جاى كلمه هجر و ناهنجار نوشته است: ولا تقلن على بالويل والثبور. يعنى در عزايم كلمات هلاك وار و واويلا بر زبان نياوريد. در چاپ منشورات قسم الدراسات الاسلاميه ص 218 از مرحوم مقرم اضافه شده است: سپس امام (عليه السلام) به خواهرش زينب توصيه كرد كه احكام دين را از على بن الحسين بگيرد و به شيعه برساند، اين توصيه به آن جهت بود كه دشمن نفهمد، تا از اين طريق گزندى به او وارد نياورند. آنگاه مرحوم مقرم اين توصيه را مستند به روايت احمد بن ابراهيم كرده است كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين در ذكر توقيعات باب 45 حديث 27 نقل فرموده است: احمد بن ابراهيم مى‏گويد روزى بر حكميه دختر امام محمد تقى خواهر پدر امام حسن عسكرى (عليه السلام) وارد شدم و از پشت پرده چند سوال از او كردم، پرسيدم احكام دينت را از چه كسى دريافت مى‏كنى؟ نام يك يك ائمه (عليه السلام) را برد و سپس گفت: از فلانى يعنى پسر امام حسن عسكرى. از او پرسيدم: مستقيماً از او مى‏پرسى يا با واسطه؟ گفت: از ابى محمد كه او به مادرش نوشت و من از او مى‏گيرم. گفتم من به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصيت كرده است؟ جواب داد: اين رويه‏اى است كه حسين بن على (عليه السلام) اتخاذ كرد. زيرا حسين (عليه السلام)، در ظاهر وصيت كرد بخواهرش زينب تا بدينوسيله على بن الحسين (عليه السلام) در تستر قرار بگيرد ان الحسين بن على (عليه السلام) اوصى الى اخته زينب بنت على بن ابيطالب فى الظاهر فكان ما يخرج من على بن الحسين من علم ينسب الى زينب سترا على على بن الحسين. حديث را ملخصاً بيان كرديم، طالبين به آدرس فوق مراجعه فرمايند.
125-در ارشاد و تاريخ طبرى ج 7 ص 324 افزوده است و طنابهاى خيمه‏ها را به يكديگر متصل نمايند و آنها را در جلو و طرف راست و چپ خيام اهل بيت قرار دهند تا بتوانند همه...
126-ظاهراً اين سخن دفع توهمى است كه آيا با اين كارها احتمال پيروزى ظاهرى وجود دارد؟ امام مى‏فرمايد: وعده شهادت قطعى است و ما فردا شهيد خواهيم شد. نكته ديگر اينكه اگر فردا كشته خواهيم شد پس اين همه بررسى و محكم كارى براى چيست؟ امام با عمل خود جواب ميدهد كه فردا كسى نگويد اگر امام تمام فنون نظامى را بكار مى‏بست پيروز مى‏شد و لذا با اين عمل جاى هيچگونه اشكال و ايرادى حتى براى متخصص‏ترين كارشناسان نظامى دنيا باقى نگذاشته است و هم اكنون كه بيش از هزار و اندى از آن زمان مى‏گذرد و مدرن‏ترين تكنيكهاى رزمى و جنگى دنيا بوجود آمده هنوز كسى نتوانسته است كوچكترين ايرادى از نظر رزمى بر ابى عبدالله (عليه السلام) بگيرد.
سوم اينكه انسان هميشه و در تمام حالات و موارد نبايد نااميد باشد بلكه تا لحظه آخر عمر بايد طبق علل و اسباب طبيعى، وظيفه خودش را انجام دهد.
127-الدمعه الساكيه ص 325.
128-مقتل خوارزمى ج 1 ص 252 و نفس المهموم محدث قمى ص 125.
--------------------------------------
استاد سيد عبدالرزاق مقرم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page