1 - رأى عمر اطرف:(1)
نخست عمر اطرف فرزند اميرالمؤمنين (عليه السلام) بردار سيد الشهداء (عليه السلام) عرض كرد:
برادر جان! من از ابى محمد امام مجتبى (عليه السلام) شنيدم كه از پدرش اميرالمؤمنين (عليه السلام) حديث مىكرد كه: تو كشته خواهى شد، بنابراين اگر با يزيد بيعت كنى به نظرم بهتر باشد.
حسين (عليه السلام) در پاسخ برادر فرمود: من خودم از پدرم شنيدم كه مىفرمود: رسول خدا به من فرمود: تو و حسين هر دو كشته خواهيد شد، و قبر او نزديكىهاى قبر من خواهد بود، تو فكر مىكنى آنچه را كه تو مىدانى من از آن ناآگاهم؟ من هرگز تسليم اين آدمهاى پست، نخواهم شد. فاطمه بايد به ديدار پدرش بشتابد و از دست امت كه اين همه به ذريهاش جسارت كردند شكايت كند، و كسانى كه فاطمه را به خاطر ذريهاش آزردند هرگز به بهشت نخواهند رفت.(2)
2 - ابن حنفيه(3)
محمد بن حنيفه گفت: برادر جان! تو نزد من از همه مردم محبوبتر و از همه كس عزيزترى، و من تاكنون درباره همه كس جز تو نصيحت كردهام، و چون تو را بى نياز و همه كس را به نصيحت تو نيازمند مىدانستم چيزى نگفتهام (ولى هم اكنون آنچه را كه به صلاح شما تشخيص مىدهم لازم مىدانم بگويم) فكر مىكنم تا آنجا كه مىتوانى از يزيد و بيعت او دور شو، و در بلاد دور دست از يزيد و دورتر از اين بلاد فعلى قرار گير، و از آنجا نمايندگان خود را به سوى مردم گسيل دار و به بيعت با خود دعوت فرما، اگر با تو بيعت كردند خدا را بر آن شكرگزار باش، و اگر هم با ديگرى لطمهاى به ديانت و سياست شما وارده نيامده است، و شخصيت و احترامتان محفوظ مانده است، ولى اگر به يكى از شهرهاى تحت نفوذ يزيد وارد شوى بيم آن دارم در ميان مردم اختلاف و چند دستگى به وجود بيايد، گروهى به طرفدارى تو و گروهى ديگر بر ضد تو بپاخيزند و كار به كشتار و خونريزى بيانجامد، و در اين ميان تو هدف تير بلا، قرارگيرى، و در نتيجه خون تو كه بهترين امت اسلامى مىباشى به هدر برود و خانودهات به ذلت دچار گردند.
حسين (عليه السلام) فرمود: فاين أذهب؟ به عقيده تو به كدام يك از اين بلاد بروم؟
محمد حنيفه گفت: به نظر من اگر وارد شهر مكه بشوى خوب است، در نهايت اگر در آنجا در امان نبودى بايد از طريق دشت و بيابان پيوسته از اين شهر به آن شهر منتقل شوى و اوضاع و احوال مردم را در نظر بگيرى، البته نظر خود شما به صواب نزديكتر، و در مقام عمل از همه با احتياطتر هستى (اميد است با احتياطى كه رعايت مىفرمايى) هميشه امور به نفع شما پيش بيايد و به هيچ مشكلى برخورد نكنى و تمام مشكلات را يكى پس از ديگرى پشت سر هم بگذارى.(4)
حسين (عليه السلام) در پاسخ محمد حنفيه فرمود: برادر! اگر در تمام اين دنياى پهناور هيچ ملجاً و پناهگاهى هم نداشته باشم باز هم با يزيد بن معاويه، بيعت نخواهم كرد! يا اخى لو لم يكن فى الدنيا ملجاء و لا مأوى بايعت بن معاويه.
در اين هنگام محمد با گريه خود، سخن امام را قطع كرد، ولى حسين پس از لحظهاى به سخن خود ادامه داد و فرمود: برادر! خداوند به تو جزاى خير دهاد! تو وظيفه نصيحت گوئى و خيرخواهى خود را انجام دادى، ولى من وظيفه خودم را بهتر ميدانم و تصميم گرفتهام به سوى مكه حركت كنم، من و برادران، تمام جهات با من، هم عقيده هستند و از عقيده و رأى من بيرون نيستند.
اما وظيفه تو اين است اگر مىخواهى در مدينه بمانى بايد در غياب من تمام حركات ريز و درشت آنان را زير نظر بگيرى و به من گزارش كنى و لا تخف على شيئاً من امورهم.(5)
آنگاه از نزد محمد حنفيه برخاست وارد مسجد النبى شد و كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شعرى را خواند كه مضمونش اين است من هرگز صبح صادق را نمىتوانم تغيير دهم و همچنان نمىتوانم يزيد را به عنوان خليفه بخوانم روزى كه از ترس مرگ خود را به پناهگاهى ببرم مرگ در انتظار من است كه مرا دستگير نمايد.
ابو سعيد مقبرى كه در آنجا بود و زمزمه امام را شنيد فهميد كه تصميم براى امر مهمى دارد.(6)
3 - ام سلمه
هنگامى كه ام سلمه از حركت امام حسين (عليه السلام) به سوى عراق آگاهى يافت نزد او آمد و گفت: (لا تحزنى بخروجك الى العراق...) پسرم! با رفتنت به سوى عراق مرا محزون و غمگين مكن، زيرا من از جدت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مىفرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق در محلى بنام كربلاء كشته خواهد شد، و اينكه قسمتى از تربت تو را كه در شيشه است پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به من داده است.
امام (عليه السلام) در پاسخ وى فرمود: يا اماه! و انا أعلم اين مقتول مذبوح ظلماً و عدواناً.... مادر جان! و من نيز مىدانم كه با ظلم و ستم كشته خواهم شد و سرم را از تن جدا خواهند كرد، ولى از خداى عزيز و بزرگ، چنين خواستهام كه: حرم و اهل بيت من آواره من آواره و در بدر و فرزندانم شهيد و به زنجير اسارت گرفتار شوند و فرياد استغاثه بلند كنند ولى كسى كه به فريادشان نرسد. ام سلحه گفت: شگفتا! با اينكه مىدانى كشته خواهى شد پس كجا مىخواهى بروى؟!
امام (عليه السلام) فرمود: مادرجان! اگر امروز نروم فردا بايد بروم، و اگر فردا هم نشد روز بعد بايد رفت، به خدا سوگند از مرگ چارهاى نيست و من از هم اكنون ميدانم چه روزى كشته خواهم شد، و در چه ساعتى سرم را از تن جدا خواهند كرد، حتى قبرى كه مرا در آن دفن مىكنند مىدانم، آنچنان همه چيز برايم روشن است كه وجود تو در برابر چشمم مجسم است، مادر! اگر دوست دارى الان قبر خود و جايگاه يارانم را به تو نشان دهم، سپس با درخواست ام سلمه امام (عليه السلام) تربت پاك خود و تربت يارانش را به او نشان داد.(7)
سپس اندكى از آن تربت پاك را به وى داد و فرمود: آن را در شيشه نگهدارى نمايد، هر وقت ديدى خون از آن مىجوشد يقين كند كه او شهيد شده است! در روز دهم محرم بعد از ظهر به آن دو شيشه نگاه كرد ديد از هر دو شيشه، خون مىجوشد.(8)
4 - زنان بنى هاشم:
حركت حضرت امام (عليه السلام) بر زنان بنى عبدالمطلب گران و ناگوار آمد، لذا با چشم گريان و با ضجه و نالان دور امام را گرفتند، و در خواست انصراف امام را داشتند، حضرت امام (عليه السلام) گامى در ميان آنان نهاد و ضمن دعوت به سكوت و آرامش، به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند صدايتان را به ضجه و ناله بلند نكنيد، اين كار بر خلاف رضاى خدا و پيغمبر است.
زنان در پاسخ امام گفتند: چگونه مىتوانيم جلو گريه و صداى خود را بگيريم، امروز براى ما مثل آن روزى است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم از دنيا رفتند، جان ما فداى تو باد! اى دوست همه نياكان از گذشتگان! ترا به خدا سوگند از اين سفر مرگبار بپرهيز، و يكى از عمه هايش گفت: من شنيدم هاتفى از غيب مىگفت: قتيلى از صحراى طف از آل هاشم، گردنهائى از قريش را ذليل و خوار است و اين گردنها ذليل و خوار گشتند.
امام (عليه السلام) او را دستور شكيبائى داد و فرمود: اين امر، از مقدرات الهى است و حتماً بايد انجام شود.
5 - عبدالله بن عمر:
عبدالله بن عمر بن خطاب نيز وقتى كه از تصميم امام (عليه السلام) با خبر شد نزد آن حضرت آمد و درخواست كرد حسين در مدينه بماند، حسين (عليه السلام) درخواست وى را نپذيرفت و در پاسخش فرمود:
اى عبدالله! از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا پيغمبر خدا را از تن جدا مىكنند و آنرا نزد يكى از ستمگران و زناكاران بنى اسرائيل، هديه مىبرند، سر مرا نيز نزد زنازادهاى از بنى اميه هديه خواهند برد! مگر نميدانى بنى اسرائيل، از سپيده سر آفتاب، هفتاد پيغمبر را مىكشتند و سپس به خريد و فروش و كار خود مشغول مىگشتند كه گويى اصلاً اتفاقى نيفتاده است! در عين حال خداوند آنها را مهلت داد و چون به خود نيامدند با قدرت و شدت از آنان انتقام گرفت.(9)
چون عبدالله پسر عمر فهميد امام (عليه السلام) تصميم دارد مدينه را ترك نمايد و براى قلع و قمع كردن منكرات و زدودن خارهاى موذى از سر راه شريعت مقدس اسلام در برابر گمراهان قيام كند عرض كرد: يا اباعبدالله! دوست دارم در اين هنگام مفارقت آن موضعى از بدنت را كه پيوسته پيغمبر خدا مىبوسيد من نيز ببوسم. امام (عليه السلام) سينه خود را به او نماياند، عبدالله در حالى كه مىگريست و اشك مىريخت سه مرتبه ناف حسين (عليه السلام) را بوسه زد(10) و گفت (استودعك يا ابا عبدلله) تو را به خدا مىسپارم. و بدين وسيله با حسين خداحافظى كرد!
امام (عليه السلام) در آخرين سخن خود به او فرمود: أى ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و دست از يارى من برمدار.(11)
------------------------------------------------
1-جناب عمر أطرف فرزند اميرامؤمنين على (عليه السلام) است، وى با حضرت رقيه دخت اميرالمؤمنين دو قلو بدنيا آمدند، مادرشان ام حبيبه دختر ربيعه بود. وجه نامگزارى آن حضرت به اطراف به خاطر اين بود كه در برابر عمر اشرف فرزند على بن الحسين قرار داشت، و چون برترى عمر پسر اميرالمؤمنين فقط از پدر بود و از صديقه طاهره (سلام الله عليها) نبود، ولى عصر پسر على بن الحسين (عليه السلام) هم از نسل اميرالمؤمنين بود و هم از نسل فاطمه زهرا لذا او را اطرف خواندند در برابر ديگرى كه او را اشرف مىگفتند. عمر اطرف هشتاد و پنج سال عمر كرد، و با اسماء دختر عقيل بن ابيطالب دختر عموى خود ازدواج نمود و داراى چند فرزند شد، ولى از همه پسران اميرالمؤمنين كوچكتر بود، و بعد از تمام برادران رفت، شخص فاضل و مستقيم العقيدهاى بود. سرانجام در سن 85 سالگى در ينبع نزديك مدينه از دنيا رفت. خواهرش رقيه همسر بن عقيل شد و داراى فرزندانى بود از آنجمله عبدالله بن مسلم كه در كربلا شهيد شد.
2-لهوف سيد بن طاووس رحمه الله عليه ص 15.
3-ما در كتاب قمر بنى هاشم ذكر نموديم كه او در جنگ بصره 20 ساله بود او ده بزرگتر از عباس بود، پرچم على (عليه السلام) در جمل و نهروان در اختيار او بود و در كتاب زين العابدين ص 316 برخى از احوال او را ذكر نموديم و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 79 نامه يزيد را به او بعد از قتل امام حسين (عليه السلام) و حضور وى را در نزد يزيد آورده است، و اين قرائن چيزهايى است كه شأن و اعتبار او را پائين مىآورد و من (مؤلف) گمان مىبرم اين نامه ساختگى است چون صدور چنين اعمالى از مرد غيورى امكان ندارد.
4-تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثير ج 4 ص 7.
5-تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثير ج 4 ص 7.
6-ابو سعيد كيان مقبرى مولى بنى ليث از صحابه رسول خدا است، و پدر ابو سعيد مقبرى است، وى در خلافت وليد بن عبد الملك در گذشت. (تاريخ طبرى ج 6 ص 191 و كتاب الاغانى ج 17 ص 68، و مقتل خوارزمى ج 1 ص 186 فصل 9 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 329).
7-مدينه المعاجر بحرانى ص 244 به نقل از كتاب ثاقب المناقب نوشته مؤلف جليل القدر ابو جعفر محمد بن على بن مشهدى طوسى، و دار السلام محدث نورى ج 1 ص 102، و آورده است كه روايت از جعفر بن محمد و روايتى را از مفيد در سال 401 پس از اعلام قرن پنجم مىگردد و اثبات الوصيه ص 162 و بحار الانوار مرحوم مجلسى ج 44 ص 331.
8-خرائج راوندى در باب معجزات امام حسين (عليه السلام)، و مقتل العوام ص 47.
9-ابن نما در مثير الأحزان و سيد بن طاووس در لهوف.
10-امالى صدوق مجلس 30 ص 93.
11-لهوف ص 17.
--------------------------------------
استاد سيد عبدالرزاق مقرم
كسانى كه براى حسين دلسوزى مىكردند
- بازدید: 5987