شهادت عبد الله بن حسن (عليه السلام)

(زمان خواندن: 18 - 36 دقیقه)

راوى گويد: امام (عليه السلام) از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه)) مى نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبد الله فرزند امام حسن (عليه السلام) كه طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد. زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيار نمى كنم و او را تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب)) يا بنابر قول ديگر ((حرملة بن كاهل)) همين كه خواست شمشير بر امام (عليه السلام) فرود آورد، عبد الله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!
فضربه بالسيف ، فاتقاها الغلام بيده ، فاءطنها الى الجلد، فاذا هى معلقة .
فنادى الغلام : يا عماه !
فاءخذه الحسين (عليه السلام) فضمه اليه و قال : ((يابن اءخى ، اصبر على ما نزل بك و احتسب فى ذلك الخير، فان الله يلحقك بآبائك الصالحين .))
قال : فرماه حرملة بن الكاهل لعنه الله - بسهم ، فذبحه و هو فى حجر عمه الحسين (عليه السلام).
ثم ان شمر بن ذى الجوشن لعنه الله - حمل على فسطاط الحسين (عليه السلام) فطعنه بالرمح ، ثم قال : على بالنار اءحرقه على من فيه .
فقال له الحسين (عليه السلام): ((يابن ذى الجوشن ، اءنت الداعى بالنار لتحرق على اءهلى ، اءحرقك الله بالنار)).
و جاء شبث فوبخه ، فاستحيى و انصرف .
قال الراوى : و قال الحسين (عليه السلام): ايتونى بثوب لا يرغب فيه اءجعله تحت ثيابى ، لئلا اءجرد منه)).
فاءتى بتبان ، فقال : ((لا، ذاك لباس من ضربت
تو مى خواهى عمويم رابه قتل رسانى . ولى آن ولدالزنا بى حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش ‍ شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا اءماه بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اى فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گويد: در اين اثناء، حرمله كاهل حرام زاده تيرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوى آن يتيم را كه در آغوش عموى بزرگوارش ‍ بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود. پس از آن ، شمر پليد به خيمه هاى حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش بسوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! آيا تو مى گويى آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزانى ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند.
در اين هنگام ((شبث)) پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش نمود كه آن سگ بى حيا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اى براى من بياوريد كه كسى در آن رغبت نكند، مى خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند.
عليه الذلة)).
فاءخذ ثوبا خلقا، فخرقه و جعله تحت ثيابه ، فلما قتل جردوه منه (عليه السلام).
ثم استدعى (عليه السلام) بسراويل من حبرة ، ففرزها و لبسها، و انما فرزها لئلا يسلبها، فلما قتل سلبها بحر بن كعب لعنه الله - و ترك الحسين (عليه السلام) مجردا، فكانت يدا بحر بعد ذلك تيبسان فى الصيف كاءنهما عودان يابسان و تترطبان فى الشتاء فتنضحان قيحا و دما الى اءن اءهلكه الله تعالى .
قال : و لما اءثخن الحسين (عليه السلام) بالجراح ، و بقى كالقنفذ، طعنه صالح بن وهب المزنى لعنه الله - على خاصرته طعنة ، فسقط الحسين (عليه السلام) عن فرسه الى الاءرض على خده الاءيمن .
ثم قام صلوات الله عليه .
قال الراوى :
پس چنين جامه اى آوردند كه عرب آن را ((تبان)) مى گويند. امام حسين (عليه السلام) آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمى خواهم ، اين لباس كسى است كه داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد. سپس جامه كهنه اى آوردند امام (عليه السلام) آن را پاره نمود و در زير جامه هاى خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند. سپس آن حضرت لباسى كه نام آن در ميان عربها معروف به ((سراويل)) است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولى وقتى شهيد شد، ((بحربن كعب)) آن جامع را به غارت در ربود و امام (عليه السلام) را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاى نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مى گرديد و در زمستان چنان تر مى بود كه خون و چرك از آنها جارى مى شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوى گويد:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش ‍ وارد گرديده بود، ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تيرهاى بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مى آمد. در اين موقع ، صالح بن و هب مرى (يا مزنى) بى دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاى اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست
و خرجت زينب من باب الفسطاط و هى تنادى :
وااءخاه ، وا سيداه ، وا اءهل بيتاه ، ليت السماء اءطبقت على الاءرض ، و ليت الجبال تدكدكت على السهل .
قال : وصاح شمر باءصحابه : ما تنتظرون بالرجل .
قال : فحملوا عليه من كل جانب .
فضربه زرعة بن شريك لعنه الله على كتفه اليسرى ، فضرب الحسين (عليه السلام) زرعة فصرعه .
و ضربه آخر على عاتقه المقدس بالسيف ضربة كبا (عليه السلام) بها على وجهه ، و كان قد اءعيى ، فجعل ينوء و يكب .
فطعنه سنان بن اءنس النخعى لعنه الله فى ترقوته .
ثم انتزع الرمح فطعنه فى بوانى صدره . ثم رماه سنان اءيضا بسهم ، فوقع السهم فى نحره .
صورت بر روى خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روى خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد. رواى گويد: علياى مكرمه زينب خاتون (عليه السلام) در آن حال از خيمه هاى حرم بيرون دويد در حالتى كه ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سيد و سرورم ، واى اهل بيتم ! اى كاش ، آسمان بر زمين مى افتاد و كوهها بر روى سطح زمين ريزريز مى گرديد. رواى گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد، صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمى كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بى دين از هر طرف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند. ((زرعه بن شريك)) مشرك ، ضربتى بر شانه مبارك امام (عليه السلام) زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى ديگر، ضربت شمشيرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبد الله (عليه السلام) آن آسمان وقار، به روى خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مظهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در اين هنگام ، سنان بن انس بى دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاى سينه اش ‍ كه
فسقط (عليه السلام)، و جلس قاعدا.
فنزع السهم من نحره ، و قرن كفيه جميعا.
و كلما امتلاءتا من دمائه خضب بها راءسه و لحيته و هو يقول :
((هكذا اءلقى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى)).
فقال عمر بن سعد لعنه الله لرجل عن يمينه :
انزل و يحك الى الحسين فاءرحه .
فبدر اليه خولى بن اءنس النخعى - لعنه الله - فضربه بالسيف فى حلقه الشريف و هو يقول :
و الله انى لاءجتز راءسك و اءعلم اءنك ابن رسول الله و خير الناس اءبا و اءما!!!
ثم اجتز راءسه الشريف صلى الله عليه و آله .
و فى ذلك يقول الشاعر:
صندوق علوم لدنى بود فرو برد. سپس اشقى الاءولين و الآخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوى آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگى برخاست و بر روى زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوى مبارك مى گرفت و چون پر از خون مى گرديد بر سر و محاسن شريف مى ماليد و مى فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مى نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند. پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثى كه در طرف يمين او بود، گفت : واى بر تو! از مركب فرود آى و حسين را راحت كن . راوى گويد: خولى بن يزيد اصبحى سرعت نمود كه سر مطهر امام (عليه السلام) را از بدن جدا نمايد ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود. آنگاه سنان بن انس نخعى از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراى بتول - سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس آل عبا، فرود آورد و به زبان بريده همى گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مى كنم و حال آنكه مى دانم تويى فرزند رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس ‍ آن شقى نا اميد از رحمت عام يزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شريف جدا نمود.(1) خدا بر ((سنان)) لعنت كنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف
فاءى رزية عدلت حسينا         غداة تبيره كفا سنان
و روى اءبو طاهر مذحمد بن الحسين البرسى فى كتابه ((معالم الدين))، عن الصادق (عليه السلام) قال :
((لما كان من اءمر الحسين ما كان ، ضجت الملائكة الى الله بالبكاء و قالوا: يا رب هذا الحسين صفيك و ابن صفيك و ابن بنت نبيك .
قال : فاءقام الله ظل القائم (عليه السلام) و قال : بهذا اءنتقم لهذا))
و روى :
اءن سنانا هذا اءخذه المختار فقطع اءنامله اءنملة اءنملة ، ثم قطع يديه و رجليه و اءغلى له قدرا فيها زيت و رماه فيها و هو يضطرب .
قال الراوى :
و ارتفعت فى السماء فى ذلك الوقت غبرة شديدة سوداء مظلمة فيها ريح حمراء لا يرى فيها عين و لا اءثر، حتى ظن القوم اءن العذاب قد جاءهم ،
گرداناد. در مصيبت امام مظلومان و سرور شهيدان ، شاعر چنين گفته : ((فاءى رزية ...))؛ يعنى كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين (عليه السلام) برابرى نمايد؛ مصيبت آن هنگام بود كه دست ظلم سنان بى دين سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود. ابوطاهر محمدبن حسن برسى در كتاب ((معالم الدين)) ذكر نموده كه حضرت ابى عبد الله جعفر بن محمدالصادق (عليه السلام) فرموده آن هنگام كه مصيبت عظماى شهادت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) واقع گرديد، ملائكه به درگاه بارى عزوجل به ضجه و فرياد آمدند و عرض نمودند: بارالها! اينك حسين صفى تو و پسر دختر نبى تو است كه در دست اشقياء، مقتول گرديده ! خداوند عزوجل سايه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتى كه ايستاده بود به فرشتگانش ‍ نشان داد و فرمود:به اين شخص انتقام خواهم كشيد از براى اين مقتول ! و در خبر وارد است كه همين سنان لعين را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را بريد و دستها و پاهايش را قطع نمود و ديگى از روغن زيتون براى هلاكت جان آن ملعون ، بجوشانيد و آن پليد را در ميان روغن انداخت و آن شقى در ميان ديگ به اظطراب بود تا به عذاب الهى واصل گرديد. راوى گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدى كه سياه و تاريك بود به آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخى وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمى توانست جايى را ببيند. لشكر
فلبثوا كذلك ساعة ، ثم انجلت عنهم .
و روى هلال بن نافع قال :
انى لواقف مع اءصحاب عمر بن سعد اذ صرخ صارخ :
اءبشر اءيها الاءمير فهذا شمر قد قتل الحسين (عليه السلام).
قال : فخرجت بين الصفين ، فوقفت عليه ، فانه ليجود بنفسه ، فو الله ما راءيت قتيلا مضمخا بدمه اءحسن منه و لا اءنور وجها، و لقد شغلنى نور وجهه و جمال هياءته عن الفكرة فى قتله .
فاستسقى فى تلك الحال ماء، فسمعت رجلا يقول له :
و الله لا تذوق الماء حتى ترد الحامية فتشرب من حميمها!!
فقال له الحسين (عليه السلام):
يا ويلك ! اءنا لا اءرد الحامية و لا اءشرب من حميمها، بل اءرد على جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و اءسكن معه فى داره فى مقعد صدق عند مليك مقتدر، و اءشرب من ماء غير آسن ، و اءشكو اليه ما ارتكبتم منى و فعلتم بى .
دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتى بر اين حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت .
هلال بن نافع روايت كرده كه مى گفت : من با لشكر عمر سعد نحس ‍ ايستاده بودم كه شنيدم كسى را كه فرياد مى زند: اءيها الاءمير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذى الجوشن ، حسين را به قتل رسانيد.
هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاى سر آن جناب ايستادم در حالتى كه آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون خويش آغشته را كه در خوشرويى و نورانيت وجه ، بهتر از حسين (عليه السلام) باشد و به تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبى مى نمود، شنيدم كه كافرى بى دين به آن سبط سيدالمرسلين (عليه السلام) به زبان بريده اين گونه جسارت نمود كه به خدا آب نخواهى چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردى و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامى !؟ سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام (عليه السلام) در جواب او فرمود: واى بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمى شوم و از حميم دوزخ نمى آشامم بلكه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالى مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتى كه از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاى بهشت كه خداى عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نمى شود، خواهم آشاميد و به خدمتش
قال : فغضبوا باءجمعهم ، حتى كاءن الله لم يجعل فى قلب اءحد منهم من الرحمة شيئا، فاجتزوا راءسه و اءنه ليكلمهم ، فتعجبت من قلة رحمتهم وقلت : و الله لا اءجامعكم على اءمر اءبدا.
قال :
ثم اءقبلوا على سلب الحسين (عليه السلام)، فاءخذ قميصه اءسحاق بن حوبة (حيوه) الحضرمى ، لعنه الله فلبسه فصار اءبرص وامتعط شعره .
و روى :
اءنه وجد فى قميصه ماءة و بضع عشرة ما بين رمية و ضربة و طعنة .
قال الصادق (عليه السلام):
وجد بالحسين (عليه السلام) ثلاث و ثلاثون طعنة و اءربع و ثلاثون ضربة)).
و اءخذ سراويله بحر بن كعب التيمى لعنه الله وروى :
اءنه صار زمنا مقعدا من رجليه .
شكايت مى كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد. هلال گفت : آن بدكيشان همگى آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداى عزوجل در قلب يكى از آن بى دينان رحم قرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتى كه با ايشان به تكلم مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله . پس من از بى رحمى آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امرى با شما اتفاق نخواهم نمود راوى گويد: پس از آنكه آن گروه لعين ، سبط سيدالمرسلين (عليه السلام) را به تيغ ظلم مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت كردار روى آوردند براى غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ، پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمى پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساى نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بى نياز، بدن نحس آن روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمى كه جميع موهاى بدن آن بدبخت پليد فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاى زياده از يك صد و ده جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند. امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاى سى و سه طعنه نيزه و سى چهار ضربت شمشير يافتند.
بحربن كعب تميمى بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم
و اءخذ عمامته اءخنس بن مرثد بن علقمة الحضرمى لعنه الله فاعتم بها فصار معتوها.
و اءخذ نعليه الاسود بن خالد.
و اءخذ خاتمه بجدل بن سليم الكلبى ، لعنه الله فقطع اءصبعه (عليه السلام) مع الخاتم .
و هذا اءخذه المختار فقطع يديه و رجليه و تركه يتشحط فى دمه حتى هلك .
و اءخذ قطيفة له (عليه السلام) كانت من خز قيس بن الاءشعث لعنه الله .
و اءخذ درعه البتراء، عمر بن سعد لعنه الله فلما قتل عمر بن سعد وهبها المختار لاءبى عمرة قاتله .
و اءخذ سيفه جميع بن الخلق الاءودى .
و قيل : رجل من بنى تميم يقال له الاءسود بن حنظلة لعنه الله .
و فى رواية ابن سعد اءنه :
اءخذ سيفه الفلافس النهشلى .
در روايت است كه آن كافر شرير از معجزه فرزند بشير و نذير، پاهاى نحسش فلج شد و خود نيز زمين گير گرديد. عمامه آن سرور را كه رشك خورشيد انور بود ملعونى كه او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمى ابتر مى گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و فرزند ساقى كوثر برداشت و بعضى گفتند كه جابربن يزيد اودى ، عمامه امام را در بود و آن را بر سر خود پيچيد و از اثر ضياى آن عمامه مهر آسا، خفاش عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون ديوانه شد. نعلين بيضاى آن كليم طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پاى حضرت بربود. انگشتر سليمان ملك شهادت را بجدل بن سليم كلبى بيرون آورد و آن ظالم يهودى ، انگشت مبارك حضرت را - كه مدار عوالم امكان منوط به اشاره اراده حضرتش بود - با انگشتر قطع نمود! مختاربن ابى عبيده ، همين لعين را گرفته و دستها و پاهاى نحسش را بريد و آن سگ پليد در خون خود مى غلطيد تا روح جبينش تسليم مالك دوزخ شده هلاك گرديد. - لعنه الله -. قطيفه از خز كه با آن پرده دار حريم اسرار لدنى بود، قيس بن اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شير بيشه شجاعت را كه موسوم به ((بتراء)) بود، عمر سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدكردار به انتقام خون فرزند احمد مختار مقتول مختار گرديد، همان زره را به ((ابى عمره)) قاتل آن لعين ، بخشيد. شمشير آن يكه تاز ميدان شفاعت را، ((جميع بن خلق اودى)) شقاوت انباز، باز نمود و بعضى گفته اند كه
و زاد محمد بن زكريا: اءنه وقع بعد ذلك الى بنت حبيب بن بديل .
و هذا السيف المنهوب ليس بذى الفقار، فان ذلك كان مذخورا و مصونا مع اءمثاله من ذخائر النبوة و الامامة ، و قد نقل الرواة تصديق ما قلناه و صورة ما حكيناه .
قال الراوى : و جاءت جارية من ناحية خيم الحسين (عليه السلام).
فقال لها رجل : يا اءمة الله ان سيدك قتل .
قالت الجارية : فاءسرعت الى سيداتى و اءنا اءصيح ، فقمن فى وجهى و صحن .
قال : و تسابق القوم على نهب بيوت آل الرسول و قرة عين الزهراء البتول ، حتى جعلوا ينتزعون ملحفة المراءة عن ظهرها، و خرج بنات رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و حريمه يتساعدن على البكاء و يندبن لفراق الحماة والاءحباء.
فروى حميد بن مسلم قال : راءيت امراءة من بنى
مردى از بنى تميم كه نام آن روسياه ((اسودبن حنظله)) دين تباه بود شمشير را از ميان فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روايت ابن بى سعد، شمشير را ((فلافس نهشلى)) برداشت و محمد بن زكريا گفته كه عاقبت آن شمشير به دختر حبيب بن بديل رسيد. البته شايان ذكر است كه آن شمشيرى كه از جناب سيدالشهداء - عليه آلاف التحية والثناء - در كربلا به غارت رفت سواى ذوالفقار حيدر كرار است ؛ زيرا ذوالفقار با ساير ذخاير و ودايع نبوت و امامت در خدمت امام زمان (عليه السلام) مصون و محفوظ است و تصديق اين مدعا و صورت ما حكيناه را راويان اخبار و آثار بيان نموده اند.
راوى گويد: كنيزكى از ناحيه خيمه هاى حرم محترم امام حسين (عليه السلام) بيرون آمد. مردى به او رسيد گفت : يا امة الله ! اقايت كشته شد! آن كنيزك گفت : من صيحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و اين خبر وحشتناك را به ايشان دادم پس همه زنان برخاستند و در مقابل من آغاز ناله و فرياد بر آوردند.
راوى گويد: لشكر اشقيا، مسارعت در غارت اموال آل رسول و قرت العين بتول نمودند و كار غارت به جايى رسيد كه از سر زنها، چادر مى ربودند. دختران آل رسول و حريم آن جناب به اتفاق هم به گريه و ناله مشغول شدند و گريه در فراق كسان و احبا و دوستان خود مى نمودند. حميد بن مسلم گويد: ديدم زنى از قبيله بكربن وائل كه با همسر خود در ميان اصحاب عمر سعد لعين بود، وقتى ديد كه
بكر بن وائل كانت مع زوجها فى اءصحاب عمر بن سعد.
فلما راءت القوم قد اقتحموا على نساء الحسين (عليه السلام) فى فسطاطهن و هم يسلبونهن ، اءخذت سيفا و اءقبلت نحو الفسطاط و قالت :
يا آل بكر بن وائل اءتسلب بنات رسول الله ؟!
لا حكم الا لله ، يا لثارات رسول الله ، فاءخذها زوجها فردها الى رحله .
قال الراوى :
ثم اءخرجوا النساء من الخيمة واءشعلوا فيها النار، فخرجن حواسر مسلبات حافيات باكيات يمشين سبايا فى اءسر الذلة .
و قلن :
بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين ، فلما نظر النسوة الى القتلى صحن و ضربن وجوههن .
قال : فو الله لا اءنسى زينب ابنة على و هى تندب الحسين (عليه السلام) و تنادى بصوت حزين و قلب كئيب :
لشكريان بر سر زنان و حرم حسين (عليه السلام) هجوم آورده اند و در خيمه ها داخل شده اند و به غارت اهل بيت مشغولند، شمشيرى برداشته و به جانب خيمه ها شتافت و فرياد استغاثه بر آورد كه اى آل بكربن وائل ! آيا سزاوار است كه دختران رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را برهنه نمايند؟!! غيرت شما كجاست ؟! لا حكم الا الله ، يالثارات رسول الله !!
شوهر اين زن او را گرفته و به خيمه اش برگردانيد.
راوى گويد: پس از غارت خيمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان آل طاها را از خيمه ها بيرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خيمه ها كه مهد امان و پناهگاه عالميان بود، بر افروختند و زنان با سر و پاى برهنه و غارت زده گريه كنان بيرون آمدند و در حالى كه با خوارى به اسارت گرفته شده بودند مى گفتند: شما را به خدا قسم مى دهيم كه ما را بر قتلگاه حسين (عليه السلام) بگذرانيد، دشمنان نيز اين تقاضا را قبول كردند و چون چشم زنان به آن شهيدان افتاد، فرياد صيحه بر آوردند و سيلى به صورت خود زدند راوى گويد: به خدا سوگند كه فراموش ‍ نمى كنم كه عليا مكرمه زينب خاتون (عليها السلام) دختر على مرتضى را كه بر حسين (عليه السلام) ندبه مى نمود و به آواز حزين و قلبى غمگين صدا مى زد: اى خواجه كائنات كه پيوسته هديه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقديم سده جلالت مى گردد، اينك اين حسين است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده است و اينها دختران تو هستند كه اسير شده اند از اين ظلم
وامحمداه ، صلى عليك ملائكة السماء. هذا حسين بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الاءعضاء، واثكلاه ، و بناتك سبايا، الى الله المشتكى و الى محمد المصطفى و الى على المرتضى و الى فاطمة الزهراء، و الى حمزة سيدالشهداء. وامحمداه ، و هذا حسين بالعراء، تسفى عليه ريح الصباء، قتيل اءولاد البغايا. واحزناه ، واكرباه عليك يا اءبا عبد الله ، اءليوم مات جدى رسول الله (عليه السلام).
يا اءصحاب محمد، هؤ لاء ذرية المصطفى يساقون سوق السبايا. و فى بعض الروايات : وامحمداه ، بناتك سبايا، و ذريتك مقتلة تسفى عليهم ريح الصباء، و هذا حسين محزوز الراءس من القفا، مسلوب العمامة والرداء. باءبى من اءضحى عسكره فى يوم الاثنين نهبا. باءبى من فسطاطه مقطع العرى .
باءبى من لا غائب فيرتجى ، و لا جريح فيداوى .
باءبى من نفسى له الفداء.
باءبى المهموم حتى قضى .
باءبى العطشان حتى مضى .
و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء (عليه السلام) شكايت مى برم . يا محمد! اين حسين است كه در گوشه بيابان افتاده و باد صبا بر او مى گذرد و او به دست زنازادگان كشته شده است . اى بسا حزن و اندوه من ! امروز احساس مى كنم كه جد بزرگوارم احمد مختار از دنيا رحلت نمود!
كجاييد اى اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)!؟ اينك اين بى كسان ، ذريه مصطفى را به اسيرى مى برند و در روايت ديگر وارد شده است كه مى گفت : يا محمد!
اينك دختران تو اسير و ذريه تو كشته شده اند و باد صبا بر اجساد ايشان مى وزد و اينك حسين سر از قفا جدا گرديده عمامه و ردايش را از سر دوشش كشيده اند.
پدرم فداى آن حسين كه در روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت .
شايد اين كلمه اشاره باشد به روز سقيفه بنى ساعده .
پدرم به فداى آن حسين كه طناب خيمه هاى حرمش را بريدند.
پدرم به فداى آن حسين كه به سفر نرفته تا اميد بازگشتش را داشته باشم و زخم بدنش طورى نيست كه مداوا توانم نمود. جانم به فدايش كه با بار غم و اندوه از دنيا رفت .
پدرم به فداى او كه با لب تشنه از دار دنيا رفت . پدرم به فداى او كه جدش محمد مصطفى است .
باءبى من شيبته تقطر بالدماء، باءبى من جده رسول اله السماء، باءبى من هو سبط نبى الهدى ، باءبى محمد المصطفى ، باءبى على المرتضى ، باءبى خديجة الكبرى ، باءبى فاطمة الزهراء سيدة النساء، باءبى من ردت عليه الشمس حتى صلى .
قال الراوى : فاءبكت و الله كل عدو و صديق ! ثم اءن سكينة اعتنقت جسد الحسين (عليه السلام) فاجتمع عدة من الاءعراب حتى جروها عنه .
قال الراوى : ثم نادى عمر بن سعد فى اءصحابه : من ينتدب للحسين فيوطى الخيل ظهره ؟ فانتدب منهم عشرة فوارس و هم : اسحاق بن حوبة الذى سلب الحسين (عليه السلام) قميصه ، واءخنس بن مرثد، و حكيم بن طفيل السنبسى ، و عمر بن صبيح الصيداوى ، و رجاء بن منقذ العبدى ، و سالم بن خثيمة الجعفى ، و صالح بن وهب الجعفى ، و واحظ بن ناعم ، و هانى بن شبث الحضرمى ، و اءسيد بن مالك لعنهم الله ، فداسوا الحسين (عليه السلام) بحوافر خيلهم حتى رضوا ظهره و صدره .
پدرم به فداى او كه فرزند زاده رسول الله آسمانهاست .
پدرم به فداى او كه سبط نبى هدى است . جانم به فداى محمد مصطفى و خديجه كبرى و على مرتضى و فاطمه زهراء سيده زنان . جانم به فداى آن كس كه آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع ديگر نمود تا او نماز گزارد.
راوى گفت : به خدا سوگند! زينب كبرى (عليها السلام) با اين سخنان سوزناك دوست و دشمن را بگرياند. سپس سكينه خاتون ، جنازه پدر خود حسين (عليه السلام) را در آغوش كشيد، پس گروهى از اعراب جمع شدند و آن مظلومه را از روى نعش پدر جدا نمودند.
راوى گويد: پس از شهادت امام مبين ، عمر سعد لعين در ميان اصحاب و ياران بى دين خود ندا در داد: كيست كه اجابت كند دعوت امير خود ابن زياد را درباره حسين به جا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعين را نمودند و نامهاى نحس آن ملعونها عبارت است از: اسحاق بن حويه بى دين و او همان ملعون بود كه پيراهن از بدن شريف امام (عليه السلام)، بيرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدآئين ؛ حكيم بن طفيل سنبسى لعين ؛ عمرو بن صبيح صيداوى كافر؛ رجاء بن منفذ عبدى ؛ سالم بن خثيمه جعفى پليد؛ واحظ بن ناعم شقى ، صالح بن وهب جعفى جفاگر، هانى بن شبث حضرمى عنيد و اسيد بن مالك هالك - لعنهم الله اجمعين - پس آن لعينان ، سينه و پشت فرزند رسول را به سم اسبها خود پايمال كردند و در هم شكستند.
قال الراوى : و جاء هؤ لاء العشرة حتى وقفوا على ابن زياد لعنه الله فقال اءسيد بن مالك اءحد العشرة :
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر         بكل يعبوب شديد الاءسر
فقال ابن زياد لعنه الله من اءنتم ؟
قالوا: نحن الذين وطئنا بخيولنا ظهر الحسين حتى طحنا حناجر صدره .
قال : فاءمر لهم بجائزة يسيرة .
قال : اءبو عمر الزاهد: فنظرنا فى هؤ لاء العشرة ، فوجدناهم جميعا اءولاد زنا.
و هؤ لاء اءخذهم المختار، فشد اءيديهم و اءرجلهم بسكك الحديد، و اءوطاء الخيل ظهورهم حتى هلكوا.
و روى ابن رباح قال : لقيت رجلا مكفوفا قد شهد قتل الحسين (عليه السلام).
فسئل عن ذهاب بصره ؟
فقال : كنت شهدت قتله عاشر عشرة ، غير اءنى
راوى گويد: ده نفرى كه جراءت نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حيدر تاختند به نزد ابن زياد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعين ايستادند يكى از آن روسياهان كه نام نحسش اسيد بن مالك بود اين بيت را بخواند: ((نحن رضضنا...))؛ يعنى ماييم آن ده نفر كه اول پشت حسين و سپس سينه اش را به وسيله اسبهاى تيزرو، بلند قامت و قوى هيكل ، در هم شكستيم و خرد ساختيم . ابن زياد پرسيد: شما چه كسانيد؟ گفتند: ماييم آن كسانى كه اسبها را بر بدن حسين تاختيم و او را پايمال مركبهاى خود نموديم به حدى كه استخوانهاى سينه اش را نرم و خرد كرديم . راوى گويد: عبيدالله بن زياد حكم نمود كه جايزه اى ناچيز به آنها دادند. از ابو عمرو زاهد مروى است كه گفت : آن ده نفر ملعون را چون نيك نظر نموديم همه آنها را حرام زاده يافتيم و وقتى مختار اين ده نفر را دستگير نمود، امر كرد تا دست و پاى آنها را با ميخهاى آهنين به زمين فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالك دوزخ سپردند.
از ابن رباح روايت است كه گفت : مرد كورى را ديدم كه در روز شهادت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در لشكر ابن زياد حضور داشت ، از او سؤ ال مى كردند از سبب نابينا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر ديگر از لشكريان در روز عاشورا در كربلا حاضر بودم جز آنكه من ته شمشير زدم نه تير انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسيد، من به سوى خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جاى
لم اءطعن و لم اءضرب و لم اءرم ، فلما قتل رجعت الى منزلى و صليت العشاء الآخرة و نمت .
فاءتانى آت فى منامى ، فقال : اءجب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)!
فقلت : ما لى وله ؟
فاءخذ بتلابيبى و جرنى اليه ، فاءذا النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) جالس فى صحراء، حاسر عن ذراعيه ، آخذ بحربة ، و ملك قائم بين يديه و فى يده سيف من نار فقتل اءصحابى التسعة ، فلما ضرب ضربة التهبت اءنفسهم نارا.
فدنوت منه و جثوت بين يديه و قلت : اءلسلام عليك يا رسول الله ، فلم يرد على ، و مكث طويلا.
ثم رفع راءسه و قال : يا عدو الله انتهكت حرمتى و قتلت عترتى و لم ترع حقى و فعلت ما فعلت .
فقلت : يا رسول الله ، و الله ما ضربت بسيف ، و لا طعنت برمح و لا رميت بسهم .
آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رؤ يا شخصى به نزد من آمد و به من گفت :
رسول خدا (عليه السلام) تو را طلب نموده ، به نزد پيامبر بيا.
گفتم : مرا با رسول چه كار است !؟
پس آن شخص گريبان مرا گرفت و كشان كشان تا به خدمت پيامبر آورد.
پس آن جناب را ديدم در صحرايى نشسته و آستين هاى خود را تا مرفق بالا زده و حربه اى در دست دارد و فرشته اى در پيش روى آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) ايستاده و شمشيرى از آتش در دست دارد و آن نه نفر ديگر هم حاضر بودند.
آن فرشته آن نه نفر را به اين كيفيت به قتل رسانيد كه هر يك را ضربتى كه مى زد شعله آتش او را فرو مى گرفت و به درك مى رفت .
پس من نزديك خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : السلام عليك يا رسول الله !
آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود.
مدتى دراز سر مبارك را به زير افكند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: اى دشمن خدا! حرمت مرا شكستى و عترت مرا به قتل رسانيدى و رعايت حق را ننمودى و كردى آنچه كردى ؟!!
پس من گفتم : يا رسول الله ! به خدا سوگند كه من نه شمشير زدم و نه نيزه به كار بردم و نه تير انداختم .
فقال : صدقت ، و لكن كثرت السواد، اءدن منى . فدنوت منه ، فاذا طشت مملو دما.
فقال لى : هذا دم ولدى الحسين (عليه السلام)، فكحلنى من ذلك الدم ، فانتبهت حتى الساعة لا اءبصر شيئا.
و روى عن الصادق (عليه السلام)، يرفعه ال ى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) اءنه قال :
((اذا كان يوم القيامة نصب لفاطمة (عليها السلام) قبة من نور، و يقبل الحسين (عليه السلام) و راءسه فى يده .
فاذا راءته شهقت شهقة لا يبقى فى الجمع ملك مقرب و لا نبى مرسل الا بكى لها.
فيمثله الله عزوجل لها فى احسن صورة (2) و هو يخاصم قتلته بلا راءس .
فيجمع الله لى قتلته و المجهزين عليه و من شرك فى دمه ، فاءقتلهم حتى آتى على آخرهم
ثم ينشرون فيقتلهم اءمير المؤ منين (عليه السلام).
ثم ينشرون فيقتلهم الحسن (عليه السلام)
رسول خدا فرمود: راست مى گويى و لكن سياهى لشكر بودى و بر تعداد آنها افزودى . آنگاه فرمود: به نزديك من بيا و چون نزديك شدم در خدمتش طشتى پر از خون ديدم ، پس حضرت فرمود: اين خون فرزندم حسين است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم كشيد و وقتى از خواب بيدار گشتم ، ديدم ديگر چشمم جايى را نمى بيند. از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه مرفوعا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه چون روز قيامت شود از براى فاطمه زهرا قبه اى از نور نصب مى نمايند و حسين (عليه السلام) به محشر مى آيد در حالتى كه سر خود را بر روى دست گرفته و سر بر بدن ندارد و چون فاطمه (عليها السلام) او را به اين شكل ببيند يك نعره مى زند كه هيچ فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسل نمى ماند مگر آنكه همى به گريه مى افتند. سپس خداى عزوجل ، حسين (عليه السلام) را به بهترين صورتها از براى فاطمه زهرا (عليها السلام) ممثل مى نمايد و در آن حال ، حسين (عليه السلام) در حالى كه سر بر بدن ندارد به قاتلان خود مخاصمه مى كند. سپس خداوند، كشندگان او را و آنانكه سر از بدن اطهرش جدا نمودند و يا به نحوى در ريختن خون آن مظلوم شركت داشته اند در مكانى جمع مى كند و من همه آنان را به قتل مى رسانم .
سپس خداى عزوجل آنان را زنده مى كند باز جناب امير مؤ منان (عليه السلام) همه ايشان را مقتول مى نمايد؛ باز زنده مى شوند و امام حسن (عليه السلام) آن اشقيا را به قتل مى رساند و باز خدا ايشان را زنده مى كند پس امام
ثم ينشرون فيقتلهم الحسين (عليه السلام).
ثم ينشرون فلا يبقى من ذريتنا اءحد الا قتلهم . فعند ذلك يكشف الغيظ وينسى الحزن)).
ثم قال الصادق (عليه السلام):
((رحم الله شيعتنا، هم و الله المؤ منون و هم المشاركون لنا فى المصيبة بطول الحزن و الحسرة))
و عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) اءنه قال :
((اذا كان يوم القيامة تاءتى فاطمة (عليها السلام) فى لمة من نسائها.
فيقال لها: اءدخلى الجنة .
فتقول : لا اءدخل حتى اءعلم ما صنع بولدى من بعدى .
فيقال : لها اءنظرى فى قلب القيامة ، فتنظر الى الحسين (عليه السلام) قائما ليس عليه راءس ، فتصرخ صرخة ، فاءصرخ لصراخها و تصرخ الملائكة لصراخها)).
و فى رواية اءخرى : ((و تنادى وا ولداه ، واثمرة فؤ اداه .
حسين (عليه السلام) آنان را به قتل مى آورد و باز زنده مى گردند. پس ‍ احدى از ذريه ما باقى نمى ماند مگر آنكه هر كدام يك مرتبه آنها را به قتل مى رساند. در اين هنگام غيظ و خشم ما فرو مى نشيند و اندوه و مصيبت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) از خاطرها رفته و به فراموشى سپرده مى شود(3).
پس از آن ، امام جعفر (عليه السلام) فرمود: خدا رحمت كناد شيعيان ما را، به خدا سوگند كه ايشان مؤ منان بر حق اند. به خدا قسم ! آنها به واسطه درازى حزن و اندوه و حسرتشان ، در مصيبت با ما شريكند. و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: چون قيامت شود فاطمه زهرا (عليها السلام) در حالى كه زنان اطرافش را گرفته اند، مى آيد، پس به او گفته مى شود داخل بهشت شو! فاطمه (عليها السلام) مى گويد: من داخل بهشت نمى شوم تا آنكه بدانم بعد از رحلت من از دنيا، با فرزندم حسين (عليه السلام) چگونه رفتار كرده اند.
پس به او گفته مى شود: اءنظرى فى قلب القيامة ؛ يعنى به وسط صحراى محشر نظر نما! چون نظر نمايد حسين (عليه السلام) را مى بيند ايستاده و سر در بدن ندارد.
در اين هنگام فرياد بر مى آورد و من نيز از فرياد او به فرياد مى آيم و فرشتگان هم به فرياد مى افتند.
و در روايت ديگر چنين وارد شده كه فاطمه زهرا (عليها السلام) نداى واولداه ، واثمرة فؤ اداه بر مى آورد.
قال : ((فيغضب الله عزوجل لها عند ذلك ، فياءمر نارا يقال لها هبهب قد اءوقد عليها اءلف عام حتى اسودت ، لا يدخلها روح اءبدا و لا يخرج منها غم اءبدا.
فيقال لها: التقطى قتله الحسين (عليه السلام)، فتلتقطهم ، فاذا صاروا فى حوصلتها صهلت و صهلوا بها و شهقت و شهقوا بها و زفرت و زفروا بها.
فينطقون باءلسنة ذلقة ناطقة : يا رب بم اءوجبت لنا النار قبل عبدة الاءوثان ؟
فياءتيهم الجواب عن الله عزوجل : ليس من علم كمن لا يعلم)).
روى هذه الحديثين ابن بابويه فى كتاب ((عقاب الاءعمال)).
و راءيت فى المجلد الثلاثين من ((تذييل)) شيخ المحدثين ببغداد محمد بن النجار فى ترجمة فاطمة بنت اءبى العباس الاءزدى باسناده عن طلحة قال : سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول : ان موسى بن عمران سئل ربه قال : يا رب ! ان اءخى هارون مات فاغفر له
در آن هنگام خداى عزوجل از براى داد خواهى فاطمه (عليها السلام)، به غضب مى آيد، پس امر مى كند آتشى را كه نام او ((هب هب)) است و هزار سال افروخته شده تا آنكه به غايت سياه گرديده كه هرگز نسيم روحى در آن داخل نمى گردد و هيچ غم و اندوهى از درون آن خارج نمى شود. پس خطاب به آن آتش مى رسد كه به مانند دانه ، آن كسانى را كه حسين (عليه السلام) را كشتند، بر چين ؛ آتش آنان را از ميان مردم بر مى چيند و چون در ميان آتش هب هب جاى گرفتند، آن آتش ‍ مانند اسب شيهه مى كشد و ايشان نيز به شيهه او، شيهه مى كشند و ((هب هب)) به نعره مى آيد و آنان هم به نعره او، نعره مى كشند و ((هب هب)) به شعله خويش به فرياد مى آيد و آنها نيز به فرياد او، فرياد مى كنند. پس ايشان به زبان گويا به سخن مى آيند كه پروردگارا، به چه علت ما را قبل از بت پرستان (4)، مستوجب آتش نمودى ؟
از جانب رب العزة جواب به ايشان مى رسد كه آن كس كه مى داند مانند كسى كه نمى داند، نيست .
سيد ابن طاوس - اءعلى الله مقامه - مى گويد: اين خبر را ابن بابويه در كتاب (( عقاب الاعمال)) ذكر نموده و فرموده كه آن را در مجلد سوم كتاب ((تذييل)) شيخ محدثين بغداد محمدبن نجار، كه در شرح حالات فاطمه بنت ابى العباس اءزدى است ، ديده ام . شيخ مزبور به اسناد خود از طلحه روايت نموده كه او گفت : شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود: موسى بن عمران - على نبينا و عليه السلام -
فاءوحى الله اليه : يا موسى بن عمران ! لو سئلتنى فى الاءولين و الآخرين لاءجبتك ، ما خلا قاتل الحسين بن على بن اءبى طالب - صلوات الله و سلامه عليهما-.
از پروردگار خود سؤ ال نمود كه پروردگارا، برادرم هارون از دنيا رفته او را بيامرز. پس خداى عزوجل وحى به سوى موسى فرستاد كه اى موسى بن عمران ! اگر از من درخاست نمايى كه اولين و آخرين مردم را بيامرزم ، مى آمرزم مگر كشندگان حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام).
المسلك الثالث
فى الاءمور المتاءخرة عن قتله (عليه السلام)
و هى تمام ما اءشرنا اليه .
قال : ثم ان عمر بن سعد - لعنه الله - بعث براءس الحسين - عليه الصلاه و السلام - فى ذلك اليوم - و هو يوم عاشوراء - مع خولى بن يزيد الاءصبحى و حميد بن مسلم الاءزدى الى عبيد الله بن زياد، و اءمر برؤ وس ‍ الباقين من اءصحابه و اءهل بيته فنظفت و سرح بها شمر بن ذى الجوشن - لعنه الله - و قيس بن الاءشعث و عمرو بن الحجاج ، فاءقبلوا بها حتى قدموا الكوفة .
و اءقام ابن سعد بقية يومه و اليوم الثانى الى زوال الشمس ، ثم رحل بمن تخلف من عيال الحسين ، و حمل نساءه على اءحلاس اءقتاب الجمال بغير وطاء
-------------------------------------------------------------
1- بنا به قولى كه معروف هم مى باشد اين كار به دست شمر لعين صورتت پذيرفته است .
2- مترجم گويد: مرداد از عبارت بالا، خوب واضح نيست ؛ زيرا ممثل بودن به بهترين صورتها، با نداشتن سر منافات دارد؛ شايد مراد از ممثل شدن آن حضرت اين باشد كه صورت مثالى بر بدن شريف ملحق مى گردد و چون در توجيه خبر محتاج به شاهديست ، چيزى از اخبار در اين باب به نظر قاصر نرسيده است . لهذا زياده از اين توجيه نمى توان نمود. و الله العالم .
3- مترجم گويد: ذكر اين قصه در اين مقام مشعر است بر آنكه اين ده نفر كه در انجا مذكور شده همان ده نفر ملعون باشند و شايد مناسبت ديگرى در نظر سيد مرحوم بوده است كه اين قصه را در اينجا ذكر فرموده .
4- مترجم مى گويد: شايد غرض از اين مضمون آن است كه بت پرستان ممكن است كه كفر ايشان به مرتبه اى باشد كه با حد جحود نرسد و لكن شما بعد از آنكه حق را ديديد و داخل در اسلام شديد، سپس كفران نعمت وجود امام (عليه السلام) - كه حجت خدا بود نموديد و آن حضرت را به ظلم و ستم بى منتها شهيد كرديد پس ايشان جاحدند و البته جاحدين از كفار بدترند.
--------------------------------------------
نويسنده : سيد بن طاوس
مترجم : محمدطاهر دزفولى
به كوشش : صادق حسن زاده

دیدگاه‌ها   

0 #1 پاسخ: شهادت عبد الله بن حسن (عليه السلام)ریزه خوار 1390-03-16 10:00
سلام علیکم خسته نباشید
ممنونم از مطالب استفاده نمودم
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page