توبه حر رضى الله عنه

(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)

سپس حر نامدار بعد از اين گفتار، مركب جهانيد با نيتى صادق عزم كعبه حضور فرزند رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت : ((اللهم ...))؛ يعنى خداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احديتت مسئلت مى نمايم كه توبه مرا قبول فرمايى ؛
وقال للحسين (عليه السلام): جعلت فداك اءنا صاحبك الذى حبسك عن الرجوع و جعجع بك ، ما ظننت اءن القوم يبلغون بك ما اءرى ، واءنا تائب الى الله ، فهل ترى لى من توبة ؟
فقال الحسين (عليه السلام): ((نعم يتوب الله عليك فاءنزل)).
فقال : اءنا لك فارسا خير منى راجلا، والى النزول يصير آخر اءمرى .
ثم قال : فاذا كنت اءول من خرج عليك ، فاءذن لى اءن اءكون اءول قتيل بين يديك ، لعلى اءكون ممن يصافح جدك محمدا غدا فى القيامة .
قال جامع الكتاب : انما اءراد اءول قتيل من الآن ، لاءن جماعة قتلوا قبله كما ورد.
فاءذن له ، فجعل يقاتل اءحسن قتال حتى قتل جماعة من شجعان و اءبطال .
ثم استشهد، فحمل الى الحسين (عليه السلام)، فجعل يمسح التراب عن وجهه و يقول :
زيرا دلهاى اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رعب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسين (عليه السلام) عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه اين گروه بى دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام (عليه السلام) فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مركب خود فرود آى .
حر عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پياده شدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حر پس از آن ملاطفت و محبت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شايد در فرداى قيامت يكى از اشخاصى باشم كه با جد بزرگوارت (صلى الله عليه و آله و سلم) مصافحه مى نمايند.
مؤ لف كتاب گويد: مراد حر اين بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد و الا قبل از شهادت حر، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حر سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكى ، خود را به درياى لشكر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصور نبود.
اءنت الحر - كما سمتك اءمك حرا - فى الدنيا والآخرة)).
قال الراوى :
وخرج برير بن خضير، وكان زاهدا عابدا، فخرج اليه يزيد بن معقل واتفقا على المباهلة الى الله : فى اءن يقتل المحق منهما المبطل ، فتلاقيا، فقتله برير.
ولم يزل يقاتل حتى قتل رضوان الله عليه .
قال الراوى :
وخرج وهب بن حباب (جناح) الكلبى ، فاءحسن فى الجلاد وبالغ فى الجهاد، وكان معه امراءته و والدته ، فرجع اليهما و قال :
يا اءماه ، اءرضيت اءم لا؟
فقالت :
لا، ما رضيت حتى تقتل بين يدى الحسين (عليه السلام).
در آن گيرو دار، گروهى از شجاعان و دليران اهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشيد و روح پاكش با حورالعين هم آغوش گرديد. چون بدن مجروح حر را خدمت امام حسين (عليه السلام) آوردند، سبط خواجه لولاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: ((اءنت الحر...))؛ تويى آزاد مرد، چنانكه مادرت تو را ((حر)) نام نهاده و تويى جوانمرد آزاد در دنيا و آخرت ! راوى گويد: برير بن خضير به قصد جهاد با اهل عناد، بيرون دويد و او مردى پارسا و از جمله از زهاد و عباد بود. پس يزيدبن معقل بد آيين ، براى مبارزه حر، از لشكر عمرسعد لعين ، بيرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر اين كردند كه مباهله نمايند بر اين نيت كه هر يك از ايشان كه بر باطل است به دست آنكه بر حق است كشته شود. با همين تصميم با هم در آويختند و مشغول مقاتله گرديدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((برير)) جان به مالك دوزخ بداد و ((برير)) آن يزيدبن معقل پليد را به درك فرستاد. باز آن مؤ من پاك دين مشغول مقاتله با آن قوم بد آيين گرديد تا شربت شهادت نوشيد. راوى گويد: و به جناح (يا ((حباب))) كلبى طالب نوشيدن جام شهادت گرديد و به طرف ميدان آمد و نيكو جلادتى نمود و مبالغه در جهاد و كوشش بسيار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در كربلا با او بودند. پس ‍ از اداى شرايط جوانمردى و اظهار جلادت خويش ، از ميدان نبرد به نزد ايشان شتافت و به مادر
وقالت امراءته : بالله عليك لا تفجعنى فى نفسك .
فقالت له اءمه :
يا بنى اءعزب عن قولها وارجع فقاتل بين يدى ابن بنت نبيك تنل شفاعة جده يوم القيامة .
فرجع ، ولم يزل يقاتل حتى قطعت يداه ، فاءخذت امراءته عمودا، فاءقبلت نحوه و هى تقول : فداك اءبى واءمى قاتل دون الطيبين حرم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، فاءقبل ليردها الى النساء، فاءخذت بثوبه ، وقالت : لن اءعود دون اءن اءموت معك .
فقال الحسين (عليه السلام): ((جزيتم من اءهل بيتى خيرا، ارجعى الى النساء يرحمك الله))، فانصرفت اليهن .
ولم يزل الكلبى يقاتل حتى قتل ، رضوان الله عليه .
ثم خرج مسلم بن عوسجة ، فبالغ فى قتال الآعداء، و صبر على اءهوال البلاء، حتى سقط الى
خود گفت : آيا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنكه در حضور امام (عليه السلام) كشته شوى .
زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت كناره جستن را اولى بدان و به سوى ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كشته شوى كه در روز قيامت به شفاعت جد بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب)) رو به ميدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد.
در اين هنگام همسر او عمودى برداشت و به يارى ((وهب)) شتافت در حالى كه مى گفت : پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضور اهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنكه با تو بميرم ! حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوض ‍ احسان تو به ما اهل بيت ، جزاى خيرت دهاد، برگرد.
پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پس از او، مسلم بن عوسجه رحمه الله قدم به ميدان مردى نهاد و مهيا گرديد كه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيد ابرار نمايد. او با كمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا
الاءرض وبه رمق ، فمشى اليه الحسين (عليه السلام) ومعه حبيب بن مظاهر.
فقال له الحسين (عليه السلام): ((رحمك الله يا مسلم ، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا)).
و دنا منه حبيب ، فقال : عز على مصرعك يا مسلم اءبشر بالجنة .
فقال له مسلم قولا ضعيفا: بشرك الله بخير.
ثم قال له حبيب :
لولا اءننى اءعلم اءنى فى الاءثر لاءحببت اءن توصى الى بكل ما اءهمك .
فقال له مسلم : فانى اءوصيك بهذا و اءشار بيده الى الحسين (عليه السلام) فقاتل دونه حتى تموت .
فقال له حبيب : لاءنعمنك عينا.
ثم مات رضوان الله عليه .
فخرج عمرو بن قرظة الاءنصارى ، فاستاءذن الحسين (عليه السلام)، فاءذن له .
آنكه از صدمه جراحات بر روى زمين افتاد و هنوزش رمقى در تن بود كه امام مؤ تمن بر بالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابى عبدالله (عليه السلام) به او فرمود: خدا تو را رحمت كناد. آنگاه امام حسين (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: ((فمنهم ...))(1)؛ يعنى كسانى از مردمان هستند كه مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضى ديگر در انتظارند و نعمتهاى الهى را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد گفت : اى مسلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به اين حال بر روى زمين ببينم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت .
مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنت . حبيب گفت : اگر نه اين بود كه به يقين مى دانم من نيز به زودى به تو ملحق مى شوم ، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايى و آنچه كه در نظرت مهم است وصيت كنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصيت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است و اشاره به سوى امام (عليه السلام) نمود كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوى . حبيب بن مظاهر گفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اين لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس عمرو بن قرظه (2) انصارى به قصد جانثارى از لشكرگاه شاه مظلومان با دل و جان ،
فقاتل قتال المشتاقين الى الجزاء وبالغ فى خدمة سلطان السماء حتى قتل جمعا كثيرا من حزب ابن زياد، وجمع بين سداد و جهاد.
و كان لا ياءتى الى الحسين (عليه السلام) سهم الا اتقاه بيده ولا سيف الا تلقاه بمهجته .
فلم يكن يصل الى الحسين (عليه السلام) سوء، حتى اءثخن بالجراح .
فالتفت الى الحسين (عليه السلام) وقال :
يابن رسول الله اءوفيت ؟
قال :
((نعم ، اءنت اءمامى فى الجنة ، فاقراء رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) عنى السلام واعلم اءنى فى الاءثر)).
فقاتل حتى قتل رضوان الله عليه .
پس ((عمرو)) همچون شيرشكار در ميان گروه نابكار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بى باك ، مردانه و چالاك ، به اميد ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذارى سلطان سماء، يك و تنها، خويش را به درياى لشكر دشمن زد و جمعى از نيروهاى ابن زياد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهى با تيغ زبان ، زيان آن گروه بى ايمان را منع مى نمود و آنها را به نصايح مشفقانه موعظه مى فرمود و گاهى هم به كار جنگ مشغول بود و هيچ تيرى به جانب امام (عليه السلام) پرتاب نمى شد مگر اينكه آن تير را به دست خود مى گرفت و هيچ شمشيرى به سوى امام فرود نمى آورد مگر آكه به تن و جان خويش آن را مى خريد و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سيدالشهداء وارد نگرديد تا آنكه از كثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولى گرديد. پس نگاه مشتاقانه اى به جانب امام حسين (عليه السلام) نمود و عرضه داشت : يابن رسول الله ! آيا خدمت من قبول و وفاى به عهد خويش ، مقبول درگاه است ؟
امام حسين (عليه السلام) به منطق صواب در جواب او، بلى فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداى قيامت چون به سوى من شتابى ، و بدان كه من نيز در دنبال تو روانم و به زودى به نزد شما مى آيم .
ثم برز جون مولى اءبى ذر، وكان عبدا اءسود.
فقال له الحسين (عليه السلام):
((اءنت فى اذن منى ، فانما تبعتنا طلبا للعافية ، فلا تبتل بطريقنا.
فقال : يابن رسول الله اءنا فى الرخاء اءلحس قصاعكم وفى الشدة اءخذلكم .
والله ان ريحى لمنتن وان حسبى للئيم ولونى لاءسود، فتنفس على بالجنة ، فيطيب ريحى و يشرف حسبى ويبيض وجهى ، لا والله لا اءفارقكم حتى يختلط هذا الدم الاءسود مع دمائكم . ثم قاتل حتى قتل ، رضوان الله عليه .
ثم برز عمر بن خالد الصيداوى ، فقال للحسين :
يا اءبا عبد الله ، جعلت فداك قد هممت اءن اءلحق باءصحابك ، وكرهت اءن اءتخلف فاءراك وحيدا فريدا بين اءهلك قتيلا.
فقال له الحسين (عليه السلام):
عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراى ديگر پر كشيد. پس از او، ((جون)) مولاى ابوذر كه غلامى سياه بود شرفياب حضور سيدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهى برو؛ زيرا تو با ما آمده اى براى طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش ‍ بلا ميفكن . ((جون)) عرض نمود: يابن رسول الله ! من در زمان خوشى و هنگام آسايش ، كاسه ليس خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حسبم پست و رنگم سياه است ، اينكه بر من منت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روى من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به درياى لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص ‍ شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذروه اعلى پرواز نمود. راوى گويد: پس از آن ، عمروبن خالد صيداوى قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پس به خدمت سيدالشهداء آمد عرض ‍ نمود: يا اباعبدالله ، جانم به فدايت باد! همت بر آن گماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تو را تنها و بى كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما را مقتول مشاهده نمايم .
تقدم فانا لاحقون بك عن ساعة)).
فتقدم فقاتل حتى قتل رضوان الله عليه .
قال الراوى :
وجاء حنظلة بن سعد الشبامى ، فوقف بين يدى الحسين (عليه السلام) يقيه السهام و السيوف و الرماح بوجهه ونحره .
واءخذ ينادى :
يا قوم انى اءخاف عليكم مثل يوم الاءحزاب مثل داءب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم ، وما الله يريد ظلما للعباد.
ويا قوم انى اءخاف عليكم مثل يوم التناد، يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم ، يا قوم لا تقتل حسينا فيسحتكم الله بعذاب و قد خاب من افترى .
ثم التفت الى الحسين (عليه السلام) وقال :
اءفلا نروح الى ربنا و نلحق باءصحابنا؟
حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به او فرمود: قدم به ميدان بنه كه ما نيز پس از ساعتى ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين در مقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رضوان الله عليه . راوى گويد: حنظله بن اسعد شامى رضوان الله عليه در مقابل نور ديده رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و قرة العين بتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوى آن حضرت مى آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را به دل و جان در راه حسين (عليه السلام) خريدار بود و به آواز بلند فرياد مى زد و آيات قرآن را تلاوت مى نمود:((... يا قوم انى ...))(3)؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم از روزى همانند روزهاى امت هاى پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند و كافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شما نازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداى عزوجل اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزى است كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ كننده اى براى خود نخواهيد ديد.)) اى مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداى عزوجل شما را هلاك خواهد نمود و از رحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسى كه به خدا افترا ببندد.
فقال له :
بلى رح الى ما هو خير لك من الدنيا و ما فيها والى ملك لا يبلى)).
فتقدم ، فقاتل قتال الاءبطال ، و صبر على احتمال الاءهوال ، حتى قتل ، رضوان الله عليه .
قال : وحضرت صلاة الظهر، فاءمر الحسين (عليه السلام) زهيرا بن القين و سعيدا بن عبد الله الحنفى اءن يتقدما اءمامه بنصف من تخلف معه ، ثم صلى بهم صلاة الخوف .
فوصل الى الحسين (عليه السلام) سهم ، فتقدم سعيد بن عبد الله الحنفى ، و وقف يقيه بنفسه ما زال ، ولا تخطى حتى سقط الى الاءرض و هو يقول :
اءللهم العنهم لعن عاد و ثمود.
اءللهم اءبلغ نبيك عنى السلام ، و اءبلغه ما لقيت من اءلم الجراح ، فانى اءردت ثوابك فى نصرة ذرية نبيك .
پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عباد، گرديد و عرض نمود: آيا وقت آن نشده كه به سوى پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيدالشهداء (عليه السلام) در جواب آن يار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه كه از دنيا و مافيها براى تو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت كه هرگز آن را زوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مضمار كارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شكيبايى را بر ترسهاى بلا، شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اشقيا به شهادت نائل آمد.
------------------------------------------------------
1- سوره احزاب (33)، آيه 23.
2- در بعضى نسخه ها (((قرطه))) ذكر شده .
3- سوره مؤ من (40)، آيه 30 33.
--------------------------------------------
نويسنده : سيد بن طاوس
مترجم : محمدطاهر دزفولى
به كوشش : صادق حسن زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page