سخنرانى امام حسين (عليه السلام) در مكه

(زمان خواندن: 14 - 28 دقیقه)

چنين روايت شده هنگامى كه آن حضرت عزيمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبه اى انشاء فرمود و پس از آنكه خداوند ودود را ستايش ‍ نمود و ثناى جميل بر حضرت ختمى مرتبت سرود، چنين فرمود كه به قلم تقدير كشيده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندى بر گردن مه وشان سيمين كه بدان زينت افزايند و چه بسيار مشتاقم به ديدار ياران ديرين كه از اين دار فنا رستند و از اين دام بلا جستند چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف عليهماالسلام و خداى عزوجل زمينى از براى من اختيار فرموده فيما بين سرزمين ((نواويس)) و ((كربلا)) كه به ناچار ديدار آن خواهم نمود. گويا مى بينم كه گرگان بيابان يعنى اشقياى كوفه ، اعضاى مرا پاره پاره مى كنند كه شكم هاى گرسنه و مشكهاى تهى خود را از آن انباشته دارند. فرارى از قضاى الهى نيست و نه از سرنوشت حق گريزى . آنچه خداى عزوجل بر آن خشنود است ، خشنودى ما در آن است . شكيباى بلاى حق هستيم و صابر بر قضاهاى او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشيد و پاره تن رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از او جدايى ندارد؛ پس رفتار ما بر طريقه اوست و پاره هاى تن او در رياض ‍ قدس مجتمع خواهند گرديد تا بدين واسطه چشمان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روشن شود و خدا به وعده خويش به رسولش ، وفا كند. هر كس را كه عزم جان نثارى است و خون خود را در راه دوستى ما خواهد ريخت ، بايدش كه آماده سفر شود؛ زيرا كه من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوى عراق ، ان شاء الله (1).
و روى اءبو جعفر محمد بن جرير الطبرى الامامى فى كتاب ((دلائل الامامة)) قال :
حدثنا اءبو محمد سفيان بن وكيع ، عن اءبيه وكيع ، عن الاءعمش قال :
قال اءبو محمد الواقدى و زرارة بن خلج :
لقينا الحسين بن على عليهما السلام قبل اءن يخرج الى العراق فاءخبرناه ضعف الناس بالكوفة و اءن قلوبهم معه و سيوفهم عليه .
فاءوماء بيده نحو السماء ففتحت اءبواب السماء ونزلت الملائكة عددا لا يحصيهم الا الله عزوجل فقال (عليه السلام):
((لولا تقارب الاءشياء و هبوط الاءجر لقاتلتهم بهؤ لاء، ولكن اءعلم يقينا اءن هناك مصرعى و مصرع اءصحابى لا ينجو منهم الا ولدى على)).
و روى معمر بن المثنى فى مقتل الحسين (عليه السلام)، فقال ما هذا لفظه :
فلما كان يوم التروية قدم عمر بن سعد بن اءبى
ابو جعفر محمد بن جرير طبرى امامى المذهب - عليه الرحمة - در كتاب ((دلائل الامامة)) خود روايت نموده كه گفت از براى ما حديث كرد ابو محمد سفيان بن وكيع از گفته پدر خويش و او از ((اعمش)). روايت كرده كه ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج چنين گفتند كه ما به شرف ملاقات جناب ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) رسيديم قبل از آنكه ايشان از مكه معظمه نهضت به سوى عراق فرمايد؛ پس ضعف حال اهل كوفه را به خدمتش عرضه داشتيم و گفتيم با اينكه دلهايشان مايل خدمت آن جناب است و لكن شمشيرهايشان را بر روى او كشيده اند.
امام حسين (عليه السلام) به دست مبارك خود اشاره به سوى آسمان نمود، پس درهاى آسمان باز شد و ملائكه بسيار نازل گرديد به عددى كه احصاى آنها را بجز خداى عزوجل كسى نمى داند؛ پس فرمود: اگر نمى بود تقارب اشياء به هم ديگر (يعنى آنكه بايد هر امر مقدرى به موجب اسباب مقدره او جارى و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب ، هر آينه به كمك اين ملائكه با اين مردم مقاتله مى نمودم ، و لكن به موجب علم اليقين مى دانم كه در آن زمين است محل افتادن من و اصحاب و ياران من و باقى نخواهد ماند از همه ايشان احدى مگر فرزند دلبندم على امام زين العابدين (عليه السلام).
معمر بن مثنى در باب شهادت ابى عبدالله (عليه السلام) به اين مضمون روايت نموده كه چون روز ترويه شد عمربن سعد بن ابى وقاص - عليه اللعنة - با لشكرى انبوه به امر يزيد پليد وارد مكه معظمه گرديد
وقاص الى مكة فى جند كثيف ، قد اءمره يزيد اءن يناجز الحسين القتال ان هو ناجزه اءو يقاتله ان قدر عليه ، فخرج الحسين (عليه السلام) يوم التروية .
ورويت من كتاب اءصل لاءحمد بن الحسين بن عمر بن بريدة الثقة و على الاءصل اءنه لمحمد بن داود القمى بالاءسناد عن اءبى عبد الله (عليه السلام ) قال : سار محمد بن الحنفية الى الحسين (عليه السلام) فى الليلة التى اءراد الحسين الخروج صبيحتها عن مكة .
فقال له : يا اءخى ، ان اءهل الكوفة من قد عرفت غدرهم باءبيك و اءخيك ، و قد خفت اءن يكون حالك كحال من مضى ، فان راءيت اءن تقيم فانك اءعز من بالحرم و اءمنعه .
فقال : ((يا اءخى قد خفت اءن يغتالنى يزيد بن معاوية فى الحرم ، فاءكون الذى يستباح به حرمة هذا البيت)).
فقال له ابن الحنفية : فان خفت ذلك فصر الى اليمن اءو بعض نواحى البر، فانك اءمنع الناس به ،
كه با آن حضرت جنگ كند در صورتى كه آن جناب سبقت در جنگ نمايد و الا اگر قدرت بر مقاتله او يابد با او قتال كند و او را به درجه شهادت رساند. پس موكب همايونى در روز ترويه از مكه معظمه نهضت فرمود. و روايت دارم از كتاب اصلى از اصول اخبار كه جامع آن احمدبن حسين بن عمربن بريده است كه مردى ثقه و عدل بود و اصل آن روايات از محمدبن داود قمى است كه با اسناد خويش از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: محمد بن حنفيه به خدمت برادر والا مقام خود شرفياب شد در آن شبى كه در صبح آن ، آن جناب عزم خروج از مكه معظمه داشت .
محمد عرض كرد: اى برادر، اهل كوفه آنانند كه شما غدر و مكر ايشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالى مقدار خويش مى دانى و من بيم دارم كه مبادا حال تو نيز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر راءى مبارك بر اين قرار گرفت كه در مكه اقامت فرمايى تو عزيزتر و گرامى تر از هر كس كه مقيم حرم است خواهى بود. حضرت (عليه السلام) در جواب فرمود: مى ترسم كه مبادا يزيدبن معاويه لعنه الله بطور ناگهانى مرا مقتول سازد و به اين واسطه من اول كسى باشم كه از جهت قتل من ، حرمت خانه خدا بشكند. محمد عرض نمود كه اگر از اين مطلب تو را انديشه است تشريف فرما يمن شو يا بعضى از نواحى دور دست را اختيار فرما؛ زيرا در آنجا از همه كس گرامى تر خواهى بود و هيچ كس بر تو دست نخواهد يافت .
ولا يقدر عليك اءحد.
فقال : ((اءنظر فيما قلت)).
فلما كان فى السحر ارتحل الحسين (عليه السلام)، فبلغ ذلك ابن الحنفية ، فاءتاه ، فاءخذ زمام ناقته وقد ركبها فقال : يا اءخى اءلم تعدنى النظر فيما ساءلتك ؟
قال : ((بلى)).
قال : فما حداك على الخروج عاجلا؟
فقال : ((اءتانى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بعدما فارقتك ، فقال : يا حسين ، اءخرج ، فان الله قد شاء اءن يراك قتيلا)).
فقال محمد بن الحنفية : انا لله وانا اليه راجعون ، فما معنى حملك هؤ لاء النساء معك واءنت تخرج على مثل هذا الحال ؟
قال : فقال له : ((قد قال لى : قد شاء اءن يراهن سبايا))، وسلم عليه ومضى .
وذكر محمد بن يعقوب الكلينى فى كتاب الرسائل ، عن محمد بن يحيى ، عن محمد بن الحسين ،
آن جناب فرمود: در اين باب ، بايد نظرى نمود.
چون هنگام سحر شد، حكم فرمود موكب شريف را از مكه معظمه كوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد به خدمتش ‍ شتافت و زمام ناقه را كه بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت :
يا اءخى ! وعده فرمودى كه در آنچه عرضه داشتم تاءملى فرمايى ؟
امام حسين (عليه السلام) فرمود: چنين است .
محمد گفت : پس چه چيز تو را واداشت كه با اين سرعت ، عزم خروج از مكه نمودى ؟ فرمود: آن هنگام كه از نزدت جدا شدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به نزد من آمد (يعنى در عالم خواب . و شايد معنى ديگر را اراده كرده باشد و در اينجا اجمال لفظ خالى از لطف نيست) و فرمود: اى حسين ! برو به جانب عراق كه مشيت الهى بر اين متعلق است كه تو را مقتول ببيند! محمد حنفيه گفت : ((انا لله وانا...)). چون چنين باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چيست ؟
راوى گويد: امام حسين (عليه السلام) در جواب برادر، فرمود كه هم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرموده كه مشيت حق بر اسيرى ايشان تعلق يافته كه خدا ايشان را اسير ببيند.
امام (عليه السلام) اين سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.
محمدبن يعقوب كلينى رضى الله عنه در كتاب ((رسائل)) خويش ‍ به سند
عن اءيوب بن نوح ، عن صفوان ، عن مروان بن اسماعيل ، عن حمزة بن حمران ، عن اءبى عبد الله (عليه السلام) قال : ذكرنا خروج الحسين (عليه السلام) وتخلف ابن الحنفية عنه ، فقال اءبو عبد الله (عليه السلام): يا حمزة انى ساءحدثك بحديث لا تساءل عنه بعد مجلسنا هذا:
ان الحسين (عليه السلام) لما فصل متوجها، اءمر بقرطاس و كتب :
بسم الله الرحمن الرحيم
من الحسين بن على الى بنى هاشم ، اءما بعد، فانه من لحق بى منكم استشهد، ومن تخلف عنى لم يبلغ الفتح ، والسلام .
وذكر المفيد محمد بن محمد بن النعمان رضى الله عنه فى كتاب ((مولد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) ومولد الاءوصياء صلوات الله عليهم ))، باءسناده الى اءبى عبدالله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)، قال : لما سار اءبو عبد الله الحسين بن على صلوات الله عليهما من مكة ليدخل المدينة ، لقيه اءفواج من الملائكة المسومين والمردفين فى اءيديهم
مذكور در متن ، روايت نموده از حمزه بن حمران از حضرت امام صادق (عليه السلام) كه در خدمت آن جناب سخن از خروج ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) در ميان آمد و آنكه محمد بن حنفيه از نصرت آن جناب تخلف نمود. امام صادق (عليه السلام) فرمود: اى حمزه ، من تو را خبر دهم به حديثى كه پس از اين مجلس ، مرا از حال محمد بن حنفيه سؤ ال ننمايى : به درستى كه چون حضرت امام حسين (عليه السلام) از مكه جدا شد و توجه به سوى عراق فرمود، فرمان داد كه پاره كاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشته اى است از جانب حسين بن على به جماعت بنى هاشم .
اما بعد؛ هر كس از شما به من بپيوندد شهيد گردد و آنكه تخلف نمايد به پيروزى نرسد. والسلام .))
شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان رضى الله عنه در كتاب ((مولد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و مولد اءوصيائه)) به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: در آن هنگام كه حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) از مكه معظمه بيرون آمد از براى آنكه وارد شهر مدينه طيبه شود افواجى از ملائكه مسومين (صاحبان نشانه چنانچه سپاهيان را نشانه است) و ملائكه مردفين (يعنى فرشتگانى كه از عقب سر مى رسند مثل صفوف لشكر كه به نظام رود) كه حربه ها در دست و بر اسبهاى نجيب بهشتى سوار بودند شرفياب
الحراب على نجب من نجب الجنة ، فسلموا عليه وقالوا: يا حجة الله على خلقه بعد جده واءبيه واءخيه ، ان الله عزوجل اءمد جدك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بنا فى مواطن كثيرة ، واءن الله اءمدك بنا.
فقال لهم : الموعد حفرتى وبقعتى التى اءستشهد فيها، وهى كربلاء، فاذا وردتها فاءتونى .
فقالوا: يا حجة الله ، ان الله اءمرنا اءن نسمع لك ونطيع ، فهل تخشى من عدو يلقاك فنكون معك ؟
فقال : لا سبيل لهم على ولا يلقونى بكريهة اءو اءصل الى بقعتى .
و اءتته اءفواج من مؤ منى الجن ، فقالوا له :
يا مولانا، نحن شيعتك و اءنصارك فمرنا بما تشاء، فلو اءمرتنا بقتل كل عدو لك و اءنت بمكانك لكفيناك ذلك .
فجزاهم خيرا وقال لهم : اءما قرءتم كتاب الله المنزل على جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فى قوله : (قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم)، فاذا اءقمت فى مكانى فبماذا يمتحن
گرديده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض كردند: اى حجت خدا بعد از رسول خدا و اميرالمؤ منين و امام حسن عليهم السلام بر جميع عالم ، به درستى كه خدا عزوجل مدد نمود جدت (صلى الله عليه و آله و سلم) را به وسيله ما در موارد بسيار و همانا حق تعالى ما را از براى امداد و يارى تو فرستاده .
امام (عليه السلام) فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعه اى است كه در آن شهيد مى شوم و نام آن ((كربلا)) است ؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آييد. عرضه داشتند: اى حجت خدا، خداى عزوجل ما را فرمان داده كه سخن تو را بشنويم و مطيع امر تو باشيم ، آيا هيچ انديشه از دشمنان دارى كه ما با تو همراه باشيم ؟ فرمود: دشمن را بر من راهى نيست و آسيبى به من نتوانند رسانيد تا آن هنگام كه برسم به بقعه خود. و نيز جمعيتى از مؤ منين طائفه جن به خدمت آن جناب رسيدند و عرض ‍ نمودند: اى مولاى ما! ماييم گروه شيعيان و ياران تو، ما را به آنچه كه بخواهى امر بفرما اگر ما را فرمان دهى كه جميع دشمنان تو را به قتل رسانيم و تو در جاى خود آرام و مكين باشى ، كفايت دشمنان از جناب تو خواهيم نمود. امام حسين در جواب ايشان فرمود: خدا شما را جزاى خير دهد، مگر اين آيه شريفه را كه بر جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل گرديده ، نخوانده ايد: (قل لو...)(2)؛ يعنى بگو اى رسول خدا، همانا اگر در خانه هاى خويش ساكن شويد البته آنانكه حكم قتل بر ايشان مقدر و مكتوب است در همان خانه هاى خود و خوابگاه خويش ‍ به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار كنند).
هذا الخلق المتعوس ، وبماذا يختبرون ، ومن ذا يكون ساكن حفرتى .
وقد اختارها الله تعالى لى يوم دحا الاءرض ، وجعلها معقلا لشيعتنا ومحبينا، تقبل اءعمالهم و صلواتهم ، و يجاب دعاؤ هم ، وتسكن شيعتنا، فتكون لهم اءمانا فى الدنيا والآخرة ؟ ولكن تحضرون يوم السبت ، وهو يوم عاشوراء - فى غير هذه الرواية يوم الجمعة - الذى فى آخره اءقتل ، ولا يبقى بعدى مطلوب من اءهلى و نسبى و اخوانى و اءهل بيتى ، ويسار راءسى الى يزيد بن معاوية لعنهما الله .
فقالت الجن : نحن والله يا حبيب الله وابن حبيبه لولا اءن اءمرك طاعة و اءنه لا يجوز لنا مخالفتك لخالفناك و قتلنا جميع اءعداءك قبل اءن يصلوا اليك .
فقال لهم (عليه السلام): و نحن و الله اءقدر عليهم منكم ، ولكن ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .
ثم سار الحسين (عليه السلام) حتى مر بالتنعيم ، فلقى
پس هرگاه كه من در جاى خود اقامت گزينم پس به چه چيز اين خلق كه مستعد از براى هلاكت هستند امتحان كرده خواهند شد و به كدام امر آزمايش مى شوند و چه كسى به جاى من در قبرم و گودال كربلا مدفون شود، حال آنكه خداى عزوجل اين را در روز ((دحو الاءرض)) كه زمين را پهن نموده ، از براى من اختيار فرمود و آن را منزلگاه شيعيان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساكن خواهند شد؛ پس آن زمين امان است از براى ايشان در دنيا و آخرت . و لكن در روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شويد و در روايتى غير از اين روايت ، فرمود: روز جمعه حاضر گرديد كه من در آخر همان روز كشته خواهم شد و هيچ كس پس از قتل من از اهل بيت و انساب و برادران من باقى نخواهد بود و سرم را مى برند به سوى يزيد بن معاويه لعنهما الله پس جنيان عرض كردند: به خدا سوگند، اى حبيب خدا و پسر حبيب خدا! اگر نه اين بود كه اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جايز نيست ، البته در اين باب بر خلاف فرمانت ، همه دشمنان تو را به قتل مى رسانيديم پيش ‍ از آنكه بتوانند به شما دست يابند. امام حسين (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان ، زيادتر از شماست ، و لكن نظر ما اين است كه از روى بينه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاكت رسند و آنان كه زنده اند، زندگى آنان نيز در آخرت بر اساس بينه و حجت باشد. پس آن حضرت روانه راه گرديد تا رسيد به منزل
هناك عيرا تحمل هدية قد بعث بها بحير بن ريسان الحميرى عامل اليمن الى يزيد بن معاوية فاءخذ (عليه السلام) الهدية ، لاءن حكم اءمور المسلمين اليه .
ثم قال لاءصحاب الجمال : ((من اءحب اءن ينطلق معنا الى العراق وفيناه كراه و اءحسنا صحبته ، ومن اءحب اءن يفارقنا اءعطيناه كراه بقدر ما قطع من الطريق)).
فمضى معه قوم وامتنع قوم آخرون .
ثم سار (عليه السلام) حتى بلغ ذات عرق ، فلقى بشر بن غالب واردا من العراق ، فساءله عن اءهلها.
فقال : خلفت القلوب معك والسيوف مع بنى اءمية .
فقال (عليه السلام): ((صدق اءخو بنى اءسد، ان الله يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد)).
قال الراوى : ثم سار (عليه السلام) حتى اءتى الثعلبية وقت الظهيرة ، فوضع راءسه ، فرقد ثم استيقظ، فقال :
((قد راءيت هاتفا يقول : اءنتم تسرعون والمنايا
((تنعيم)) و درآن مكان قافله اى را كه از طرف والى يمن - بحير بن ريسان حميرى ، هدايايى به يزيدبن معاويه مى برد، ملاقات كرد و امر فرمود آن هديه ها را از آنها گرفتند؛ زيرا حكم و سلطنت امور مسلمين در آن عصر، به عهده امام حسين (عليه السلام) بود و او امام امت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و به صاحبان شتران ، فرمود: هر كس ‍ دوست مى دارد كه با ما تا عراق بيايد كرايه او را تماما به او خواهيم داد و با او به نيكويى مصاحبت خواهيم داشت و هر كه را محبوب آن است ، كه از ما جدا شود، به قدر آنچه كه از يمن مسافت طى نموده و آمده ، كرايه به او عطا مى فرماييم ؛ پس گروهى در ركاب آن حضرت ماندند و جماعتى امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسين (عليه السلام) مركب راند تا آنكه به منزل ((ذات عرق))(3) رسيد و در اين منزل ((بشربن غالب)) كه از عراق مى آمد به خدمت امام (عليه السلام) رسيد و حضرت احوال اهل كوفه را پرسيد. بشربن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم كه دلهاى ايشان با شما بود و شمشيرهاى آنان با بنى اميه !؟ حضرت فرمود: برادر ما از بنى اسد، سخن به راستى گفت . به درستى كه خداى عزوجل به جا مى آورد آنچه را كه مشيت او تعلق يافته و حكم مى كند آنچه را كه اراده دارد. راوى گويد: امام (عليه السلام) از آن منزل كوچ كرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل ((ثعلبيه)) رسيد، پس سر مبارك را بر بالين گذارد و اندكى به خواب رفت ، چون بيدار گرديد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفى همى گفت كه شما به سرعت مى رود و مرگ شما را
تسرع بكم الى الجنة .
فقال له ابنه على : يا اءبة اءفلسنا على الحق ؟
فقال : ((بلى يا بنى والله الذى اليه مرجع العباد)).
فقال له : يا اءبة اذن لا نبالى بالموت .
فقال له الحسين (عليه السلام): ((فجزاك الله يا بنى خير ما جزا ولدا عن والده)).
ثم بات (عليه السلام) فى الموضع المذكور، فلما اءصبح ، فاذا هو برجل من اءهل الكوفة يكنى اءباهرة الاءزدى ، قد اءتاه سلم عليه .
ثم قال : يابن رسول الله ما الذى اءخرجك من حرم الله وحرم جدك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ؟
فقال الحسين (عليه السلام): ((ويحك يا اءبا هرة ، ان بنى اءمية اءخذوا مالى فصبرت ، وشتموا عرضى فصبرت ، وطلبوا دمى فهربت ، واءيم الله لتقتلنى الفئة الباغية و ليلبسنهم الله ذلا شاملا وسيفا قاطعا، وليسلطن الله عليهم من يذلهم ، حتى يكونوا اءذل من قوم سبا اذ
به تعجيل به سوى بهشت مى برد. در اين هنگام فرزند دلبندش حضرت على اكبر عرض نمود: اى پدر، مگر ما بر حق نيستيم ؟
امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، آن خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست ، ما بر حق هستيم .
حضرت على اكبر عرض كرد: حال كه چنين است باك از مردن نداريم .
حضرت امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند، خدا تو را جزاى خير دهد، جزايى كه فرزندان را در عوض نيكى ، نسبت به پدر خويش مى دهد. پس ‍ قرة العين رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه ديد كه از طرف كوفه مردى كه مكنى به اباهره ازدى بود، مى آيد و به خدمت امام آمد عرضه داشت : يابن رسول الله ! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون آورد؟
امام (عليه السلام) فرمود: ويحك ! اى اباهره ، به درستى كه بنى اميه لعنهم الله - مال مرا گرفتند صبر نمودم و عرض مرا ضايع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا بريزند فرار كردم و به خدا، اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداى عزوجل لباس ذلتى كه ايشان را فرا گيرد به ايشان خواهد پوشانيد و هم شمشير برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلط خواهد نمود بر ايشان كسى را كه آنها را خوار و ذليل گرداند تا در مذلت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زنى بر ايشان پادشاه شد، پس ‍ حكمرانى در مالها و خونهاى آنها، مى نمود.
ملكتهم امراءة منهم فحكمت فى اءموالهم ودمائهم .
ثم سار (عليه السلام)، وحدث جماعة من بنى فزارة و بجيلة قالوا: كنا مع زهيربن القين لما اءقبلنا من مكة ، فكنا نساير الحسين (عليه السلام) حتى لحقناه فكان اذا اءراد النزول اعتزلناه فنزلنا ناحية .
فلما كان فى بعض الاءيام نزل فى مكان ، فلم نجد بدا من اءن ننازله فيه ، فبينما نحن نتغدى من طعام لنا اذ اءقبل رسول الحسين (عليه السلام) حتى سلم علينا.
ثم قال : يا زهير بن القين ان اءبا عبد الله (عليه السلام) بعثنى اليك لتاءتيه ، فطرح كل انسان منا ما فى يده حتى كاءنما على رؤ وسنا الطير.
فقالت له زوجته - و هى ديلم بنت عمرو -: سبحان الله ، اءيبعث اليك ابن رسول الله ثم لا تاءتيه ، فلو اءتيته فسمعت من كلامه .
فمضى اليه زهير، فما لبث اءن جاء مستبشرا قد اءشرق وجهه ، فاءمر بفسطاطه و ثقله و متاعه فحول الى الحسين (عليه السلام).
پس از اين فرمايش ، از آن منزل نيز كوچ نموده و روانه راه شد.
روايت كرده اند: جماعتى از بنى فزاره و طائفه بجيله گفتند: ما با زهير از مكه معظمه بيرون آمديم و در راه بر اثر و دنبال امام حسين راه مى رفتيم تا آنكه به آن جناب ملحق نگرديم . و چون به منزلى مى رسيديم كه امام (عليه السلام) اراده نزول مى فرمود ما از اردوى آن جناب كناره گيرى مى نموديم و در گوشه اى دور از ديد آنها مى گزيدم . تا اينكه اردوى همايونى آن حضرت در يكى از منزلها فرود آمد و ما نيز چاره اى نداشتيم جز آنكه با آنها هم منزل شويم . پس از مدتى ، هنگامى كه طعام براى خود ترتيب نموده و مشغول خوردن چاشت بوديم ناگهان ديديم فرستاده اى از جانب امام حسين (عليه السلام) به سوى ما آمد و سلام كرد و خطاب به زهير بن قين نمود و گفت : اى زهير! امام (عليه السلام) مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آيى . پس هر كس از ما كه لقمه اى در دست داشت (از وحشت اين پيام) آن را بينداخت كه گويا پرنده بر سر ما نشسته بود (كه هيچ حركتى نمى توانستيم بكنيم).(4) زوجه زهير كه نامش ‍ ((ديلم)) دختر عمرو بود به او گفت : سبحان الله ! فرزند رسول خدا تو را دعوت مى كند و تو به خدمتش نمى شتابى !؟ سپس زوجه اش گفت : اى كاش به خدمت آن جناب مى رفتى و فرمايش ايشان را مى شنيدى . زهير بن قين روانه خدمت آن جناب شد. اندكى بيش نگذشت كه زهير با بشارت و شادمان و روى درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود كه خيمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزديك به خيمه هاى
و قال لامراته : اءنت طالق ، فانى لا احب اءن يصيبك بسببى الا خير، وقد عزمت على صحبة الحسين (عليه السلام) لاءفديه بروحى و اءقيه بنفسى .
ثم اءعطاها مالها و سلمها الى بعض بنى عمها ليوصلها الى اءهلها.
فقامت اليه وبكت وودعته .
وقالت : كان الله عونا ومعينا، خار الله لك ، اءساءلك اءن تذكرنى فى القيامة عند جد الحسين (عليه السلام).
ثم قال لاءصحابه : من اءحب منكم اءن يصحبنى ، والا فهو آخر العهد منى به .
ثم سار الحسين (عليه السلام) حتى بلغ زبالة ، فاءتاه فيها خبر مسلم بن عقيل ، فعرف بذلك جماعة ممن تبعه ، فتفرق عنه اءهل الاءطماع والارتياب ، وبقى معه اءهله و خيار الاءصحاب .
قال الراوى : وارتج الموضع بالبكاء والعويل لقتل مسلم بن عقيل ، وسالت الدموع عليه كل مسيل .
ثم ان الحسين (عليه السلام) سار قاصدا لما دعاه الله اليه ،
فلك احتشام حضرت امام حسين (عليه السلام) زدند و به زوجه خود گفت : من تو را طلاق دادم ؛ زيرا دوست نمى دارم كه از جهت من جز خير و خوبى به تو رسد و من عازم شده ام كه مصاحبت امام حسين (عليه السلام) را اختيار نمايم تا آنكه جان خود را فداى او كنم و روح را سپر بلا گردانش نمايم . سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضى عموزاده هايش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤ منه برخاست و گريه كرد و او را وداع نمود و گفت : خدا يار و معين تو باد و خيرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قيامت در نزد جد حسين (عليه السلام)، ياد نمايى . سپس زهير به اصحاب خويش گفت : هر كس خواهد به همراه من بيايد و اگر نه اين آخرين عهد من است با او. امام حسين (عليه السلام) از آن منزل كوچ نمود و روانه راه گرديد تا آنكه به منزل ((زباله)) رسيد و در ((زباله)) خبر شهادت مسلم بن عقيل (رحمه الله) مسموع امام (عليه السلام) گرديد. گروهى كه از اهل طمع و ريبه و دنيا پرستان كه از حقيقت حال مطلع گرديدند اختيار مفارقت نموده از او جدا شدند و كسى در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمى مآب باقى نماند مگر اهل بيت و عشيره و خويشان آن جناب و گروهى از اخيار كه در سلك اصحاب كبار منخرط بودند. راوى گفت : از شدت گريه و ناله كه در مصيبت جناب مسلم رضى الله عنه و فرياد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل در آمد و اشكها چون رود جيحون از چشمان جارى شد. پس از آن ، آن امام انس و جن با نيت صادق و اعتقاد كامل و به قصد اجابت
فلقيه الفرزدق الشاعر، فسلم عليه وقال :
يابن رسول الله ، كيف تركن الى اءهل الكوفة وهم الذين قتلوا ابن عمك مسلم بن عقيل وشيعته ؟
قال : فاءستعبر الحسين (عليه السلام) باكيا، ثم قال :
((رحم الله مسلما، فلقد صار الى روح الله وريحانه وجنته ورضوانه ، اءما اءنه قد قضى ما عليه وبقى ما علينا)).
ثم اءنشاء يقول :
1- ((فان تكن الدنيا تعد نفيسة         فان ثواب الله اءعلا و اءنبل
2- وان تكن الاءبدان للموت اءنشئت         فقتل امرء بالسيف فى الله اءفضل
3- وان تكن الاءرزاق قسما مقدرا         فقلة حرص المرء فى السعى اءجمل
4- وان تكن الاءموال للترك جمعها         فما بال متروك به المرء يبخل
قال الراوى : وكتب الحسين (عليه السلام) كتابا الى
داعى حق جل و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزذق شاعر به شرف خدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : يابن رسول الله ، چگونه اعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بن عقيل و ياران او را مقتول ساختند؟!
راوى گفت : سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم را، به درستى كه رفت به سوى روح و ريحان و جنت و رضوان پروردگار و به درستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدر گرديده بود و باقى مانده است بر ما كه به جا آوريم . سپس ‍ اين ابيات را انشاء فرمود:
1- يعنى اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اعلى خواهد بود.
2- و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاى الهى افضل است .
3- و اگر روزى ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده ، پس ‍ حرص كم داشتن درطلب رزق نيكوتر است .
4- و اگر جمع كردن مالهاى دنيا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد در انفاق كرد بخيل باشد مالى را كه آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت . راوى گويد: پس از آن ، از جانب امام حسين (عليه السلام) نامه اى به جمعى از شيعيان كوفه شرف صدور يافت از جمله :
سليمان بن صرد والمسيب بن نجبة ورفاعة بن شداد وجماعة من الشيعة بالكوفة ، و بعث به مع قيس بن مسهر الصيداوى .
فلما قارب دخول الكوفة اعترضه الحصين بن نمير صاحب عبيد الله بن زياد ليفتشه ، فاءخرج الكتاب ومزقه ، فحمله الحصين الى ابن زياد.
فلما مثل بين يديه قال له : من اءنت ؟
قال : اءنا رجل من شيعة اءمير المؤ منين على بن اءبى طالب وابنه عليهماالسلام .
قال : فلماذا خرقت الكتاب ؟
قال : لئلا تعلم ما فيه !
قال : ممن الكتاب والى من ؟
قال : من الحسين بن على عليهماالسلام الى جماعة من اءهل الكوفة لا اءعرف اءسماءهم .
فغضب ابن زياد وقال : والله لا تفارقنى حتى تخبرنى باءسماء هؤ لاء القوم ، اءو تصعد المنبر فتلعن الحسين واءباه واءخاه ، والا قطعتك اربا اربا.
سليمان بن صرد خزاعى ، مسيب بن نجبه ، رفاعة بن شداد و عده اى ديگر از گروه شيعه و محبان و آن فرمان را به وسيله قيس بن مصهر (= مسهر در نسخه بدل) صيداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالى شهر كوفه رسيد حصين بن نمير - لعنة الله عليه - گماشته ابن زياد - لعنة الله عليه - به او برخورد تا از حال او تفتيش نمايد.
قيس پس از اطلاع از غرض حصين ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
حصين لعين ، آن مؤ من پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بد نهاد آورد؛ چون در حضور آن لعين بايستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كيستى ؟
قيس در جواب فرمود: مردى از شيعيان و اخلاص كيشان مولاى متقيان امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) و پيرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) هستم .
آن لعين گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟
قيس فرمود: آن نامه از ناحيه مقدسه امامت صادر گرديده به سوى جماعتى از اهل كوفه كه نامهاى ايشان را نمى دانم .
ابن زياد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهايى نخواهى يافت مگر آنكه خبر دهى به نام جماعتى كه نامه براى ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روى و حسين بن على و پدر و برادر او را ناسزا گويى و اگر چنين نكنى بدنت را پاره پاره نمايم .
فقال قيس : اءما القوم فلا اءخبرك باءسمائهم ، و اءما لعن الحسين واءبيه واءخيه فاءفعل .
فصعد المنبر، فحمد الله واءثنى عليه و صلى على النبى (صلى الله عليه و آله و سلم)، واءكثر من الترحم على على والحسن والحسين صلوات الله عليهم ، ثم لعن عبيد الله بن زياد واءباه ، ولعن عتاة بنى اءمية عن آخرهم .
ثم قال : اءيها الناس ، اءنا رسول الحسين بن على عليهماالسلام اليكم ، و قد خلفته بموضع كذا وكذا، فاءجيبوه .
فاءخبر ابن زياد بذلك ، فاءمر بالقائه من اءعلا القصر، فاءلقى من هناك ، فمات (رحمه الله).
فبلغ الحسين (عليه السلام) موته ، فاستعبر بالبكاء، ثم قال : ((اءللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما واجمع بيننا وبينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى ء قدير)).
و روى اءن هذا الكتاب كتبه الحسين (عليه السلام) من الحاجز.
قيس فرمود: اما نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر و برادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفت شرايط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) را به جاى آورد، پس از آن ، از خداى عزوجل طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان انور برگزيده داور، جناب اميرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبيدالله و پدر آن لعين و عتاة و باغيان بنى اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مطاعن ايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسين (عليه السلام) به سوى شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اينجا آمدم ، اينك فرمانش را اجابت و به خدمتش مسارعت نماييد.
------------------------------------------------------------
1- اشعار مترجم لهوف
هان ! خط فرمان حق اندر بلا         مرگ هر كس را از اين دار فنا
هست چون جاى قلادى مهوشان         عاشقان را زينت افزايد از آن
عشق يعقوبى نيازم در شمر         همچنانم از غم ديدار يار
هم بر آن عزم كه جان سازم رها         جسم كه شود طمعه گرگ دغا
خواهد اعضايم كنند از هم جدا         گرسنه گرگان كوفه و كربلا
تشنه بر خون خدايند اين خسان         هم گرسنه همچون گرگان و سگان
عار نايد شير را از سلسله         ما نداريم از رضاى حق گله
صابرانيم و رضا جويان حق         كى زنم بر فعل حق من طعن و دق
در بساط قرب حق ما هم دميم         در نشاط ذوق وحتد تواءميم
متحد جانهاى شيران خداست         جان گرگان و سگان از هم جداست
هر كه را بر سر، هواى عشق ماست         بامدان عزم آن دشت بلاست
من كه نشناسم كنون پا را از سر         سر ز پا نشناسم اندر رهگذر
مصرعى دارم كز آن نتوان گذشت         هست نامش كرلا پهن دشت
چشم پيغمبر به ما خود روشن است         وعده گاه ما در آن انجمن است
2- سوره آل عمران (3)، آيه 154.
3- ((ذات عرق)) ميقات اهل عراق است . از اين جهت آن را ذات عرق گويند كه در آن زمين كوه كوچك واقع شده است و ((عرق)) كوه كوچك را گويند يا آنكه چون زمين شوره زار است . بالجمله اول تهامه است و آخر عقيق و منزلى از مكه . (مترجم)
4- كان على رؤ وسنا طير استعمال اين عبارت در عرب شايع است . كنايه از براى شدت سكوت و عدم حركت مى باشد مانند كسى كه پرنده اى بر سر او نشسته باشد و او بخواهد آن مرغ را شكار نمايد كه اگر سر را حركت دهد هر آينه آن پرنده پرواز خواهد نمود. (مترجم)
--------------------------------------------
نويسنده : سيد بن طاوس
مترجم : محمدطاهر دزفولى
به كوشش : صادق حسن زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page