مجلس بيست و سوم : و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

خداى لعنت كند گروهى را كه شما را از مقام خودتان دفع كردند و از مراتب رياستى كه خدا شما را در آنها ثبت داده دور نمودند.
شرح :
معنى لعن در مجلس قبل گفته شد، دفعتكم ، دفع بمعنى راندن و دور كردنست مقام مكان ايستادن معنى دارد ولى درينجا بمعنى مكان و منزلت آل محمد است كه خداوند به آنها عنايت فرموده است .
ازالتكم : ازاله دوركردنست يعنى از آن مقام شما را دور كردند.
مراتبكم التى رتبكم الله : در منتهى الارب گويد رتب رتوبا ثابت شد و بر جاى ايستاد رتبه ترتيبا ثابت و استوار گردانيد او را.
پس معنى اين ميشود كه از آن مرتبه هايى كه خدا براى شما ثابت و استوار نموده شما را دور گردانيدند و حق شما را غصب كردند كه همان خلافت و رياست ظاهرى باشد چه مقام واقعى آل محمد را كسى نميتواند بگيرد مانند علم و كمال و شجاعت و معجزات آنان چيز گرفتنى نيست رياستى كه خدا در دنيا به آنها تفويض فرموده بود دشمنان آنها غصب كردند و بردند پس خلافت واقعى قابل غصب نيست و بالاتر از آنست كه دست مخالفين بدان برسد چه آن منصبى است الهى و كماليست نفسانى چنانچه علماء اهل سنت و جماعت و علما اماميه نقل كرده اند كه در بسيارى از موارد كه بعضى گفتند هفتاد مورد بوده عمر درمانده شد و على (ع ) او را نجات داد و عمر گفت : لولا على لهلك عمر او اگر على نبود من هلاك شده بودم .
از جمله فقيه گنجى شافعى در كفايت الطالب فى مناقب على بن ابيطالب نقل ميكند كه روزى عمر به حذيفه گفت چگونه صبح كردى گفت صبح كردم در حالتيكه از حق اكراه دارم و فتنه را دوست ميدارم و به چيزى شهاديت ميدهم كه آنرا نديده ام و حفظ مينمايم غير مخلوق را و بدون وضو صلوات ميفرستم و براى من در زمين چيزى است كه براى خدا در آسمان نيست عمر از اين كلمات غضبناك گرديد و خواست او را اذيت كند و در همان بين اميرالمؤ منين (ع ) رسيد آثار غضب را در صورت عمر ملاحظه نمود و فرمود از چه جهت غضبناكى عمر قضيه را نقل كرد، حضرت فرمود: مطلب مهمى نيست تمام را حذيفه صحيح گفته است .
مراد از حق كه از او كراهت دارد مرگست و مراد از فتنه كه دوست ميدارد و مال و اولاد است و اينك گفته شهادت ميدهم بچيزى كه نديده ام يعنى شهادت ميدهم به وحدانيت خدا و مرگ و قيامت و بهشت و دوزخ و صراط كه هيچكدام را نديده است و اينكه گفته حفظ ميكنيم غيرمخلوق را مرادش قرآنست كه مخلوق نيست و اينكه گفته بدون وضو صلوات ميفرستم يعنى صلوات بر رسول خدا كه جايز است بى وضو صلوات فرستادن و اينكه گفته براى من در زمين چيزى است كه براى خدا در آسمان نيست يعنى براى من زوجه اى است كه خداى تعالى مبراى از زوجه و اولاد است .
از اينگونه موارد بسيار است كه جاى شرح آن نيست پس مقام واقعى خلافت را كسى نميتواند بگيرد ولى مقام ظاهرى كه رياست عامه باشد گرفتند كه شرح آن در مجلس قبل گذشت كه چگونه در سقيفه جمع شدند و بنابراين وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها همين مقام خلافت ظاهرى بود كه اهلبيت را از آن دور كردند به اين تفاهم اكتفا نكردند فدكى كه حق فاطمه و اولاد فاطمه بود گرفتند كه مردم بواسطه پول فدك نزد على و اولادش نزوند.
كشتن معاويه عايشه را
در تاريخ كامل بهايى مينويسد كه چون معاويه به مكه آمد كه از براى يزيد بيعت بگيرد همگى عراق و حجاز بر او و يزيد بيعت كرده بودند عايشه به معاويه پيغام فرستاد و او را تهديد كرد كه برادرم محمد بن ابى بكر را كشتى و حالا آمدى كه براى يزيد بيعت بگيرى بدانكه اين كار نشدنى است و من نميگذارم اين كار بشود.
عمروعاص به معاويه گفت اگر عايشه تشنيع زند خلق بر تو خروج كنند پس زودتر بايد فكرى در اين باب بنمايى .
معاويه ، ابوهريره و ثبرحيل را با هداياى بسيارى در چند نوبت نزد عايشه فرستاد و وعده هايى به او داد كه با او صلح كند و برادرش ‍ عبدالرحمن بن ابى بكر را حكومت دهد تا آنكه روزى پيغام فرستاد ميل دارم كه ام المؤ منين ما را بتشرف خود ((در شام )) مشرف سازد.
معاويه قبل از آمدن عايشه چاهى كند و با آهك پر كرد و فرشى گرانمايه آنجا پهن كرد و كرسى بر سر آن نهاد و وقت نماز خفتن عايشه را بخواند و گفت چنيدين هزار دينار نثار قدم عايشه خواهم كرد.
عايشه با غلام خود كه مردى هندى بود آمد بر خر مصرى سوار شده بود معاويه خيلى از او احترام كرد و او را اعزاز نمود و اشاره كرد كه به آن كرسى بنشيند عايشه چون بر آن كرسى نشست فورى در چاه آهك افتاد معاويه دستور داد كه غلام و خر را هم بشكند و در آنچاه اندازند و خاك بر روى آن ريخته پر كنند تا مردم از اين داستان چيزى نفهمند لذا بعضى از مردم گفتند عايشه به مدينه و بعضى گفتند به يمن رفت ولى حسين (ع ) و جمعى از خاصان معاويه مطلب را ميدانستند حضرت تركه او را بين وارثانش قسمت نمود. اين در سال 57 هجرى اتفاق افتاد.
پيغمبران ممات و محل دفنشان يكجا نبوده است
از مطلب دور افتاديم برگرديم بر سر مطلب خودمان ، اين گفتار ابوبكر كه پيغمبران ممات و دفنشان در يك محل بوده صحيح نيست بلكه بر خلاف آن نقل شده است تورات در سفر تكوين فصل 25 ميگويد ابراهيم را در مغازه مكپيلاد در كشتزار عفرون دفن كردند در صورتيكه دفن كردند در صورتيكه مجلسى در حيوة القلوب در فصلى كه راجع به مدت عمر حضرت ابراهيم است روايتى از امام باقر (ع ) و حضرت صادق (ع ) نقل ميكند كه حضرت ابراهيم در شام در خانه خود از دنيا رفت .
و نيز در تورات اول ملوك فصل يازدهم ميگويد سليمان با پدران خويش خوابيد و در شهر داود مدفون شد و در جاى ديگر توارت ميگويد داود و اسحاق محل دفنشان در همان مقبره حضرت ابراهيم بوده پس قبر سليمان هم نزد قبر حضرت ابراهيم ميشود.
در صورتيكه در قرآن بر خلاف اين ميگويد:
فلما قضينا عليه الموت مادلهم على موته الا دابة الارض تاكل منساته فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين . (سبا، 14)
با مراجعه به تفسير اين آيه معلوم ميشود كه مردن حضرت سليمان در بالاى قصرى بوده كه آنرا در شام ساخته و اولين مرتبه اى كه بالاى آن رفت و تكيه بر عصاى خود نمود كه اين قصر را تماشا كند عزرائيل او را قبض روح كرد پس مطابق اين آيه محل موت سليمان غير از محل دفن او بوده است .
و نيز تورات در باب تكوين فصل 50 ميگويد: يعقوب در مصر مرد يوسف بدن او را به كنعان برد و بخاك سپرد و نيز در همين فصل ميگويد يوسف را پس از مرگ در تابوتى نهادند و در باب خروج فصل 13 ميگويد: موسى استخوانهاى وى يعنى يوسف را به همراه خود به شام آورد.
ازين قرار يعقوب و يوسف كه به نص قرآن پيغمبر بودند و بصريح تورات و اخباريكه از ائمه معصومين رسيده جاى مرگشان محل دفنشان نبوده است .
جواب فاطمه عليهاالسلام بر رد حديث لانورث
از جمله دلائل بى بى در مقابل آن حديث لانورث اين بود كه فرمود اگر اين حديث صحيح است و انبياء ارث نداشتند پس اين همه آيه ارث در قرآن مجيد براى چيست ؟ يكجا ميفرمايد و ورث سليمان و داود ميراث برد سليمان از داود. و در قصه حضرت زكريا ميفرمايد: فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب از لطف خاص خود فرزند صالح و جانشينى شايسته بمن عطا فرما كه او وارث من و همه آل يعقوب باشد.
راجع بدعاى زكريا فرمايد: و زكريا اذ نادى ربه رب لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين فاستجينا له و وهبنا له يحيى . ياد آر حال زكريا هنگاميكه خدا را ندا كرد كه اى بارالها مرا تنها نگذار، و بمن فرزندى عطا فرما كه تو بهترين وارث اهل عالم هستى ما هم دعاى او را مستجاب كرديم و يحيى را باو عطا فرموديم .
بعد فرمود اى پسر ابوقحافه آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم افتراء بزرگى بر خدا بسته ايد آيا من فرزند پيغمبر نيستم كه مرا از حقم محروم ميكنيد پس اينهمه آيات عموما للناس و خصوصا للانبياء چيست كه در قرآن درج گرديده آيا خداوند شما را به آيه اى مخصوص گردانيده كه پدرم مرا از آن اخراج نموده آيا شما بعام و خاص قرآن از پدرم و ابن عمم على داناتريد.
چون در برابر اين دلايل و فرمايشات حق تماما ساكت ماندند و جوابى نداشتند مگر مغلطه كارى و اهانت نمودن ... گفت فعلا شما اگر گواه و شاهدى داريد بياوريد و الا قول شما قبول نخواهد شد ما نميدانيم اگر پيغمبر فرموده كه ما از خود ارث نمگذاريم پس قول كه شاهد طلبيد يعنى چه ؟
فاطمه (ع ) ام ايمن را حاضر ساخت و على و حسنين عليهم السلام شهادت دادند تعجب دار اينست كه پيغمبر فرمود: اءلبينة على المدعى روى اين قسمت فدك كه در تصرف فاطمه بود... كه ميخواهد بگيرد بايد شاهد براى گفتار خود بياورد نه فاطمه .
در خبر است كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بمسجد آمد و فرمود اى ... چرا فاطمه را از حق خودش منع كردى فدك را مضبوط ساختى ... گفت فدك فئى مسلمين است اگر فاطمه اقامه شهود كند حق خود را به ثبوت برساند به او خواهم داد حضرت فرمود آيا در ميان ما بخلاف حكم خدا حكومت خواهى كرد... گفت هرگز چنين نكنم حضرت فرمود اگر چيزى در دست مسلمين باشد و من دعوى آنرا بكنم طلب شهود از كه ميخواهى گفت از تو شاهد خواهم فرمود پس چرا از فاطمه شاهد ميخواهى در چيزيكه در تصرف او است چه در حيات پيغمبر و چه بعد از او... خاموش شده جوابى نداد... گفت يا على چندين سخن مگوى اگر شاهد دارى بياور و الا بايد از فدك صرفنظر كنى حضرت جواب ... را نداد به ... گفت آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا در حق ما نازل شد يا غير ما گفت اين آيه در حق شماست بعد فرمود حال از تو سئوال ميكنم اگر شهودى در حق فاطمه شهادت بدهد و او را به عصيانى متهم سازد چه كنى ... گفت مانند ديگر زنان اقامه حد كنم حضرت فرمود در اينوقت بخدا... شوى ابوبكر گفت از كجا اين را گويى فرمود بعلت آنكه شهادت خدايرا به طهارت فاطمه در آيه انما يريد الله ... رد كرده اى و شهادت ديگران را قبول كرده اى قصه فدك هم از اينگونه است چه حكم خدا و رسول را رد كرده اى رسول خدا فرمود البينه على المدعى و تو از فاطمه شاهد ميخواهى .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه دارد كه ابوعلى كه از علماء افضليه است در شهادت گفته بايد دو نفر باشند و يكنفر قبول نيست ولى عده زيادى او را جواب داده اند كه شهادت يكنفر هم كافى است به دليل آنكه در حديث نحن معاشر الانبياء... منفرد بود و كسى ديگر اينحديث را نقل نكرده و... را نميتوان كذاب گفت : اشكال ديگرى كه بر حديث نحن معاشر الانبياء وارد است اينست كه چگونه ... آلات و دابه و بعضى از اشياء را از اموال پيغمبر به على (ع ) واگذاشت چه على كه مسلما وارث نبود و اگر آن اشياء را براى فاطمه عطا كرد اين هم جايز نبود به سبب آن حديثى كه از پيغمبر نقل كردند كه نحن معاشرالانبياء چون حديث مطلقا ارث را از انبياء منع ميكند چه فدك باشد يا غير فدك .
پس تا اينجا بطور اختصار معلوم گشت معنى و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها كه چگونگى مراتبى را كه خدا براى آل محمد (ص ) برقرار كرده بود كه مرتبه خلافت و فدك باشد از آنها گرفتند و غصب نمودند. اينك شرح پيدايش فدك را ميدهيم .
ايجادكننده فدك
در زمان حضرت عيسى (ع ) مرد عابد و زاهدى بود از خاصان حضرت موسى (ع ) كه از آنحضرت صفات پيغمبر آخرالزمان را شنيده و هميشه در دعا و اورادش آنحضرت را ياد ميكرد چون حضرت موسى از دنيا رفت آن مرد عابد عبادت و رياضت خود را بيشتر نمود و دائم در بيابانها ميرفت و خداى را عبادت مينمود تا عاقبت در بيابانى در ميان مدينه و مصر كه آنرا مدائن الحكما ميگفتند زيرا كه شتران حكما مدينه در آنجا چرا ميكردند ساكن شد و معبودى براى خود ساخته و چاه آبى كند و مشغول عبادت و خواندن تورات شد و چون اوصاف پيغمبر و وصى او على بن ابيطالب را از موسى (ع ) شنيده بود و در آيات تورات خوانده بود محبت خاصى نسبت به على بن ابيطالب (ع ) پيدا كرده بود اتفاقا در نزديكى معبد آن عابد چشمه آبى پيدا شد كه در اثر كاوش نمودن عابد در آنچشمه آب آن زياد شد و باغى احداث كردند و در آنجا ماندگار شدند و عابد هم در آنجا صاحب اولاد و نوه نتيجه شد چون آخر عمر او رسيد اولادان خود را جمع كرده به آنان گفت صندوقچه اى از فولاد بسازند و وصيتى براى خود نوشته در آن صندوق نهاد و قفل بى كليدى بر آن زد و به فرزندان خود گفت پس از مرگ بيش از يكهزار سال ميگذرد كه پيغمبرى بنام محمد صلى الله عليه و آله در عرب پيدا ميشود كه وصى او ابن عمش على (ع ) خواهد بود و از اولادان من يكى به آن پيغمبر ايمان خواهد آورد و آنحضرت ابن عمش را بخانه خود دعوت كند و در آن مجلس معجزه اى از على (ع ) ظاهر شود به اين قسم كه انگشتر آن پيغمبر از دستش بجهد و در چاه آب افتاد و على (ع ) آنرا بيرون آورد بدون آنكه بچاه رود و بعد اين صندوق را از شما طلب كند كليد اين صندوق انگشت مبارك على (ع ) است كه با انگشت اين صندوق را باز كند و چون شما اين معجزه را از وصى آن پيغمبر ببينيد همگى به او ايمان آوريد و اين هشت قريه كه در تصرف داريد تسليم وى كنيد كه من اين قريه ها را فداى او كردم اين جملات را عابد گفت و از دنيا رفت سالها گذشت و اولادهاى عابد انتظار آمدن چنين پيغمبرى را داشتند تا آنكه وجود مبارك پيغمبر بمدينه هجرت فرمود يكى از اولادان اين عابد هم كه قبيله بزرگى شده بودند دعوت كرد و همين معجزه از آنحضرت ديده شد چون انگشت حضرت قفل صندوق را باز كرد لوحى در ميان صندوق بود كه بخط عبرى نوشته بود كه پيغمبرى باين اسم و وصى او باين اسم پيدا خواهند شد كه يكى از اولادان من باو ايمان مياورد و او را دعوت خواهد كرد و انگشتر آن پيغمبر در چاه افتد و وصى او آنرا بيرون آورد شما بايد بآن پيغمبر ايمان آوريد و اين هشت قريه را به وصى پيغمبر واگذار كنيد كه اين املاك حق او است .
مرحوم مجلسى در بحار از قطب راوندى از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه حضرت رسول (ص ) براى يكى از غزوات از مدينه بيرون رفتند و در هنگام مراجعت در يكى از منازل فرود آمدند حضرت با اصحاب نشسته طعام ميل ميفرمودند كه ناگاه جبرئيل بر آنحضرت نازل شد و عرض كرد يا محمد (ص ) برخيز و سوار شو پس حضرتش سوار شده با جبرئيل روانه شدند و آنزمين براى حضرت پيچيده شد مانند جامه كه بپيچد تا آنكه به فدك رسيدند چون اهل فدك صداى اسم اسبان را شنيدند گمان كردند كه دشمن بر سر ايشان آمده پس دروازه هاى شهر را بسته و كليدها را به پيرزنى دادند كه بيرون شهر خانه داشت و به كوهها گريختند پس ‍ جبرئيل به نزد آن پيرزن آمد و كليدها را بگرفت و درهاى شهر را گشود و حضرت را در جميع خانه هاى آنان گردانيد و بحضرت عرض كرد كه خداوند اينجا را مخصوص جناب شما گردانيده و به شما بخشيده و مردم را در اين بهره و حقى نيست و اين آيه نازل شده : و ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى يعنى آنچه خدا برگردانيده است بر پيغمبرش از اهل قريه ها و شهرها از خدا و رسول و خويشان رسول است و نيز اين آيه را نازل فرمود: فلما او جفتم من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و آنچه را كه اسب و شتر بر آن نتاختند ولى خدا پيغمبرانش را بر آن مسلط ميگرداند چه در گرفتن فدك مسلمانان جنگى نكردند و همراه نبودند ولى خدا آنرا بدون جنگ برسول خود داد و جبرئيل آنحضرت را به باغها و خانه هاى ايشان گردانيد و بر جهاز شتر آويخت و سوار شد و مجددا زمين درهم پيچيد و بسوى اصحاب آمد هنوز آنها از آن مجلس ‍ برنخاسته بودند حضرت فرمود كه بسوى فدك رفتم خداوند آنرا بمن بخشيد منافقان به يكديگر نظر كردند و اشاره نمودند كه دروغ ميگويد حضرت كليدها را از غلاف شمشير بيرون آوردند و به ايشان نشان دادند كه اينها كليدهاى قلعه فدك است آنگاه سوار شدند و با اصحاب بمدينه آمدند حضرت نزد دختر خود فاطمه آمد و فرمود اى دخترم حق تعالى فدك را به پدر تو داده و آنرا مخصوص او گردانيده و مسلمانرا در آن هيچ حقى نيست مادر تو خديجه حقى بر من داشت و من فدك را عوض آن به تو بخشيدم كه از تو باشد و بعد از تو به فرزندان تو برسد آنگاه پوستى طلبيد و اميرالمؤ منين (ع ) را حاضر ساخت و فرمود بنويس كه فدك بخشش رسول خداست براى فاطمه و گواه گرفت على بن ابيطالب و حسنين و ام ايمن را و فرمود ام ايمن زنى است از اهل بهشت پس اهل فدك بخدمت حضرت آمدند و با ايشان مقاطعه نمودند كه هر سال بيست و چهار هزار دينار بدهند.
ياقوت حموى در معجم البلدان مينويسد فدك قريه اى است در حجاز در دو منزلى يا سه منزلى مدينه كه در سال هفت هجرى خدا برسولش بخشيد موضوع آن چنين بود كه چون حضرت به خيبر آمدند و قلعه هاى خيبر را فتح كردند سه قلعه بزرگ و محكم آنها در محاصره ماند تا بالاخره تسليم شدند و مصالحه نمودند كه نصف عايدى آنها در سال براى رسول خدا باشد و چون بدون جنگ گرفته شد خدا واگذار به رسولش نمود و آنحضرت هم واگذار بدخترش فاطمه نمود.
علامه مجلسى در بحار نقل ميكند كه وقتى هارون الرشيد به موسى بن جعفر (ع ) عرض كرد فدك را تحديد كن تا آنرا بتو واگذارم چه بر من روشن است كه در اخذ آن بر اهل بيت ظلم شده است و حضرت رسول در زمان حيات خود آنرا به فاطمه بخشيد و حضرت فرمود اگر من فدك را تحديد كنم تو بمن واگذار نخواهى كرد هارون قسم ياد كرد كه در اين باب مضايقه نخواهم كرد، حضرت فرمود:
اول آن عدن است رنگ صورت هارون متغير گشت امام عليه السلام فرمود دوم آن حد سمرقند است رنگ صورت هارون زرد شد و از غايت اضطراب گفت كه حد سوم آن كدامست حضرت فرمود سوم حد آن آفريقاست رنگ هارون از زردى بسرخى مايل گشت و از حد چهارم پرسيد حضرت فرمود چهارم حد آن ارمينه است رنگ هارون از سرخى به سياهى مبدل گشت و از شدت غضب سر بزير افكند آنگاه سر را بلند كرد و گفت اى موسى تو حدود ممالك مرا نام بردى يعنى همه اينها ملك فاطمه است و بنى عباس به ظلم غصب نموده اند حضرت فرمود من اول بتو گفتم كه تو به اهلبيت نخواهى داد ولى تو نشنيدى هارون كينه آنحضرت را در دل گرفت تا آنحضرت را شهيد نمود.
همانا فرمايش امام در اينمقام لغوى فدك را قصد كرده نه معنى علمى كه همان هشت قريه باشد مقصود امام از اين حدود اربعه اينست كه همه ممالك تو را خدا فدك نسبت به على و اولادش قرار داده كه فعلا بايد در دست من باشد.
چون خون حلق تشنه او بر زمين رسيد
جوش از زمين بذروه چرخ برين رسيد
نزديكشد كه خانه ايمان شود خراب
يكباره جامه در خم گردون بنيل برد
از بس شكستها كه به اركان دين رسيد
چون اين خبر بعيسى گردون نشين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش
طوفان بر آسمان ز غبار زمين رسيد
از انبياء بحضرت روح الامين رسيد
باد آن غبار چون بمزار نبى رساند
كرد اين خيال وهم غلط كار كان غبار
گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
هست از ملال اگر چه برى ذات ذوالجلال
او در دلست و هيچ دلى نيست بى ملال
---------------------------
حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page