مجلس چهاردهم : السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

سلام بر تو اى كسيكه خدا خونخواهى او ميكند و پسر كسيكه خدا خونخواهى او ميكند.
شرح ثارالله
ثار در لغت بمعنى خون و بمعنى طالب خون آمده كه مخفف ثائر بر وزن طالب باشد مثل شاك كه مخفف شائك است .
يا لثارات الحسين يعنى بيائيد اى طلب كنندگان خون حسينى .
((مروان حمار)) آخرين خليفه بنى اميه بود وقتى كه در ((حران )) ((ابراهيم )) عموى ((منصور دوانيقى )) را گرفت سر او را ميان انبان آهك گذاشت آنقدر دست و پا زد تا جان داد، صالح بن على با جمعى در طلب خون ابراهيم برآمدند و با ((مروان حمار)) جنگ كردند تا او را كشتند روزيكه طبل جنگ را مينواختند نداى يا لثارات ابراهيم آنها بلند بود تا آخر مطلب كه مفصل است چون معنى آثار دانسته شد اين جمله را چند معنى ميتوان نمود.
معنى اول ثار
اگر گفتيم كه ((ثار)) خون ريخته شده از روى ظلمست ، معنى چنين ميشود كه سلام بر تو اى كسيكه خون خدا هستى البته خدا جسم نيست كه داراى خون باشد بلكه بايد گفت اى حسين تو آنقدر بزرگوار و در خانه خدا با آبرو هستى كه اگر بنا بود خدا خون داشته باشد، خون تو همان خون خدا بود، در زيارت آنحضرت ميخوانى : السلام عليك يا من ثاره ثارالله .
نظاير اينگونه عبارات در زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام بسيار است مانند: عين الله ، يدالله ، وجه الله ، جنب الله چنانچه ميگويى :
السلام عليك يا عين الله الناظرة و يده الباسطة و اذنه الواعية ، السلام على اسم الله الرضى و وجه المضى ء و جنبه العلى .
پس اينكه ميگوئيم على عين الله است نه آنكه خدا چشم دارد، يعنى همانطور كه خدا بدون چشم در همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز نزد او آشكار ميباشد على نيز مظهر اين صفت خداست .
حضرتش در مسجد كوفه بالاى منبر موعظه ميفرمود، مردى برخاست و عرض كرد يا اميرالمؤ منين جبرئيل در كجاست ، حضرت يك نگاه به آسمان ، يك نگاه بزمين و يك نگاه باطراف نموده فرمود تو خودت جبرئيل هستى آن مرد ناپديد شد مردم از حضرت موضوع را سئوال كردند فرمود بيك نظر تمام آسمانها و تمام طبقات زمين را ملاحظه كردم و بيك نظر مغرب و مشرق عالم را ديدم ، در هيچ جاى عالم جبرئيل نبود دانستم كه اين مرد خودش جبرئيل است . پس ديدن على تمام زمين و آسمان را با اين چشم ظاهرى نبود بلكه با چشم ديگرى بود كه همان عين الله است .
على (ع ) يده الباسطة است كه از كوفه دست دراز ميكند و نصف سبيل معاويه را در شام گرفته ميكند. مردى در موقع مرگ سلمان در مدائن بالاى سر او بود ازو پرسيد كه بعد از مرگ چه كسى شما را غسل دهد و كفن نمايد، فرمود آن كسيكه رسول خدا را دفن كرد آنمرد گفت سلام تو در مدائن هستى و او در مدينه است چگونه مرتكب اين افعال خواهد شد سلمان گفت چون روح از بدن من مفارقت نمايد هنوز مرا درست نخوابانيده باشى كه آنحضرت حاضر شود بر او سلام كن هر چه دستور دهد انجام ده آن مرد گفت چون سلمان از دنيا رفت من او را بچادرى پوشيده ناگاه ديدم اميرالمؤ منين (ع ) حاضر شد، سلام كردم ديدم كه آنحضرت چادر از روى سلمان برداشت ، سلمان تبسمى كرد، آنحضرت فرمود مرحبا اى سلمان ، چون بخدمت رسول خدا برسى آنچه اصحاب او بعد از او با من كرده اند عرضه خواهى داشت آنگاه چادر روى سلمان كشيده متوجه غسل و كفن او شد و مجددا بمدينه برگشته نماز ظهر را در مدينه خواندند.
در قرآن ميفرمايد: و قالت اليهود يدالله علت اءيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (مائده - 64) پس امام مظهر صفات خداست ، عين الله و اذن الله و وجه الله ميباشد.
ما در همين كتاب در ذيل آيه قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون . (توبه 105)
گفتيم كه دانستن اعمال مردم توسط امام شرطش بودن در آنمحل نيست همانطور كه خدا همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و ميداند امام هم قلب عالم امكان بوده همه كردار و رفتار مردم را ميداند، خواه بچشم ببيند يا نبيند.
در كتاب كافى از امام باقر (ع ) روايت ميكند: قال لما اءسرى بالنبى (ص ) قال يا رب ما حال و المؤ من عندك قال يا محمد من اءهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة و انا اسرع شى الى نصرة اوليائى و ما ترددت عن شى ء انا فاعله كترددى عن وفاة المؤ من يكره المؤ من و اكره مسائته و ان من عبادى المؤ منين من لايصلحه الا الغنى و لو صرفته الى غير ذلك لهلك و اءن من عبادى المؤ منين من لا يصلحه الا الفقر و لو صرفته الى غير ذلك لهلك و ما يتقرب الى من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا اءحبتبه اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى بها ان دعانى اءجتبه و ان ساءلنى اءعطيته .
چون پيغمبر را به معراج بالا بردند گفت : پروردگارا حال مؤ من در نزد تو چون است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بيك دوست من اهانت كند محققا آشكارا با من بجنگ برخاسته است ، من بيارى دوستانم پيش از همه چيز مى شتابم من درباره چيزى آن اندازه درنگ ندارم كه درباره قبض روح مؤ من ، او از مرگ بدش آيد و منهم از بدى كردن باو بدم ميآيد براستى برخى از بندگان مؤ منم را جز توانگرى نشايد و نيكو نساز و اگر بجز آتش بگردانم نابود و هلاك شود و براستى برخى از بندگان مؤ منم باشند كه جز با درويشى و فقر به نشوند و اگر بجز آنش بگردانم نابود و هلاك شوند، هيچ بنده اى تقرب نجويد به عمليكه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام و براستى كه او با عمل نافله بمن تقرب جويد تا آنكه دوستش بدارم و چون دوستدارش شدم در اينصورت گوش او شوم با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبانش شوم كه با آن بگويد و دستش شوم كه با آن بگيرد اگر دعا كند اجابتش كنم و اگر از من خواهشى كند به او عطا نمايم . از اينحديث چند مطلب استفاده ميگردد:
واجبات اهميتش بيشتر از مستحبات است .
نوافل جميع مستحبات را شامل ميشود و اختصاصى به نوافل يوميه ندارد.
ترديد خدا نه مثل ما نيست كه در امرى مردد باشيم و ندانيم كداميك صلاح كار ماست كه آنرا انجام دهيم در حقيقت در كلام مقدريست باين تعبير كه اگر ترديدى بر من روا بود چنين بود.
((فاذا اءجتبه كنت سمعه الذى يسمع به )) سمع و بصر معمولى انسان ضعيف و ناتوان است و چون متوجه امور ظاهرى و مادى گردد و صرف شهوت نفس و هواپرستى شود به زودى از ميان رود و نابود گردد و ازين جهت خداوند در آيات قرآن مخالفان حق را كر و كور خوانده است ولى اگر متوجه خدا شوند و طاعت او را كنند تا محبوب او گردند چشم و گوش معنوى و روحانى دايم و ابدى به آنها عطا فرمايد تا هميشه حقايق را بشنوند و ببينند و در ماده شنيدن و ديدن چون خداوند باقى گردند، هر چند ناتوان شوند تا بميرند و تن از ميان برود گوش و چشم دل معنوى آنها بجا ماند و ادراك حقايق جهان درك كند و هيچگاه از كار نيفتد و فعاليت روح آنها برجا و استوار باشد.
اراده بنده مؤ من اراده خداست
در حديث قدسى ميفرمايد: يابن آدم انا ملك لا اءزول اذا اقلت لشى ء كن فيكون اءطعنى فيما اءمرتك و انته عما نهننيك حتى تقول لشى ء كن فيكون .
اى پسر آدم من پادشاهى هستم كه هرگز سلطنتم زوال نيابد هر گاه بچيزى بگويم باش فورا خلق ميگردد تو هم امر مرا اطاعت كن و آنچه ترا نهى كرده ام ترك كن ، تا مثل من بچيزى بگويى باش و خلق گردد، اين حديث مطلب بزرگى را بما ميفهماند كه در اثر اطاعت كردن خدا، بنده بجايى ميرسد كه اراده او اراده خدا ميشود و منصب خلاقيت پيدا ميكند.
اين مسلم است كه اگر بنده اى اينقدر بخدا نزديك شد كه اراده او اراده حق گردد پس هر چه از خدا بخواهد دعايش به هدف اجابت رسد.
حكايت
در كتاب ((لئالى الاخبار)) نقل ميكند كه وقتى سلمان والى مدائن بود روزى مهمانى بر او وارد شد از شهر مدائن بيرون آمد آهوهايى ديد كه در بيابان ميروند و طيورى را ديد كه در آسمان طيران مينمايند سلمان صدا زد كه يك آهوى فربه و يك مرغ پرنده از بين شماها نزد من حاضر شود كه براى من مهمانى رسيده و اراده اكرام او را دارم ، يك آهو و يك مرغ از آنها در نزد سلمان حاضر شدند، مهمان سلمان از آن كيفيت تعجب كرد، سلمان ملتفت تعجب او شده گفت آيا ازين كيفيت تعجب ميكنى ، آيا نه چنين است كه هر كس اطاعت مولاى خود را بنمايد همه چيز اطاعت او را مينمايد، آيا ممكنست كه بنده اطاعت خدا را بنمايد و خدا از خواسته هاى آن بنده تجاوز كند.
حكايت
در كتاب لئالى الاخبار است كه ((عبدالواحد بن زيد)) گفت من و ((ابو ايوب سجستانى )) در راه شام ميرفتيم ناگاه غلام سياهى را ديدم كه بر دوش دارد بطرف ما ميآيد چون بما رسيد من ازو سؤ ال كردم من ربك چون اينرا از من شنيد گفت چنين سؤ الى از من ميكنى پس صورت خود را بجانب آسمان نموده عرض كرد خدايا اين هيزم را تبديل به طلا نما ناگاه تمام هيزم طلاى احمر شد رو بما كرده گفت ديديد آنگاه گفت بارخدايا اينرا تبديل به هيزم نما فورا هيزم شد ابو ايوب ميگويد من ازو خجل و شرمنده شدم باو گفتم تو طعامى همراه دارى كه بما بخورانى اشاره اى كرد ناگاه جامى از عسل كه از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر بود پيش چشم ما حاضر شد گفت بخوريد قسم به آن خدائى كه جز او خدايى نيست اين عسل از شكم زنبور خارج نشده است چون خورديم چيزى از آن شيرين تر و خوشبوتر و بهتر نخورده بوديم .
حكايت
عبدالوهاب ميگويد قصد تشرف به بيت المقدس را نمودم در بيابان راه را گم كردم و متحير بودم كه چه كنم ناگاه ديدم پيرزنى ميآيد، باو گفتم غريبم در اين صحرا راه را گم كرده ام پيرزن گفت چگونه غريب است كسى كه خدا دارد و چگونه گم ميشود كسى كه خدا با اوست و دوستش دارد گفت سر عصاى مرا بگير و با من بيا چون چنين كردم و چند قدمى با او رفتم خود را در بيت المقدس ديدم ولى اثرى از آن پيرزن نبود.
حكايت
يكى از عارفين گوسفند ميچرانيد، پس گرگى در ميان گله گوسفندانش وارد شده ولى گوسفندان او را اذيت نرسانيد، مردى از آنجا عبور نمود چون اين منظره را ديد گفت : متى اصلح الذئب و الغنم آن مرد عارف در جوابش گفت من حين اصلح الراعى مع الله .
قصه گوسفندان ابوذر كه گرگها مواظبت آنها را ميكردند معروفست بمحلش مراجعه شود.
از اين اخبار و حكايات معلوم ميشود كه ممكنست انسان در اثر عبادت و بندگى بجايى رسد كه چشم و گوش و اراده خدا شود، بنابراين چه مانعى دارد كه بگوئيم حسين (ع ) ثارالله ((خون خدا)) است ، يعنى اگر بنا بود كه خدا خونى داشته باشد خون حسين خون خدا بود همچنانكه درباره پدر بزرگوارش ميگوئيم عين الله ، يدالله ، اذن الله
علت اينكه حسين ثارالله شد
علت اينكه حسين (ع ) بمنزله خدا و پدرش على (ع ) بمنزله چشم و گوش خدا شد اينست كه ارزش و قيمت خون در بدن از تمام اعضاء بيشتر است چه انسان بدون چشم و گوش و دست ميتواند زندگانى كند ولى بدون خون نميتواند نمايد بلكه اگر از آنمقدار معمولى كه بايد در بدن باشد كمتر شود موجب مرض و انحراف مزاج ميشود.
حسين (ع ) در اين دنيا بمنزله خون الهى است باينمعنى كه رواج اسم خدا از خون حسين است عبادت و پرستش خدا بواسطه شهادت حسين (ع ) است اگر بواسطه شهادت آنحضرت نبود بنى اميه طورى نقشه كشيده بودند كه مردم را زير لواء كلمه توحيد به وادى بى دينى و ضلالت و گمراهى بكشانند، پس اگر فهميد نقشه اى كشيده شده كه سفره توحيد و اسم خدا از روى زمين برچيده شود و علاجى ندارد مگر با ريخته شدن خون خودش و جوانان و اسارت اهل بيتش در اينصورت اگر نكند نزد عقلاء عالم مورد ندمت خواهد بود مثل كسى كه در جايى ايستاده باشد و ببيند كه آتشى در خانه مسلمانى افتاده ميسوزد و اگر او آتش را خاموش نكند يك محله و يك شهر در خطر سوختن است پس اگر با امكان علاج تعلل نمايد اگر چه در ظاهر شرع ضامن نيست ولكن عاصى هست و در عالم معنى هم خالى از ضمانت نيست .
پس اگر حسين (ع ) قيام نمى نمود ما هم بر كفروالحاد بوديم مؤ يد اينمطلب فقره شريفه زيارت اربعين است كه شيخ در ((تهذيب )) و ((مصباح المجتهد)) نقل نموده : و بذل مهجته فيك ليستنقد عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة يعنى : درباره تو ((اينخدا)) جان بخشى كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى و گمراهى نجات دهد.
اين تاريكى غصب خلافت و ظلم و جور در زمان معاويه و يزيد بحد اعلاى خود رسيد در چنين تاريكى سختى صبح عدالت حسينى قيام نمود و مردم را متوجه ساخت كه اى مردم عالم شما در تاريكى عميقى فرو رفته ايد و بايد ازين تاريكى نجات يابيد و لذا حسين (ع ) را فجر ناميدند و خداوند سوره فجر را به اسم حسين (ع ) نازل فرمود والفجر و ليال عشر به فجر حسين و قسم به شبهاى دهه اول محرم ، اين فجر كه طلوع كردم كم كم مردم از خواب غفلت بيدار شوند و فهميدند كه بنى اميه چه بلايى به سر آنها آورده اند و هنگاميكه اهل عالم بيدار شوند و خود را در زير كلمه توحيد و ولايت اهلبيت در آورند روزيست كه فرزند حسين مهدى موعود ظهور فرمايد و دنيا را از ظلم و جور پاك كرده پر از عدل و داد نمايد و لذا آيه والنهار اءذا تجلى به قيام حضرت ولى عصر (ع ) تعبير شده است .
سياست معاويه پس از شهادت على (ع )
بعد از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) كه معلويه خلافت را غصب كرد چنان تضييع دين و تخريب شريعت سيدالمرسلين و ترويج زندقه و باطل را نمود كه اكثر خلق را از شاهراه هدايت منحرف نمود ، بطوريكه اگر واقعه كربلا اتفاق نمى افتاد و چند سالى ديگر بر آن منوال ميگذشت نه از اسلام رسمى و نه آئين اثرى باقى ميماند.
مثلا معاويه پس از صلح با امام مجتبى (ع ) از شام به كوفه آمد و در نخيله كوفه بر بالاى منبر رفت و گفت اى مردم بخدا قسم اين جنگهايى كه در اينمدت با شما نمودم براى آن نبود كه شما نماز نميخوانديد روزه نمى گرفتيد يا حج بجا نمى آورديد و يا زكوة نميداديد چه همه اينها از شما صادر ميشد بلكه مقصود من سلطنت و حكومت بر شما بود كه اينك به آن رسيدم و حال آنكه شما راضى بحكومت من نبوديد و اينك شرطهائيكه در قرارداد صلح با امام مجتبى (ع ) امضا كردم همه را باطل كرده زير پا ميگذارم و بهيچ يك از وعده هاى خود وفا نمى كنم .
اينجا بى مناسبت نيست كه بعضى از مواد صلحنامه حضرت با معاويه ذكر شود تا معلوم گردد معاويه چه كارهاى ناروايى در دوران خلافت خود انجام داده است .
1 - معاويه توقع نداشته باشد كه حضرت باو اميرالمؤ منين خطاب نمايد.
2 - امام را براى اداء شهادتى نخواند كه پذيرفته نخواهد شد.
3 - معاويه شيعه و دوستدار على (ع ) را اذيت نكند و حقوق و مقررى آنها را بدهد و خون و ناموس آنان در پناه باشد.
4 - شيعيانى كه در جنگ جمل در ركاب على (ع ) كشته شده اند يك ميليون درهم به بازماندگان آنها بپردازد و اين مبلغ را از خراج ، داراب ، اطراف فارس تاءديه نمايند.
5 - در قنوت نماز سب على بن ابيطالب (ع ) نكنند و ديگران را از اين عمل باز دارند.
6 - همه ساله معاويه پنجاه هزار درهم از بيت المال به آنحضرت بپردازد و مثل اين مبلغ را ببرادرش (ع ) بپردازد.
7 - پنج ميليون درهمى كه در بيت المال كوفه موجود بود با صدهزار دينار نقدا معاويه به آن حضرت بپردازد.
8 - خلافت را در خانواده خود موروثى نكرده و يزيد را جانشين خود قرار ندهد.
معاويه اگر چه در اول اين شرايط را قبول كرد ولى بعدا به هيچيك از اينها عمل ننمود بلكه طورى مردم شام را تربيت نمود كه لعن شيطانرا متروك ساخته و به سبب على (ع ) و اهلبيت او پرداختند بطوريكه سب آن بزرگوار را جزء نماز جمعه قرار دادند و كار بجايى رسيد كه يكى از شاميان در نماز جمعه سب اميرالمؤ منين را فراموش كرد، پس از فراغت از نماز به سفرى روان شد، در بيابان متذكر شد كه در نماز جمعه سب حضرت را ننموده در همانجا نمازجمعه را قضا كرده مشغول به شب شد و در آن محل مسجدى بنا كرد تا كفاره تاءخير سب او شد و آن مسجد را ((مسجدالذكر)) ناميد.
كار سب على (ع ) بجايى رسيد كه اگر به كسى اسناد كفر و زندقه ميدادند يا آنكه علانيه شراب ميخورد و يا زنا و لواط ميكرد و قماربازى مينمود و او را تكريم و تعظيم مينمودند و اگر سهوا يا غفلتا اسم على بر زبانش جارى ميشد و سب نميكرد يا آن اسنادهاى مجعول را نميداد او را تهمت تشيع ميزدند و مى كشتند و انواع اذيتها به او مينمودند در تمام شهرها مخصوصا كوفه و بصره چنين بود و اگر كسى طلب رياست و حكومتى مينمود كتابى به او ميدادند كه مشتمل بر سبب و طعن على (ع ) و اهلبيت بود تا آنرا در منابر و محافل ذكر به اطفال تعليم دهد و هر كه نام على (ع ) ميبرد و يا طفلى را على نام ميگذارد و زبانش را قطع ميكردند.
گويند در زمان عبدالملك روزى يكى از علماء در مسجد دمشق وعظ ميكرد ناگاه در اثناى سخن از روى غفلت كلمه اى از فضايل على بر زبانش جارى شد، عبدالملك حكم كرد تا زبانش را بريدند و گفت و اعجبا هنوز مردم نام على را فراموش نكرده اند.
سب على (ع ) هشتاد سال ميان اين مردم استمرار داشت تا آنكه عمر بن عبدالعزيز به حيله و تدبير آن رسم زشت را برطرف ساخت .
در ((تاريخ روضة الصفا)) مينويسد كه يكى از اطباء در محفلى كه اعيان و اشراف بنى اميه و اكابر و معاريف شام حاضر بودند به تعليم عمربن عبدالعزيز دختر او را خواستگارى نمود عمر گفت اين وصلت بهيچ وجه ممكن نيست زيرا ما مسلمانيم و تو كافر، طبيب گفت پس چرا پيغمبر شما دختر به على بن ابيطالب داد، عمر گفت او يكى از بزرگان دين اسلام بود طبيب گفت اگر او مسلمان بوده پس ‍ چرا او را لعن ميكنيد، عمر روى بحاضرين مجلس نموده گفت جواب اين مرد را بگوئيد، همه ساكت شدند و سر بزير انداختند. از آنوقت سب را برداشت و در خطبه بجاى اميرالمؤ منين اين آيه را تلاوت نمود: ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتا ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعطكم لعلكم تذكرون .
اين مذهب باطل و عقيده فاسد را چنان در ميان مردم رايج و در لباس حق در دلهاى خلق راسخ و نافذ و محكم نمودند كه دين خدا و رضاى حق و نجات درين را در اين طريق و عقيده ميدانستند، كسانيكه در لباس زهد و تقوى و تدين مواظب و مراقب خود بودند و در همه حركات و رفتار خود از شرع پيروى مينمودند و از خون پشه و كشتن مگسى سئوال ميكردند از سب على (ع ) و كشتن شيعه و دوست على هر چند هزار و صدهزار هم كه باشد پروا نداشتند و احتمال نقص و عيبى در آن نميدادند كه در مقام سئوال و استفسار از حكم آن برآيند.
علت خانه نشستن اميرالمؤ منين و امام حسن عليهماالسلام
چون خلفاء حق اميرالمؤ منين (ع ) را غصب كردند حضرت چهل شب فاطمه عليهاالسلام را روى استر نشانيد و دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت در خانه مهاجر و انصار برده و براى احقاق حق خود طلب نصرت از آنها كرد و فرمود اگر چهل نفر از شما با من بيعت كنند من حق خود را خواهم گرفت ، آنها وعده ميدادند كه فردا خواهيم داد و چون صبح ميشد جز سلمان و ابوذر و بعضى ديگر جمع نمى شدند، خلاصه چون آنحضرت تنها بود و معين و ياورى نداشت اگر شمشير ميكشيد بايد همه را بقتل ميرسانيد و درينوقت اسلام يكباره از ميان ميرفت چاره جز تمكين نبود، لذا بحكم اجبار چيزى نفرمود و در خانه نشست و ضمنا ميدان امتحانى هم براى مسلمانان بود كه چه كسى مسلم حقيقى و چه كسى مسلم واقعى است خلفاء در كارهايى كه نميدانستند بآنحضرت رجوع ميكردند و اگر كسى از چيزى سئوال ميكرد و نميدانستند از آنحضرت ميپرسيدند پس در عين حاليكه حضرت خانه نشين بود ولى حفظ دين را مينمود.
ظلم و جور معاويه در دوران امام مجتبى عليه السلام
بعد از شهادت على (ع ) مردم با امام حسن (ع ) بيعت كردند و بعدا به طمع مال دنيا و رياست به تطميع معاويه لعين از آنحضرت بازگشتند و سجاده از زيرپايش كشيدند و عبا از دوش مباركش برداشتند و خنجر بر ران مباركش زدند. اطرافيان و اصحاب آنحضرت بمعاويه نامه نوشتند كه اگر اجازه بدهى حضرت حسن (ع ) را گرفته تحويل تو خواهيم داد، معاويه آن نامه ها را خدمت آن حضرت ميفرستاد كه با اين اشخاص ميخواهى با من جنگ كنى تا كار بجايى رسيد كه مثل ابن عباس شخصى لشكر حسن را ترك كرده بود بواسطه يك ميليون درهمى كه از معاويه گرفت بمعاويه ملحق شد و لذا آنحضرت بجهت نداشتن يار و ياور مجبور شد كه تحت شرايطى با معاويه صلح كند و بعد از صلح هم قبلا گفتيم كه معاويه با آنحضرت و شيعيان آنحضرت چه كرد تا بالاخره آن حضرت را مسموم و شهيد كردند.
در دوران امامت حضرت امام حسين عليه السلام كار بيدينى و ظلم اميه شدت پيدا كرد و خانه نشينى على (ع ) و صلح امام مجتبى باتمام رسيد ديگر جاى هيچگونه مدارا با اين مردم نمانده بود از هر گوشه و كنارى درصد و قتل حسين (ع ) برآمدند حضرت مجبور شد كه شبانه از مدينه بطرف كوفه حركت كند در آنجا هم درصدد و قتل آنحضرت برآمدند، لذا حضرت باحترام خانه خدا كه خونش آنجا ريخته نشود بطرف كربلا حركت كرد تا آنجا كه شربت شهادت را نوشيد و مظلوميت خود را بر اهل عالم ثابت نمود، كشته شدن ابا عبدالله عليه السلام ، كم كم مردم را از خواب غفلت بيدار نموده و پى مظلموميت خانواده عصمت و ظلم بنى اميه بردند.
پس معلوم شد كه واقعا آنحضرت فجر است ، چه هر گاه فجر طالع شد و صبح ظاهر گرديد ديگر قابل انكار نيست و مردم از تاريكى شب نجات مييابند و چنين بود كه فجر حسينى مردم را از گرداب ضلالت و گمراهى و بدبختى نجات داد.
و اما به عنوان فجر بودن آنحضرت در عالم آخرت آنست كه گناهان و معاصى خلايق را از بين ميبرد و چه فرداى قيامت مردم احتياج بكسى دارند كه دست آنها را گرفته نجات دهد و نجات دهندگان قيامت زياد هستند ولى هيچكدام مانند امام حسين (ع ) نيستند.
در حديث است كه بعد از آنكه جبرئيل در عالم ظاهر خبر شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين (ع ) را براى رسول اكرم آورد آنحضرت زياد مهموم و مغموم شد و گريان گرديد، جبرئيل عرض كرد از جهت شهادت حسين دلتنگ ميباشد، از خدا مسئلت نمائيد كه اين تقدير را مرتفع سازد ولى يا رسول الله اگر چنين شود امر شفاعت ناقص ميماند، حضرت فرمود اى جبرئيل اگر چه من حسين را دوست ميدارم ولى امت من زياد گناه كارند من بجهت نجات امتم بشهادت او راضى شدم .
و همچنين وقتى كه پيغمبر خبر شهادت فرزندش حسين را به فاطمه داد و حضرت صديقه طاهره بسيار گريست ، عرض كرد اى پدر چگونه طاقت بياورم كه فرزند مرا با لب تشنه شهيد نمايند و بدن او را مجروح كنند پيغمبر (ص ) فرمود اى فاطمه اگر راضى نشوى امر شفاعت ناتمام ميماند، عرض كرد راضى شدم .
نجات يافتن زوار قبر حسين (ع ) از آتش جهنم
در بحار از كتاب ((فلاح السائل )) از ((محمدبن احمدبن داودبن عقبه )) نقل ميكند كه گفت من همسايه اى داشتم معروف و اسمش ‍ على بن محمد بود. گفت من هر ماه يك مرتبه از كوفه بزيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام ميرفتم و چون پير شدم و جسمم ضعيف شد يك نوبت هم نزفتم بعد از مدتى كه گذشت يكبار پياده بزيارت آنحضرت مشرف شدم ، پس از زيارت و نماز خوابيدم در خواب ديدم كه آنحضرت از قبر بيرون شد، فرمود يا على چرا بمن جفا كردى و حال آنكه مهربان بودى عرض كردم اى آقاى من جسمم ضعيف شده و قوه از پاهايم رفته و عمرم به آخر رسيده چند روز از كوفه تا كربلا در راه بودم تا بزيارت شما مشرف شدم از شما روايتى نقل ميكنند كه ميل دارم از خودتان بشنوم فرمود بگو عرض كردم روايت كرده اند كه شما فرموده ايد: من زارنى فى حياته زرته بعد وفاته يعنى هر كس در زنده بودنش مرا زيارت كند من هم بعد از مرگش او را زيارت خواهم كرد، حضرت فرمود بلى من گفته ام و اگر ببينم كه زائرين قبر من در ميان جهنم ميسوزند آنها را از آتش جهنم بيرون ميآورم .
احتمال دارد كه زيارت از زائرش در قبر باشد. چنانكه در حكايت زوجه استاد اشرف آهنگر در مجلس همين كتاب گذشت
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشى شمع بالينم
---------------------------
حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page