نظر رجال عامه و ديگران در باره على علیه السلام

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

لو ان المرتضى ابدى محله لخر الناس طرا سجدا له "شافعى" در دو فصل گذشته آيات و احاديثى چند در مورد ولايت و فضيلت على عليه السلام از كتب معتبره عامه نقل گرديد و هيچگونه استنادى بكتب و مدارك اماميه بعمل نيامد تا حقيقت امر بر همگان روشن شود و جاى مناقشه و مغالطه بر كسى باقى نماند در اين فصل نيز بعقيده و نظر شخصى بعضى از رجال و علماى اهل سنت در باره على عليه السلام اشاره مينمائيم.
ابن ابى الحديد دانشمند بزرگ معتزلى در اوائل شرح نهج البلاغه چنين ميگويد:
چه گويم در باره مردى كه دشمنانش بفضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حديث و روايتى كه متضمن فضيلت و بلند آوازى او بود مانع شدند! اما هر كارى كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى "در اثر نابينائى" نبيند چشمهاى ديگر آنرا ادراك نمايند. و چه گويم در حق مردى كه هر گونه فضيلتى بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چينى كرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهى است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهى از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است.
گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر على عليه السلام است كه از درياى بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است. و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كرده اند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است.
و از جمله علوم علم فقه است و هر فقيهى كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است، فقهاى حنفى مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كرده اند و اما شافعى كه فقيه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند.
و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلى عليه السلام منتهى ميشود.
و اما مالك بن انس از ربيعة الرأى و او نيز از عكرمه، عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على عليه السلام تلمذ نموده است "كه او را حبر امت گويند" و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت على عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الى البحر المحيط. مانند قطره بارانى نسبت بدرياى بى پايان [ ابن ابى الحديد كه خودش معتزلى است ضمن اينكه على عليه السلام را از نظر علم ميستايد منشأ علوم فرقه هاى معتزله و اشعريه و حنفيه و ديگران را نيز غير مستقيم به آنحضرت نسبت ميدهد و چنين وانمود ميكند كه آنها هم بر حق ميباشند ولى بايد دانست كه اين گروهها بعدا راه غير مستقيم پيموده و از طريقه حقه اماميه خارج شده اند. ]! ابن ابى الحديد پس از مدح و توصيف فراوان على عليه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انسانى و سجاياى اخلاقى مينويسد چه بگويم در باره مردى كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روى زمين سنگ را مى پرستيدند و منكر خالق بودند. هيچكس جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل حديث معتقدند كه او اول كسى است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلى در اين امر اختلاف نكرده اند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم. يعنى من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. [ بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7 ـ. 14. ]
ابن ابى الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد: فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد [ شرح نهج البلاغه جلد 1 ص. 26. ] يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است اگر چه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد. همچنين ابن ابى الحديد در مدح على عليه السلام هفت قصيده طولانى و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولى كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد:
•    و ما انس لا انس اللذين تقدما و للراية العظمى و قد ذهبا بها يشلهما من ال موسى شمر دل يمج منونا سيفه و سنانه عذرتكما ان الحمام لمبغض ليكره طعم الموت و الموت طالب دعا قصب العليا يملكها امروء يرى ان طول الحرب و البؤس راحة فلله عينا من راه مبارزا جواد علا ظهر الجواد و اخشب و اصلت فيها مرحب القوم مقضبا فاشربه كأس المنية احوس من الدم طعيم و للدم. شريب
•    و فرهما و الفرقد علما حوب ملابس ذل فوقها و جلابيب طويل نجاد السيف اجيد يعبوب و يلهب نارا غمده و الانابيب و ان بقاء النفس للنفس محبوب فكيف يلذ الموت و الموت مطلوب بغير افاعيل الدنائة مقضوب و ان دوام السلم و الخفض تعذيب و للحرب كأس بالمنية مقطوب تزلزل منه فى النزال الاخاشيب جرازا به حبل الامانى مقضوب من الدم طعيم و للدم. شريب من الدم طعيم و للدم. شريب
پ [ القصائد السبع العلويات ـ القصيدة الاولى. ]
ترجمه ابيات:
ـ و آنچه را كه فراموش كنم فرار كردن اين دو نفر را فراموش نميكنم با اينكه ميدانستند كه فرار از جنگ گناه است.
ـ پرچم بزرگ و با افتخار پيغمبر را با خود بردند ولى "در اثر گريختن" لباس ذلت و خوارى بدان پوشانيدند.
ـ قهرمان قويدلى از آل موسى "مرحب" آندو را راند در حاليكه تيغ تيز و بلندى در دست داشت و بر اسبى چالاك سوار بود.
ـ شمشير و نيزه او مرگ ميريخت و از غلاف تيغش آتش زبانه ميكشيد "آنها چون مرحب را چنين ديدند فرار كردند".
ـ من عذر شما دو نفر را "كه از ترس مرحب فرار كرديد" مى پذيرم زيرا هر كسى مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگى است.
ـ با اينكه هر وقت مرگ بسراغ شما ميآيد آنرا دوست نداريد آنوقت چگونه ممكن است خود بسراغ مرگ رويد و از آن لذت ببريد؟ ـ شما "دو تن مرد اين ميدان نيستيد بهتر كه" آنرا ترك گوئيد و بگذاريد راد مردى "على عليه السلام" آنرا مالك شود كه هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگيش ننشسته است.
ـ او چنان كسى است كه طول جنگ و سختى را راحتى ميداند و دوام مسالمت و گوشه نشينى را رنج و عذاب ميشمارد.
ـ خوشا بحال چشمى كه او را در حال جنگ و مبارزه بيند با اينكه در جنگ كاسه مرگ لبريز است.
ـ بخشنده قويدلى كه سوار بر اسب تيز دو بوده و بهنگام جنگ كوه ها "از ترس او" بلرزه در آيند.
ـ و مرحب در آنجنگ شمشير برنده اى را كشيده بود كه ريسمان آرزوها بوسيله آن "در اثر كشته شدن آرزو كنندگان" قطع ميشد.
ـ پس شجاع پر دلى "على عليه السلام" كاسه مرگ را باو نوشانيد و او در جنگها "براى احياى حق" بسيار رزمنده و كشنده بود. همچنين در قصيده خامسه كه در وصف آنحضرت سروده چنين گويد:
•    هو النبأ المكنون و الجوهر الذى و وارث علم المصطفى و شقيقه الا انما الاسلام لو لا حسامه الا انما التوحيد لو لا علومه هو الاية العظمى و مستنبط الهدى تعاليت عن مدح فابلغ خاطب اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا و ان ذخر الاقوام نسك عبادة و ان صام ناس فى الهواجر حسبة نصرتك فى الدنيا بما استطيعه فكن شافعى يوم المعاد و ناصرى
•    تجسد من نور من القدس زاهر اخا و نظيرا فى العلى و الاواصر كعفطة عنز او قلامة حافر كعرضة ضليل و نهبة كافر و حيرة ارباب النهى و البصائر بمدحك بين الناس اقصر قاصر فقبرك ركنى طائفا و مشاعرى فحبك اوفى عدتى و ذخائرى فمدحك اسنى من صيام الهواجر فكن شافعى يوم المعاد و ناصرى فكن شافعى يوم المعاد و ناصرى
[ القصائد السبع العلويات ـ القصيدة الخامسة. ]
ترجمه ابيات:
ـ اوست خبر مكنون "كه جز خدا سر آنرا كس نداند" و چنان ذاتى كه از نور تابان عالم قدس در اين دنيا قبول تن نموده است.
و وارث علم پيغمبر صلى الله عليه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق كريمه نظير و مانند اوست.
ـ بدانكه اگر شمشير او نبود اسلام از بى ارزشى مانند آب بينى بز و يا مثل تراشيده سم بود "اگر جانفشانى او در غزوات نبود اسلام رواج نميگرفت و در نظر مشركين همچنان بى اهميت و بى ارزش بود".
ـ بدانكه اگر علوم او نبود علم توحيد در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده كافر بود.
ـ او آيت بزرگ خدا و استنباط كننده هدايت است كه صاحبان عقل و بصيرت در وجود او بحيرت افتاده اند.
ـ تو از مدح و توصيف بالاترى و بليغ ترين خطيب موقع مدح تو در ميان مردم عاجزترين درماندگان است.
ـ زمانيكه گروهى بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف ميكنند قبر تو هم ركن و مشاعر من است كه آنجا طواف ميكنم.
ـ و اگر گروههائى از مردم براى آخرت خود عبادتى ذخيره ميكنند پس بهترين و كافى ترين توشه و ذخيره من محبت تست.
و اگر مردم در شدت گرما براى رضاى خدا روزه ميگيرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاى گرم است.
ـ بآنچه استطاعت داشتم در دنيا ترا "با مدح و تمجيد" يارى نمودم پس تو هم در روز رستخيز شفيع و كمك من باش. و باز در قصيده فتح مكه چنين گويد:
•    طلعت على البيت العتيق بعارض و اظهرت نور الله بين قبائل رقيت باسمى غارب احدقت به بغارب خير المرسلين و اشرف فسبح جبريل و قدس هيبة فتى لم يعرق فيه تيم بن مرة و لا كان معزولا غداة برائة و لا كان يوم الغار يهفو جنانه حلفت بمثواه الشريف و تربة لاستنفدن العمر فى مدحى له و ان لا منى فيه العذول فاكثرا
•    يمج نجيعا من ظبى الهند احمرا من الناس لم يبرح بها الشرك نيرا ملائك يتلون الكتاب المسطرا الانام و ازكى ناعل وطأ الثرى و هلل اسرافيل رعبا و كبرا و لا عبد اللات الخبيثة اعصرا و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا حذارا و لا يوم العريش تسترا احال ثراها طيب رياه عنبرا و ان لا منى فيه العذول فاكثرا و ان لا منى فيه العذول فاكثرا
[ القصائد السبع العلويات ـ القصيدة الثانية. ]
ترجمه ابيات:
ـ با لشگرى انبوه كه از تيزى شمشيرهايشان خون ميچكيد "بدون اطلاع قبلى" وارد مكه گرديدى.
ـ و در ميان طوائفى از مردم كه هنوز مشرك و بت پرست بودند نور "دين" خدا را ظاهر و آشكار نمودى.
ـ به بلندترين شانه اى "بدوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن هبل" بالا رفتى و در حاليكه فرشتگان كتاب مسطور را ميخواندند نظاره ميكردند.
ـ بدوش بهترين پيغمبران و اشراف مردمان "كائنات" و پاكيزه ترين كفش پوشى كه راه رفته بر خاك.
ـ پس "براى بت شكنى تو" جبرئيل از هيبت و شكوه تو تسبيح كرد و تقديس نمود و اسرافيل هم از روى رعب تهليل و تكبير گفت. ـ جوانمردى كه در نسب او تيم بن مرة "قبيله ابو بكر" مدخليت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبيثه را پرستش نكرده است.
ـ و نه "مانند ابو بكر" از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد شروع آنرا كرده بود بر كنار گرديد.
ـ او مانند ابو بكر نبود كه در غار "با اينكه پيغمبر در كنارش بود از ترس مشركين" دلش بلرزد و يا در سايبان بدر پنهان شود و جنگ نكند.
ـ سوگند ميخورم بجايگاه شريف آنحضرت و بخاكى كه بوى خوش آن مثل عنبر است.
ـ هر آينه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام ميكنم اگر چه مرا ملامت كند كسى كه بسيار ملامت كننده باشد.
شافعى هم كه يكى از پيشوايان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امير عليه السلام چنين گويد:
•    قيل لى قل فى على مدحا قلت لا اقدر فى مدح امرء و النبى المصطفى قال لنا و ضع الله بكتفى يده و على واضع اقدامه فى محل وضع الله يده.
•    ذكره يخمد نارا مؤصده ضل ذو اللب الى ان عبده ليلة المعراج لما صعده فاحس القلب ان قد برده فى محل وضع الله يده. فى محل وضع الله يده.
ترجمه ابيات:
ـ بمن گفته شد كه در باره على مدح بگو كه ذكر او آتش شعله ور "دوزخ" را خاموش ميكند.
ـ گفتم توانائى مدح كسى را ندارم كه در باره او شخص صاحب عقل بگمراهى افتاده تا جائيكه او را پرستش نموده است!
ـ و پيغمبر برگزيده صلى الله عليه و آله بما فرمود كه در شب معراج چون بالا رفت.
ـ خداوند دست خود را بدوش او نهاد كه قلب وى احساس آرامش نمود.
ـ و على پاى خود را در محلى گذاشت كه خداوند دست عنايتش را در آنجا نهاده بود "اشاره است ببالا رفتن على عليه السلام روى دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن بت هبل".
همچنين شافعى در باره آنحضرت گويد:
•    احب عليا لا ابالى و ان فشا انا عبد لفتى انزل فيه هل اتى الى متى اكتمه، اكتمه الى متى.
•    و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء الى متى اكتمه، اكتمه الى متى. الى متى اكتمه، اكتمه الى متى.
ـ على را دوست دارم "و از دشمنان" باك ندارم اگر چه آشكار شود و اين دوستى فضل خدا است كه بهر كه خواست ميدهد.
ـ من بنده آن جوانمردى هستم كه سوره هل اتى در شأن او نازل شده تا كى آنرا پنهان كنم و تا كى آنرا بپوشانم. و باز در مدح خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله گويد:
•    اذا فى مجلس ذكروا عليا فهذا من حديث الرافضية و شبليه و فاطمة الزكية على ال الرسول صلوة ربى و لعنته لتلك الجاهلية
•    هربت الى المهيمن من اناس يقال تجاوزوا يا قوم هذا يرون الرفض حب الفاطمية و لعنته لتلك الجاهلية و لعنته لتلك الجاهلية
ـ زمانيكه در مجلسى على و حسنين و فاطمه عليهم السلام ذكر ميشوند.
ـ گفته ميشود كه اى قوم از اين سخنان بگذريد كه اينها از سخنان رافضى ها است.
ـ بسوى خداوند مهيمن ميگريزم از مردمى كه دوستى اولاد فاطمه را رفض مى بينند.
ـ درود پروردگار من بر اولاد رسول صلى الله عليه و آله باد و لعنت او برچنين جاهليتى.
عمرو عاص نيز در مدح على عليه السلام قصيده اى دارد معروف بجلجليه كه در آن بماجراى روز غدير اشاره كرده و ولايت آنحضرت را تصديق و تأييد كرده است و جريان امر بدينقرار بوده كه پس از آنكه عمرو عاص چنانكه سابقا اشاره شد از جانب معاويه بحكومت مصر منصوب گرديد معاويه از او تقاضاى خراج مصر را نمود عمرو اعتنائى نكرد معاويه براى بار دوم و سيم قضيه را تعقيب كرد عمرو در پاسخ معاويه قصيده غرائى سروده و باو ارسال نمود علامه امينى آنرا در جلد دوم الغدير آورده و دانشمند محترم محمد على انصارى نيز قصيده مزبور را بصورت نظم ترجمه كرده است و ما ذيلا همان ترجمه را مينگاريم:
•    معاويه هلا اى مرد جاهل مگر كردى تو مكر من فراموش گروهى سوى تو از مردم شام بدانها گفتمى هر فرض و واجب تمام، اين گفته را از من شنفتند ز من پرسان همه جهال شامى بگفتم بايد آرى برگزيدن على چون خون عثمان ريخت بر خاك چو جيش شام از من اين شنيدند همه بند كمر را تنگ بستند على چون اژدهاى مردم او بار مصاحف بر سنان نيزه بستم بلشگر كشف عورت ياد دادم به پيش نيش تيغ شير يزدان معاويه مگر كردى فراموش چو عجل سامرى آن اشعرى مرد مرا دانست همچون خويش نادان بنرميها چنانش بردم از راه على را از خلافت خلع كردم ترا پوشاندم آن جامه به پيكر پس از مأيوسى از كار خلافت ترا من بر سر منبر نشاندم ترا من كرده ام مشهور آفاق بدان اى زاده هند جگر خوار اگر نيرنگ و مكر من نمى بود بدل كردم بدنيا دين خود را مگر ما، در غدير خم نبوديم بفرمان خدا با ساربان گفت سريرى از جهاز اشتران ساخت كمرگاه على را چنگ بر زد على را گفت مير مؤمنان است هر آنكس را منم مولا و آقا هر آنكس عهد ما را در شكسته است عمر آن كوترا شيخ و دليل است بجان و دل على را دست بوسيد من و تو هر دو، با كارى كه كرديم كجا با خون عثمان ميتوان رست على در حشر فردا دشمن ما است نميدانم چه عذر آريم فردا بمن بستى تو عهد اى زاده هند ز شيران حجازى بسته شد دست مرا بخشى تو استاندارى مصر ز دين بگذشته كوشيدم كه تا آنك بتو گرديد صافى عرصه ملك روان شد از تو فرمان در ممالك كنون از من خراج مصر خواهى؟ بياد آور همان شب را كه چون سگ ز دست حيدر صفدر فتاده ز تيغ مالك اشتر طپيده ز ترس و بيم مردان عراقى تو چون مرغى كه سخت افتاده در دام بدان وسعت فضا بر سينه ات تنگ بذيل من زدى دست و من از مكر كنون يكسو نهى شرم و حيا را شنيدستم كه تا با عتبه گفتى بحق حق شنيدم گر كه زين بعد چنان فرعون آرى ياد از مصر يكى لشگر روان سازم سوى شام ز او رنگ خلافت بر سر خاك على شايسته او رنگ شاهى است كجا آنكرمك شب تاب و خورشيد معاويه است مركز بر بديها على مجموعه و كان فضائل
•    نقاب جهل را از رخ فرو هل بصفين در چنان غوغاى هائل نهاده رو بدستور تو مايل بدون حب تو كارى است باطل ز حق گرداند روى آن جيش غافل كه آيا ما ببريم از على دل؟ چنان مفضول بر آن مرد فاضل از او ريزيد خون چون دمع هاطل بجنگ و كينه گرديدند شاغل كه جويند از غضنفر خون نعثل چو ديدم پاره كرد از ما سلاسل برايت كردم آسان كار مشكل كه چون بايد عقب زد شير مقبل بروى خاك، خود كردم شل و ول نمودم دومة الجندل چو منزل ابو موسى سفيه و غير عاقل چنان گاوى مرا بد در مقابل كه مقصودم همه زو گشت حاصل بسان خلع خاتم از انامل چنان نعلى كه پوشانى بناعل شدى از من تو سر خيل قبائل همه رنج تو از من گشت زايل خر و بار است مشهور از اوائل اعالى نيز دانند و اسافل نمى بودى خلافت را تو شامل فكندم خود بچاهى گود و هائل محمد نزد طفل و پير و كامل الا يا ناقگى محمل فرو هل كه بينندش همه خيل و قوافل همه ديديم از او دست و انامل بدان جبريل از عرش است نازل على مولا است گر دانا و جاهل خدا زو بشكند بند و مفاصل به بخ بخ على را گشت قائل به بيعت او از اول گشت داخل بدوزخ هر دو خود كرديم داخل از آن موقف كه بس سختست مخجل ز ما كيفر كشد خلاق عادل چه بايد گفت پاسخ در مقابل كه چون آن جنگ و كين گرديد زايل كشيدى رخت از آن دريا بساحل شوم سيراب از آن شيرين مناهل ترا بر تخت بنشاندم بباطل همه شيران كشيدى در سلاسل بسويت آمد از هر سو قوافل زهى سوداى خام و فكر باطل! سپاهت ميزدى فرياد هائل بچرخ چارمين بانگ زلازل بخون سر لشگرانت همچو بسمل بگردت لشگرت نوح ثواكل رهائى خواستى زان دام مشكل بچشمت كوه و تل چون حب فلفل از آن آشوب كردم راحتت دل دهى تشكيل دور از من محافل كه بنمايد بمصر و نيل منزل نشينى بين اقران و اماثل چنان هامان ز تو كوبم كواهل شرائينت بر آرند از مفاصل كشانندت نشانندت بمعزل نه تو اى مرد رذل و پست و جاهل بسيمرغى مگس كى شد معادل على مجموعه و كان فضائل على مجموعه و كان فضائل
[ محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر شناخته شده جلد اول ص. 367. ]
معاويه روزى از عقيل در باره على عليه السلام مطالبى مى پرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت: رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتى بعده [ بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابى الحديد. ] "خدا رحمت كند على را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود".
جار الله زمخشرى كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسى وارد است كه خداى تعالى فرمايد:
لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصانى، و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. "داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت على را نمايد اگر چه مرا نا فرمانى كند، و داخل دوزخ ميكنم كسى را كه على را نافرمانى كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد"
آنگاه زمخشرى ميگويد اين رمزى نيكو است چه دوستى و حب على عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براى اكرام مقام على عليه السلام است. و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با على عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براى اينست كه هر كس دوستدار على نباشد او را ايمانى نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتى حقيقى خواهند بود كه بدوستى على عليه السلام مضاف گردد. پس هر كس دوست بدارد على را البته اطاعت كرده است خدا را و هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب على اصل ايمان و بغض على اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعنى حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار على هستند و يا دشمن او، دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابى نيست و هر كس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ايمانى نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است. پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد. فطوبى لاوليائه و سحقا لاعدائه.
خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش [ نقل از ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 127. ]
احمد بن حنبل كه پيشواى فرقه حنبلى است گويد: ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى [ كشف الغمه ص 48. ] يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلام آمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است.
ابن جوزى در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود [ ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 134. ] بعضى از محققين خارجى و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت على عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كرده اند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسى در باره يوم الانذار "كه شرحش سابقا گذشت" مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟ كيست آن مردى كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براى موسى بود؟
افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه على جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مى پذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم. محمد صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات، على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينه اش چسباند و "بحاضرين" گفت برادر و وزير مرا ببينيد [ عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جيبى ص 27. ]
توماس كارلايل انگليسى در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردى شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاع تر بود، او عادل بود و در اين امر بقدرى افراط كرد كه حتى جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود [ الابطال ص 128. ]
شبلى شميل با اينكه شخص مادى است ميگويد امام على بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه شرق و غرب، گذشته و آينده نتوانسته است صورتى كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد. بارون كاراديفو دانشمند فرانسوى گويد: على مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود او است پهلوانى بود كه در عين دليرى دلسوز و رقيق القلب، و شهسوارى بود كه در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائى نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحى بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود.
بارى عظمت و حقانيت على عليه السلام بر تمام محققين و علماى جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم.
-----------------------
عظيم جان آبادي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page