عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادى و تمام فشارهاىاجتماعى و مصلحتهاى فانى دنيوى قرار داده بود.
آنحضرت، هنگامى كه درباره اسباب يارى خداوند نسبت بهمسلمانان سخن مىگفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برترى آنان ازمحدودهپيوندهاى خويشاوندى و تمسّكايشان بهارزشهاى حقيقى قلمدادمىكرد ومىفرمود :
"ما در ركاب رسولخدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندانوبرادران و خويشان دور مىزد و در هر مصيبت و سختى جز رسوخ ايمانو پافشارى بر حق بهره نمىگرفتيم"(1)
در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه درلشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايى به او نكرد. عقيلبانگ برداشت كه :
اى على تو مرا ديدى امّا به عمد روى از من برگرداندى.
پس على به سوى پيامبر رفت و گفت :
"اى رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنشبستهاند چه اجازهاى مىدهيد؟"
پيامبر فرمود :
"او را به سوى ما آر".(2)
موضع آنحضرت در برابر خواهرش امهانى در روز فتح مكّه نيز چنينبود. چنان كه تاريخ مىگويد امهانى شمارى از مردان قريش را در خانهخويش پناه داده بود. امّا امام تا زمانى كه پيامبر پناهندگى آن عدّه را تأييدو امضا نكرده بود، نپذيرفت.(3)
از اينجاست كه آنحضرت هموارهدر مكانى بالاتراز عوامل ونيروهاىفشار سير مىكرد و مردم نيز بخوبى اين خصيصه او را دريافته بودند. از اينرو مصلحت طلبان و نيروهاى فشار اجتماعى بر ضدّ آنحضرت همدستشدند. حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيز به اين نكته در خطبهاى اشاره كردهوفرموده است :
"چه انگيزهاى است كه آنان از ابوالحسن به انتقامجويى پرداختند؟ بهخدا آنان بهخاطر استوارى شمشيرش وثابت قدمى ودلاورى و سختگريشدر راه خدا، با وى به كينه توزى برخاستهاند".(4)
دشمنان امام، دريافته بودند كه آنحضرت در امورى كه بهپروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست. مداركو شواهد تاريخى نيز گواه اين مدّعاست. يكى از اين موارد هنگامى استكه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوى علىعليه السلام دراز كرد تا با وىبيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيرهابوبكر و عمر، رفتار كند. امّا آنحضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفتو تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.
آرى ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمىزد. هم اوست كه روزى به ابن عبّاس، كه از وى خواسته بود در استقبالاز ميهمانان بشتابد، در حالى كه داشت كفش خويش را تعمير مىكردگفت : اى ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مىارزد؟ ابن عبّاسپاسخ داد : يك درهم يا كمتر. امام فرمود :
"امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكهبه وسيله آن حقى را بر پاى دارم يا باطلى را دفع كنم".
آيا مگر آنحضرت نبود كه ابقاى معاويه بر شام را حتّى براى مدّتى كهطى آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند،رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردى را مطرود مىدانست.وروزى خود در اين باره فرمود :
"معاويه از من زيركتر نيست. بلكه او خيانت روا مىدارد و مرتكبفجور مىشود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترينمردم بودم".(5)
تاريخ روايت مىكند كه تمام كسانى كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگى از عدالت آنحضرت گريختند و بهدوستى و هواخواهى معاويه متمايل شدند. اينان كسانى بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاى هنگفتى دست يافته و از حسابرسىعلىعليه السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند. اينان ثروتهاى مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مىخواستند همه چيز از آنِ خود ايشانباشد. آنها تصوّر مىكردند كه جامعه اسلامى نيز همچون جامعه جاهلىاست كه در آن قوى و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود :
"ذليل نزد من عزيز است تا گاهى كه حق او را باز ستانم و قوى نزد منضعيف است تا آن هنگام كه حقى را از او بگيرم".(6)
اين عده، كسانى بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مىشدند.كسانى كه همواره در پى يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آنبتوانند مرتكب برخى از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگىوشرابخوارى شوند.
اينان كسانى بودند كه از امام مىگريختند و به معاويه مىپيوستند. امامغم آنان را مىخورد. زيرا مىديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالتفراگير وى به جامعه فانى و ناپايدار ظلم مىگريزند.
امّا آنحضرت براى به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّهخويش را تغيير نداد. تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگىحاكى از اين روحيه استوار علىعليه السلام است. روحيهاى كه طوفان فشارهاىاجتماعى در برابر آن متوقف مىشدند. سدّ خلل ناپذيرى كه امواج آشوبو وحشت در برابر آن از حركت باز مىايستادند.
بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وى اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بنى اميّه را بگيرند. بگذار اينان هزار ماه صداى خودرا به سبّ على و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالى كه به پاداش پروردگارشمىانديشد، صبر و شكيب در پيش مىگيرد.
يك بار آنحضرت فرمود :
"گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مىكنند امّا ديدم كه مردمبه حق آنان ستم روا مىدارند". آرى نبود آگاهى و كثرت نيروهاى عافيتطلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنانعليه السلام بود. آنحضرت در صدد ايجادجامعهاى بر اساس قانون بود در حالى كه مردم به هرج و مرج و آشفتگىتمايل نشان مىدادند. آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شودامّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجى گرى و شفاعت برخيزند!
روزى امام يكى از مردان بنى اسد را به دليل ارتكاب جرمى دستگيركرد. خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.
امام حسن فرمود : خود به نزد او رويد كه وى به شما آگاهتراست. آنانبه نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.
امام به ايشان فرمود :
از چيزى كه در اختيار دارم بى آنكه از من بخواهيد به شما مىدهم. آنجماعت از نزد آنحضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيدهاند. پس امام حسن از چگونگى كار آنان پرسيد. گفتند : ما با بهترينموفقيّت باز گشتيم. آنگاه سخن امام را براى فرزندش حسن باز گفتند.
امام حسن گفت : چه مىكنيد هنگامى كه على، دوست شما را تازيانهزند؟ اين خبر را به امام رساندند. آنحضرت هم، آن مرد مجرم را بيرونآورد وحدّش زد و سپس فرمود :
"به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم".
انگيزه اين امر در ماجراى ديگرى كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعرى از ياران امام به نامنجاشى، زبان به هجو او گشوده است. گويى معاويه مىدانست كه اين مرداهل ميگسارى است. از اين رو جماعتى را برانگيخت تا در پيشگاه امام بهباده گسارى آن مرد شهادت دهند. در پى شهادت اين عده، امام نجاشى رادستگير كرد و او را حد زد.
عدّهاى از اين اقدام امام خشمگين شدند. طارق بن عبداللَّه فهدى نيز ازجمله ناراضيان بود. پس به امام عرض كرد :
اى اميرمؤمنان چگونه است كه ما مىبينيم نافرمانان و فرمانبردارانواهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازاتيكسانند؟! تا جايى كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشى) موجب شد تادلهاى ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهى بكشاند كه عاقبتراهيان آن آتش دوزخ باشد. (مقصود آن است كه ما را به پيروى از معاويه وا مى دارد .)
علىعليه السلام در پاسخ به او گفت : "اين امر جز بر فروتنان، گران است. اىبرادر بنى فهد! آيا نجاشى غير از مسلمانى است كه حرمتى از حرمتهاىالهى را دريده است؟ پس ما بر او حد جارى كرديم تا موجب پاكىوتطهير او شود.
اى برادر بنى فهد! هر كس مرتكب گناهى شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.
اى برادر بنىفهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مىفرمايد :
"و البته نبايد عداوت گروهى شما را بر آن دارد كه از طريق عدلبيرون رويد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است".(7)
ديدگاه آنحضرت به عدل و برابرى ملهم از مركز وحى و روح مكتببود. اين ديدگاهها در مواضع آنحضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است. آنچه ذيلاً مىآيد سفارشهاى آنحضرت به مالك اشتر،عامل وى بر مصر، است كه در آن خطاب به وى مىفرمايد :
"با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتى كه دوستش مىدارى درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكنى ستم كردهاى و كسى كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند بهجاى بندگانش با او دشمن باشد. و خدا با هر كه به دشمنى برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكهدست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشمآوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى نيست. زيرا خدا دعاىستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است".
آنگاه امام، او را از دوستى با خاصّه يعنى اشراف و رؤسا بر حذرمىدارد ومىگويد :
"بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روى در حق و همگانى كردن آن دربرابرى وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد. زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودى خاصه را باطل مىسازد و خشم چند تن در برابر خشنودىهمگان اهمّيت ندارد".(8)
-------------------------------------------------
1) نهج البلاغه، خطبه 122.
2) و 2 - بحار الانوار، ج41، ص10.
3)
4) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج1، ص124.
5) نهج البلاغة، خطبه 200.
6) همان مأخذ، خطبه 37.
7) بحار الانوار، ج41، ص10.
8) نهج البلاغه، نامه 53.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
عشق به خدا برتر از هر پيوند
- بازدید: 5706