علىعليه السلام نخواست شمشير بردارد و حقّ خويش را برگرداند. كسانى كهدر تاريخ زندگى آنحضرت پژوهش كردهاند، درمىيابند كه امام به دودليل دست به شمشير نبرد :
نخست : آنكه آنحضرت در ياران خود آمادگى لازم براى چنين كارىنمىيافت. زيرا آنان چنين اقدامى را نوعى ماجراجويى تلقى مىكردند.
دوّم : آنكه آنحضرت بيم آن داشت كه كسانى كه هنوز پرتو ايمان دردلهايشان نفوذ نكرده بود از اسلام رويگردان شوند و به راه ارتداد گامنهند.
علىعليه السلام خود در مناسبتهاى مختلف به همين دو عامل اشاره كردهاست. از جمله در حديث مفصلى كه بعداً آن را ياد خواهيم كرد،مىفرمايد : پس به رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كردم اگر خلافت را از منبگيرند، بايد چه كنم؟ فرمود :
"اگر يارانى يافتى به سوى آنان بشتاب و با ايشان جهاد كن وگرنهاقدامى مكن و خونت را پاس دار تا درحالى كه مظلوم واقع شدهاى، به منملحق گردى".(1)
همچنين آنحضرت در مناسبت ديگرى كه عموماً موضع خود را درقبال قدرت، پس از بيعت با عثمان شرح مىدهد، مىفرمايد :
"شما خود نيك مىدانيد كه من به خلافت سزاوارتر از ديگرىام. و بهخداى سوگند خلافت را به ديگرى واگذارم تا زمانى كه امور مسلمانانسروسامان يابد و در آن جز بر من، بر كسى ديگرى ستم نرود وبا اين كارخواستار پاداش و ثواب آنم و از آنچه كه شما براى رسيدن به زرق و برقآن با يكديگر به رقابت برخاستهايد، گريزانم".(2)
البته امام درصدد مطالبه حقّ خويش برآمد. آنحضرت نزد مهاجرانوانصار رفت و آنان را به دفاع از خود تشويق كرد. همچنين پيروان بزرگوخاندان آنحضرت نيز براى اعلان حقّ وى اقداماتى كردند و خطاى مردمدر مبادرت به بيعت با كسى جز علىعليه السلام را آشكار نمودند. به گونهاى كهخليفه دوّم اعتراف كرد كه : بيعت مردم با ابو بكر كارى بود كه از روىشتابزدگى و بىتدبيرى انجام شد كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن در اماندارد.
برخى مىكوشند به ما چنين وانمود كنند كه انتقال قدرت به خليفه اوّلدر كمال آسودگى و آرامش انجام پذيرفت. چراكه اينان مىخواهند بيعتابو بكر را با رنگى از قداست و دورى از اشتباه، بياميزند. چه بسا منشأ ايننظريه حمايت از اسلام باشد امّا اين تفسيرها و توجيهات به هيچ وجه باواقعيّتهاى تاريخى سازگارى ندارند.
واقعيّت آن است كه آميختن دين با ميراثها و تلاشى براى مقدّس جلوهدادن گذشته، با تمام نقاط منفى و مثبتش، در برابر چنين نظريهسادهلوحانهاى زير سؤال مىرود.
دهها و صدها مدرك دينى و تاريخى، كه كمترين گمانى در صحّتآنها راه ندارد، بر اين نكته تأكيد مىكنند كه اطرافيان پيامبرصلى الله عليه وآله جز بشرنبودهاند. برخى از آنان صالح و درست كردار و بسيارى از آنها از منافقانوفاسقان بودهاند. درميان آنان كسانى يافت مىشدند كه علىعليه السلام دربارهآنان چنين مىفرمايد :
"آنان در حالى كه همه شب را با سجده و قيام مىگزراندند، ژوليدهموى وغبار آلوده خود را به روشنائى صبح مىرساندند.. گونه و پيشانى رابه نوبت بر خاك مىنهادند و ياد معاد چونان گدازه آتشفشانى از جاىمىكندشان و به پا مىجستند"(3)
و كسانى ديگرى نيز بودند كه به قدرت عشق مىورزيدند و از كُشتهپُشته مىساختند تا بالاخره به مقصود خود دست يابند. بدون آنكه دين ياوجدانشان آنان را از اين كار باز دارد. درميان آنان كسانى بودند كه بسياردروغ مىگفتند تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله خود از وجود چنين افرادى بيمناكبود و به مسلمانان مىفرمود :
"پس از من ياوه گوييها فراوان شود. پس هركس بر من دروغ بنددجايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود".
درميان آنان كسانى بودند كه خداوند درباره ايشان مىفرمايد :
( وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىأَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ) (4)
"و محمّد نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از وى نيزپيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند. پس آيا اگر او نيز بُمرد يا به شهادترسيد باز شما به آيين گذشته خود باز خواهيد گشت؟! پس هركس از شما كهبه آيين گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زيانى نرساند و البته بزودى خداوندبه شكرگزاران پاداش خواهد داد".
و نيز درباره آنان مىفرمايد :
( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ (5)
"برخى از اعراب اطراف مدينه و نيز اهل شهر منافقند و بر نفاق خود ماهروثابتند. تو آنان را نمىشناسى ولى ما ايشان را مىشناسيم و آنان را دوبار عذابمىكنيم و سپس به عذاب بزرگ ابدى بازگردانده مىشوند".
خداوند در آيهاى ديگر، برخى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله را چنينتوصيف مىكند :
( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِعَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ) (6)
"... خداوند شما مسلمانان را در جنگ حنين كه فريفته و مغرور فراوانىلشكر اسلام شديد يارى كرد درحالى كه چنان لشكرى به كار شما نيامد و زمينبا تمام فراخى بر شما تنگ شد تا آنكه همه رو به فرار نهاديد".
همچنينخداوند درجاىديگر درباره تعدادىاز يارانپيامبر مىفرمايد :
"اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هركس از شما كه از دين خود روىگرداند بزودى خداوند گروهى را كه دوستشان دارد و آنان نيز خدا رادوست دارند ونسبت به مؤمنان فروتن و متواضع و نسبت به كافرانسرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام برمىانگيزد كه در راه خدا جهاد كنندو در اين راه از ملامت هيچ نكوهشگرى باك ندارند. اين فضل خداستكه به هركس كه خود خواهد بدهد و خداوند گشايشگر و داناست".(7)
همه محدثان، اخبار و رواياتى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كردهاند مبنى برآنكه شمارىاز اصحاب وى پساز مرگ او، بهانحراف وكجروى گرويدند.
بنابراين چگونه مىتوان در آنان قداست يافت و تصوّر كرد كه بدونهيچ كشمكشى خلافت را به اهلش بازگردانند؟ علاوه بر اين، رواياتصحيح تاريخى بر وجود كشمكشهاى شديد از روز سقيفه گواهى مىدهند.ديرى نگذشت كه اين كشمكش با كشته شدن مالك بن نويره رنگ خون بهخود گرفت.
ماجرا چنان بود كه مالك بن نويره از پرداخت زكات به خليفه اوّلامتناع كرد. خليفه نيز فرماندهى مغرور كه داراى خصلتهاى خشكوريشهدار دوران جاهليّت بود و پس از فتح مكّه به اسلام گرويده بودواينك به مثابه شمشيرى آخته در دست حكومت عمل مىكرد، به سوىاو روانه نمود. اين فرمانده خالد بن وليد نام داشت. او مالك را كشت و بهعرض و ناموس وى تجاوز كرد تا ديگر قبايل هم كه در انديشه شورش برحكومت تازه بودند، از سرنوشت وى عبرت آموزند.
اين كشمكشها تا آنجا ادامه يافت كه در زمان خلافت امام علىعليه السلاممنجر به بروز جنگهاى خونين داخلى شد. درحقيقت اگر اين پيش زمينههاوجود نداشت، هرگز آن درگيريها صورت خونريزى و كشتار به خودنمىگرفت.
آنچه پژوهشگران از طريق دهها مدرك تاريخ استنباط مىكنند آناست كه امام علىعليه السلام هرگز تمايلى به تغيير درگيريها به رقابتى سياسىبراى رسيدن به قدرت نداشته و راضى به گسترش دادن آنها به صورتجنگهاى خونين نبوده است. آنحضرت حتّى خود را از صحنه سياست كنارنكشيد. بلكه برعكس درتمام امور با خلفا همكارى مىكرد. امور آنان راانجام مىداد و گره مشكلاتشان را مىگشود.
از سوى ديگر خلفا خود به برترى امام علىعليه السلام اعتراف داشتندونصايح وداوريهاى آنحضرت را به كار مىبستند و در مناسبتهاىمختلف وى را مىستودند.
سخن خليفه اوّل مشهور است كه مىگفت : "مرا وانهيد كه من بهترينشما نيستم درجايى كه على درميان شماست". و اين سخن را از خليفه دوّمبه تواتر نقل شده است كه مىگفت : "اگر على نمىبود هرآينه عمر هلاكمىشد" گويند عمر در بيش از صد مناسبت اين جمله را بر زبان آورده بود.و هم از عمر نقل كردهاند كه مىگفت :
"مشكلى نيست كه ابوالحسن (على) براى حلّ آن در كنارش نباشد".
عمر اين عبارت را به خاطر بسيارى از مشكلاتى كه علىعليه السلام آنها راحل وتكليف مسلمانان را روشن كرده بود، بر زبان آورد.
در مدارك و مستندات تاريخى نيز ثبت شده كه ياران امام بسيارى ازمشاغل ادارى و نظامى حكومت را عهدهدار شده بودند. سلمان كه يكى ازنزديكترين ياران امام و جاننثاران او به شمار مىآمد توليت ولايتفارس در مداين را برعهده داشت. امام حسن مجتبىعليه السلام نيز در سپاهى كهايران را فتح كرد حضور داشت. حتّى خليفه دوّم هنگامى كه آهنگفلسطين را داشت، امام على را به جانشينى خود برگماشت.
از حديثى كه از امام صادق نقل شده است مىتوان چنين دريافت كهحكومت در دوران خليفه اوّل و دوّم به نحوى شبيه به حكومتهاى ائتلافىميان جناحهاى مختلف بود. درحالى كه در روزگار خليفه سوّم، حكومتمنحصراً در اختيار جناح بنى اميّه قرار داشت. امّا پس از شورش و قتلعثمان حكومت براى جناح اوّل كه علىعليه السلام و روشن بينان مهاجر و انصارآن را رهبرى مىكردند، هموار شد.
از اينرو حركت انقلابى جناح اوّل در عهد خلافت عثمان رخ داد وپساز آنامويان وهواخواهان و همدستانآنها برخلافتامامعلىشوريدند.
---------------------------------------------------
1) بحارالانوار، ج28، ص191.
2) نهج البلاغة، خطبه 74.
3) نهج البلاغة، خطبه 97.
4) سوره آل عمران، آيه 144.
5) سوره توبه، آيه 101.
6) سوره توبه، آيه 25.
7) سوره مائده، آيه 54.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
امام چگونه خواستار حقّ خود شد؟
- بازدید: 5427