مجازات ابن ملجم

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

پس از شهات على عليه السّلام امام حسن عليه السّلام تقاضاى احضار ابن ملجم را نمود تا به وصيت پدر بزرگوارش عمل نمايد. وقتى كه ابن ملجم را نزد حضرت آوردند نگاهى به اطراف خود كرد و ديد همه مردم با چشمانى پر از خشم و كينه به او نگاه مى كنند كه گويا همه دوست دارند با دست خود او را بكشند، اما ابن ملجم با بى اعتنايى به اين نگاهها رو به امام حسن عليه السّلام كرد و گفت : قبل از مجازات من پيشنهادى دارم و آن اين است كه ، من با خداى خود پيمان بسته ام كه به هر عهدى عمل نمايم ، چنانكه عهد كرده ام كه على و معاويه را بكشم و يا در راه كشته شدن آنها كشته شوم ، پس اگر به من مهلت دهى به طرف شام رفته تا معاويه را نيز بكشم ، پس از آن قول ميدهم كه فورا خودم را در اختيار شما قرار دهم .


امام حسن عليه السّلام فرمود: ((اينكار ممكن نيست اكنون تو را رهسپار آتش جهنم خواهيم نمود)). مردم نفت و هيزم آماده كردند و گفتند: بايد او را آتش بزنيم . عبدالله بن جعفر و حسين بن على و محمد بن حنفيه گفتند: بايد انتقام خود را از او بگيريم . سپس عبدالله بن جعفر دستها و پاهاى او را بريد، اما ابن ملجم هيچ ناله و فريادى نزد، آنگاه آهن داغ را در چشمانش فرو بردند. ابن ملجم گفت : ميخواهيد چشمان مرا سرمه بماليد؟ و مى خواند: اِقراء بِسْم رَبِّك اَلّذى خَلَق ... و تا آخر سوره را خواند. سپس او را داخل زنبيلى نمود. و به روغن آغشته كرده و به آتش كشيدند.(1)
سعيد پس از ديدن مجازات ابن ملجم به ياد حرفهاى اوافتاد كه گفته بود: قطام نامزد من است و كشتن على نيز مهريه اوست . او از مكر و حيله هاى قطام در تعجب و حيرت بود كه چگونه اين زن براى گرفتن انتقام پدر و برادرش دست به اين همه جنايت مى زند، و به ياد پسر عمويش عبدالله افتاد كه او نيز از جمله قربانيهاى اوست . او چنان به فكر فرو رفته بود كه حتى فرياد ارادت مردم و بيعت آنها با امام حسن را نمى شنيد، در اين هنگامه صداى آشناى را شنيد، او بلال بود كه به او مى گفت : سرور من بيا از اينجا بيرون برويم تا حرفهاى كه دارم به تو بزنم .
سعيد از شنيدن تقاضاى بلال به خود آمد و بدون آنكه كسى متوجه شود بهمراه بلال از بين جمعيت خارج شدند. آن دو به ميدان كوفه كه شتران را در آنجا بسته بودند رفتند و پس از باز كردن شتران بسوى خانه حركت كردند. در بين راه مردم را مشاهده مى كردند كه دسته دسته براى عزادارى به خانه على عليه السّلام ميرفتند.
وقتى به خانه رسيدند هيچكس در آنجا نبود، زيرا همگى به خانه اميرالمؤ منين رفته بودند. خستگى و بيخوابى و از همه مهمتر ديدن وقايع و اتفاقات ناگوار كوفه سعيد را از پاى درآورده بود، لذا بلال را ترك كرده و وارد اطاق مخصوصى شد، لباسهايش را درآورد و بر بالشى تكيه داد تا كمى استراحت كند، اما از شدت خستگى خوابش برد. بلال نيز از كثرت خستگى به خواب رفت . آن دو تا غروب خوابيدند. در اين هنگام سعيد بر اثر صداى خدمتكاران كه از منزل على عليه السّلام برگشته بودند بيدار شد، سعيد از آنها خواست او را با بلال تنها بگذارند و از يكى از خادمين خواست كه چراغى را در اين اتاق روشن كند.
پس از اينكه بلال و سعيد تنها ماندند سعيد گفت : بلال ! آنچه مى خواهى بگو كه من آماده شنيدن آنها هستم . بلال گفت : سرور من آيا اجازه ميدهيد از شما تقاضا كنم كه بمن بگوييد به چه علت نتوانستيد كارتان را درست انجام دهيد و خبررا به على عليه السّلام برسانيد؟ سعيد آهى كشيد و گفت : مسبب همه اين گرفتاريها زنى است كه امروز اسم او را از زبان ابن ملجم شنيده اى . بلال گفت : بله فكر مى كنم آن زن قطام دختر شحنه است . سعيد گفت : بله ، خداوند روى او را سياه كند، آن زن حيله گر باعث كشته شدن على عليه السّلام و پسر عمويم عبدالله است و او بود كه ابن ملجم معلون را به مجازات قتل كشانيد. بايد به تو بگويم كه اين زن فتنه هاى ديگرى را نيز در سر مى پروراند زيرا شنيده ام او درصدد كشتن من نيز هست . آنگاه ماجراى آشنائى خود با قطام را مفصلا براى بلال بيان كرد.
بلال از شنيدن سخنان سعيد، انگشت به دندان كرد و آهى كشيد. سعيد گفت : بلال چه شده است كه اينطور آه مى كشى ؟ بلال گفت : علت آه كشيدن من اين است كه من امروز صبح قبل از وقوع حادثه در مسجد بودم و اين زن را كه در چادر خود بود ديدم و ابن ملجم را ديدم كه به همراه رفيق خود به ديدن قطام رفت ، اى كاش همانجا آنها را مى گرفتم ، اما من فكر مى كردم على عليه السّلام از جريان توطئه آگاه شده است . ولى اكنون اگر خدا بمن عمرى دهد انتقام خون على عليه السّلام و انتقام خيانتهاى قطام را خواهم گرفت . جالبتر آنكه ، همين ابن ملجم از سرورم خوله نيز خواستگارى كرده بود اما خوشبختانه خوله به او علاقه نداشت و حاضر نشد همسر او شود.
بلال نمى دانست كه سعيد نيز اين ماجرا را از خوله شنيده است . و سعيد هم از اين اطلاع چيزى به بلال نگفت تا صحبتهاى او تمام شود. بلال ادامه داد: مى دانم وقتى خوله خبر كشته شدن اين جنايتكار را بشنود خوشحال خواهد شد. سعيد گفت : اگر خوله او را دوست نداشت ، پس چه كسى او را مجبور به ازدواج با ابن ملجم مى كرد؟ بلال گفت : پدر خوله او را تحت فشار شديد قرار داده بود كه بايد همسر او شود اما خوله هيچگاه راضى به اين كار نشد.
سعيد با شنيدن سخنان بلال به ياد صورت و سيرت زيباى خوله كه چون فرشتگان بود افتاد، اينكه او چه زن دلير، با غيرت و فداكارى است . او به ياد ميل و احساس محبتى كه در فسطاط به خوله پيدا كرده بود افتاد. اما بخاطر وعده هاى قطام و قضيه على عليه السّلام نمى توانست احساسات خود را اظهار كند. پس از آن نيز هيچگاه محبت او از دلش خارج نشد، اما هنگاميكه بلال ياد او را بميان آورد عشق و علاقه به خوله براى او تازه شد، لذا دوست داشت بيشتر درباره او صحبت كند. پس گفت : آيا تو يقين دارى كه خوله در مسئله ازدواج ابن ملجم ، با پدرش مخالفت كرد؟
بلال گفت : بله من به آنچه گفته ام يقين دارم . و در حاليكه لبخند مى زند گفت : علاوه بر اين ، چيز ديگرى هم از او مشاهده كرده ام . سعيد با شنيدن اين حرف گفت :
آن قضيه چيست ؟
بلال گفت : آيا شما متوجه آن شديد؟ سعيد گفت : نه من چيزى نمى دانم . بلال گفت : من احساس كردم شما در نظر او با اهميت و دوست داشتنى هستيد، البته شما هم متوجه آن شده ايد. سعيد گفت : از كجا فهميدى كه من چنين هستم ؟ بلال گفت : از آنجاييكه اين دختر در يك شب چند مرتبه براى نجات تو از خانه بيرون آمده بود. خوله خيال مى كرد كسى متوجه كارهايش ‍ نيست در حاليكه من كاملا او را زير نظر داشتم ، مهمتر از آن اينكه وقتى او به من دستور داد تا با تو به كوفه بيايم به من سفارش كرد، هرگاه توطئه ابن ملجم را خنثى كرديد و حضرت را از قتل نجات داديد فورا بهمراه سعيد به فسطاط بگردد، زيرا با بدام افتادن ابن ملجم خوله نيز از ازدواج با او نجات مى يابد.
سعيد كه به حقيقت مسئله پى برده بود با تاءسف گفت : اما تو مى دانى كه من از فسطاط فرار كرده ام و برگشتن من به آنجا به قيمت جانم تمام خواهد شد و اگر عمروعاص از حضور من مطلع گردد به كمتر از كشتن من راضى نخواهد شد، علاوه بر اين من از شهرى كه پسر عموى خود را درآنجا از دست داده ام بيزارم .
سعيد پس از بيان اين جملات لحظه اى ساكت شد و سپس آهى كشيد و گفت : آيا تو يقين دارى كه خوله به من ميل و علاقه دارد؟ اگر چه من غيرت ، بزرگوارى و فداكارى او را در ماجراى يارى امام عليه السّلام يده ام ، او نزد من احترام و ارزش خاصى دارد، عشق و علاقه به او از همان موقع در دلم نشسته است ، اما در آن موقع هنوز قلب من به عشق قطام مشغول بود، خداوند او را لعنت كند كه مرا به مكر و حيله خود فريب داد.
بلال گفت : سرور من ! اسم اين زن خيانتكار را نيز بميان نياور، زيرا به خدا قسم از شنيدن نام او هم متنفرم و چون من فكر مى كنم سُستى من باعث نجات او شده است . اين زن معلون و پليد بخاطر انتقام پدر و برادرش بزرگترين خيانتها را در اسلام مرتكب شده است و من تا عمر دارم از ريختن خون او صرف نظر نخواهم كرد. سعيد گفت : تو فكر مى كنى او هنوز هم در كوفه است ؟ بلال گفت : او با جنايتى كه مرتكب شده ، بعيد است هنوز هم در كوفه مانده باشد زيرا اكنون مردم كوفه مى دانند او شريك قتل على عليه السّلام است . سعيد گفت : فكر مى كنى به كجا برود؟ بلال گفت : نمى دانم ، ولى فردا صبح در اين باره تحقيق خواهيم كرد، اما اگر شما الان با من به فسطاط نيايى ، خوله از من دلگير و ناراحت مى شود.
سرور من ! خوله دختر زيبا و عاقلى است و اگر پدرش كه از طرفداران معاويه است نبود او كارهاى ميكرد كه مردان بزرگ هم نمى توانستند اما متاءسفانه پدر او از طرفداران معاويه است و هميشه با دخترش كه طرفدار على عليه السّلام است در عقيده اختلاف و نزاع دارد.
سعيد احساس مى كرد كه علاقه و كشش خاصّى نسبت به خوله پيدا كرده است ، دوست داشت هر چه زودتر او را ببيند تا سخنان شيرين او را بشنود، ولى ترس از عمروعاص براى مجازاتش او را از رفتن به فسطاط باز مى داشت . آنگاه بيادش آمد، در همين شبى كه ابن ملجم على عليه السّلام را به شهادت رسانيد دو نفر ديگر تصميم داشتند، يكى معاويه را در شام به قتل برساند و ديگرى عمروعاص را در مصر به قتل برساند. پس به بلال گفت : آيا يادت هست كه به تو گفته بودم دو نفر ديگر نيز توطئه قتل معاويه و عمروعاص را كشيده اند؟ بلال گفت : بله يادم هست اما من گمان نمى كنم كه پسر عاص با آن مكر و حيله اى كه دارد به همين راحتى كشته شود. سعيد گفت : چه چيزى موجب نجات او مى شود؟ او هيچ اطلاعى از اين دسيسه ندارد، لذا اگر آن شخص موفق به كشتن عمروعاص شده باشد رفتن من فسطاط آسان خواهد بود. بلال گفت : تحقيق در اين مسئله احتياج به دقت زيادى دارد و چاره اى نيست جز اينكه يا صبر كنيم و اخبار را بشنويم و يا خودمان به فسطاط برويم تا از اين قضيه آگاه شويم . سعيد گفت : من تاب و تحمل انتظار كشيدن را ندارم ، بهتر آن است كه تو فورا تنها به فسطاط رفته تا خبر صحيح را برايم بياورى و اگر از مسير شام بروى بهتر است چون موقع برگشت هر دو خبر را باهم خواهى آورد. بلال گفت : مولاى من ! امر، امر شماست اما شما چه مى كنيد؟ سعيد گفت : من در كوفه مى مانم تا اطلاعى از مكانِ قطام خيانتكار بدست آورم و اگر موفق به پيدا كردن او شدم شديدا از او انتقام خواهم گرفت ، زيرا اگر نتوانم از او انتقام بگيرم هميشه بايد متاءسف باشم ، اگر اين زن ملعون زنده باشد علاوه بر كشتن على عليه السّلام و پسر عمويم از من نيز نخواهد گذشت .
بلال گفت : تو را به خدا قسم اجازه بده من از او انتقام بگيرم ، زيرا دوست دارم علاوه بر قطام خائن از آن پيرزن مكار نيز انتقام بگيرم . سعيد گفت : اى بلال وقت را از دست نده ، همانطور كه گفتم به شام و مصر برو و خبرهايش را در اينجا برايم بياور.
بلال گفت : به خوله چه بگويم ؟ آيا پيغامى براى او ندارى ؟ سعيد گفت : از قول من به او بگو بسيار شوق ديدار او را دارم ، ولى اكنون به علت مشكلات فراوان نمى توانم نزد او بيايم ، به او بگو با خدا عهد بسته ام كه هيچگاه دل به غير او نبندم . بلال گفت : اما راضى كردن خوله به عهده من است و من او را راضى به اين كار مى كنم .
او (بلال ) مقدارى سكوت كرد و از اينكه اين حرف را از سعيد شنيده بود خيلى خوشحال بود سپس رويش را برگرداند و گفت : اما عمروعاص هنوز زنده است و پدر خوله هم نسبت به ياران على دشمنى خاصى دارد من فكر نمى كنم كه او به اين ازدواج راضى باشد، حالا بگو ببينم چاره چيست ؟ سعيد گفت : اين ديگر مربوط به خودت است هر موقعى برايم خبر آوردى قضيه را پى گيرى مى كنيم ، سپس گفت : اين حرفها بس است ، اكنون خود را براى سفر آماده كرده و به خدا توكل كن .
بلال پس از خداحافظى از سعيد به سوى فسطاط حركت كرد. اما سعيد در اين فكر بود كه چگونه اين زن خائن را پيدا كند و چگونه رضايت پدر خوله را كه از هواداران سر سخت معاويه بود جلب كند ولى آتش انتقام از قطام بخاطر آنچه به امام عليه السّلام رسيده بود در او شعله ور شده بود، سپس ‍ تصميم كرد او را يا با دست خودش به قتل برساند يا با همكارى امام حسن عليه السّلام بعد از اينكه به خلافت رسيد.
-----------------------------------------------------------
1- مرحوم مجلسى (ره ) در كتاب شريف بحارالانوار يادآور مى شود كه بعد از شهادت امام على عليه السّلام فرزندان آن حضرت ابن ملجم را به محل شهادت آن حضرت برده و امام حسن عليه السّلام ضربتى به او زدند و مردم هم بر سرش ريخته و او را تكه تكه كردند، سپس از مسجد بيرون آوردند و براى او آتشى مهيا كرده و سوزاندند. بحارالانوار ج 42 ص 232 و 298
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

دیدگاه‌ها   

0 #1 RE: مجازات ابن ملجمGuest 1392-08-23 20:01
برادر،‌ من محقق نيستم اما شك ندارم كه امام معصوم همونطور كه اسمش روشه معصومه. يادمون باشه اميرالمومنين در مورد ابن ملجم وصيت كرده بود يا حداقل روايات معروف و رايج ما اينو مي گه. حالا شما چطور مي پذيريد كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام برخلاف وصيت اميرالمومنين عمل كنند؟
به عنوان يك دوست ضمن احترام به زحمتي كه مي كشيد مي خواستم خواهش كنم در مورد اين مورد و موارد مشابه با كارشناساي فن هم مشاوره اي داشته باشيد.
ممنون
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page