توطئه شوم

(زمان خواندن: 6 - 11 دقیقه)

هنگاميكه سعيد پنهان شده بود، سه مرد ناآشنا و غريبى را ديد، و نتوانست آنها را بشناسد، چون سرهايشان به وسيله عمامه هايشان بسته بود، يا بخاطر سرما، يا به جهت اينكه كسى آنها را نشناسد، سعيد از كارشان تعجب كرد و قلبش از ترس به تپش افتاد،

او از آن مى ترسيد كه مبادا آنها درباره كسى نقشه اى كشيده باشند و به محض اطلاع او از اين سرّ او را بكشند، از اين رو سعى زيادى كرد كه خودش را بيشتر پنهان كند، ولى از اين مى ترسيد كه مبادا عطسه اى كند و رسوا شود، اما آنها به در كعبه و به نزديكى سعيد رسيده بودند به نحوى كه سعيد همه آنها را مى ديد، اگر ماه در آسمان يا چراغى بود كاملا چهره آنها را مى شناخت ، ولى در تاريكى شب نتوانست آنها را بشناسد، ازحركات و سكنات آنها فهميد كه درباره امر مهمى گفتگو مى كنند، يكى از آنها كه بلند قامت بود و جنب و جوش زيادى هم داشت . گفت : ما با آنها چكار داريم ، آنها ترسو هستند بيا تا ما اينكار را شروع كنيم تا افتخار و مباهات از آنِ ما باشد.
دومى كه شخص كوتاه و قوى هيكلى بود گفت : من حرف تو را قبول دارم ، از خلفاء جز بدى و شرّ چيزى به ما نرسيده ، درخلافت با هم جنگ مى كنند و مسلمانان براى پيروزى آنها كشته مى شوند، اگر اينها را بكشيم ، فتنه و شر از مسلمانان از بين خواهد رفت ، بله همه آنها را مى كشيم البته او اين سخنان را آهسته و لرزان ، كه گاهى هم به اين طرف و آن طرف خودنگاه مى كرد بيان مى داشت تا اينكه صدايش را كسى نشنود.
رفيق سوم آنها كه پيوسته ساكت بود گفت : من هر وقت روز نهروان و كشته شدن دلاوران را به ياد مى آورم دلم پر از خون مى شود، على قاتل آنهاست چون آنها به حكميت رضايت ندادند.
اما رفيق ديگرشان كه مردى بلند قد و پرجراءت بود با صداى بلند و رسايى گفت : سزاوار و شايسته نيست كه ساكت بنشينم و آه و ناله سر دهيم و ببينيم كه فرزندان و برادران ما براى يارى اين خلفاء و سردمداران كشته شوند و ما عكس العملى نشان ندهيم ، آيا وقت آن نرسيده كه مسلمانان را از شر آنها كوتاه كنيم ؟
سعيد سخنان آنها را كه توطئه كشتن عده اى از بزرگان زمان را كشيده بودند و على هم يكى از آنها بود شنيد ولى كسان ديگرى هم كه بايد كشته مى شدند نشناخت ، در اين هنگام ترس وحشت عجيبى او را فرا گرفت كه مبادا جايگاهش براى آنها معلوم شود.
مرد بلند قامت كه جراءت بيشترى داشت ساكت شد ولى وقتى سكوت آن دو را ديد به سخنان خودش ادامه داد و گفت : اگر در اين راه مرگ ما فرا رسد باكى نيست ، چه خوش و گوارا خواهد بود مرگ در راه نجات مسلمانان از فتنه اى كه به آن مبتلا هستند، ريشه اين فتنه ها براى خلافت و دنياطلبى ، سه نفرند: على بن ابى طالب ، معاويه بى ابى سفيان و عمربن عاص . برويم براى كشتن آنها تا مردم از شر آنها نفس راحتى بكشند.
دومى گفت : من از اول با حرفهايت موافق بودم اما همراه آنها محافظين و ياورانى است كه آنها را محافظت مى كند چگونه بايد آنها را به قتل برسانيم ؟ بنابر اين بايد چاره اى انديشيد و ابراز آلاتى تهيّه كرد تا پيروزى ما را تضمين كند و از خطر درامان باشيم . اولى با سرعت به او پاسخ داد و گفت : مى بينم كه شك و دودلى ترا فرا گرفته و از عظمت كار ترسيده اى يا از اينكه قسمت تو كشتن على باشد وحشت كرده اى ؟ پس بياييد تا اين كار مهم را بين خودمان تقسيم كنيم و هر كدام از ما يكى از آنها را بقتل برسانيم ، يكى از ما بايد در كوفه براى قتل على برويم ويكى براى قتل عمروعاص به مصر و ديگرى براى كشتن معاويه به شام برويم و هر كدام از ما آن شخص مورد نظر را در يك روز خاص به قتل برساند تا مسلمانان از شر آنها درامان باشند و بعد مردم هر شخصى را كه مى خواهند براى خودشان به عنوان خليفه انتخاب كنند.
با شنيدن اين سخنان ترس و وحشت سراسر وجود سعيد را دربرگرفت و اين كار در نظرش بزرگ جلوه كرد، ولى آيا آنها مى توانند آن را انجام بدهند يا نه مردد بود و باور نمى كرد، از طرفى مى دانست كه قتل على ، قطام را خوشحال مى كند اگر چه با دست او كشته نشده باشد.
اما وقتى صحبتهاى جدش را بخاطر مى آورد و وصيتهاى او را كه از على بايد دفاع كند چون او مظلوم و بى گناه است دلش مى گرفت ، ولى با از سرگرفتن سخنان توطئه گران اضطراب و وحشتش از بين رفت ، و همينكه اولى سخنانش را تمام كرد و از طرف رفقايش تائيدى دريافت نكرد بى صبرانه و بدون اينكه بگذارد آنها حرفى بزنند ادامه داد: شك و ترديد به خودتان راه ندهيد، نترسيد، كار خيلى آسانى است و فكر مى كنم درباره شخصى كه نصيب شما خواهد شد فكر مى كنيد كه نكند يكى از آنها كارش ‍ دشوارتر و سخت تر باشد، نترسيد، من شجاعترين شخص از آن سه نفر را نصيب خودم مى كنم ، من على را مى كشم اگر چه خانه من در شهر فسطاط است ولى اشكالى ندارد به كوفه مى روم و او را مى كشم ، اين را گفت و وارد كعبه شد و حلقه هاى آن را بدست گرفت و ادامه داد: ببينيد من حلقه در كعبه را گرفته ام ، به خدا و به اين خانه كعبه قسم مى خورم كه على بن ابى طالب را بقتل برسانم و خدا را شاهد مى گيرم كه در اين راه از هيچ كوششى دريغ نورزم .
وقتى اولى اين كار را انجام داد آندو به غيرتشان برخورد و بلند شدند، حلقه درِ كعبه را گرفتند و هر كدام قسم خوردند كه يكى معاوية بن ابى سفيان و ديگرى عمروبن عاص را به قتل برساند. سعيد هر چه سعى و تلاش كرد تا توطئه گران در اين امر مهم را بشناسد نتوانست ، ولى تا اندازه اى متوجه شد شخصى كه على را به قتل مى رساند از اهل فسطاط مصر مى باشد.
بعد از اين سوگند، آنها برگشتند به جايگاه اولشان ، يكى از آنها كه مردى كوتاه قد و بود گفت : ما متعهد شديم كه اين سران فتنه را بكشيم اما روز كشتن آنها را معلوم نكرديم ، در غير اين صورت به پيروزى نخواهيم رسيد و شكست خواهيم خورد. سومى گفت : اين همان چيزى است كه من به آن اعتقاد دارم ، چونكه اگر ما روز را معين نكنيم ، فرصت زيادى خواهيم داشت و از آن مى ترسم كه اگر يكى زودتر اقدام كند و پيروز نشود يا كشته شود يا دستگير شود ديگران بترسند و كار را ادامه ندهند، پس لازم است كه روز و ساعت آن را معلوم كنيم . اولى گفت : ساعت خاصى را قرار دادن مشكل است خوب است شب خاصى را معلوم كنيم تا در يك شب كار را به پايان برسانيم ، سپس ادامه داد، الان در چه ماهى قرار داريم ؟ آن دو گفتند: در ماه جمادى هستيم . اولى گفت : پس قرار ما يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان باشد تا در روز عيد فطر شاهد رهايى مسلمانان باشيم ، و اگر هم كشته شويم به لقاى حق و به ثواب اعمال خودمان خواهيم رسيد، خوب است يكى از شبهاى ماه رمضان را براى اين كار بزرگ انتخاب كنيم . دومى گفت : من شب 17 رمضان را انتخاب مى كنم نظر شما چيست ؟ آنها گفتند: بهترين شب است ، همگى از جا برخاستند و سعيد مى ترسيد كه مبادا آنها از كنارش بگذرند و او را ببينند، آنها رفتند كه طواف خانه خدا را بجا بياورند سعيد درنگى كرد و منتظر بازگشت آنها بود ولى آنها برنگشتند، وقتى تاءخير كردند سعيد يقين پيدا كرد كه از درِ ديگر كعبه بيرون رفته اند، سعيد سرش را بالا گرفت و نگاهى به اطرافش كرد، هيچ كس را در آن حوالى نديد و هيچ صدايى نشنيد، بلند شد و طواف خانه خدا انجام داد و معلوم شد كه آنها از داخل كعبه بيرون رفته اند، با آرامش نشست و درباره حوادثى كه اتفاق افتاده بود و وصيت جدش كه از على بايد دفاع كنى فكر مى كرد، نگاهى به آسمان كرد، درخشيدن ستاره زهره خبر از طلوع فجر مى داد، به ياد جدش افتاد تصميم گرفت قبل از اينكه خورشيد عالمتاب زمين را روشن كند و مردم از خانه ها خارج شوند به خانه اش برگردد. حركت كرد، به نزديكى خانه كه رسيد قلبش به تپش افتاد و ترسيد كه مبادا حادثه اى براى جدش رخ داده باشد، وارد منزل شد سكوت چونان خيمه اى فضاى منزل را در برگرفته بود، خوشحال شد و به طرف اطاقى كه جدش خوابيده بود حركت كرد، چراغ روشنى را ديد نگاهى به خانه افكند، عبدالله را كنار فِراش جدش كه خوابيده بود ديد، نگاهى به عبدالله كرد و مثل اين بود كه عبداللّه هم متوجه ورود او شده بود، بلند شد و به گرمى از او استقبال كرد، قلب سعيد آرام گرفت و قبل از اينكه سلامى بگويد عبدالله شروع به سخن كرد و گفت : در غياب تو نگران شدم ، جدت چندين بار ازخواب بيدار شد و سراغ تو را مى گرفت و من هم از جايگاهت مطلع نبودم و خيلى به دنبالت گشتم ولى تو را پيدا نكردم ، سعيد گفت : الان حالش چطور است ؟ عبدالله گفت : خوب است ، او چند روزى است كه مثل امروز آرامش ‍ نداشت .
هنوز صحبتهاى عبدالله تمام نشده بود كه ابورحاب حركتى كرد، سعيد بطرفش رفت چشمهايش را باز كرد به او اشاره اى كرد، سعيد نزديك شد و مقابلش زانو زد ابورحاب گفت : فرزندم كجا بودى ؟ براى پيدا كردن تو هر چه گشتيم نيافتيم ، سعيد گفت : براى حاجتى به كعبه رفتم ولى حادثه اى آنجا اتفاق افتاد كه تا حالا مرا به خودش مشغول كرده بود، ابورحاب دستش ‍ راكشيد و بر دست سعيد گذاشت و فشارش داد و مثل اين بود كه ابورحاب نمى خواست سعيد از او جدا شود، سعيد ساكت بود و از شدت ناراحتى حركتى نمى كرد و اين ناراحتى به خاطر وضع و حال نامساعد جدش بود ولى احساس كرد طورى دستهايش را مى فشارد مثل اينكه براى جهان ديگر آماده مى شود، اشكها در چشمهايش حلقه زد و وقتى به جدش نگاهى كرد او را هم به همين حال ديد.
عبدالله و سعيد با حالت خيره كننده اى به جدش نگاه كردند خواست كه چيزى بگويد، جدش پيشى گرفت و گفت : من پيوسته از آينده تو نگران بودم و مى ترسيدم كه نكند نصيحت مرا فراموش كرده باشى ، نصيحتى كه به تو كردم مثل اين بود كه اين لحظات آخر عمر به من الهام شده بود، وقتى از من جدا شدى غرق در درياى خواب بودم كه سروشى مرا از غيبت تو ترساند آيا تو برقول و قرارت باقى هستى ؟ سعيد گفت : اى جد بزرگوار! عهد مطمئنى كه با تو بسته ام تا زنده ام از آن عهد روى گردان نخواهم شد و بر ضرر و زيان امام على عليه السّلام كارى نخواهم كرد و يقين من نسبت به على بيشتر شد وقتى كه گروهى از توطئه گران را در كعبه ديدم كه متعهد شده بودند على و معاويه و عمروعاص را به قتل برسانند.
شيخ غافلگير شد و به سعيد خيره شد و فرياد كشيد: آنها چه كسانى بودند؟ سعيد قصه را براى جدش تعريف كرد و در پايان گفت : آنها را نشناختم و جراءت نكردم كه نزديك آنها بروم ، چون سلاحى نداشتم از آنها مى ترسيدم . ابورحاب گفت : آيا آن شخصى را كه براى كشتن على قسم خورده بود مى شناسى ؟ سعيد گفت :
خير، ولى از سخنانش فهميدم كه از مردم اهل مصر و از اهل خوارج مى باشد. شيخ لحظه اى ساكت شد مثل اينكه درباره كار مهمى فكر مى كند و سعيد از خيره شدن و خشك شدن چشمهايش ‍ و دگرگونى صورتش فهميد كه او نگران است ، اما ابورحاب شكيبايى ورزيد. و در حالى كه قدرت بيان الفاظ را بدرستى نداشت گفت : اى كاش ! در ميان آنها بودم تا آنها را از اين عمل خطرناك باز مى داشتم ، اگر اجل مهلتم داد او را پيدا كرده و آگاه مى كنم و با دليل و برهان از اين گناه باز مى گردانم ، بخدا قسم آن ها ظالمند. سپس مقدارى سكوت كرد، در حالى كه به نفس نفس افتاده بود و اضطراب و پريشانى از او آشكار شده بود سعيد مى دانست كه پدرش در حال جان كندن است خيلى ناراحت و محزون شد وبه گوش ايستاد تا آخرين حرفهاى جدش را بشنود كه مى گفت : اما تو اى سعيد حرفم را گوش بده و به نصيحت من عمل كن ، سكوت كردن در اين كار از جانب تو جايز نيست ، تو وظيفه دارى كه او را پيدا كنى ... تو وظيفه دارى كه او را پيدا كنى ... مرد مصرى ... شام ... عراق ... تا اينكه جايگاهش را بيابى ، يا اينكه او را قانع مى كنى تا از كارش پشيمان شود يا اينكه او را به امام معرفى مى كنى ، اين وظيفه را برگردن تو قرار دادم مبادا از آن شانه خالى كنى و الا تو با دست خودت على را كشته اى ، اين وصيت من به تو بود مبادا سستى كنى و انجامش ندهى ، خداوند را برگفتهايم شاهد مى گيرم ، اين وصيت آخرى بود كه به تو كردم و اين آخرين كلامى بود كه در اين زندگى دنيوى به تو گفتم .
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page