«شعر : اى خو گرفته»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

اى داده بعصمت شرف و نام خديجه
اى بسته بطوفت فلك احرام خديجه‏
اى همسر پيغمبر اسلام خديجه‏
اى عصمت حق فاطمه را مام خديجه‏
اى ختم رسل را ز شرف نور دو ديده
پيش از شب بعثت به مُحمّد گرويده


...
اى بر تو سلام آمده از داور هستى‏
بگذشته در آئين نبى از سر هستى‏
دل داده و دل برده ز پيغمبر هستى‏
زيبد كه بخوانند ترا مادر هستى‏
الحق كه خدا دولت حق را به تو داده
اُمّ النجباء فاطمه زهرا به تو داده
...
اسلام ز اموال تو سرمايه گرفته‏
دين در كنف عزّت تو سايه گرفته‏
توحيد ز اخلاص تو پيرايه گرفته‏
اخلاص ز حسن عملت پايه گرفته‏
همت سر تسليم به ديوار تو سوده
پيش از تو زنى لب به شهادت نگشوده
...
تو در دل سختى به پيمبر گرويدى‏
هر بار بلا را به سر دوش كشيدى‏
بر يارى اسلام بهر سوى دويدى‏
بس زخم زبانها كه ز كفّار شنيدى‏
اى قامت مردان جهان خم به سجودت
اى تكيه كه ختم رسل نخل وجودت
...
اى مكه ز خاك قدمت خلد مخلد
از عصمت معبود و اميد دل احمد
اسلام بپا خاست و گرديد مؤيد
از ثروت تو، تيغ على، خُلق مُحمّد
تا حشر خلايق كه خدا را بپرستند
مرهون فداكارى و ايثار تو هستند
...
آن روز كه پيغمبر اسلام شبان بود
در سينه او سر خداوند نهان بود
پيش از همه پيغمبريش بر تو عيان بود
ايمان تو پروانه آن شمع جهان بود
حق بر همه زنهاى جهان سروريت داد
با خواجه عالم شرف همسريت داد
...
زين واقعه زنهاى قريش از تو بريدند
يكباره ز بيت الشرفت پاى كشيدند
با چشم حقارت به مقامت نگريدند
قدر و شرف و عزّت و جاه تو نديدند
چشم و دلشان بود به سوى زر و سيمى
گفتند خديجه شده مشتاق يتيمى
...
تنها نشدى همسر و دلدار مُحمّد
در سخت‏ترين روز شدى يار مُحمّد
در شدت غم گشته‏اى غمخوار مُحمّد
پيوسته دلت بود گرفتار مُحمّد
درپيش رويش گشت وجوت سپر سنگ
باشد كه‏كنى در ره‏او چهره ز خون رنگ
...
آنروز كه بر دخت نبى حامله بودى‏
همصحبت زهرات به هر قائله بودى‏
از غربت و از درد درونت گله بودى‏
بى همدم و بى ياور و بى قابله بودى‏
از درد ببالش گل رخسار بهشتى
گشتند ترا قابله زنهاى بهشتى
...
برخاست فروغ ازلى از در و بامت‏
از چار طرف بوى خوش آمد به مشامت‏
زنهاى بهشتى همه دادند سلامت‏
پروانه بدار الشرف عرش مقامت‏
گفتند مخور غم كه چو ما خادمه دارى
كى گفته تو تنهايى، تو فاطمه دارى
...
اين است كه شيرينى جان در بدن تست‏
اين جان جهان است و هماغوش تن تست‏
اين يار بهر خلوت و هر انجمن توست‏
اين است كه در حاملگى همسخن توست‏
كى مثل تو از هستى خود چشم بپوشد؟
تا فاطمه از سينه او شير بنوشد
...
آنروز كه افتاد خزان در چمن تو
پرزد به جنان طوطى روح از بدن تو
تا بوى گل احمدى آيد ز تن تو
شد جامه‏ى پيغمبر اكرم كفن تو
با مرگ تو آغاز شد اى عصمت سرمد
بى مادرى فاطمه، تنهايى احمد
...
بردار سر از خاك و ببين همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
باز آ و ببين اشك فشان دختر خود را
برگير به بر دختر بى مادر خود را
بى‏روى توگردون بنظرتيره چودود است
برخيز كه بى مادرى فاطمه زود است
...
برخيز كه بر ختم رسل فخر زمانه‏
خانه شده غمخانه‏اى اى بانوى خانه‏
بر گيسوى زهرا كه زند بعد تو شانه؟
بى تو شده از هر مژه‏اش سيل روانه‏
پيغمبر اكرم ز غمت زار بگريد
خون است دل فاطمه مگذار بگريد
...
اى جامه‏ى احمد كفنت بر بدن پاك‏
كن بهر حسينت به جنان جامه ز غم چاك‏
تو بر سر دست نبى و او به سر خاك‏
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاك‏
«ميثم» ز غم نور دو عين تو بگريد
تا صبح قيامت به حسين تو بگري


منبع : سایت حضرت خدیجه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page