آیه ٢٥٥ « اللّه‏ُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ ... »

(زمان خواندن: 14 - 27 دقیقه)

 255   «اللّه‏ُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا يُحِيطُونَ بِشَىْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ وَلا يَؤدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ»
ترجمه[1] :
اين آيه شريفه مسمّى به آية الكرسى است[2] و كلام در آن در چند مقام واقع مى‏ شود:
مقام اول، در فضيلت آن.
مقام دوم، در تعيين آية الكرسى، كه آيا همين آيه است يا منضمّ به دو آيه ديگر تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ»؟
مقام سوم، در تفسير آن.
امّا مقام اول:
اخبار در فضيلت اين آيه و مثوبات قرائت آن در تعقيب صلوات [=نمازها] و در موقع خواب و مواقع ديگر بسيار است و ما به مختصر از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
در لآلى و برهان از حضرت رسالت  صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله روايت كرده فرمود: «لكلّ شيء ذروة، وذروة القرآن آية الكرسي»[3]. «ذروة» به معناى اعلاى شى‏ء است و به كسر و ضمّ هر دو قرائت شده و به همين معناست «سنام»، و در حديث است: «ذروة الإسلام و سنامه الجهاد»[4].
و از اين حديث استفاده مى ‏شود كه آية الكرسى اعظم آيات قرآن است. و در حديث ديگر مى‏فرمايد: «آية الكرسي و آخر سورة البقرة كنز من كنوز الجنة»[5].
مراد [از آخر سوره بقره] « آمَنَ الرَّسُولُ . . . » [ تا « فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ  » ] است.و در حديث ديگر به اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمود:
«يا عليّ، سيّد الكلام القرآن، وسيّد القرآن البقرة، وسيّد البقرة آية الكرسي. يا علي، إنّ فيها خمسين كلمةً في كلّ كلمة خمسون بركة»[6]. و در حديث ديگر فرمود: «وما أنزل اللّه‏ آية أعظم منها، وهي أعظم آية في كلام اللّه‏»[7].
و در حديث ديگر فرمود: «إنّ أعظم آيةٍ في القرآن آية الكرسي»[8]. و امّا مثوبات آن، در لآلى اخبارِ بسيارى نقل كرده در مثوبات قرائت اين آيه در تعقيب صلوات و در موقع خروج از بيت و در موقع ركوب المركب [= سوار شدن بر وسيله] و در موقع خواب و در زيارت قبور مؤنين و در هر صباح و مساء [= صبح و شام] و در سفر و براى حفظ مال از سرقت و رواج متاع در كسب و حفظ از حيوانات موذيه و رفع امراض و دفع فقر و فاقه از امور دنيوى و مثوبات اخروى، حتى دارد «من قرأ آية الكرسي في دبر كلّ صلاةٍ لم يمنعه من دخول الجنة إلاّ الموت»[9] ؛ اشاره به اينكه به مجرد موت داخل بهشت شود، بدون اينكه عذاب قبر و برزخ و اهوال روز قيامت را ببيند؛ و چون مقام مجال ذكر آن‏ها نيست مراجعه فرماييد به لآلى[10] كه مضمون بعض آن‏ها اين است كه اگر صد مرتبه قرائت كند مثل كسى است كه تمام عمر عبادت كرده باشد و بعد از وضو ثواب چهل سال عبادت دارد و چهل درجه براى او بالا مى ‏برند و چهل حوريه به او تزويج مى‏ كنند؛ و كسى كه بسيار قرائت كند، قبل از موت جاى او را در بهشت به او نشان مى ‏دهند و قرائت آن يك مرتبه موجبِ دفع هزار مكروه در دنيا و هزار در آخرت كه ايسر مكروهات دنيا فقر است و ايسر مكروهات آخرت عذاب قبر است و موجب وسعت رزق و كثرت مال و حفظ از خطرات نفسانى و وساوس شيطانى و رفع احتياج او از خلايق و موجب ارزاق او مى‏شود من حيث لا يحتسب ، إلى غير ذلك از فوايد دنيوى و مثوبات اخروى.
و امّا مقام دوم:
حق موافق مشهور اين است كه آية الكرسى تا «وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» است ، نه تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ»، و دليل بر اين مدّعى اولاً، تعبير به آية الكرسى كه يك آيه است و اگر تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ» بود ، بايد تعبير به آيات كنند، چون سه آيه است ، نه به آيه واحده.
و ثانيا، آيه مشتمله بر لفظ كرسى همين آيه است و به اين مناسبت آية الكرسى گفتند.
ثالثا، در بسيارى از اخبار در بيان فضايل آية الكرسى تصريح دارد تا «الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» ، مثل حديث مروى در لآلى الاخبار از پيغمبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله فرمود:
«من قرأ أربع آياتٍ من أوّل البقرة وآية الكرسي وآيتين بعدها وثلاث آياتٍ من آخرها لم يرَ في نفسه و ماله شيئاً يكرهه، ولا يقربه الشيطان، ولا ينسى القرآن»[11].
چون آيتين بعد از آية الكرسى صريح در اين است كه آن‏ها جزو آية الكرسى نيست. و مثل حديث عبد اللّه‏ بن مسعود[12] از حضرت رسول  صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله كه فرمود:
«من قرأ عشر آيات من سورة البقرة في ليلة في بيت لم يدخل ذلك البيت شيطان حتّى يصبح: أربع آيات من أوّلها، و آية الكرسي، وآيتين بعدها، و خواتيمها»[13].
و مثل حديث مروى از آن حضرت كه به اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمود: «إنّ فيها لخمسين كلمةً في كلّ كلمةٍ خمسون بركة»[14]. و مثل حديث مروى در بحار از اميرالمؤمنين عليه ‏السلام تصريح به اينكه تا «الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» است[15] و غير اين‏ها از اخبار. و رابعا، جميع مفسرين از عامّه و خاصّه بيان فضايل و خواص آية الكرسى [را] در ذيل همين آيه ذكر كرده‏ اند و سپس آن دو آيه را متعرض شده ‏اند.
و خامسا، تصريح بسيارى از علما به اين موضوع به نحو ارسال مسلّم[16]، چنانچه در مجمع البحرين مى ‏فرمايد:
« آية الكرسى معروفة و هي إلى قوله «وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ»[17] ». و امّا كسانى كه تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ» گفتند ، به سه وجه تمسّك كردند: يكى، متعارف بودن بين مسلمين. دوم، در بسيارى از اخبار فرموده آية الكرسى را بخواند تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ»[18].
سوم، اين همه فضايلى كه براى آية الكرسى گفته ‏اند به واسطه اشتمال اوست بر اين جمله «اللّه‏ُ وَ لِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا»، و اِلاّ آيه اوّلى چيزى كه باعث اين عظمت بشود در او نيست . لكن اين وجوه تماما مخدوش است.
امّا متعارف بودن : اولاً ، دليل نيست و ثانيا ، به واسطه اخبارى است كه وارد شده در بسيارى از موارد كه آية الكرسى را با دو آيه بعد از آن بخوانند، چنانچه بعض آن‏ها را نقل كرديم.
و امّا اخبار :
دليل ماست ، نه دليل شما ؛ زيرا تصريح به اينكه تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ» بخواند كاشف از اين است كه آية الكرسى همان آيه اوّلى است، و اِلاّ احتياج به اين تصريح نداشت؛ و اين اخبار مثل همان اخبارى است كه مى‏ فرمايد با دوآيه بعد از آن. و امّا ذكر فضايل:
اولاً، وجه استحسانيّت دليل نيست ، مثل مناطاتِ ظنّى و قياسات[19] كه به كلى در مذهب شيعه ممنوع العمل است. و ثانيا، در مقام سوم كه ان شاء اللّه‏ تفسير آيه مى ‏شود معلوم مى ‏شود كه چه اندازه عظمت دارد و لياقت اين فضايل را دارد.
و امّا مقام سوم : در تفسير «اللّه‏ُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» : گذشت در اول سوره حمد[20] كه اللّه‏ اسم است از براى ذات مقدس حق كه مستجمع جميع كمالات و منزّه و مبرّاى از جميع عيوب و نواقص است و اين اسم شريف به تنهايى دلالت مى ‏كند بر جميع اسماى صفات و كلمه شريفه «لا إِلهَ إِلاّ هُوَ»كلمه توحيد و كلمه اخلاص و كلمه طيّبه و اعلا از جميع اذكار شريفه و از براى او سه دلالت است: مطابقى، التزامى، اقتضايى و دال بر جميع عقايد حقّه و اصول اسلامى است و تفصيل آن را در مجلّد اول متذكر شديم[21] ، بلكه در اينجا تقديم كلمه اللّه‏ دلالت بر انحصار اين شئون مذكوره در آيه شريفه به ذات مقدس حق مى‏ كند كه غير او لايق و داراى شيئى از اين شئون نيست، بلكه كلمه «هُوَ» كه از اسماى ذات است، دلالت بر مقام غيب الغيوبى حضرت حق مى ‏كند.
و امّا كلمه «الْحَىُّ» دلالت دارد بر انحصار حيات حقيقى به ذات اقدسش كه بالذات حى است و اشاره به مقام واجب الوجودى حضرتش دارد كه غير از او سرتاسر موجودات ممكن الوجودند ؛ «والممكن في حد ذاته أن يكون ليس وله من علته أن يكون ايس»[22].
سيه رويى ز ممكن در دو عالم
نشد هرگز جدا و اللّه‏ اعلم
« ألا كلُّ شيءٍ ما خلا اللّه‏َ باطلُ »[23] ؛ پس حيات ممكنات حيات ظلّى است، يعنى حيات نماست و تابع ذى ظلّ است و حقيقتا چيزى نيست. از حكيم الهى پرسيدند در معنى اين كلمه «كان اللّه‏ و لم يكن معه شيء»[24] ، جواب داد: الآن كما كان «كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَ جْهَهُ»[25]. و امّا كلمه «الْقَيُّومُ» ، ذات مقدّسش قائم بالذات است كه اشاره به مقام بقا و ثبات كه فنا و نيستى در او راه ندارد كه معنى كلمه حق است؛ و گذشت در شرح اسماء اللّه‏ كه تمامى اسامى، اسامى صفات است ، جز سه اسم « اللّه‏ ، هو ، حق » . و اين جمله مشتمل بر سه اسم است و قيام ساير موجودات به اوست.
اى همه هستى زتو پيدا شده
خاك ضعيف از تو توانا شده
زير نشين علمت كائنات
ما به تو قائم چه تو قائم به ذات
هستى تو هستى پيوند نِه
تو به كس و كس به تو مانند نِه[26]
(اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالب‏ ها)
اينجا مقتضى بسط بسيطى است كه در حكمت بيان شده، لكن از وضع تفسير خارج است ، موكول به محل خود.
«لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» «سنة» از ماده « وسن » ، واوش اعلال شده و به فارسى تعبير به پينكى مى ‏كنند؛ و بعضى گفتند نوم خفيف است. و بعضى از براى نوم سه مرتبه قائل شدند:
مرتبه اول، ثقل و سنگينى در سر، او را «سِنَة» گويند.
مرتبه دوم، در عين و چشم، او را «نُعاس» گويند.
مرتبه سوم، در قلب، او را «نوم» گويند.
و علامت نوم اين است كه اگر غالب بر حاسّتين [سمع و بصر]شد، نوم است، امّا بر بصر تنها نوم نيست، بعضى اعتراض كردند كه مقتضاى قاعده بايد بگويد «لا تأخذه نوم ولا سنة» ؛ زيرا از اعلا به ادنى سير مى ‏شود، چون اگر سِنَة عارض نشود، نوم به طريق اولى عارض نمى‏ شود و لا عكس، و جواب دادند كه چون سِنة تقدم زمانى و تقدم رتبى دارد ، او را قبلاً ذكر فرموده. و تحقيق مطلب آنكه ذات اقدس ربوبى محل حوادث واقع نمى‏ شود و تغيير در ساحت قدس او روا نيست ؛ زيرا تغيير از لوازم ممكن و لوازم حادث است ؛ «كل متغير حادث» ؛ زيرا مفهوم تغيير اين است كه قبل از حدوث تغيّر نبوده، اين حالت پس از آن بود شده و همين معناى حادث است و چون تغيير موجب احتياج است و احتياج از لوازم امكان است، با ساحت قدس واجب الوجود سازش ندارد و صفات جلاليه حضرت حق كه مركب نيست جوهر ، عرض ، جسم و ساير صفات سلبى در ذات او روا نيست، بلكه عنوان صفت و موصوف هم غلط است: «وكمال توحيده [الإخلاص له، وكمال الإخلاص له] نفي الصفات عنه؛ لشهادة كلّ صفةٍ أنـّها غير الموصوف، وشهادة كلّ موصوفٍ أنـّه غير الصفة، فمن وصف [اللّه‏ سبحانه] فقد قَرَنَه، ومَن قَرَنَه [فقد ثنّاه، ومن ثنّاه] فقد جزأه...» إلى آخر الخطبة[27].
از اميرالمؤمنين عليه‏ السلام است.
و بالجملة، كلمه «حىّ» دال بر جميع صفات ذاتيه و كلمه «قيّوم» دال بر صفات فعليه و اين جمله دال بر صفات سلبيه كه عبارت از صفات كماليه و جماليه و جلاليه است و ذكر اين دو ، به خصوص «سنة» و «نوم» به مناسبت اين است كه اين‏ها از اسباب غفلت و فُتُور و سستى در عمل است و منافى با قيّوميت است و تعبير به «اخذ» يعنى اين‏ها عارض نمى ‏شوند و خداوند مقهور اين عوارض نيست ؛ چون مورث عجز هستند و سلب قدرت مى ‏كنند و قادرمتعال منزّه و مبرّاست از عجز و ناتوانى. و بالجمله ، وجه تقديم «سِنَةٌ» بر «نَوْمٌ» اين است كه متعارف است بگويى خداوند هيچ تغييرى در ساحت قدسش روا نيست ، نه كوچك نه بزرگ و فتورى در او نيست ، نه ضعيف نه قوى و غفلت عارض وى نمى‏ شود ، نه جزئى نه كلى.
«لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ»، اين جمله دلالت دارد بر توحيد افعالى ، به واسطه تقديم كلمه «لَهُ» كه احدى مالك شى‏ء نيست و تمام آنچه در آسمان‏ها و زمين است، ملك طلق[28] الهى است، چون تمام مخلوق و مصنوع او هستند و خالق و صانع و موجد و محدث و بارئ آن‏ها ذات مقدس اوست و بس؛ و اين ملكيت ‏هاى ظاهرى تمام جعليّت به جعل حق و امورى است اعتبارى كه قائم به يدِ معتبِر[29] است و معتبِر خداوند است، ولى ملكيت حقّ حقيقى مختص به اوست. و گذشت كه مراد از سماوات، عوالم بالاست كه تمام اين كرات جوى و منظومه ‏هاى شمسى يكى از آن‏هاست و فوق آن‏ها عوالمى است كه جز ذات اقدسش و كسانى كه به آن‏ها افاضه علم فرموده خبرى از آن‏ها ندارند و [اينكه] موجودات در اين عوالم چيست، از عالم مجردات و ماديات و اصناف ملائكه و جن و انس و حيوانات و نباتات و جمادات از جواهر و اعراض؛ و بالجمله جميع ممكنات تماما مملوك او هستند.
«مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ»، «مَنْ» استفهام انكارى است در مقام نفى ؛ يعنى احدى نيست كه بتواند نزد خدا شفاعت كند مگر به اذن او و اين جمله ردّ جميع طبقات كفار است كه مشركين بت ‏هاى خود را شفيع مى ‏دانند، يهود موسى را، نصارا عيسى را، عبده [= پرستش كنندگان] شمس و كواكب و آتش و ملائكه و جنّ و ساير معبودات باطله خود را اميد شفاعت دارند، بلكه شفاعت مختص به كسانى است كه دين آن‏ها مرضى الهى باشد ؛ «لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى»[30] و آن اهل ايمان هستند ؛ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِيناً»[31].
و بالجمله، شفاعت، هر كه هر كه نيست، اولاً ، شفيع بايد اجازه داشته باشد؛ يكى را اجازه مى ‏دهند يك نفر را شفاعت كند تا ميليون ميليون.
و ثانيا، اشخاصى كه شفاعت مى ‏شوند بايد قابليت شفاعت داشته باشند كه اهل ايمان باشند.
و ثالثا، بايد يك تماس و ارتباطى با شفيع داشته باشند. و رابعا، بايد عملى از آن‏ها صادر شده باشد كه مثوبت آن اين است كه مورد شفاعت شوند.
«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» ؛ «علم» خداوند غير متناهى است و حدّى براى طرفين آن نيست از كثرت، ازلى است، اول ندارد، ابدى است، آخر ندارد.
«ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» اشاره به ما قبل است إلى غير النهايه. «وَ ما خَلْفَهُمْ» اشاره به ما بعد است إلى غير النهايه، و اين جمله تهديد است كه به اعمال گذشته و آينده شما آگاه است. و علم اشرف صفات و عين ذات است و گذشت كه بسيارى از صفات از مصاديق علم است: سميع، بصير، مدرك، مريد، حكيم و خبير.
«وَ لا يُحِيطُونَ بِشَىْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ»، كلمه «بِشَىْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ» نكره در سياق نفى است ، افاده عموم مى‏ كند ؛ دلالت مى ‏كند بر اينكه ممكن از اشرف ممكنات تا اخسّ[32] آن‏ها همين نحوى كه در وجود محتاج به موجد هستند، در جميع كمالات كه اشرف آن‏ها علم است هم محتاج به مفيض على الاطلاق هستند كه به آن‏ها افاضه فرمايد ، هر كسى را به مقدار قابليت و ظرفيت و لياقت و استعداد.
و افاضه علم تارةً [= گاهى ، يك بار] بدون اسباب ظاهريه است، مثل علوم ملائكه و انبيا و ائمّه عليهم ‏السلام، يا به واسطه مَلَك و وحى، يا بدون واسطه؛ و از اين قبيل است الهامات الهى كه به قلوب علما، صلحا و مؤمنين مى ‏شود كه: «العلمُ نُورٌ يقذفه اللّه‏ في قلب من يشاء»[33].
و تارةً [= و گاهى ، بار ديگر] به اسباب ظاهريه، مثل علومى كه از انبيا و ائمّه به بيانات شافيه و آيات قرآنيه و اخبار به امت و ملّت و رعيت رسيده، چه راجع به علوم دينيه يا دنيويه كه محتاج به زحمت تحصيل و سؤال از علما و دانشمندان است و مثل علوم هندسيه كه آن‏ها هم محتاج به تحصيل است از اساتيد، و يك قسم علوم طبيعيه است كه خداوند در طبيعت انسان و حيوانات، بلكه در نباتات و جمادات، بلكه در جميع ذرّات عالم قرار داده هر يك را به مقدار محدودى؛ و بالجمله، تماما مستند به افاضه اوست و در كلمه «إِلاّ بِما شاءَ» مندرج است. و «علم» كه اشرف صفات است اين است پس ساير صفات و كمالات هم به طريق اولى ممكن از خود ندارد ، محتاج به عنايت اوست.
بلى، صفات نقص و عيب از احتياج و فقر و صفات رذيله و اعمال سيّئه از خود عبد است، چون سر تا پا نقص است ؛ «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه‏ِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»[34].
[در بيان عرش و كرسى و سماوات و ارض]
«وَ سِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» «كرسى» در لغت چيزى است كه سلاطين و اعاظم بر آن جلوس مى ‏كنند و استعاره از هر امر خطيرى است كه شخص آن را حائز [= دارا] باشد، فلان بر كرسى سلطنت يا كرسى رياست يا كرسى علم مستقر گرديد.
و مراد از «كرسى» در اين مقام چيست؟ هر كسى چيزى گفته، عقيده حكماى طبيعى تا چندى قبل اين بود كه كرسى عبارت از فلك هشتم است كه تعبير به فلك ثوابت مى ‏كنند كه محيط بر سماوات سبع كه افلاك سيارات مى‏ باشد و عناصر اربعه و عرش فلك نهم است كه محيط بر كرسى است. و چون اين عقيده فاسد و عاطل است به واسطه استكشافات جديد، بلكه گفتيم قبلاً كه تمام كرات جوّى از ثوابت و سيارات و جميع اين منظومات شمسى در فضاى خود عبارت است از : سماء دنيا كه مى‏ فرمايد: «إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ»[35]، و فوق اين‏ها عوالمى است كه جز خدا و راسخين در علم نمى ‏دانند كه تعبير به شش آسمان، يعنى عالم بالا و فوق آن‏ها عالمى است محيط به كرسى و آنچه بر آن‏ها محيط است تعبير به عرش.
چنانچه در اخبار بسيارى كه در برهان و غير آن مذكور است كه: «كلّ شيء في الكرسيّ، والعرش أعظم من الكرسيّ»[36].
و در پاره‏اى از اخبار و كلمات، از كرسى تعبير كرده‏ اند به علم الهى كه محيط است به جميع آسمان‏ها و زمين و آنچه در آن‏هاست و همين معنا را در عرش هم كرده‏ اند.
چنانچه در حديث مفضّل[37] كه ابن بابويه[38] مسندا روايت كرده از حضرت صادق  عليه ‏السلام كه سؤال كرد از آن حضرت از عرش و كرسى ، حضرت فرمود:
«العرش في وجهٍ: هو جملة الخلق و الكرسيّ وعاؤه، وفي وجهٍ آخر: العرش هو العلم الّذي أطلع اللّه‏ عليه أنبيائَهُ ورسله وحججه، والكرسيّ هو العلم الذي لم يُطلِع عليه أحداً من أنبيائه ورسله وحججه  عليهم‏السلام»[39].
و البته اين تفسير از بواطن قرآن است منافى با ظاهر نيست، چنانچه از خود حديث مى‏توان استفاده كرد از كلمه «فى وجه، و فى وجه آخر».
«وَ لا يَؤدُهُ حِفْظُهُما»؛ يعنى مشقّت و سنگينى بر خداوند ندارد نگاهدارى آسمان‏ها و زمين، چون قدرت حق نسبت به تمام ممكنات على السواء است، خلقت عرش و آنچه در اوست با خلقت پشه يكسان است، تمام به مجرد اراده و مشيّت موجود مى ‏شوند ؛ «إِنَّما قَوْلُنا لِشَىْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[40]، بلكه احتياج به كلمه «كُنْ» هم ندارد، به مجرد اراده و ايجاد كه امر ربطى است بين «موجِد» به كسر و«موجَد» به فتح و در لسان حكما تعبير به وجود منبسط مى ‏كنند، موجود مى‏ شود، نه احتياج به اسباب و آلات دارد، نه مدت مى‏خواهد و نه فكر و تأمل و همين نحوى كه ايجاد به اراده است، نگاهدارى و حفظ هم به اراده است و افناء [= نابودى، از بين بردن] هم چنين است ؛ «وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ»[41].
«وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» ، در مجلّد اول در ذكر ركوع و سجود معناى علىّ و عظيم گذشت[42] كه در توحيد صدوق  رحمه‏ الله از حضرت صادق  عليه ‏السلام روايت كرده ، فرمود در معنى عظيم: «رفيع لا يقدر العباد على صفته، ولا يبلغون كُنهَ عظمته، لا تُدركه الأبصار و هو يُدرك الأبصار، وهو اللطيف الخبير»[43].
و در مجمع: «العلي عن الأشباه والأضداد والأمثال والأنداد وعن أمارات النقص و دلالات الحدوث»[44].
و بالجمله، علىّ و عظيم و كبير و رفيع متقارب المعنى است و از صفات ذاتيه ثبوتيه است و عين ذات است، مثل علم و قدرت و ساير صفات ذاتيه، چه صفات محضه باشد و چه صفات ذات اضافه.
--------------------------------------------------
[1] .  خداست كه معبودى جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبك او را فرو مى‏ گيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، از آن اوست. كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى ‏داند و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى ‏يابند. كرسى او آسمان‏ها و زمين را در برگرفته، ونگهدارى آن‏ها بر او دشوار نيست، و اوست والاى بزرگ.
[2] .  در قرآن مجيد تنها يك مورد از «كرسى خداوند» سخن به ميان آمده و آن همين آيه است: « وَسِعَ كُرسيّهُ السمواتِ والأرضَ »؛ كرسى او به پهناى آسمان‏ها و زمين است». اشتهار اين آيه به «آية الكرسى» نيز به همين جهت است. اين آيه در زمان پيامبر اكرم  صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله نيز به آية الكرسى معروف بوده است و آن حضرت در فضيلت و شأن آن رواياتى چند فرموده است. اين آيه در ميان مسلمانان هميشه مورد توجه وتعظيم خاصى بوده، زيرا در آن توحيد به جامع‏ ترين شكل و در نهايت ايجاز و اختصار بيان شده است. در اين آيه هم ذات خداوند توصيف شده و هم صفات و افعال او. از مفاهيم متعدد اين آيه، دو مفهوم «قيّوم» و «كرسى» بيش از هر مفهوم ديگر توجه و ژرف نگرى متفكران مسلمان را برانگيخته است و براى توضيح اين مفاهيم مباحث مشروحى آورده ‏اند. يكى از سنت ‏هاى رايج در ميان مسلمانان اين است كه به هنگام ترك منزل، يا در آستانه سفر و موارد مشابه آن براى مصون ماندن جان و مالشان از خطرات احتمالى، آية الكرسى مى‏خوانند و از خدا مى‏ خواهند كه آنان را از حوادث بد محفوظ بدارد. علت اين امر آن است كه در آية الكرسى آمده است كه غنودگى و خواب به ساحت خداوند راه ندارد و او آسمان‏ها و زمين و همه موجودات را حفظ مى ‏كند. خواننده اين آيه از خدا مى‏ خواهد كه اين حفظ عمومى را شامل وى نيز بگرداند.
و در اينجا مؤلف  قدس‏سره فضايل اين آيه شريفه را از زبان معصومين عليهم ‏السلام و نيز بحث اينكه چند آيه است با دليل بيان كرده است .
[3] .  هر چيزى قله‏اى دارد و قله و بلنداى قرآن آية الكرسى است. ر . ك : لآلى الأخبار : ج3 ، ص358 ـ 365 ؛ تفسير البرهان: ج1، ص541، ح7 و تفسير عياشى: ج1، ص156، ح452 .
[4] .  جهاد ، قله و نقطه اوج اسلام است. كافى: ج4، ص62، ح3 و مجمع البحرين: ج1، ص158 واژه «ذرأ».
[5] .  آية الكرسى وانتهاى سوره بقره يكى از گنج‏هاى بهشت است. امالى طوسى: ص509 ، ضمنح1112 ؛ الدر المنثور : ج1 ، ص573 و574 ؛ بحار الأنوار: ج89، ص263 و تفسير البرهان: ج1، ص541، ح8.  همه منابع حديث را با اختلاف در الفاظ آورده ‏اند  .
[6] .  اى على! برترين سخنان قرآن است و سرور قرآن، سوره بقره و سرور سوره بقره، آية الكرسى است. اى على! آية الكرسى پنجاه كلمه است كه در هر كلمه ‏اى پنجاه بركت وجود دارد. تفسير المحيط: ج2، ص286؛ تفسير ابى الفتوح الرازى: ج1، ص439 ؛ مجمع البيان: ج2، ص626 و مستدرك الوسائل: ج4، ص336 ، ضمن ح27 .
[7] .  خداوند متعال آيه ‏اى بزرگ‏ تر از آية الكرسى نازل نفرمود و آن عظيم ‏ترين آيه در قرآن است. اين روايت در الخصال: ص573 ، ذيل ح13؛ معانى الأخبار: ص333 ، ذيل‏ح1؛ مجمع البيان : ج2 ، ص625 ؛ بحار الأنوار : ج89 ، ص272 ، ح24 و تفسير الثعلبى : ج2 ، ص228 به صورت مضمون ذكر شده است .
[8] .  به راستى كه بزرگ ‏ترين آيه در قرآن، آية الكرسى است. مضمون اين حديث در منابع قبلى نقل شده است .
[9] .  هر كس بعد از هر نمازى آية الكرسى را بخواند، هيچ چيزى جز مرگ مانع ورود او به بهشت نمى ‏شود. مجمع البيان: ج2، ص626 و تفسير الصافى: ج1، ص283.
[10] .  لآلى الأخبار : ج3 ، ص358 ـ 365 ؛ عيون أخبار الرضا عليه‏ السلام : ج2 ، ص71 ، ح289 و بحار الأنوار : ج89 ، ص263 ، ح5 .
[11] .  هر كس چهار آيه ابتداى سوره بقره و آية الكرسى و دو آيه بعد از آن و سه آيه آخر سوره بقره را بخواند، هيچ ناگوارى در جان و مالش نمى ‏بيند و شيطان نزديك او نمى ‏شود و قرآن را فراموش نمى ‏كند. لآلى الأخبار: ج3 ، ص365 ؛ كافى: ج2، ص612، ح5؛ ثواب الاعمال: ص133 ؛ مجمع البيان: ج2، ص626 و تفسير البرهان: ج1، ص539، ح1.
[12] .  مختصرى از زندگى نامه وى در همين تفسير، ج1، ص81 گذشت.
[13] .  هر كس در شب در خانه‏ اى ده آيه از سوره بقره را بخواند، تا صبح هيچ شيطانى وارد آن خانه نمى ‏شود؛ چهار آيه از اول سوره بقره وآية الكرسى و دو آيه بعد از آن و سه آيه آخر سوره بقره. مجمع البيان: ج2، ص626.
[14] .  در آية الكرسى پنجاه كلمه وجود دارد كه در هر كلمه پنجاه بركت مى‏ باشد. همان.
[15] .  امالى طوسى: ص508، ح1112 و بحار الأنوار: ج83 ، ص126 ، ضمن ح8 .
[16] .  قطعى و قابل پذيرش.
[17] .  مجمع البحرين: ج4، ص100 واژه كرسى.
[18] .  مصباح المتهجد: ص528 و وسائل الشيعة: ج8، ص172، ضمن ح1.
[19] .  متعلقات ظنّى و قياس‏ها .
[20] .  ر.ك: همين تفسير، ج1، ص208.
[21] .  همان ، ص331.
[22] .  چيز ممكن به خودى خود هيچ است و وجود ندارد و به خاطر وجود علتش موجود مى‏ باشد.
[23] .  بدان كه هر چيزى به جز خدا باطل و نابود شدنى است. مصراعى از شعر لبيد بن ربيعه عامرى ومصراع دوم آن « وكلُّ نعيمٍ لا محالةَ زائلُ ؛ و بدون شك هر نعمتى از بين مى‏رود » مى ‏باشد .
[24] .  خدا بود وهيچ چيز با او نبود. شرح اصول كافى : ج3 ، ص222 ، و ج4 ، ص97 و المبدأ والمعاد : ص553 .
[25] .  اكنون نيز همان گونه است. هر شى‏ء هلاك مى ‏شود، مگر وجه او. سوره قصص: آيه 88.
[26] .  نظامى گنجوى.
[27] .  و حدّ اعلاى توحيد او، اخلاص به مقام كبريايى ‏اش و نهايت اخلاص به او، نفى صفات از ذات اقدسش مى ‏باشد ، چون هر صفتى به دوگانگى با موصوفش گواه است و هر موصوفى به مغايرت با صفتش شاهد گويا. آن كس كه خداوند سبحان را توصيف كند، همسان براى ذات بى‏ همتايش سازد و دويى در يگانگى‏ اش در آورد و مقام والاى احديت را تجزيه نمايد... نهج البلاغة: ص14 ، خطبه 1 . موارد در قلاب از منبع نقل گرديد.
[28] .  قطعى، شخصى، ويژگى چيزى كه مالكيت آن براى يك نفر قطعى شده است.
[29] .  به دست اعتبار كننده است .
[30] .  اين‏ها شفاعت نمى‏ كنند مگر براى كسى كه خدا از او راضى باشد. سوره انبياء: آيه 28.
[31] .  امروز كامل كردم براى شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را و راضى شدم براى شما دين اسلام را. سوره مائده: آيه 3.
[32] .  كم‏ ترين، پايين ‏ترين، پست ‏ترين.
[33] .  علم نورى است كه خداوند آن را در دل هر كسى كه بخواهد، جاى مى‏ دهد. مصباح الشريعة: ص16 و المسترشد: ص9.
[34] .  آنچه برسد به تو از نيكى، پس از جانب خداست و آنچه برسد به تو از بدى، از قِبَلِ نفس خود است. سوره نساء: آيه 79.
[35] .  محققا ما زينت داده ‏ايم آسمان نزديك را به زينت ستارگان. سوره صافات: آيه 6.
[36] .  هر چيزى در كرسى است وعرش اعظم‏ تر از كرسى است. تفسير البرهان: ج1، ص535، ح2 و الاحتجاج: ج2، ص199 .
[37] .  مختصرى از شرح حال وى در همين تفسير ، ج3 ، ص89 گذشت .
[38] .  براى آشنايى با مختصرى از زندگى نامه وى، ر. ك: همين تفسير، ج1، ص85.
[39] .  عرش از يك جهت تمام مخلوقات و كرسى ظرف آن است و از جهتى ديگر، عرش همان علمى است كه خداوند تمام انبيا و پيامبران و اولياى خود را بر آن آگاه كرده و كرسى علمى است كه خداوند هيچ يك از انبيا و پيامبران و اولياى خود را آن مطلع نكرده است. معانى الأخبار: ص29 ، ح1 و بحار الأنوار: ج55، ص28، ح47.
[40] .  اين است و جز اين نيست گفتار ما از هر چيزى زمانى كه اراده كرديم آن شى‏ء وجود پيدا كند اينكه مى ‏گوييم به آن شى‏ء بود شو، پس بود مى ‏شود. سوره نحل: آيه 40.
[41] .  و نيست امر ساعت و قيامت اِلاّ مثل چشم به‏هم ‏زدن، بلكه اقرب از آن. سوره نحل: آيه77.
[42] .  ر . ك : همين تفسير، ج1، ص379 ـ 383.
[43] .  خداوند بلند مرتبه و والاست، بنده ‏ها نمى ‏توانند او را بستايند و به عمق عظمتش نمى‏رسند. ديده‏ ها او را نمى ‏بينند، ولى او ديدگان را مى‏ بيند و درك مى‏ كند. توحيد صدوق: ص111 ، ح14 و كافى: ج1، ص103، ح12 .
[44] .  از شبيه‏ ها و ضدها و مثل‏ ها و مانندها و از نشانه‏هاى نقص و علامت‏ هاى ايجاد بالاتر و والاتر است. مجمع البيان: ج2، ص629.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page