وَلاَ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ[1] ؛ و كسانى كه جز خدا را مىخوانند مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه به حق شهادت دهد و داراى علم باشد . شفاعت از ريشه « شفع » به معناى پايمردى و وساطت است و موارد استعمال آن در محاورات عرفى اين است كه شخص آبرومندى از بزرگى بخواهد كه از كيفر مجرمى بگذرد يا بر پاداش خدمتگذارى بيفزايد . استغفار در همين دنيا نيز نوعى شفاعت است و حتى دعا كردن براى ديگران از باب « شفاعة عند اللّه » به شمار مىآيد . شفاعت وسيله و راهى است كه خداوند متعال براى آمرزش بندگان گناهكارش قرار داده و در حقيقت ، تجلّى و تبلور بالاترين رحمت اوست .
در آخرين روزهاى زندگى فاطمه زهرا عليهاالسلاماميرمؤمنان عليهالسلامدر كنار بستر ايشان جعبهاى را ديدند . پرسيدند : « اين چيست » ؟
فاطمه عليهاالسلامفرمود : « در ميان اين جعبه حرير سبزى وجود دارد كه داخل آن صفحه سفيدى است و در آن صفحه چند سطر نوشته شده است » فرمودند : « مضمون آن چيست » ؟
دختر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پاسخ دادند ، كه در شب عروسى و زفاف ، من در جايگاه عبادت خود نشسته بودم . مستمندى آمد و تقاضاى جامه اى كهنه كرد . من دو پيراهن داشتم . يكى نو كه در آن شب پوشيده بودم و ديگرى كهنه . پيراهن نو را به او دادم . صبح روز بعد پدرم براى ديدن ما آمدند و فرمودند : « تو كه جامه نو داشتى چرا نپوشيدى » ؟
گفتم : « مگر شما نفرموديد : هر چه انسان صدقه دهد براى او جاودان مىماند . من هم آن جامه نو را به بينوائى دادم » .
فرمودند : « اگر جامه نو را مىپوشيدى و كهنه را به فقير مىبخشيدى ، هم براى شوهرت بهتر بود و هم آن بينوا به پوشاك مىرسيد » .
عرض كردم : « در اين كار از شما پيروى كردم . وقتى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى او تمام دارايى خود را در اختيار شما گذاشت و شما همه آنها را در راه خدا بخشيديد تا به جايى رسيد كه فقيرى از شما پيراهنى خواست ، جامه خود را به اوداديد و خود را در حصيرى پيچيده به منزل آمديد . در اين گونه فداكارىها مانند شما كسى نيست » .
پدر گريه كردند و مرا به سينه چسباندند . در اين موقع فرمودند : « جبرئيل نازل شد و از سوى خداوند به تو سلام مىرساند و مىگويد : به فاطمه بگو هر چه از ما مىخواهد درخواست كند كه من او را دوست دارم » .
گفتم : « پدر جان ، شيرينى ملاقات او ، چنان مرا به خود مشغول كرده است كه به ياد خواستن چيزى نيستم و جز لقاى پروردگار آرزويى ندارم » .
پدرم دستهاى خود را بلند كرد و به من نيز دستور دادند دستم را بلند كنم و فرمودند : « اللّهُمَّ اغفِرْ لأُمَّتي ؛ خدايا امتم را ببخش و بيامرز » .
جبرئيل فرود آمد و عرض كرد : « خداوند مىفرمايد از امت تو كسانى كه محبت فاطمه و شوهر و فرزندانش را داشته باشد ، آمرزيدم » .
من سندى در اين باره خواستم . جبرئيل اين حرير سبز را آورد كه آن نوشته در آن است و متن آن اين است : كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحمَةَ ؛ خدايتان ،
رحم را بر خود واجب كرد . و جبرئيل و ميكائيل نيز گواهى دادند . پدرم فرمودند : « آن را حفظ كن و در هنگام وفات سفارش كن كه با تو در قبر بگذارند » .
مىخواهم در روز قيامت كه زبانههاى آتش شعله كشيد به پدرم بدهم و ايشان آنچه را خداوند وعده داده بود ، درخواست كند[2] .
----------------------------------------
[1] . زخرف : 86 .
[2] . رياحين الشريعة : ص106 .
شفاعت
- بازدید: 2709