وقتى كه موسى عليهالسلام مرد قبطى را به قتل رسانيد ، فرعونيان تصميم گرفتند كه موسى عليهالسلامرا بكشند . موسى عليهالسلاماز مصر گريخت و هشت روز در راه بود و سختىهاى بسيار كشيد تا به دروازه شهر « مدين » رسيد و براى رفع خستگى كنار چاهى زير سايه درختى آرميد . پس از مدتى ديد كه دو دختر براى آب كشيدن از چاه منتظرند تا چوپانان آب برگيرند و پس از آن نوبت آنها شود . نزديك آمد و فرمود : « من براى شما از چاه آب مىكشم » .
آن دو زودتر از هر روز آب را به خانه بردند . حضرت شعيب عليهالسلام ، پدر آن دو دختر ، فرمود : « چه شد كه امروز زودتر آب آورديد و گوسفندان را آب داديد » ؟
آنان نيز قصّه آن جوان را نقل كردند . حضرت شعيب عليهالسلامفرمود : « پيش آن مرد برويد و او را نزد من بياوريد تا پاداش كارش را بدهم » .
آنان نزد موسى عليهالسلامآمدند و درخواست پدر را گفتند ، موسى عليهالسلام هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غربت قبول كرد . دختران به عنوان راهنما جلو راه مىرفتند و موسى عليهالسلامبه دنبال آنان . او نگاه مىكرد كه از كدام كوچه و راهى مىروند . چون اندام و برجستگىهاى بدن آنان از پشت نمايان بود ، حيا و غيرت او را ناگوار آمد و فرمود : « من جلو مىروم و شما پشت سر من بياييد . هر كجا ديديد من اشتباه مىروم راه را به من نشان دهيد زيرا ما ، فرزندان يعقوب ، به پشت سر زنان نگاه نمىكنيم » .
چون پيش شعيب عليهالسلامآمد و جريان خود را گفت ، به خاطر پاداش كار و نيز نيرومندى جسمانى و برخوردارى از حيا و پاكى و امانت دارى ، دختر خود را به ازدواج او درآورد و بدين سان خداوند حضرت موسى عليهالسلامرا سامان داد[1] .
-----------------------------------------------------
[1] . تاريخ انبياء : ج2 ، ص 65 ـ 71 .
شرم آفتاب
- بازدید: 2597