روزى « شريك بن عبد اللّه نخعى » به دربار « مهدى عباسى » سومين خليفه بنى عباس رفت .
مهدى گفت : « يكى از اين سه كار را بپذير : يا منصب قضاوت را قبول كن يا معلم فرزندان من شو و يا از غذاى ما بخور » .
شريك فكر كرد كه تعليم فرزندان خليفه مشكل است و قضاوت كردن سخت و سنگين ، ولى يك بار با خليفه نشستن و غذا خوردن آسان است . لذا سومين مورد را انتخاب كردم . مهدى عباسى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى بسيار خوشمزه بپزد . وقتى غذا حاضر شد و شريك سر سفره خليفه نشست و از آن غذاى لذيذ ، سير خورد . رئيس آشپزخانه به خليفه گفت : « اى امير ، اين شيخ بعد از خوردن اين غذا ، هرگز رستگار نخواهد شد » . و چنين هم شد .
شريك پس از آن لقمه حرام ، همنشينى با عباسيان را برگزيد و قضاوت را پذيرفت و هم معلمى فرزاندان خليفه را . روزى حوالهاى براى شريك از بابت حقوقش به صرّافى نوشتند . شريك به صرّاف مراجعه كرد و درباره پول سختگيرى كرد و گفت : « بايد حقوقم را نقد بپردازى » .
صرّاف گفت : « كتان و لباس قيمتى نفروختهاى كه اين قدر سخت مىگيرى » !
شريك گفت : « به خدا قسم از كتان با ارزشتر را فروختم؛ دينم را فروختهام ؛ ايمانم را فروختهام »[1] !
---------------------------------------------
[1] . پند تاريخ : ج4 ، ص86 و مروج الذهب : ج3 ، ص320 .
لقمه ايمان سوز
- بازدید: 1711