شخصى به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمعرض كرد : « مرا اندرزى ده و از دستورات دينى آگاه فرما » .
فرمودند : « برو و هرگز خشمگين مشو » .
آن مرد در حاليكه همواره با خود مىگفت : « همين سخن مرا بس است » به سوى طايفه خود بازگشت . وقتى كه به قوم خود رسيد ، ديد نزاعى بين آنها روى داده و سلاح كشيدهاند و در برابر يكديگر صف آرايى كردهاند . او هم لباس نبرد را بر تن كرد و به سوى ياران خود رفت ؛ اما ناگهان به ياد سخن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم افتاد كه از او خواسته بود خشمگين نشود . سلاح را بر زمين نهاد و به طرف دشمن رفت و گفت : « جنگ و خونريزى سودى نداد . من از مال و دارايى خود هر چه بخواهيد به شما مىدهم » .
آنها از اين سخن و بزرگدلى او شرمنده شدند و گفتند : « ما به اين گذشت و چشم پوشى سزاوارتر هستيم » . بالاخره همين وصيت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، اختلاف بزرگى را حل كرد[1] .
---------------------------------------
[1] . شنيدنىهاى تاريخ : ص305 و محجّة البيضاء : ج5 ، ص293 .
حرفى كه بر دل نشست
- بازدید: 1809