هنگامى كه اذان گوى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمبلال حبشى ، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد ، همسرش بر بالين او نشست و گفت : « واحسرتا كه مبتلا شدم » !
بلال گفت : « خير ، هنگام شور و شادى است ، تا كنون رنجور بودم . تو مىدانى كه مرگ آغاز زندگانى و خوشى است » .
همسر بلال گفت : « هنگام فراق رسيد » .
بلال گفت : « هنگام وصال رسيد » .
همسرش گفت : « امشب به ديار غريبان مىروى » .
فرمود : « روحم به آرامشسراى جاودانى مىرود » .
همسر گفت : « واحسرتا » .
او فرمود : « اى خوشا » .
همسر گفت : « تو را از اين پس كجا ببينم » ؟
فرمود : « در حلقه خاصان الهى » .
همسرش گفت : « دريغا كه با رفتن تو ، خانه و كاشانه ما ويران مىشود » !
فرمود : « اين كالبد مانند ابر است گاه به هم مىپيوندد و گاه از هم گسيخته مىشود »[1] .
--------------------------------------------------------
[1] . داستانهاى مثنوى : ج2 ، ص127 .
تولدى ديگر
- بازدید: 1835