روزى يكى از بازرگانان با ايمان در صحن مقدس امام حسين عليهالسلامدر حضور جمعى نشسته بود و گفت و گو مىكرد . در اين هنگام شخصى پيش آنها آمد و خبرداد كه فلان تاجر از دنيا رفت . آن بازرگان تا اين سخن را شنيد ، به حاضران گفت : « آقايان گواه باشيد كه اين تاجرِ تازه گذشته ، فلان مبلغ از من طلبكار است » .
يكى از حاضران پرسيد : « اين سخن را چرا در اين مكان و اين زمان مىگويى » ؟
بازرگان گفت : « من مبلغى را از اين تاجرِ فوت شده ، قرض گرفتم و هيچگونه سندى به او ندادهام و هيچ كس جز خودش اطّلاع نداشت . ترسيدم شيطان با وسوسه خود ، مرا گول بزند و اين مبلغ را به بهانه اينكه كسى اطلاع ندارد به ورثه او ندهم . شما را گواه گرفتم ، تا براى شيطان هيچ گونه فرصت و راهى براى نفوذ در من باقى نماند و توطئه شيطان را پيشاپيش خنثى كنم[1] .
---------------------------------------------------
[1] . الى حكم الاسلام : ص187 .
پرشى از دامچال شيطانى
- بازدید: 1875