منزل واپسين

(زمان خواندن: 12 - 24 دقیقه)

منزل واپسين
در كنار عقيده به «مبدا»، باورداشت «معاد»، عمده‏ترين عامل‏سازنده است. در اين بخش، نگاه‏شفاف و روشن‏ترى داريم به ادامه‏«مسير حيات‏» و واپسين منزل‏هستى، كه مرحله برداشت از كشت‏و كار دنيوى است. همين باور است‏كه زندگى‏ها را معنى مى‏دهد وحيات را هدفدار مى‏سازد و ازپوچى مى رهاند.
كاميابى عمر
كوتاهى يا بلندى عمر، هيچ يك به تنهايى نشان «ناكامى‏» يا«كاميابى‏» نيست.
عمر انسان، يعنى مجموعه‏اى از نيروها، عملها، امكانات، نيت‏ها وخصلتها كه در برهه‏اى از زمان، از انسان سر مى‏زند، عمر يعنى «فرصت‏عمل‏»، «ميدان تلاش‏»، «امكانات وجودى‏».
عمر هر كس، سير و حركتى است‏به سوى مقصد و هدفى در زندگى.
اينكه قطار عمر، با چه سرعتى حركت كند و چه مدت در راه باشد، مهم‏نيست. مهمتر از اصل حركت، جهت و سمت و سوى حركت است.
گرچه «عمر طولانى‏»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهايت آن به‏سقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟
اگر عملكرد عمر، هيزم بيشترى براى دوزخ ابدى فراهم كند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بيشتر شود، چه؟ آيا اينجا هم «طول‏عمر» مطلوب است؟
در ديد فرزانگان، عمرى كه به سراشيبى جهنم مى‏رود، هر چه كوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه كمترى به بار مى‏آورد.
حضرت زين العابدين‏عليه السلام در دعاى «مكارم الاخلاق‏» چنين نيايش‏مى‏كند:
«خدايا!... اگر عمرم در مسير طاعت تو صرف مى‏شود، عمرم را طولانى‏بگردان، و اگر عمرم چراگاه شيطان است، پيش از آنكه بر من خشم‏بگيرى، جانم را بگير.» (1) .
اين هم نوعى آينده‏نگرى و مال‏انديشى است.
نيرويى كه در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى،
خرد، هوش و استعدادى كه در درونت نهفته است،
عاطفه، محبت و دوست داشتنى كه بعد لطيف روح تو را مى‏سازد، همه‏و همه «امانت‏» است.
با اين وديعه‏هاى الهى چه بايد كرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امين‏» بشناسد و لايق استمرار اين امانت‏دارى بداند؟
«تندرستى‏» هم نعمتى است، كه تا گذرت به بيمارستان نيفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمى‏دانى.
«فراغت‏» هم موهبت ديگرى است كه اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمايه بودن آن را نمى‏دانند.
«زندگى‏» هم يك نعمت است، نعمت‏حيات!
آنان كه در يك حادثه، يا به صورت طبيعى جان مى‏بازند،
آنان كه از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از كار افتادگى مى‏رسند،
آنان كه هر چه مى‏دوند نمى‏رسند و هر چه مى‏كوشند، آرامش و آسايش‏نمى‏يابند،
همه يك «فرصت‏» را از دست مى‏دهند.
چرا تا اين فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مى‏رود،قدرش معلوم مى‏شود؟
اين نيز يكى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفت‏دنيا و عمر و زندگى را انسان‏هاى معدودى مى توانند بگشايند.
ولى... هدف وحى و بعثت و اديان، آن بوده كه همه در سايه نورانيت‏ايمان، موفق به گشودن اين راز و كشف اين معما شوند.
اين كه كودكان به سرعت جوان مى‏شوند و جوانان به سرعت، اين بهاررا خزان زده مى‏بينند و به فصل ميان سالى و سپس پيرى مى‏رسند، از آن‏«آسان‏هاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى يك جاده بى‏انتها نيست!
پلى است‏براى عبور، كه هيچ كس را درنگ در آن نيست.
اما چه كسانى همين مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درك مى‏كنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دليل همين نشناختن راز و ناگشوده بودن اين‏معماست. عمرمان اگر همچون يك مسابقه باشد، فرصت‏ها پاسى است‏كه به ما مى‏دهند، به شرط آنكه آن را خراب نكنيم.
بگذشت زمان، دست‏به كارى نزدى برگردن لحظه‏ها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را كردى «اوت‏» صد «پاس‏» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمايه‏داران بزرگيم و سرمايه ما نيز، همين «عمر» است.
بيشترين خسران و زيان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آن‏است. يك لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مى‏دهد، بيهوده از كف‏مى‏رود و چه حسرت‏ها كه در آينده بر آن مى‏خوريم.
خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟
آيا تشبيه‏كنندگان وقت و فرصت‏به «طلا»، جفا نكرده‏اند؟ عمر كجا وطلا كجا؟ اگر قدر اين كيميا را بدانيم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسيم،بى‏ارزش‏تر از سنگ و كلوخ مى‏شود.
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تير رها شده اگر به كمان برگردد، سخن‏گفته شده نيز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمى‏گردد.
ولى... نه عمر به ما باز مى‏گردد، نه آب رفته به جوى، نه تير رها شده به‏كمان و نه سخن به دهان!
چه گريزانند و فرارى، اين فرصت‏هاى چموش و ناآرام، مگر آنكه‏رامشان كنى و تحت اختيار بگيرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست وزبان، نيازمند كنترل است، وقت و فرصت، بيشتر!
ما همه رفتنى هستيم و دنيا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
بايد جامه عاريت‏حيات را بر زمين نهاده، از اين «اقامتگاه موقت‏»بساط را جمع كرده، به مرحله «آخرت‏» قدم گذاريم. آيا براى آن لحظه‏وداع، فكرى كرده‏ايم؟
ديروز، كودكى بوديم، به بازيچه مشغول.
و اگر امروز، جوانى باشيم غافل، فرداى پيرى و شكستگى و ضعف وبى‏حوصلگى چه خواهيم بود؟!
نه مى‏توان چرخش نوار عمر را متوقف كرد، نه زمان را مى‏توان ازحركت‏باز داشت. فرزانه خردمند، كسى است كه با حركت و گذشت زمان وچرخش سريع نوار عمر، بيشترين بهره‏ها را ببرد.
تا مى‏توان بر زمان چيره شد، چرا مغلوب زمان شويم؟
درد بشريت امروز، بى‏خيالى نسبت‏به آينده ابدى خويش است، يعنى‏«نقد انديشى‏» و «آخرت فراموشى‏».
از گذشت زمان، از فرار فرصت‏ها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازديروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، بايد «عبرت‏» گرفت.
بايد از ظاهر دنيا با ديده بصيرت به حقيقت جهان نگريست، تا«آينده‏» ما به حسرت «گذشته‏» صرف نشود، و «امروز» ما به اميد «فردا»...
عبور از پل «دنيا»
دنيا، «ريل‏» بلند و قديمى است كه قطار «زمان‏» از آن مى‏گذرد.
ما هم «مسافر»يم، از روستاى دنيا، به شهر آخرت!
شگفتا كه از ياد مى‏بريم مسافر بودن خويش را و مبدا و مقصد را ومسير و توشه راه را، كه ناگهان قطار مى‏ايستد و ما را در اولين ايستگاه‏آخرت پياده مى‏كند.
حسرت از آن كسانى است كه بى‏توشه به اين سفر آمده‏اند و كوپه قطاررا كه «مقر موقت‏» است، «منزلگاه دائمى‏» مى‏پندارند.
راستى... مگر دنيا جز اين است؟
پلى است كه بايد از آن گذشت.
مسافرخانه‏اى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى ديگر است. (2) .
انسان، اين نى بريده از نيستان، روزگار وصل خويش را بايد در «جنات‏عدن‏»، در «بهشت رضوان‏»، در «جوار حق‏» جستجو كند، نه در اين‏خاكدان تيره.
اگر دنيا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مى‏آيد.
دنيا يك «امكان‏» و «فرصت‏» و يك «زمينه‏» است كه در اختيار مردم‏گذاشته شده، تا براى «انسان‏» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براى‏عبوديت از آن استفاده شود.
آيا ايوان مدائن، آيينه عبرت نيست؟
آيا قصرهاى قيصرها و كاخ‏هاى خسروها و خاقان‏ها و كسرى‏ها، سندبردگى دنيا نيست؟
البته كه مردم فرزند دنيايند و فرزند را نبايد بر محبت مادر، ملامت كرد!ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه اين محبت و قرار گرفتن در مدار محبت‏قوى‏تر است.
«تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك،
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم.
تو تاج ديدى و من تخت رفته بر تاراج،
تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم.
تو سكه ديدى و من در رواج سكه، سكوت،
تو حلقه، من به نگين نام بى‏نشان ديدم.
تو آزمندى فرعون و من نياز حكيم...»
بالاخره اينكه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنيا، در شان انسان‏نيست، انسانى كه برتر از زر و سيم و عزيزتر از قدرت و شهرت است.
وقتى انسان به بهشت مى‏ارزد، چرا خود را به كمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز اين است؟ چرا ذوب شدن و آب شدن‏و فرورفتن در كوير؟...
عيساى مسيح‏عليه السلام فرموده است:
«دنيا را پروردگار خود نگيريد، تا دنيا هم شما را بنده خود نسازد».
راستى... دنيا براى تو آفريده شده است، يا تو براى دنيا؟ يعنى كدام يك‏بايد خرج ديگرى شود؟ تا «هدف‏» چه باشد!
اينكه «دنيا» خوب است‏يا بد، نكوهيده است‏يا پسنديده، بسته به اين‏است كه دنيا را چه بدانى و براى چه بخواهى!
اگر دنيا، وسيله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سكويى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده كنى، بسيار هم‏ارزنده است.
اما اگر دنيا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجير دستت‏شود،بارى بر دوشت گردد و تو را از حركت و رشد باز دارد، اينجاست كه دنيا،نكوهيده و زشت مى‏شود و اسارت آور و برده ساز، كه بايد به هر قيمتى ازچنگش برهى و از كمندش آزاد گردى.
امير مؤمنان‏عليه السلام در نامه‏اى به سلمان فارسى، دنيا را چون مارى خوش‏خط و خال مى‏داند، با زهرى كشنده، كه عاقلان از آن مى‏گريزند و كودكان‏به سويش جذب مى‏شوند. (3) .
امام صادق‏عليه السلام دنيا را همچون آب دريا مى‏داند كه تشنه، هر چه از آن‏بيشتر بنوشد، تشنه‏تر مى‏شود تا آنكه هلاك گردد.
اگر اين‏گونه دنيا را بشناسى، دنيا را وسيله «خودسازى‏» خواهى ساخت،نه خود را فداى «دنيا سازى‏»!
از قديم گفته‏اند كه: دنيا عجوزه‏اى است كه عروس هزار داماد است،همه را ناكام گذاشته و به كسى هم وفا نكرده است.
با اين حساب، دنيا پلى است كه بايد از آن گذشت، مقصد، آن سوى‏رودخانه است! در سايه ناپايدار اين دنيا نبايد به «استراحت‏» پرداخت.
تو از دنيا عزيزتر و ارجمندترى. اگر قيمت‏خويش را بشناسى هرگز خودرا به دنيا نخواهى فروخت. بهاى تو بسيار بيش از اين دنياست و اگر خود راجز به «بهشت‏» بفروشى، باخته‏اى! اين كلام اولياء الهى است، نه توصيف‏قلمى نويسنده.
اگر دنيا را بفروشى تا «دين‏» به دست آورى، در هر دو سود برده‏اى.
ولى اگر دين را براى دنيا بفروشى، در هر دو زيان كرده‏اى. دنيا كه برايت‏ماندگار نيست، آخرت را هم باخته‏اى، پس چه چيز دارى؟...
بارى... دنيا «مسافرخانه‏» است، نه اقامتگاه دائمى!
قطعى‏ترين آينده
هيچ چيز به اندازه «مرگ‏»، براى آينده انسان، قطعى نيست!
شگفت اينكه از هيچ چيز هم به اندازه مرگ، «غافل‏» نيستيم.
دو موش سياه و سفيد، يعنى شب و روز، پيوسته در حال جويدن‏ريسمانى هستند كه ما از آن، در چاهى آويزان شده‏ايم كه به «گور» منتهى‏مى‏شود.
اين ريسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پيوسته در حال كاستن وفرسودن آنند.
«جوانى‏»، بهارى زودگذر است. عمرها خيلى زود مى‏گذرد، به سرعت‏ابرهاى آسمان!
درست است كه بايد به زندگى «اميدوار» باشيم و هر كس به «اميد»زنده است، ولى غفلت از اين آينده حتمى و قطعى هم كار خردمندان‏نيست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشك كارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل كارساز است و نه مهلتى براى تدارك وجبران.
«اى كه دستت مى‏رسد! كارى بكن.
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار!».
و اين «كار»، مى‏تواند خدمت‏به مردم و ميهن باشد، يا تلاش روز ونيايش شب، يا فعاليت عملى و آموزشى، يا روشنگرى اجتماعى، ياخودسازى اخلاقى، يا ذخيره‏سازى «عمل صالح‏» براى روز نياز.
به فرموده مولايمان على‏عليه السلام:
«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشيد! نداى كوچ، در داده‏اند،
اين قدر به دنيا دل نبنديد و توشه آخرت برگيريد،
گردنه‏هايى سخت و منازلى هولناك در پيش داريد،
مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!
وابستگى‏هاى دنيايى را قطع كنيد و ره‏توشه تقوا برداريد». (4) .
مرگ، دريچه ورود به دنيايى بزرگتر و شكستن حصار تنگ و محدوددنياست. پس از آن، نه فرصت‏بازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانه‏اى است كه با آن را دو دست «ايمان‏» و «عمل‏» مى‏سازى ودر آن ساكن مى‏شوى.
هر كار و گام و تلاش تو، بخشى از «آينده‏»ات را مى‏سازد.
تو، يا معمار بهشت‏خويشتنى، يا هيزم‏كش دوزخ خويش.
مرگ، لحظه «مهر خوردن‏» به پرونده اعمال است... پس نبايد از آن‏غافل بود!
وقتى حادثه در كمين است، «غفلت‏» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است. حادثه‏اى حتمى و ترديدناپذير! دير يا زود، بخواهيم يانخواهيم، بگريزيم يا بمانيم، گريبان ما را خواهد گرفت.
مهم آن است كه غافلگير نشويم و آمادگى برخورد و رويارويى با آن راداشته باشيم.
بناست‏بى‏خبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشت‏ناپذيرببرند. در اين سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناك و گردنه‏هاى سخت وپاسگاههاى تفتيش و بازرسى در پيش است. هيچ ايستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوه‏خانه و پارك و چشمه‏اى هم در سر راه نيست. هر كس بايدآذوقه و ره‏توشه و وسايل سفر و استراحت‏خود را با خود بردارد.
آيا آماده سفريد؟!
از سختى‏هاى اين راه طولانى و دشوار، كسى خبر داده است كه آن‏سوى «ديوار مرگ‏» را هم مى‏ديد و از دوره برزخ و قيامت‏خبر داشت، يعنى‏حضرت على‏عليه السلام كه مى‏فرمود: اگر پرده‏ها كنار رود، بر يقين من چيزى‏افزوده نخواهد شد. همين امام بزرگ، هر شب پس از نماز عشا، در كوفه وميان مردم چنين ندا سر مى‏داد تا همه مسجديان بشنوند:
«اى مردم!... آماده و مجهز باشيد! نداى كوچ سرداده‏اند. اين همه به دنياچسبيدن براى چيست؟ با بهترين ره‏توشه‏ها آماده كوچ باشيد. راهتان‏به سوى معاد و گذرتان بر «صراط‏» است. هراسى بزرگ و منزلگاههايى‏مخوف بر سر راه است كه حتما بايد از آنها بگذريد...» (5) .
امام على‏عليه السلام فرمان «آماده باش‏» داده است. كجايند سربازان و پيروان‏آن امام؟
از پيامبر خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: هوشمندترين و زيرك‏ترين مؤمنان‏كيست؟ فرمود:
«آن كه بيشتر به ياد مرگ باشد و براى آن آماده‏تر باشد». (6) .
آنچه ما را از «مرگ‏» مى‏ترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سبب‏چنگ‏زدن و چسبيدن به اين «دنيا»ست، احساس «تهيدستى‏» در «روزمحاسبه‏» است.
وقتى راوى، از امام سؤال مى‏كند كه «چرا از مرگ مى‏ترسم؟» حضرت‏پاسخ مى‏دهد:
«چون براى آن دنيا چيزى نفرستاده‏اى و خانه آخرت خالى است و هيچ‏كس دوست ندارد از خانه آباد، به ويرانه كوچ كند!».
وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنياست و مردم در قيامت، محصول زراعت‏دنيا را «برداشت‏» مى‏كنند، ترس كسانى كه در «فصل كشت‏»، چيزى براى‏آن روز نكاشته و بذرى نيفشانده‏اند، طبيعى است!
عده‏اى مشتاق هجرت از اين خاكدان به سراى جاويدند.
عده‏اى را هم كشان كشان و به زور، مى‏برند.
انبيا آمده‏اند تا شوق رفتن و جذبه كوچ به آن خانه و منزل را در دل‏هاپديد آورند، رفتنى عاشقانه و اميدوار، نه ترسان و به زور!
اگر «آن جهانى‏» باشى و براى «آن جهان‏» كار كرده باشى و بدانى كه‏«نعيم مقيم‏» و «خلد برين‏» چشم به راه توست، بى‏صبرانه در انتظار آن‏«لحظه موعود» خواهى بود، آنگونه كه على‏عليه السلام مشتاق رفتن بود وحسين‏عليه السلام هر چه به آن لحظه نزديك‏تر مى‏شد، چهره‏اش شاداب‏تر وبرافروخته‏تر مى‏شد.
شهيدان، با روحيه «شهادت‏طلبى‏» به اين مرحله مى‏رسند كه احساس‏مى‏كنند «جامه تن‏» بر «اندام روح‏» آنان تنگ است و «ماندن‏» را زير آوارماديات ماندن مى‏شمارند، از اين رو شوق پرواز دارند.
«جان عزم رحيل كرد، گفتم كه مرو! گفتا: چه كنم؟ خانه فرو مى‏ريزد!».
و... خدا نكند كه زير آوار جاذبه‏هاى ناپايدار دنيا «مدفون‏» شويم.
از تنگناى دنيا، تا وسعت آخرت
خواست‏ها و آرزوهاى كوچك، در برابر «آرمان‏هاى بزرگ‏»، رنگ‏مى‏بازد و حقير جلوه مى‏كند.
مثل يك بركه آب، كه در برابر اقيانوس، چيزى به شمار نمى‏آيد،
يا يك باغچه كوچك، كه در مقابل جنگلى بزرگ، بسيار ناچيز است.
انسان‏ها هم از نظر روح و فكر و ايده و آرمان چنين‏اند.
اگر بخواهيم مشكلات كوچك، ما را از پاى در نياورد و اراده‏هايمان راسست نكند، راهى جز طرح «آرمان‏هاى بزرگ‏» نيست. اگر افكار بلند را به‏جوانانمان القا كنيم، به اين زودى اسير انديشه‏ها و هوس‏هاى حقيرنمى‏شوند.
گرايش به ارزش‏ها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالى‏تر، طرح والقا شود، آنچه بى‏ارزش يا كم ارزش است، در نظرها حقير مى‏آيد. كسى كه‏فقط پيش پاى خود را بنگرد، از «آينده‏نگرى‏» و «آفاق ابدى‏» محروم‏مى‏شود. كسى هم كه تنها به «لذت امروز» بينديشد، هرگز براى رسيدن به‏لذت و نعمت ابدى تلاش نمى‏كند.
اينكه نهايت ديد بعضى‏ها «دنيا»ست و در مقابل، بعضى‏ها هم به‏چشم‏انداز وسيع و بى‏نهايتى همچون «آخرت‏» چشم مى‏دوزند و دنيا باهمه فريباييها و جاذبه‏هايش نمى‏تواند براى آنان دام و بند شود، ريشه درهمين نگرش دارد. تا انسان چه عينكى به چشم خود زده باشد،نزديك‏بين يا دوربين! (7) .
پيامبران مبعوث شده‏اند تا اين «وسعت ديد» را به انسان‏ها ببخشند وبه تعبير ديگر: آمده‏اند تا مردم را از «تنگناى دنيا» به «وسعت آخرت‏»بكشانند و به چشم‏هاى نزديك‏بين، ديد و بينشى عطا كنند كه افقهاى‏دورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت و دوزخ را هم بتواند ببيند.
براى آنكه حقير و اسير نشويم، بايد «آرمان بزرگ‏» و «همت والا»داشته باشيم.
انديشيدن به «سود» و محاسبه «منافع‏»، نشانه خردمندى است، امااگر سود كم با سود زياد رقابت كند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبى‏پايان در تعارض قرار گيرد، خردمندى در اينجاست كه خود را نشان‏مى‏دهد.
آنكه «منفعت فعلى و اندك‏» را بر «منافع بى‏شمار در آينده‏» ترجيح‏دهد، خردمند نيست. و آنكه «لذت و راحت ابدى‏» را بر «لذت‏گذران‏كنونى‏» برترى دهد، عاقل‏تر است.
كار دنيا و آخرت نيز از همين مقوله است. داشتن يك زندگى ارزشى وتقوايى، هر چند سخت و محدود كننده است و اغلب با تمايلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر اين شيوه، كه با «مهار نفس‏» و كنترل تمنيات وتمايلات همراه است، «اجر بى‏پايان‏» و «نعمت ابدى‏» و «رضاى الهى‏» رادر پى داشته باشد، مى‏ارزد و معامله‏اى پرسود است.
از آن طرف، اگر كامجويى‏هاى حرام، بهره‏مندى‏هاى ناروا، درآمدهاى‏نامشروع، زندگى گناه آلود و پرداختن به عيش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - كه بالاخره محدود است و «خط پايان‏» دارد - رنج ابدى و عذاب‏جاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آيا مى‏ارزد؟
«عاقل آن است كه انديشه كند پايان را».
از اين جهات، «دنيا» و «آخرت‏» اصلا قابل مقايسه نيستند. كودكانه‏است اگر انسان براى «خوشى موقت دنيا»، «عذاب ابدى آخرت‏» را براى‏خود فراهم كند.
ولى... همه كودك راهيم و كودكانه كار مى‏كنيم، اگر به سرانجام گناه‏نينديشيم و به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خويش ناراضى كنيم.
«رضايت‏حق‏»، برترين گوهرى است كه مى‏توان به دست آورد.
گاهى براى كسب «رضاى او» بايد به نفس خويش «نه‏» بگوييم و اين‏يك مبارزه دشوار است، «جهاد اكبر» است.
ولى به خاطر آثار و پيامدهايش مى‏ارزد،
آرى، رسيدن به «رضاى الهى‏»!...
تبديل «دنيا» به «آخرت‏»
آخرت، ميوه درختى است كه در دنيا مى‏كارى.
تلخى دوزخ، يا شيرينى بهشت، هر دو رهاورد «نيت‏» و «كار» تو در اين‏جهان است.
دوستان آخرتت هم در همين دنيا برگزيده مى‏شوند.
اينجا با هر كس و هر گروه كه پرواز كرده باشى، آنجا هم با همان‏هامحشور مى‏شوى. پس «دوست گزينى‏» در دنيا، ثمره آن دنيايى هم دارد.آخرتت را هم در همين دنيا و با همين دنيا بايد بسازى. مهندس و كارگرش‏خودت هستى. فكر، اراده، تصميم، عمل و... ابزار دنيوى تو براى ساختن‏«آتيه‏»اى است كه تو سازنده آنى!
نسبت اين جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبت‏به‏عرصه پهناور گيتى است.
اينجا، دوره «مقدماتى‏» را طى مى‏كنيم، تا به آن مرحله «نهايى‏» راه‏پيدا كنيم.
تو اگر بخواهى، مى‏توانى حتى «دنيا» را تبديل به «آخرت‏» كنى و«ماديات‏» را به «معنويات‏» مبدل سازى. فقط بايد «جهت‏» و «نيت‏»درست‏باشد. به فرموده مراد و پيرمان، حضرت امام‏قدس سره:
«اگر انسان ساخته شود، همه چيز به صورت «معنويت‏» در مى‏آيد...».
اين، براى كسانى فراهم است كه به «لقاءالله‏» اميد و ايمان و باور داشته‏باشند و دنيا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن كس كه با قيچى‏ماده‏گرايى و دنياانديشى، ارتباط دنيا و آخرت را قطع مى‏كند و نسبت‏به‏معاد و ابديت آن جهان و «جنت و نار» و «بهشت و دوزخ‏» بى‏اعتقاد وبى‏اعتناست، در كپسول سياه و عفن «دنيا» مى‏ماند و مى‏گندد.
اقبال لاهورى مى‏گويد:
«مذهب زنده دلان، خواب پريشانى نيست، از همين خاك، جهان دگرى ساختن است!».
بايد محدوده دنيا را به نامحدودى آخرت، پيوند زد و از اين ظلمتكده،نقبى به «روز» زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.
براى ربط دنيا و آخرت، در پى كدام «حلقه‏» بايد بود و به كدام «رشته‏»بايد چنگ زد؟...
خانه آخرت در همين دنيا ساخته مى‏شود. معمار آن نيز خودمانيم ومصالح آن نيز عمل‏هاى ماست.
«طاعت‏» و «عصيان‏»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مى‏زند و جايگاه مارا در بهشت‏يا دوزخ تعيين مى‏كند.
گاهى از عوامل «پيدا»، بيشتر از عوامل «پنهان‏» حساب مى‏بريم. وهمين، مايه بسيارى از خطاها و لغزش‏ها مى‏شود.
اگر در محفلى كه گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهايت را ضبط كنند، يا دوربين عكاسى و فيلمبردارى را مشاهده كنى‏كه از چهره و رفتارت عكس و فيلم مى‏گيرد، فورى سخن خود را، يا قيافه وحركاتت را كنترل و جمع و جور مى‏كنى، چرا كه از ضبط شدن حرفى ناروا ياحالتى ناشايست، بيمناكى.
اين، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشكار است.
اما چشم بصير و بيناى آنكه خلوت‏ها را هم مى‏بيند، و گوش شنواى آن‏خداى سميعى كه «نجوا»ها را هم مى‏شنود و علم بى‏انتهاى آفريدگارى كه‏حتى از «سر درون‏» و «نيت قلبى‏» هم خبر دارد و «نامه نانوشته‏» را هم‏مى‏خواند، چه مى‏شود و چرا به محاسبه نمى‏آيد؟
عقيده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سميع و بصير»، كه‏سرلوحه دعوت همه انبياست، مهمترين نقش تربيتى و سازندگى را دارد.خانه دنيا كه در آن به طور موقت، عمر مى‏گذرانيم، نه بى‏صاحب است، نه‏بى‏حساب و كتاب، و نه بى‏ناظر و مراقب!
خداوند، صاحبخانه است، ما نيز، مسافرى كه رو به «آخرت‏» نهاده‏ايم.
شايد در قيامت، سخت‏ترين حالت، لحظه‏اى باشد كه «نامه عمل‏» وپرونده كارى را به دست انسان بدهند و ببيند كه سراسر سياه، گناه، خطا،هوس، عصيان، خودكامگى، غفلت، ستم، تضييع حقوق ديگران، قصور درانجام تكليف، دروغ و بهتان است.
مگر مى‏توان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم غافل و بى‏خيال، زندگى را «بازيچه‏» پنداشت و با «سرنوشت‏ابدى‏» خود بازى كرد؟!
اين ترس و وحشت، براى گرفتارانى است كه پايشان در «باتلاق‏فساد» فرومانده و دامن جان و روحشان به گل و لاى معصيت آلوده است.
وگرنه... «آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟».
خوشا آنان كه آخرتشان بهتر از دنيايشان است،
و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!
(پايان)
پى‏نوشتها:
1) دعاى 20 صحيفه سجاديه: «عمرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك، فاذا كان‏عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك...».
2) من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم.
3) مثل الدنيا مثل الحية، لين مسها، قاتل سمها (نهج‏البلاغه، صبحى صالح،نامه 68).
4) تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل... (نهج‏البلاغه، فيض الاسلام،خطبه 195).
5) بحارالانوار، ج 68 ، ص 263.
6) همان، ص 267.
7) فرموده امام على‏عليه السلام چنين است: «انما الدنيا منتهى بصر الاعمى، لايبصر مماوراءها شيئا و البصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار وراءها...» (نهج‏البلاغه،صبحى صالح، خطبه 133).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page