مخالفين در اثبات كفر ابوطالب به روايات ضعيف و ادله واهى تمسك كردهاند كه هيچ يك از آنها نه تنها بر مبناى ما در حديث و رجال صحيح نيست؛ بلكه بر مبناى خود اهل سنت در رجال و حديث نيز فاقد صحت است و قابل استناد نيست كه در اين مجال تنها يكى از اين روايات را كه در صحيح بخارى كه به اعتقاد اهل سنت صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است را از نظر قواعد حديثى اهل سنت بررسى مىكنيم و از بررسى بقيه احاديث صرف نظر مىكنيم و طبيعى است كه اگر روايت منقول در بخارى ضعيف و مردود باشد بقيه روايات نيز خالى از اشكال نيست؛ چرا كه اگر روايتى صحيح تر از اين روايت وجود داشت جناب بخارى حتما آن روايت را نقل مىكرد.!
حديث ضحضاح:
اصل روايات:
حدثنا مُسَدَّدٌ حدثنا يحيى عن سُفْيَانَ حدثنا عبد الْمَلِكِ حدثنا عبد اللَّهِ بن الْحَارِثِ حدثنا الْعَبَّاسُ بن عبد الْمُطَّلِبِ رضي الله عنه قال لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم ما أَغْنَيْتَ عن عَمِّكَ فإنه كان يَحُوطُكَ وَيَغْضَبُ لك قال هو في ضَحْضَاحٍ من نَارٍ وَلَوْلَا أنا لَكَانَ في الدَّرَكِ الْأَسْفَلِ من النَّارِ.
عباس بن عبد المطلب به رسول خدا (ص) گفت: عمويت از تو سودى نبرد؛ در حالى كه از شما دفاع كرد و به ديگران به خاطر شما خشمگين شد. آن حضرت فرمود: او در حوضچهاى از آتش مىباشد و اگر من نبودم (شفاعت من نبود) در پايينترين درجه جهنم به سر مىبرد.
صحيح البخاري، ج 3، ص 1408، ح3670، كتاب فضائل الصحابة، بَاب قِصَّةِ أبي طَالِبٍ.
و در روايت دوم بخارى آمده است:
حدثنا عبد اللَّهِ بن يُوسُفَ حدثنا اللَّيْثُ حدثنا بن الْهَادِ عن عبد اللَّهِ بن خَبَّابٍ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ رضي الله عنه أَنَّهُ سمع النبي صلى الله عليه وسلم وَذُكِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ فقال لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِي يوم الْقِيَامَةِ فَيُجْعَلُ في ضَحْضَاحٍ من النَّارِ يَبْلُغُ كَعْبَيْهِ يَغْلِي منه دِمَاغُهُ.
از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه: از ابوطالب در نزد رسول خدا (ص) ياد شد، آن حضرت فرمود: اميدوارم كه شفاعت من در روز قيامت شامل حال او شود، او در ميان حوضچهاى از آتش قرار مىگيرد كه ساق او را فرا مىگيرد و از آنجا تا مغز، او را مىجوشاند.
صحيح البخاري ج 3، ص 1409، ح3672، كتاب فضائل الصحابة، بَاب قِصَّةِ أبي طَالِبٍ.
و مسلم نيشابورى در صحيح خود مىنويسد:
حدثنا بن أبي عُمَرَ حدثنا سُفْيَانُ عن عبد الْمَلِكِ بن عُمَيْرٍ عن عبد اللَّهِ بن الْحَارِثِ قال سمعت الْعَبَّاسَ يقول قلت يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ كان يَحُوطُكَ وَيَنْصُرُكَ فَهَلْ نَفَعَهُ ذلك قال نعم وَجَدْتُهُ في غَمَرَاتٍ من النَّارِ فَأَخْرَجْتُهُ إلى ضَحْضَاحٍ.
عبد الله بن حارث مىگويد از عباس بن عبد المطلب شنيدم كه گفت: به رسول خدا (ص) عرض كردم: ابوطالب از تو دفاع و تو را يارى كرد، آيا از اين عمل سودى مىبرد؟ آن حضرت فرمود: بلي، او در سختترين جاى آتش بود من او را به ضحضاح (حوضچهاى از آتش) آوردم.
صحيح مسلم ج 1، ص 195، ح209، كِتَاب الْإِيمَانِ، بَاب شَفَاعَةِ النبي (ص) لِأَبِي طَالِبٍ وَالتَّخْفِيفِ عنه بِسَبَبِهِ.
البته روايات ديگرى نيز در همين زمينه وجود دارد كه مضمون همگى تقريبا به همين صورت است. ما به جهت اختصار روايت اول را بررسى سندى كرده و سپس به نقد مضمون اين روايات و تعارض آنها با آيات قرآن كريم و روايات صحيح السند موجود در منابع اهل سنت، خواهيم پرداخت.
اشكالات سندي حديث ضحضاح
1. سفيان ثوري
سفيان ثوري، مدلس بوده است:
در سند اين روايت سفيان ثورى است كه وى مدلس و تدليس وى از نوع تدليس «تسويه» بوده است. در تعريف اين نوع از تدليس گفتهاند:
ربّما يسقط... أو اسقط غيره ضعيفاً أو صغيراً تحسيناً للحديث.
گاهى چيزى از حديث كم مى كرد يا ديگرى چنين مى كرد، به اين جهت كه يا آن شخص ضعيف يا كوچك بوده است.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، باب النوع الثاني: المدلس وهو قسمان، ج1، ص224، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.
ابن قطان در باره اين نوع تدليس مىگويد:
وهو شرّ أقسامه.
اين بدترين نوع تدليس است.
همان
سيوطى در ادامه مىنويسد:
قال الخطيب وكان الأعمش وسفيان الثوري يفعلون مثل هذا قال العلائي وبالجملة فهذا النوع أفحش أنواع التدليس مطلقا وشرها قال العراقي وهو قادح فيمن تعمد فعله وقال شيخ الإسلام لا شك أنه جرح وإن وصف به الثوري والأعمش فلا اعتذار أنهما لا يفعلانه إلا في حق من يكون ثقة عندهما ضعيفا عند غيرهما.
خطيب بغدادى مى گويد: اعمش و سفيان ثورى اين كار را انجام مىدادهاند. علائى گفته: سخن آخر اين كه اين نوع از تدليس، زشتترين و بدترين نوع آن است. عراقى گفته است: هر كسى كه اين كار را عمداً انجام دهد، به روايتش ضرر مىزند و روايتش مورد اعتماد نيست. شيخ الاسلام [ابن حجر عسقلاني] گفته است: شكى نيست كه تدليس تسويه موجب جرح است و اگر سفيان ثورى و يا اعمش كه مبتلا به اين نوع تدليس هستند، اين عذر آنها از آنها پذيرفته نمى شود كه كسى بگويد آن دو اين نوع تدليس را در مورد كسى به كار مىبردهاند كه نزد خودشان ثقه بودهاند؛ ولى نزد غير آنها ضعيف بودهاند.
و نيز خطيب بغدادى در الكفاية مىنويسد:
قال ابنت الصلاح تبعا للخطيب وغيره عن فريق من المحدثين والفقهاء حتى بعض من احتج بالمرسل محتجين لذلك بأن التدليس نفسه جرح لما فيه من التهمة والغش حيث عدل عن الكشف إلى الإحتمال وكذا التشيع بما لم يعط حيث يوهم السماع لما لم يسمعه والعلو وهو عنده بنزول الذي قال إبن دقيق العيد أنه أكثر قصد المتأخرين به.
ابن صلاح با پيروى از خطيب بغدادى و به پيروى از عدهاى از فقهاء و محدثين حتى آنهايى كه حديث مرسل را قبول دارند و به آن احتجاج مىكنند، مىگويد: تدليس به خودى خود جرح و عيب است؛ زيرا در آن تهمت پوشاندن حق وجود دارد. از آنجايى كه ما به راحتى مىتوانستيم بفهميم كه اين فردى كه اين آقاى مدلس از او روايت نقل مىكند ثقه است يا ضعيف يا اين كه او مىتوانسته روايت بشنود يا خير؛ اما اين مدلس با اين كارش ما را از مرحله كشف اين مطلب به احتمال اين كه اين آقا شايد از او شنيده باشد شايد فردى كه نامش ذكر شده ثقه باشد و يا شايد هم ضعيف باشد مىكشاند و اين توهم ايجاد مى شود كه شايد او از اين راوى حديث شنيده باشد....
السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، فتح المغيث شرح ألفية الحديث، ج 1، ص 184، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.
حتى طبق اصول مالك بن أنس روايت مدلس مطلقاً حجت نيست. سخاوى در فتح المغيث مىنويسد:
وممن حكى هذا القول القاضي عبد الوهاب في الملخص فقال التدليس جرح فمن ثبت تدليسه لا يقبل حديثه مطلقا قال وهو الظاهر على أصول مالك.
تدليس، اگر ثابت شود كه كسى آن را انجام داده است، عيب است و هيچ وجه روايت وى پذيرفته نمىشود. قاضى عبد الوهاب گفته است: اين مطلب با مبناى مالك بن أنس موافق است.
السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، فتح المغيث شرح ألفية الحديث، ج 1، ص 184، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.
خطيب بغدادي، از علماى مشهور اهل سنت در باره حكم تدليس آورده است:
سمعت الشافعي، يقول: قال شعبة بن الحجاج: « التدليس أخو الكذب »
از شافعي شنيدم كه مي گفت: شعبة بن حجاج مى گويد: تدليس، برادر دروغ است.
سمعت شعبة، يقول: «التدليس في الحديث أشد من الزنا ولأن أسقط من السماء أحب إلي من أن أدلس».
از شعبه شنيدم كه مىگويد: تدليس در حديث بدتر از زنا است، اگر من از آسمان سقوط كنم، برايم بهتر است از اين كه تدليس كنم.
سمعت المعافى، يقول: سمعت شعبة، يقول: « لأن أزني أحب إلي من أن أدلس.
از شعبه شنيدم كه مىگفت: اگر من زنا كنم، برايم بهتر از اين است كه تدليس كنم.
سمعت أبا أسامة يقول: « خرب الله بيوت المدلسين ما هم عندي إلا كذابون »
از أبا اسامه شنيدم كه مىگفت: خدا خانه مدليسن را خراب كند، آنها در نزد من دروغگو يانى نيستند.
البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ)، الكفاية في علم الرواية، ج3، ص356، تحقيق: أبو عبدالله السورقي , إبراهيم حمدي المدني، ناشر: المكتبة العلمية - المدينة المنورة.
با اين حال، چگونه مىتوان به روايتهاى سفيان ثورى اعتماد كرد؟
سفيان از دشمنان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت نقل مي كند:
سفيان ثورى از كسانى همچون خالد بن سلمة بن العاص، روايت نقل كرده است كه به نقل ابن عائشه، اين شخص شعرهايى از بنى مروان را كه در هجو رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود مىخوانده است.
رك: تهذيب التهذيب، ج11، ص157، ترجمه سفيان الثوري، شماره2407.
ابن حجر عسقلانى در باره خالد بن سلمة مىگويد:
وذكر ابن عائشة انه كان ينشد بني مروان الاشعار التى هجى بها المصطفى صلى الله عليه وسلم.
تهذيب التهذيب، ترجمه خالد بن سلمة، ج3، ص83، شماره 181.
از كجا معلوم كه شخص حذف شده در روايات سفيان ثوري، چنين افرادى نباشد و ايشان به خاطر صحيح جلوه دادن روايت، نام وى را حذف كرده باشد؟!
2 ـ عبد الملك بن عمير:
ذهبى درباره او مىگويد:
طال عمره وساء حفظه قال أبو حاتم ليس بحافظ تغير حفظه وقال أحمد ضعيف يغلط وقال ابن معين مخلط وقال ابن خراش كان شعبة لا يرضاه وذكر الكوسج عن أحمد أنه ضعفه جدا
عمر او طولانى شد و حافظه او ضعيف شد ابو حاتم مىگويد: او حافظ نيست، حافظه او تغيير كرد و احمد مىگويد: ضعيف است و اشتباه مىكند و ابن معين مىگويد: اشتباه مىكند و ابن خراش مىگويد: شعبه او را قبول نداشت، كوسج از احمد بن حنبل نقل كرده است: او جدا ضعيف است.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 4، ص 406، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
البته روايات ديگر نيز از نظر سندى مشكلاتى دارند كه ما به جهت اختصار از بررسى آنها خوددارى مىكنم، دوستانى كه طالب مطالب بيشتر هستند به كتاب علامه امينى رضوان الله تعالى عليه مراجعه فرمايند. ايشان تقريبا تمام روايات را بررسى سندى كردهاند.
مخالفت حديث ضحضاح مخالف با قرآن:
در اين روايت به پيامبر نسبت داده شده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ابوطالب را از سختترين جاى جهنم خارج مىكند و او را به ضحضاح مىبرد و در عذاب او تخفيف قائل مىشود؛ در حالى كه قرآن و سنت نبوى تخفيف عذاب بر كفار را رد مىكند.
وَجَدْتُهُ في غَمَرَاتٍ من النَّارِ فَأَخْرَجْتُهُ إلى ضَحْضَاحٍ.
نفي تخفيف عذاب بر كفار:
قرآن كريم با صراحت مىگويد كفارى كه داخل جهنم مىشوند، در عذاب آنها تخفيفى داده نخواهد شد و اين آيه قرآن جاى هر شك و اما اگر را مىبندد:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا كَذَلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُور. فاطر/ 36.
و كسانى كه كافر شدند، آتش دوزخ براى آنهاست هرگز فرمان مرگشان صادر نمىشود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنان تخفيف داده مىشود اين گونه هر كفرانكنندهاى را كيفر مىدهيم!
همچنين خداى عزوجل مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ * خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ. البقرة/161 و 162.
كسانى كه كافر شدند، و در حالِ كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود! هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مىمانند نه در عذاب آنان تخفيف داده مىشود، و نه مهلتى خواهند داشت!
بنابراين، رواياتى كه در بخارى و مسلم براى اثبات كفر جناب ابوطالب نقل شده با آيات قرآن كريم در تضاد است و هرگز نمىتوان مفاد آنها را پذيرفت.
نفي شفاعت از كفار و مجرمين:
در روايت بخارى آمده بود كه: «لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِي يوم الْقِيَامَةِ فَيُجْعَلُ في ضَحْضَاحٍ»؛ در حالى كه قرآن كريم هر نوع شفاعت را نسبت به كفارى كه داخل در جهنم شده اند را رد مىكند:
في جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمين ما سَلَكَكُمْ في سَقَر...
فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ. المدثر/45 ـ 48.
آنها در باغهاى بهشتند، و سؤال مىكنند از مجرمان: چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟!».... تا جايى كه خداى متعال مىفرمايد: از اين رو شفاعت شفاعتكنندگان به حال آنها سودى نمىبخشد.
و در آيه ديگر مى فرمايد:
وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاْزِفَةِ إِذْ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلاَ شَفِيع يُطَاعُ. غافر/18.
و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدّت وحشت دلها به گلوگاه مىرسد و تمامى وجود آنها مملوّ از اندوه مىگردد براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، و نه شفاعت كنندهاى كه شفاعتش پذيرفته شود.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنْ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْداً. مريم: 87 ـ 86.
و مجرمان را (همچون شتران تشنهكامى كه به سوى آبگاه مىروند) به جهنّم مىرانيم آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد و پيمانى دارد.
در اين كه مراد از «عهد» در جمله « اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْداً» چيست، علماى شيعه و سنى قائل هستند كه مراد از آن اقرار به وحدانيت خداوند است.
زمخشرى در كشاف مىگويد:
وعهد الله ما عقدوه على أنفسهم من الشهادة بربوبيته.
و عهد خدا آن چيزى است كه پيمان گرفته است بر خود ايشان بر شهادت به ربوبيت خدا متعال.
الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 2 ص 494، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.
ابن كثير سلفى نيز مىگويد:
هذا استثناء منقطع بمعني لكن من اتخذ عند الرحمن عهداً وهو شهادة أن لا اله إلاّ اللّه والقيام بحقّها.
اين استثناء منقطع است بمعنى لكن كسى كه نزد خدا عهدى گذاشته باشد و آن شهادت به اين است كه خدايى جز خداى يگانه نيست و قيام به حق آن كند.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 3 ص 139، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
بنابر اين اگر ابوطالب كافر باشد صحيح نيست كه پيامبر براى او طلب شفاعت كند و براى پيامبر امكان پذير نيست كه در عذاب او تخفيف قائل شود. پس ثابت مىشود كه حديث ضحضاح مخالف با نص كتاب است.
حديث ضحضاح مخالف با سنت نبوي
علاوه بر مخالفت حديث ضحضاح با نص صريح آيات قرآن، با سنت پيامبر نيز مخالفت صريح دارد؛ زيرا سنت نبوى صراحت دارد بر اينكه شفاعت مخصوص كسانى است كه ايمان به خداى عزوجل دارند كه شامل مشركين و كفار نمىشود. احمد بن حنبل در مسند خود مىنويسد:
1. حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا قُتَيْبَةُ بن سَعِيدٍ ثنا بَكْرُ بن مُضَرَ عَنِ بن الْهَادِ عن عَمْرِو بن شُعَيْبٍ عن أبيه عن جَدِّهِ ان رَسُولَ اللَّهِ قال:... فاخرت مسألتي إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فهي لَكُمْ وَلِمَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله
پيامبر اكرم فرمودند: درخواست خود از خداى متعال را تا روز قيامت به تاخير انداخته ام پس آن درخواست (شفاعت) براى شما و كسانى است كه شهادت به يگانگى خداى متعال مىدهند.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 222، ح 7028، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
ابن كثير بعد از نقل اين روايت مىگويد:
إسناد جيد قوي ولم يخرجوه.
اسناد اين روايت خوب و قوى است؛ ولى آنها (نويسندگان صحاح سته) نقل نكردهاند.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص256، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
البانى در باره اين روايت مىگويد:
أخرجه أحمد بسند حسن.
اين روايت را احمد با سند «حسن» نقل كرده است.
ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، إرواء الغليل، ج 1، ص 317، تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985 م.
2. حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا حسين بن محمد ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن أبي بردة عن أبي مُوسَى قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أُعْطِيتُ خَمْساً بُعِثْتُ إلى الأَحْمَرِ وَالأَسْوَدِ وَجُعِلَتْ لي الأَرْضُ طَهُوراً وَمَسْجِداً وَأُحِلَّتْ لي الغنائم ولم تَحِلَّ لِمَنْ كان قبلي وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ شَهْراً وَأُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ وَلَيْسَ من بنى الا وقد سَأَلَ شَفَاعَةً وإني أخبأت شفاعتي ثُمَّ جَعَلْتُهَا لِمَنْ مَاتَ من أمتي لم يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً.
رسول خدا فرمودند: پنج چيز به من عطا شده است يكى اينكه براى هدايت (همه) سرخپوست و سياهپوست مبعوث شدم و زمين براى من پاك قرار داده شد و غنيمتها براى من حلال شده كه براى پيامبران قبل از من حلال نشده بود و با وحشت (ابهت) يارى داده شدم و شفاعت به من داده شد و هيچ پيامبرى نبود مگر اينكه سهم شفاعت خود را طلب كرد و به درستى كه من شفاعت خود را نگه داشتم سپس آن را براى كسى قرار دادم كه در حالى بميرد كه مشرك به خداى متعال نباشد.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 416، ح19750، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
هيثمى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
رواه أحمد متصلا ومرسلا والطبراني ورجاله رجال الصحيح.
اين روايت را احمد به صورت متصل و مرسل و همچنين طبرانى نقل كردهاند، راويان اين روايت، راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 8، ص 258، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ..
ابن كثير در باره اين روايت مىگويد:
وهذا اسناد صحيح ولم أرهم خرجوهم.
اسناد اين روايت صحيح است؛ در حالى كه نديدم كه آنها (نويسنگان صحاح سته) آن را نقل كرده باشند.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص256، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
3. حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا هَاشِمٌ والخزاعي يَعْنِى أَبَا سَلَمَةَ قَالاَ حدثنا لَيْثٌ حدثني يَزِيدُ بن أبي حَبِيبٍ عن سَالِمِ بن أبي سَالِمٍ عن مُعَاوِيَةَ بن مُغِيثٍ الهذلي عن أبي هُرَيْرَةَ أَنَّهُ سَمِعَهُ يقول سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم... فقال:... وشفاعتي لِمَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله مُخْلِصاً يُصَدِّقُ قَلْبُهُ لِسَانَهُ وَلِسَانُهُ قَلْبَهُ.
رسول گرامى اسلام فرمودند: شفاعت من براى كسى است كه از روى اخلاص شهادت به يگانگى خداى متعال دهد و شهادت دهد كه محمد رسول خداست و قلب او را زبانش و زبان او را قلبش تصديق كند.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 307، ح8056، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
حاكم نيشابورى مىگويد:
هذا حديث صحيح الاسناد.
اين روايت، سندش صحيح است.
النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 141، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
هيثمى در باره اين روايت مىگويد:
ورجاله رجال الصحيح غير معاوية بن متعب وهو ثقة.
راويان اين روايت، راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از معاويه بن متعب كه او نيز ثقه است.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص 404، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
استدلال به آيه هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ
يكى از آياتى كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام براى اثبات كفر جناب ابوطالب عليه السلام به آن استدلال كردهاند، آيه شريفه 26 سوره انعام است كه خداوند مىفرمايد:
وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُون َ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ. الانعام/26.
آنها ديگران را از آن بازمىدارند و خود نيز از آن دورى مىكنند آنها جز خود را هلاك نمىكنند، ولى نمىفهمند!.
ابن اسحاق در سيره خود، طبرى و ابن أبى حاتم در تفسيرشان و... مىنويسند:
نا يونس عن قيس بن الربيع عن حبيب بن أبي ثابت قال حدثني من سمع ابن عباس يقول في قوله تعالى «وهم ينهون عنه وينأون عنه» نزلت في أبي طالب كان ينهي عن أذى محمد وينئا عما يجيء به أن يتبعه.
حبيب بن ثابت مىگويد: شنيدم از كسى كه از ابن عباس شنيده بود كه او در باره آيه «وهم ينهون عنه...» مىگفت: اين آيه در باره ابو طالب نازل شده است كه او به مردم اجازه نمىداد محمد (ص) را اذيت كنند؛ و خود نيز از پيروى كردن از او دورى مىكرد.
محمد بن إسحاق بن يسار (متوفاي 151هـ)، سيرة ابن إسحاق (المبتدأ والمبعث والمغازي)، ج 4، ص 222، تحقيق: محمد حميد الله، ناشر: معهد الدراسات والأبحاث للتعريف؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7، ص 173، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
إبن أبي حاتم الرازي، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاي327هـ)، تفسير القرآن، ج 4، ص 1277، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا.
نقد و بررسي:
در جواب از استدلال به اين روايت تذكر چند نكته ضرورى است:
اولاً: روايتى كه ابن اسحاق و طبرى و... به آن استدلال كردند، از نظر سندى مشكل دارد؛ زيرا اين روايت مرسل است «حدثني من سمع ابن عباس؛ كسى كه از ابن عباس شنيده بود، براى من نقل كرد» و مشخص نيست كه اين شخص چه كسى است.
ثانيا: معناى آيه اين نيست كه برخى از او دفاع و نيز از او دورى مىكردند؛ بلكه مىگويد: آنها مردم را از پيروى او منع مىكردند و خود نيز دورى مىنمودند؛ در حالى كه حضرت ابوطالب هرگز مردم را از پيامبر دور نمىكرد و از آن حضرت دفاع مىنمود و بين تشويق مردم از دورى با پيامبر تا دفاع از آن حضرت معنا كاملاً متفاوت مىباشد.
ثالثاً: دليل ديگر در رد اين تفسير غلط اين است كه (ينئون) به معناى دورى است؛ در حالى كه ابوطالب همواره با پيامبر و در كنار او ابود و از او دورى نمىنمود.
رابعاً: طبق اين روايت اين آيه تنها در مورد ابوطالب است؛ با اينكه ينهون و ينئون جمع است و مفرد نسيت. اگر اين آيه تنها در باره ابوطالب نازل شده بود بايد به اين صورت مىآمد:
و هو ينهي و ينأي عنه.
بنابراين اين آيه در مورد كفار و مشركينى است كه هم از آن دورى مىنمودند و هم ديگران را از پيروى از آن حضرت بازمىداشتند نه در باره ابوطالب عليه السلام.
خامساً: برخى از دانشمندان اهل سنت، تصريح كردهاند كه اين آيه در باره مشركين مكه نازل شده است، نه شخص ابوطالب؛ چنانكه طبرى نيز اين قول را همراه با ذكر مستندات نقل مىكند:
اختلف أهل التأويل في تأويل قوله: (وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ) فقال بعضهم: معناه: هؤلاء المشركون المكذّبون بآيات اللّه،ينهون الناس عن اتّباع محمد (ص) والقبول منه، وينأون عنه: يتباعدون عنه.
علماى تفسير در باره اين آيه دچار اختلاف شدهاند، برخى گفتهاند كه مراد از آن، مشركينى است كه آيات قرآن را تكذيب كردند، مردم از پيروى محمد (ص) بازمىداشتند و خود نيز از او دورى مىكردند.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7 ص 171، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.
ثعلبى در تفسير خود مىنويسد:
فأنزل الله تعالى «وهم ينهون عنه وينؤن عنه» أي يمنعون الناس عن أذى النبي صلى الله عليه وسلم ويناؤن عنه أي يبتعدون عما جاء له من الهدي فلا يصدقونه وهذا قول القاسم بن محمد وعطاء ابن دينار وإحدى الروايتين عن ابن عباس وعن محمد بن الحنفية والسدي والضحاك قالوا: نزلت في جملة كفار مكة يعني وهم ينهون الناس عن اتباع محمد والإيمان به ويتباعدون بأنفسهم عنه.
اين آيه به اين معنا است كه: آنها مردم را از اذيت رسول خدا (ص) منع مىكردند و خود نيز از آن حضرت دورى مىكردند. يعنى از آن چه رسول خدا براى هدايت آنها آورده بود، دروى مىكردند و آن را تصديق نمىنمودند. اين قول قاسم بن محمد و عطاء بن دينار و يكى از رواياتى است كه از ابن عباس نقل شده است. و از محمد بن حنيفه، سدى و ضحاك نقل شده است كه گفتهاند: اين آيه در باره همه كافر نازل شده است؛ يعنى آنها مردم از پيروى كردن از محمد (ص) و ايمان به او منع مىكردند و خود نيز از آن دورى مىجستند.
الثعلبي النيسابوري، أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي 427 هـ)، الكشف والبيان (تفسير الثعلبي )، ج 4، ص 142، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
استدلال به آيه شريفه «ما كان للنبي أن يستغفروا للمشركين»
مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ. التوبه/ 113.
بخارى نقل مىكند:
عن أَبي الْيَمَانِ، أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ أَخْبَرَنِي سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه وسلم فَوَجَدَ عِنْدَهِ أَبَا جَهْلٍ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَالَ »أَىْ عَمِّ قُلْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ « فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه وسلم يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيُعِيدَانِهِ بِتِلْكَ الْمَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه وسلم « وَاللَّهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ». فَأَنْزَلَ اللَّهُ (مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ) (التوبة/ 113).
هنگامى كه ابوطالب در بستر احتضار قرار گرفت، رسول خدا (ص) نزد وى آمد و ابوجهلو عبد الله بن أبى اميه را در كنار او ديد. رسول خدا فرمود: اى عمو! بگو خداى جز خداى يكتا نيست، سخنى كه با آن در نزد پروردگارم به آن احتجاج خواهم كرد. ابوجهل و عبد الله بن اميه گفتند: آيا از دين عبد المطلب دست مىداري؟ رسول خدا نتوانست اين سخن را بر زبان جارى كند و آن دو با آن سخنى كه گفتند ابوطالب را از گفتن كلمه توحيد دور كردند؛ تا اين كه ابوطالب آخرين كلمهاى را كه آن دو گفته بودند؛ يعنى «على ملة عبد المطلب» را بر زبان جارى كرد و از گفتن «لا اله الا الله» خوددارى كرد. رسول خدا فرمود: به خدا قسم براى تو از خداوند طلب بخشش خواهم كرد... سپس خداوند اين آيه را نازل كرد: «براى پيامبر و مؤمنان، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند (آن هم) پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه، اهل دوزخند!»
صحيح البخاري، ج 6، ص 17، ح 4772، كتاب التفسير، ب 1، باب « قَوْلِهِ إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ». وج 4، ص 247، ح3884، كتاب مناقب الأنصار، ب 40، باب قِصَّةُ أَبِي طَالِب.
نقد و بررسي:
مدني بودن آيه شريفه:
اين آيه شريفه از آيات مدنى كه در سوره برائت كه آخرين سوره اى است كه بر پيامبر نازل شده است قرار دارد چنانكه بخارى مىگويد:
عن الْبَرَاء رضى اللّه عنه قَالَ آخِرُ سُورَةٍ نَزَلَتْ بَرَاءَةَ.
صحيح البخاري، ج 5، ص 115، ح 4605، كتاب التفسير، ب 27، باب يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ.
در حاليكه روايت دلالت دارد كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امر به گفتن كلمه توحيد كردند و ابوطالب از ايمان آوردن امتناع ورزيد و بعد اين آيه نازل شد و وقوع اين جريان قبل از هجرت به مدينه و در مكه بوده است.
فاصله ده ساله بين رحلت ابوطالب و نزول آيه
اگر بپذيريم كه اين آيه در شأن جناب ابوطالب نازل شده است بايد معتقد شويم كه اين آيه ده سال بعد از وقوع جريان نازل شده است؛ يعنى رسول خدا صلى الله عليه وآله ده سال براى جناب ابوطالب عليه السلام طلب استغفار مىكرده است و خداوند بعد از ده سال به آن حضرت فرموده است كه تو در اين ده سال حق نداشتى كه براى ابوطالب استغفار كنى !!!
مخالفت استغفار رسول الله با قرآن
نكته ديگر اين كه اگر ما جناب ابوطالب عليه السلام كافر و مشرك بدانيم، استغفار براى جناب ابوطالب عليه السلام، مخالف آيات قرآن بوده است و اين يعنى اين كه رسول خدا بر خلاف دستور قرآن كريم براى جناب ابوطالب عليه السلام طلب استغفار كردهاند. خداوند در سوره مجادله مىفرمايد:
لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ. المجادلة: 22/58.
هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند.
تعدادى از علماى اهل سنت تصريح كردهاند كه اين آيه در جنگ بدر در سال دوم هجرى نازل شده است چنانكه قرطبى مىنويسد:
وقال ابن مسعود: نزلت في أبي عبيدة بن الجراح، قتل أباه عبد اللّه بن الجراح يوم أحد وقيل: يوم بدر.
ابن مسعود گفته: اين آيه در باره أبى عبيده جراح نازل شد كه پدر او در عبد الله بن الجراج در روز احد و برخى گفتهاند كه در روز بدر كشته شده است.
الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 17، ص 307، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
همچنين ابن كثير مىگويد:
وقد قال سعيد بن عبد العزيز وغيره أنزلت هذه الآية (لا تجد قوما يؤمنون باللّه واليوم الآخر)، إلى آخرها في أبي عبيدة عامر بن عبد اللّه بن الجراح حين قتل أباه يوم بدر.
سعيد بن عبد العزيز و ديگران نقل كردهاند كه اين آيه « لا تجد قوما...» در باره أبى عبيده عامر بن عبد الله بن جراح در زمانى كه پدرش در جنگ بدر كشته شد، نازل شده است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 303، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
ترديدى نيست كه طلب استغفار براى كسي، نوعى محبت كردن به آن شخص است و طبق اين آيه دوستى با كفار منع شده است. اگر بگوييم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله تا سال دهم هجرى از خداوند در باره ابوطالب طلب استغفار مىكرده است، تا اين كه خداوند آيه « مَا كَانَ لِلنَّبِى وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ» نازل كرد، به اين معنا است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نعوذ بالله هشت سال از دستور خداوند سرپيچى كرده است.
نتيجه:
مدعيان كفر جناب ابوطالب هيچ دليل محكمى بر مدعاى خود ندارند و ابوطالب حامى پيامبر و مومن بوده است تنها گناه ابوطالب اين بوده كه پدر حضرت على (عليه السلام) بوده و دشمنان آن حضرت و امويان بخصوص معاويه و هم پيمانانش سعى بسيار براى مخدوش كردن جلوه نورانى حضرت على (عليه السلام) نمودند و در اين جنايت از هر حربه ممكنى حتى بد نام كردن نام حضرت ابوطالب (عليه السلام) نيز استفاده كردند.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)
دلائل واهی در كفر جناب ابوطالب علیه السلام
- بازدید: 5263