دل را شراره غم تو پر شرار کرد
داغ تو قلب خستهدلان، داغدار کرد
ای سرو بوستان ولا از غم تو چرخ
جاری ز دیده اشک، چو ابر بهار کرد
با کشتن تو قاتلت ای هادى امم
خود را به نزد ختم رسل شرمسار کرد
هرگز ندیده دیده تاریخ تاکنون
چون قاتل تو، کو ستم بیشمار کرد
دشمن فکند گوشه زندان ز راه کین
هرکس ز مهر، دوستیات اختیار کرد
رویش سیاه باد که آن خصم بد منش
روز زمانه تیرهتر از شام تار کرد
در ماتم تو چاک، گریبان خویش را
فرزند داغدار تو با حال زار کرد
بر تربت تو مادر پهلو شکستهات
اشک از بصر چو گوهر غلتان نثار کرد
ای شمع برفروختة عشق، اهل دل
طوف حریم پاک تو پروانهوار کرد
باشد گدای خاکنشینت کسی که او
خود را مقیم درگهت ای شهریار کرد
هرکس غلام کوی تو گردید بیگمان
بر صاحبان تاج و نگین افتخار کرد
از لطف خویش «حافظیِ» دل شکسته را
یزدان به سفرة کرمت ریزهخوار کرد
محسن حافظى