بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست
بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست
همیشه سنگ مرا میزدی به سینه... نگو
نگو که درد مرا چاره جز صبوری نیست
سپید و سرخ؟... نه...! این دکههای خونابه
برای پیرهنت، وصلههای جوری نیست
بگو که از چه کسی رو گرفتهاى؟ هرقدر
نگاه میکنم اینجا گدای کوری نیست
گمان مکن که حضور تو آه! ماه بلند
در آسمان زمین خوردهام ضروری نیست
کبوتری که پرش را شکسته صاعقهاى
به فکر راه رهایی پرعبوری نیست
کسی نبود بداند قلم اگر میخ است
برای کندن بر لوحه بلوری نیست
نخواه بر دل من داغ آرزویی را
بخند، خنده تو آرزوی دوری نیس
امیر اکبرزاده