تو کيستي که جهان تشنة زلالي توست
بهار عاطفه مرهون خشکسالي توست
شب زمانه که مقهور بامدادان باد
شکيب خاطرش از خون لايزالي توست
ز قصّه عطشت چشم عالمي گريان
هزار چشمه جوشنده در حوالي توست
تو ماه من به کدامين ظلامه ات کشتند
که پشت پير فلک تا ابد هلالي توست
نديد نقش تو را کس به حجم آينهها
حکايت همه از صورت خيالي توست
چه عاشقي تو که در دفتر قصايد سرخ
هرآنچه خواند دلم، شاه بيت عالي توست
سزد که رايحه درد، سازدم مدهوش
که باغ عشق، به داغ شکستهبالي توست
فغان که وارث بانوي آبهاي جهان
تويي و تشنه يک قطره، مشک خالي توست
تو شهر عشقي و دروازه ات به باغ بهشت
دل شکسته من يک تن از اهالي توست
بهمن صالحي
مقاله ها
شعر «تو کیستی؟»
- بازدید: 5726