آیه 21 : (يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي ...)

(زمان خواندن: 14 - 28 دقیقه)

آیه 21 : (يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ  لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ )
اى گروه مردم! بپرستيد پروردگارتان را كه شما و كسانى كه قبل از شما بوده اند را آفريد ، شايد در زمره پرهيزكاران درآييد.
لغت و اعراب كلمات آيه
(يا) از حروف نداست و گفته اند مخصوص نداى بعيد است و بُعد بر دو قسم است : بُعدِ حقيقى كه زيادى فاصله بين منادى و منادا مى باشد و بُعدِ تنزيلى حكمى و اين بُعد خود اقسامى دارد :
1 . عدم توجه به متكلم ، اگر چه مخاطب نزديك باشد چنانچه توجه موجب قرب است ، اگر چه مسافت دور باشد و قرب در عبادت نيز عبارت از توجه است .
2 . غفلت ، كه بُعد آن از عدم توجه بيشتر است ، چنان كه گاهى احتياج به منبّهات زيادى است تا شخص غافل توجه پيدا كند .
3 . ضعف و عجز و فقر متكلم ، كه سبب بُعد او از مقام مخاطب است ; مانند نداى عبد مولاى خود را ، و لذاست كه در دعا گفته مى شود : « يا الله » ، « يا ربّ » و غيره .
و يا در آيه جهت بُعدِ شنونده آورده شده ، چون اكثر مردم در غفلتند و از مقام قرب پروردگار و آيات الهى دورند .
كلمه « اىّ » از موصولات مبهمه است بنابر قول اخفش(1) و وصلة النداء است بنابر مشهور(2) .
كلمه « ها » از ادات تنبيه است كه بر « اىّ » داخل شده است(3) .
كلمه (النّاسُ)اسم جنس است و مشهور ، آن را نوع دانسته اند كه داراى افراد متّفق الحقيقه مى باشد ; يعنى حيوان ناطق ، اگر چه در عوارض و خصوصيّات با هم مختلفند ; ولى تحقيق اين است كه آن را كلّى مشكّك بدانيم كه داراى افراد مختلف الحقيقيه و ذوى مراتب باشد ، چون علوم و كمالات انسان جزو حقيقت نفس است ، قابل ترقى و تعالى و تنزل و انحطاط است ، زيرا نمى توان گفت كه حقيقت انبياى عظام با افراد شقى و پست ، چون فرعون و نمرود يكى است .
جان شيران و سگان از هم جداست***متّحد جان هاى شيران خداست
معنىِ عبد
كلمه (اعْبُدُوا) امر حاضر از « عَبَدَ » است و مصدر آن عبادت ; يعنى كمال خضوع در مقابل مولا ، و لذا گفته اند عبادت ، مختص خداست و در عبادت ، غير خدا را نبايد شريك كرد ; لكن تحقيق مطلب اين است كه عبادت ، مطلق خضوع و تذلل مى باشد ، اگر چه مفهوماً مغاير است و داراى مراتب زيادى است ، از جمله عبوديّت بنده ظاهرى نسبت به مولاى ظاهرى و همچنين عبوديت متعلّم نسبت به معلّم ، چنان كه از على(عليه السلام)مروى است :
« من علّمني حرفاً فقد صيّرني عبداً »(4) .
و عبوديت مردم نسبت به ائمّه ، چنان كه در زيارت وارد است :
« عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك »(5) .
و عبوديت امّت نسبت به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ، چنان كه امام على(عليه السلام) فرمود :
« أنا عبد من عبيد محمّد(صلى الله عليه وآله) »(6) .
و اعلا مراتب عبوديت ، عبادت خداى تعالى است و مى توان گفت همه مراتب مذكور نيز در طول عبادت خداوند و به امر و امتثال اوست و شرك نيست ، زيرا شرك ، عبادت غير خداست در عرض عبادت خدا ، مانند عَبَدَه اوثان(7) و غيره .
مغايرت حقيقت عبادت با مفهوم خضوع
حقيقت عبادت از لحاظ مفهوم ، با خضوع و خشوع مغاير است از جهاتى :
جهت اول :
اينكه در عبادت استحقاق معبود مأخوذ است ، ليكن در خضوع نيست .
جهت دوم :
در عبادت ، اطاعت و قصد قربت شرط است ، در صورتى كه در خضوع و خشوع شرط نيست .
جهت سوم :
عبادت از آثار خضوع و خشوع است ، نه نفس آن .
اقسام عبادت
و از براى عبادت اقسامى است ، مانند :
عبادت قولى ، مثل ذكر و دعا و تلاوت كلام الله و غيره .
و عبادت جوارح ، مانند نماز و روزه و حج و مانند اين ها .
و عبادت اخلاقى ، مثل تزكيه نفس از رذايل اخلاق و تحليه آن(8) به فضايل .
و عبادت علمى ، مانند تحصيل عقايد و علوم حقّه و فراگرفتن احكام و مسائل دينيه .
و عبادت قلبى ، مثل توجه به حق و غيره .
و مردم از نظر اقسام فوق الذكر مختلفند : عبد مطلق كسى است كه تمام اقسام عبادت را انجام دهد ; مانند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام)و روى همين اصل است كه گفته اند مقام عبوديت از رسالت بالاتر است ، چون رسالت يك نوع عبادت و اطاعت در تبليغ مى باشد .
و عبادت در آيه شامل جميع اقسام عبادت است . و اشكالى كه ممكن است به نظر برسد اين است كه كلمه (اعْبُدُوا) امر وجوبى است ، پس شامل عبادت هاى مستحبى نمى شود ، جواب آن اين است كه آيه در مقام وجوب عبادت خدا و نفى عبادت غير خداست ، مانند آيه شريفه (أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ)(9) .
و امّا كيفيت عبادت و استحباب و وجوب آن محتاج به بيان جداگانه است و به اصطلاح اطلاق وارد مورد حكم آخر است .
معنىِ رب و اسماى ربوبيت
كلمه (ربّ) در آيه (ربّ العالمين) در سوره حمد گذشت(10) و تفصيل آن اينكه (ربّ) بر مالك و سيّد و مدبّر و منعم و مربّى و مصاحب اطلاق مى شود و ظاهر اين است كه تمام داراى يك معنى است ، زيرا (ربّ)مأخوذ از تربيت مى باشد و مالك مربىِ ملك و سيّد مربىِ عبد و منعِم مربى منعَم و مصاحِب مربى مصاحَب است . و تربيت عبارت است از : اخراج چيزى از حدّ قابليت به فعليت به تدريج و اطلاق ربّ بر خداوند به همين عنايت است ، چون ممكنات اگر چه از نظر ذات ليس صرف باشند ، ليكن چون قابليت موجود شدن را دارند ، خداوند به مقتضاى عدل ، وجود هر ممكنى را به حدّ كمال لايق خود ايصال مى نمايد و از بيان بالا امور زير استفاده مى شود :
1 . احتياجِ ممكن به موجد به واسطه صرف امكان اوست ، نه حدوث و نه مركب از حدوث و امكان ، نه به نحو جزئيت و نه به نحو شرطيت ، زيرا احتياج ذاتى ممكن است .
2 . آنكه ممكن در بقا هم احتياج به مبقى دارد ، چنان كه در حدوث احتياج دارد .
3 . « ربّ » ، مطلق خداست و اطلاق ربّ بر غير خدا اضافى است .
4 . بالاترين مرتبه تربيت حق ، ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام و خلقت بهشت و دوزخ و ترغيب و تهديد ، كه سبب وصول بنده به مدارك و درجات(11) فيض حق مى شود ، مى باشد .
5 . « ربّ » به معناى مذكور ، از صفات فعليه [خداى] تعالى است نه از صفات ذاتى .
در اينجا نسبت به خبر مروى از توحيد صدوق(رحمه الله) كه ، « ربٌّ إذ لا مربوب »(12) اشكالى به نظر مى رسد كه براى دفع اشكال مى گوييم : براى حصول تربيت دو چيز لازم است : يكى آنكه مربى ـ به كسر باء ـ تام الفاعليه باشد و ديگر اينكه مربى ـ به فتح باء ـ تام القابليه باشد و خداوند در فاعليت خود تام الفاعليه است ، ذاتاً و ازلاً و اگر نقصى باشد از جانب قابليت قابل است از لحاظ مصلحت و فايده ، زيرا اگر فعلى داراى مفسده باشد انجام آن قبيح و اگر بى فايده باشد لغو مى باشد و صدور اين گونه افعال از خدا محال است .
پس خدا ربّ است اگر چه مربوبى نباشد ، چنانچه او خالق است اگر چه مخلوقى نباشد و رازق است اگر چه مرزوقى نباشد و عالم است اگر چه معلومى نباشد ; و روى همين معناست كه گفتيم اطلاق علّت تامّه بر خدا صحيح نيست .
و امّا اضافه « ربّ » به ضمير « كم » و جمله بعد به منزله علّت است از براى جمله قبل ، گويا خدا مى خواسته وجوب عبادت بنده را معلول تربيت خود نسبت به بشر عنوان كند از باب وجوب شكر منعِم .
كلمه « ربّ » يكى از اسماى حسناى الهى و تكرار آن موجب اجابت دعاست ، چنانچه در كافى است كه هر كه ذكر « يا ربّ » را آن قدر تكرار كند كه نَفَسش قطع شود جواب مى آيد : « لبّيك ما حاجتك »(13) .
(خَلَقَكُمْ) در مجمع [البحرين] در ذيل آيه (هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ)(14)« خلق » را به تقدير تفسير نموده است و گفته است :
« فالخالق : هو المقدّر لما يوجده . و البارئ : هو المميّز بعضه عن بعض بالأشكال المختلفة ، و المصوّر : الممثّل »(15) .

كلام غزالى در معنى خالق و بارئ و مصوّر
و استشهاد كرده به كلام ابو حامد غزالى كه گفته است : « قد يظن أنّ الخالق و البارئ و المصوّر ألفاظ مترادفة وأنّ الكلّ يرجع إلى الخلق و الاختراع ، و ليس كذلك ، بل كلُّ ما يخرج من العدم إلى الوجود مفتقر إلى تقديره أولاً ، و إيجاده على وفق التقدير ثانياً ، وإلى التصوير بعد الإيجاد ثالثاً »(16) .(17)
و نيز در باب خير و شرّ گفته است : « المراد خلق تقدير ، لا خلق تكوين و معنى خلق التقدير نقوش في لوح المحفوظ و معنى خلق التكوين وجود الخير و الشرّ في الخارج و هو من فعلنا و مثله أنّ الله خلق السعادة و الشقاوة »(18) .
و علاوه بر اينكه بين دو كلام او تناقض مى باشد ، خلاف ظاهر هم هست ، زيرا مراد از خالق مسلّماً موجد است نه مقدّر و مراد از بارئ مخترع است كه بدون سابقه باشد و مراد از مصوّر اعطاى صور جنسيه به ماهيّات صرفه و صور نوعيّه ، كه عبارت از فصول مميّزه و صور شخصيه كه از عوارض خاصه باشد مى باشد ، زيرا « الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد »(19) .
و درباره خير و شرّ هم در باب جبر و تفويض گفته ايم كه فعل صادر از عبد از روى اختيار در طول فعل خدا و تحت مشيت حق است ، كه صحيح است هم به بنده نسبت داده شود و هم به خدا .
(وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ) كلمه « قبل » و « بعد » دو امر اضافى نسبى است ; يعنى قبليت زيد مثلاً به عمرو و بعديت عمرو به زيد نسبى است .
قبل و بعد دو نوع قرائت مى شود :
1 . به اضافه ، مثل آيه مذكور و اين قسم را نسياً منسياً گويند و مُعْرَبند .
2 . بدون اضافه ، مانند (للهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعدُ)(20) كه در اينجا مبنى بر ضم است و آن را نوياً منوياً گويند . و گاهى قبليت و بعديت زمانى است مانند آيه بالا ; يعنى كسانى كه در زمان هاى پيش از شما خلق شده اند . و گاهى قبليت و بعديت رتبى است مانند خلقت ارواح انبيا و اوليا و پدر و مادر و استاد و ملائكه و عقول و نفوس و غيره كه تقدم رتبى دارد .
(لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) كلمه « لعلّ » از حروف مشبّهة بالفعل است و براى آن ، علاوه بر عملى كه در اسم و خبر مى كند ، معانى زير را ذكر كرده اند .
1 . توقعِ امر محبوبى كه به « ترجّى » تعبير شده است .
2 . توقعِ امر مكروهى كه به « اشفاق » تعبير شده است و اين دو معنا در صورتى است كه امر مورد نظر ممكن باشد و در صورتى كه وقوع آن غير ممكن باشد آن را « تمنّى » گويند .
3 . به معناى استفهام است ; مانند (لاَ تَدْري لَعَلَّ اللهُ يُحدِث بَعْدَ ذَلِكَ أَمْراً)(21) .
4 . به معناى تعليل ، مانند آيه مورد بحث كه عبادت سبب و علّت تقوا مى شود .
كلمه (تتّقون) از تقوا و اقسام آن در ذيل آيه (هُدىً لِلْمُتَّقِين)گذشت(22) .
ثمرات تقوا و صفات متقين
و در اينجا نيز در دو جا صحبت مى كنيم ، يكى در ثمرات تقوا و ديگرى در صفات متقين 
اول : در فوايد و ثمرات تقوا :
از آيات شريفه قريب 15 ثمره و نتيجه براى تقوا استفاده مى شود كه ما به ذكر برخى از آن ها مى پردازيم :
1 . صفت تقوا سبب مدح و ثناست ، چنان كه در آيه شريفه (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ)(23) .
( يعنى اگر شكيبايى و تقوا را پيشه كنيد اين از ثبات قدم در كارهاى خوب مى باشد ) .
2 . پرهيزكارى ، انسان را از شرّ دشمنان محفوظ مى دارد به مصداق آيه (وَإِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً)(24) .
( يعنى اگر شكيبايى و پرهيزكارى را پيشه كنيد از مكر و حيله ايشان به شما ضررى نمى رسد ) .
3 . تقوا موجب نصرت خداست به مضمون آيه شريفه (إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا)(25) .
( يعنى خدا با كسانى است كه پرهيزكارند ) .
4 . آمرزش گناهان در نتيجه تقواست : (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً * يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ)(26) .
( يعنى اى كسانى كه گرويده ايد! بپرهيزيد و نيكو و راست سخن بگوييد تا اعمال شما اصلاح و گناهان شما بخشيده شود ) .
5 . تقوا موجب قبولى اعمال است ، چنان كه در آيه شريفه است : (إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)(27) .
( يعنى فقط از پرهيزكاران پذيرفته مى شود ) .
6 . تقوا سبب بزرگداشت بنده است نزد خدا : (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ)(28) .
( يعنى همانا گرامى ترين شما نزد پروردگار ، پرهيزكارترين شما هستند ) .
7 . تقوا موجب نجات از عذاب الهى است : (ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا)(29) .
( يعنى پس نجات مى دهيم كسانى را كه پرهيزكارند ) .
8 . بهشت براى مردم پرهيزكار به وجود آمده : (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ)(30) .
9 . شخص پرهيزكار از شدايد و بلايا نجات مى يابد : (وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ)(31) .
( يعنى كسى كه از خدا بپرهيزد در كارهايش گشايش مى دهد و او را از راهى كه نمى داند روزى مى دهد ) .
10 . هدايت به كتاب خدا براى متقين است ، چنانچه مى فرمايد : (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)(32) .

دوم : در صفات متقين :
درباره صفات متقين اكتفا مى كنيم به ذكر خطبه مولاى متقيان امير مؤمنان على(عليه السلام) به همّام كه ضمن آن براى اشخاص پرهيزكار 118 صفت ذكر فرموده است ; و بديهى است كسى كه واجد همه اين صفات باشد به اعلا درجه تقوا نايل شده و چنانچه متذكر شديم اولين درجه تقوا پرهيز از كفر و ضلالت است :
روي أنّ صاحباً لأمير المؤمنين(عليه السلام) يقال له : همّام ، كان رجلاً عابداً ، فقال له : يا أمير المؤمنين ، صف لي المتّقين حتّى كأني أنظر إليهم ، فتثاقل(عليه السلام) عن جوابه ، ثم قال : يا همّام ، اتّقِ الله و أحسِن ، فإنّ الله مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون ، فلم يقنع همّام بهذا القول ، حتّى عزم عليه ، فحمد الله و أثنى عليه و صلّى على النبيّ(صلى الله عليه وآله) ، ثم قال :
( روايت شده كه يكى از صحابه امير المؤمنين(عليه السلام) كه به او همّام گفته مى شد و مرد عابدى بود ، خدمت امير المؤمنين(عليه السلام) عرض كرد كه اى امير مؤمنان! براى من متّقيان را توصيف فرماى به طورى كه گويا آنان را مشاهده مى كنم . حضرت از جواب او خوددارى فرمود و سپس گفت : اى همّام! از خداى بپرهيز و نيكوكارى كن ، زيرا خدا با كسانى است كه پرهيزكار و نيكوكارند ; ولى همّام به اين مقدار قانع نشد ، تا اينكه حضرت عازم بر جواب او شد و پس از حمد خداى و ثنا بر او و درود بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود :
« أمّا بعد ، فإنّ الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم ، غنياً عن طاعتهم ، آمناً عن معصيتهم ، لأنه لا تضرّه معصية من عصاه ، و لا تنفعه طاعة من أطاعه ، فقسّم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم ، فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل :
منطقهم الصواب ، و ملبسهم الاقتصاد ، و مشيهم التواضع ، غَضّوا أبصارهم عمّا حرّم الله عليهم ، و وقفوا أسماعهم على العلم النافع لهم ، نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالّتي نزلت في الرخاء ، و لولا الأجل الّذي كتب عليهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقاً إلى الثواب و خوفاً من العقاب ، عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم ، فهم و الجنّة كمن قد رآها فهم فيها منعّمون ، و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون ، قلوبهم محزونة ، و شرورهم مأمونة ، و أجسادهم نحيفة ، و أنفسهم عفيفة ، صبروا أيّاماً قصيرة أعقبتهم راحة طويلة ، تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم ، أرادتهم الدنيا فلم يريدوها ، و أسّرتهم ففدوا أنفسهم منها .
أمّا الليل فصافّون أقدامهم تالين لأجزاء القرآن يرتّلونه ترتيلاً ، يحزنون به أنفسهم ، ويستثيرون به دواء دائهم ، فإذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا إليها طمعاً و تطلّعت نفوسهم إليها شوقاً ، و ظنّوا أنـّها نصب أعينهم ، و إذا مرّوا بآية فيها تخويف أصغوا إليها مسامع قلوبهم ، و ظنّوا أنّ زفير جهنم و شهيقها في اُصول آذانهم ، فهم حانون على أوساطهم ، مفترشون لجباههم و أكفّهم و ركبهم و أطراف أقدامهم ، يطلبون الله تعالى في فكاك رقابهم .
أمّا النهار فحلماء علماء أبرار أتقياء ، قد برأهم الخوف بَرْيَ القداح ، ينظر إليهم الناظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض ، و يقولون : قد خولطوا و لقد خالطهم أمر عظيم ، لا يرضون من أعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير ، فهم لأنفسهم متَّهمون ، و من أعمالهم مشفقون ، إذا زُكّي أحدهم خاف ممّا يقال له ، فيقول : إنّي أعلم بنفسي من غيري و ربّي أعلم بي منّي بنفسي ، اللهمّ لا تؤاخذني بما يقولون ، و اجعلني ممّا يظنون ، و اغفر لي ما لا يعلمون .
فمن علامة أحدهم أنـّك ترى له قوّةً في دين ، و حزماً في لين ، و إيماناً في يقين ، و حرصاً في علم ، و علماً في حلم ، و قصداً في غنىً ، و خشوعاً في عبادة ، و تجمّلاً في فاقة ، و صبراً في شدّة ، و طلباً في حلال ، و نشاطاً في هدىً ، و تحرّجاً عن طمع ، يعمل الأعمال الصالحة و هو على وجل ، يُمسي و همّه الشكر ، و يُصبح و همّه الذكر ، يبيت حذراً و يصبح فرحاً ، حذراً لما حذر من الغفلة ، و فرحاً بما أصاب من الفضل و الرحمة ، إن استصعبت عليه نفسه فيما تكره لم يعطها سؤلها فيما تحبّ ، قرّة عينه فيما لا يزول ، و زهادته فيما لا يبقى ، يمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل ، تراه قريباً أمله ، قليلاً زلله ، خاشعاً قلبه ، قانعة نفسه ، منزوراً أكله ، سهلاً أمره ، حريزاً دينه ، ميّتَةً شهوته ، مكظوماً غيظه ، الخير منه مأمول و الشرّ منه مأمون ، إن كان في الغافلين كتب في الذاكرين ، و إن كان في الذاكرين لم يكتب من الغافلين ، يعفو عمّن ظلمه ، و يعطي من حرمه ، و يصل من قطعه ، بعيداً فحشه ، ليّناً قوله ، غائباً منكره ، حاضراً معروفه ، مقبلاً خيره ، مدبراً شرّه ، في الزلازل وقور ، و في المكاره صبور ، و في الرخاء شكور ، لا يحيف على من يبغض ، و لا يأثم فيمن يحبّ ، يعترف بالحقّ قبل أن يشهد عليه ، لا يضيع ما استُحفظ و لا ينسى ما ذكر ، و لا ينابز بالألقاب ، و لا يضارّ بالجار ، و لا يشمت بالمصائب ، و لا يدخل في الباطل ، و لا يخرج من الحقّ ، إن صمت لم يغمّه صمته ، و إن ضحك لم يعلُ صوته ، و إن بُغي عليه صبر ، حتى يكون الله هو الّذي ينتقم له ، نفسه منه في عناء و الناس منه في راحة ، أتعب نفسه لآخرته و أراح الناس من نفسه ، بُعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة ، دنوّه ممّن دنا منه لين و رحمة ، ليس تباعده بكبر و عظمة ، و لا دنوّه بمكر و خدعة .
قال : فصعق همّام صعقة كانت نفسه فيها ، فقال أمير المؤمنين (عليه السلام) : أما و الله ، لقد كنت أخافها عليه ، ثمّ قال : هكذا تصنع المواعظ البالغة بأهلها؟ فقال له قائل : فما بالك يا أمير المؤمنين! فقال : ويحك إنّ لكلّ أجل وقتاً لا يعدوه ، و سبباً لا يتجاوزه ، فمهلاً لا تعد لمثلها ، فإنّما نفثَ الشيطان على لسانك »(33) .

ترجمه خطبه :
به درستى كه خداى پاك و بزرگوار مخلوقات را بيافريد ، در حالى كه از فرمانبردارى آنان بى نياز و از نافرمانى آنان ايمن بود ، زيرا معصيت گناهكار به او زيان نمى رساند و طاعت فرمانبردار براى او سودى ندارد ، پس معيشت هاى آنان را در ميانشان تقسيم و موقعيت هر كدام را در دنيا مقرّر فرمود ، و در اين ميان پرهيزكاران صاحبان فضيلتند ، گفتارشان درست و راست و ميانه روى در زندگى براى آنان شعار و لباس فروتنى روش و رفتار آن هاست ، ديدگان خود را از آنچه خدا حرام فرموده فرو بسته اند و گوش هاى خود را بر دانشى كه برايشان سودمند است وقف نموده اند ، نفوس آنان هنگام بلا آن چنان است كه در وقت آسايش و رفاه ; و اگر نبود اجلى كه براى آنان مقدر شده ، روح هاى آنان در بدن هايشان چشم به هم زدنى نمى ماند ، به واسطه اشتياق به ثواب و رحمت الهى و ترس از عقاب و عذاب ، آفريدگار نزد آنان بزرگ و سواى او در نظرشان كوچك است .
اهل تقوا نسبت به بهشت مانند كسانى هستند كه آن را مى بينند و در آن متنعّم هستند و نسبت به آتش نيز مانند كسانى هستند كه آن را مى بينند و در آن معذبند ، دل هايشان محزون است و مردم از شرّ ايشان در امانند ، بدن هايشان ضعيف و حاجت هايشان سبك و نفس هايشان عفيف است ، ايّام كمى را در دنيا صبر نمودند و آسايش طولانى در دنبال خود بردند . اين تجارت پر فايده اى بود كه پروردگارشان براى آنان ميسّر فرمود ، دنيا آنان را اراده نمود(34) ، ولى ايشان نخواستند و آنان را اسير نمود ، پس نفوس خود را به فديه داده و از اسارت دنيا رهايى يافتند .
و امّا كار اهل تقوا در شب اين است كه قدم هاى خود را بر روى زمين گسترده(35) و اجزاء قرآن را با ترتيل و تأمل و انديشه تلاوت مى كنند ، نفوس خود را به واسطه تلاوت و تدبر [= انديشيدن] در قرآن محزون نموده و درمان و دواى دردشان را از آن مى جويند ، پس هر گاه به آيه اى مى گذرند كه در آن تشويق است از جهت اميدوارى مايل و ساكن به جانب آن مى شوند و نفوس آنان با شوق به آن نظر مى كنند ، گويا پاداشى كه آيه از آن خبر مى دهد در برابر چشم است و هر گاه به آيه اى مى گذرند كه در آن تخويف و تهديد است(36)گوش هاى دلشان را به جانب آن متوجه نموده و گمان مى كنند زفير و شهيق دوزخ ( صداى توقّد و تنفّس آن )(37) در بيخ هاى گوششان طنين انداز است ، ايشان در پيشگاه الهى قدشان را براى ركوع خم نموده و پيشانى ها و كف هاى دست و زانوها و اطراف پاهايشان را بر زمين مى گسترانند و از خداى تعالى آزادى خود را از آتش طلب مى كنند .
و امّا در روز ، بردباران و دانايان و نيكان و پرهيزكارانند ، خوف از خدا اجسام آنان را لاغر نموده چنانچه تير به واسطه تراشيدن باريك و لاغر مى شود ، هر كه به آن ها بنگرد گمان مى كند بيمارند و حال آنكه ايشان مرضى ندارند و مى گويد خللى در عقل ايشان پيدا شده و حال آنكه امر بزرگى اينان را مضطرب ساخته ، به عملِ اندك خشنود نشوند و عمل بسيار را بسيار نشمارند ، ايشان نسبت به خود متّهم و بدبين و از كارهايشان بيمناكند كه مبادا تقصير و كوتاهى در آن ها نموده باشند(38) ، هر گاه يكى از آنان ستوده شود ، از آنچه درباره او گفته مى شود مى ترسد و مى گويد : من به خودم از ديگران داناترم و خدا از من به من داناتر است ، پروردگارا! مرا به آنچه مى گويند مؤاخذه مكن و مرا بهتر از آنچه گمان مى كنند قرار ده و آنچه نمى دانند بر من ببخش .
بارى ، علامت شخص پرهيزكار اين است كه مى بينى در امر دين داراى قوّت و نيرو(39) ، در موقع نرمى و مدارات دورانديش ، ايمان او توأم با يقين ، در تحصيل دانش حريص ، دانش او توأم با بردبارى ، در موقع توانگرى ميانه رو ، عبادت او داراى خشوع و توجه دل ، در موقع فقر و تنگ دستى توانگرنما(40) ، در موقع شدّت و سختى شكيبا ، طالب مال حلال است و در موقع هدايت و راه يافتن با نشاط و خرسند بوده و از طمع بركنار است .
در حالى كه اعمال شايسته به جا مى آورد بيمناك است ، روز را شام مى كند و همّ او شكرگزارى است(41) و شب را صبح مى نمايد و انديشه او به ياد خدا بودن است ، شب ترسان است از اينكه در روز غفلتى عارض او شده باشد و صبح شادمان است از اينكه فضل و رحمت حق شامل حال او شده و شب را به بندگى و شب بيدارى به سر برده است ، هر گاه نفس در مكاره و دشوارى ها از او مطاوعت نكند (= فرمان نبرد) ، خواهش او را در شهوات و اميال نفسانى عطا نكند (= محروم مى سازد).
روشنى چشم شخص پرهيزكار در چيزهايى است كه زايل نشود و بى رغبتى و زهد او در چيزهايى است كه بقا ندارد ، علم را به حلم [=  بردبارى] و گفتار را به كردار ممزوج نموده(42) ، او را مى بينى كه اميد و آرزوى او نزديك و لغزش او كم و دل او خاشع ، نفس او قانع ، خوراك او اندك ، كار او آسان ، دين او محفوظ ، شهوت او مرده ، خشم خود را فرو برده است ، مردم به خير او اميدوار و از شرّ او ايمنند ، اگر در ميان غافلان باشد جزو ذاكران نوشته شود و اگر در ميان ذاكران ( كسانى كه به ياد خدا هستند ) باشد جزو غافلان نوشته نشود ، از كسى كه به او ستم كند عفو نمايد و به كسى كه او را محروم كند عطا نمايد و هر كه با او قطع كند به او پيوندد ، گفتار زشت و دشنام از وى دور و سخن او با نرمى و ملايمت است ، منكر و كار زشت نزد او نبوده و معروف [= مهربانى وخوبى] و فعل نيك پيش او حاضر است ، خير و خوبى هاى او روآورنده و شرّ و بدى هاى او پشت نموده است .
در شدايد و سختى ها سنگين و غير مضطرب ، و در مكاره و ناگوارى ها شكيبا و در آسايش و نعمت سپاسگزار است ، بر كسى كه دشمن مى دارد جور نمى كند و كسى را كه دوست مى دارد براى خاطر او گناه نمى كند ، به حق اعتراف مى نمايد پيش از آنكه عليه او شهادت داده شود و آنچه به او سپرده شده ضايع نمى كند و آنچه به او تذكر داده شود فراموش نمى نمايد و به لقب هاى بد ، كسى را نمى خواند و به همسايه زيان نمى رساند و در مصايب ، كسى را شماتت نمى كند(43) و در باطل داخل نمى شود و از حق بيرون نمى رود ، اگر خاموش باشد ، خاموشى ، او را اندوهناك نكند و اگر بخندد صداى او بلند نشود ( قهقهه نكند ) و اگر بر او ستم شود صبر كند تا خدا منتقم او باشد .
نَفْسِ او از او در رنج است و مردم از او در راحت و آسايش ، نفس خود را براى آخرتش به رنج مى اندازد و مردم را از ناحيه خودش در آسايش مى گذارد ، دورى او از آنچه دورى مى كند پاكدامنى است و نزديكى به آنچه نزديك مى شود نرمى و رحمت است ، دورى او از روى كبر و خودخواهى نيست و نزديكى او از روى مكر و خدعه نمى باشد .
راوى گويد : همّام غشوه(44) بر او عارض شد و جان خود را در آن غشوه از دست داد ، امير المؤمنين(عليه السلام) فرمود : آگاه باشيد ، قسم به خدا ! بر او از اين مى ترسيدم ، سپس فرمود : اندرزهاى رسا با اهلش چنين مى كند!
شخصى خدمتش عرض كرد : يا اميرالمؤمنين! چرا با شما چنين نمى كند؟ فرمود : واى بر تو ، براى هر اجلى وقتى است كه از آن تجاوز نكند و سبب و علتى است كه از آن تعدّى ننمايد ، پس درنگ كن و ساكت باش و چنين سخنى را اعاده مكن ، همانا شيطان اين سخن را بر زبان تو آورد . ( پايان ترجمه خطبه ) .
____________________________________________________-
[1] .  اخفش : نام يازده نفر از علماى نحو و اديبان مشهور عرب بوده كه معروف ترين آن ها سه نفر هستند :
1 . ابوالخطاب عبدالحميد بن عبدالمجيد ، معروف به اخفش اكبر كه سيبويه و كسايى ، دو تن از نامداران و مشهوران ادبيات عرب از جمله شاگردان او بوده اند . وى در سال 177 هجرى از دنيا رفت .
2 . ابو الحسن سعيد بن مسعده معروف به اخفش اوسط . هرگاه اخفش به تنهايى گفته شود ، منظور همين شخص است . وى در سال 215 هجرى درگذشت .
3 . على بن سليمان ، معروف به اخفش اصغر كه در سال 315 هجرى از دنيا رفت .
يادآور مى شود كه اخفش در اصطلاح به كسى گفته مى شود كه چشمان او كوچك و كم نور است . الفوائد الرجالية : ج 3 ، ص 5 ; سير اعلام النبلاء : ج 7 ، ص 323 و ج 10 ، ص 206 و ج  14 ، ص 480 .
[2] .  پنج قسم « اىّ » داريم : اول : شرطيه ، مانند (أيّاً ما تدعوا فَلَهُ الأسماء الحُسنى) ( سوره اسراء : آيه 110 ). دوم : استفهاميه ، مانند (فبأيّ حديث بعده يؤمنون)( سوره مرسلات : آيه 50 ). سوم : موصوله ، مانند(لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَة أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيّاً) ( سوره مريم : آيه 69 ). چهارم : كماليه ، مثل « رجل وأيّ رجل ». پنجم : وصلة النداء ، مانند همين آيه (يا أيُّها النّاسُ...)الآية ( مؤلف ) .
[3] .  سه نوع « ها » داريم : اول : اسم فعل ، مانند (هاؤم اقرؤا كتابيه). ( يعنى بگيريد كتاب مرا و بخوانيد ). دوم : « ها » تأنيث ، مثل (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها). ( يعنى هر كسى را الهام كرد كارهاى زشت و پرهيزكارى اش را ). سوم : « ها » تنبيه كه چهار قسم است و يك قسم آن بر سر « اىّ »  در مى آيد ، مانند آيه بالا : [@)أَيُّهَا)] ( مؤلف ) .
[4] .  كسى كه كلمه اى به من بياموزد ، مرا بنده خودش كرده است. شرح رسالة الحقوق : ج 1 ، ص  409 ، به جاى « فقد صيّرني عبداً » « كنت له عبداً » ذكر شده است .
[5] .  بنده تو و فرزند بنده و كنيز تو . بحار الأنوار : ج 98 ، ص 199 ، ح 32 .
[6] .  من بنده اى از بندگان محمد (صلى الله عليه وآله) هستم. كافى : ج 1 ، ص 90 ، ح5 .
[7] .  بت پرستان.
[8] .  مزيّن ساختن نفس.
[9] .  خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را ( نيز ) اطاعت كنيد. سوره نساء : آيه 59 .
[10] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 214 .
[11] .  به مراتب جهنم « دَرَك » مى گويند و به مراتب بهشت « درجه » .
[12] .  خداوند ، رب است ، اگر چه هيچ تربيت شده و مربوبى نباشد . توحيد صدوق: ص 57 ، ح  14 .
[13] .  اجابت مى كنم ، خواسته ات چيست ؟ كافى : ج 2 ، ص 519 ، ح1.
[14] .  سوره حشر: آيه 24.
[15] .  خالق : تقدير كننده موجودات و بارئ : جدا كننده بعضى از موجودات از بعض ديگر به اشكال مختلف و مصوّر : صورت دهنده است ( مؤلف ) .
[16] .  بعضى گمان كرده اند كه خالق و بارئ و مصور مترادفند و همه برگشت به خلق و اختراع مى كند ، لكن اين طور نيست ، بلكه هر چه كه از عدم موجود شود اولاً ، به تقدير و ثانياً ، به ايجاد بر حسب تقدير و ثالثاً ، به تصوير بعد از ايجاد [نيازمند است] ( مؤلف ) .
[17] .  مجمع البحرين : ج 5 ، ص 156 ، واژه « خلق ».
[18] .  مراد خلق تقدير است ، نه خلق تكوين و معنىِ خلق تقدير نقش هايى است در لوح محفوظ و معنىِ خلق تكوين بودن خير و شرّ است در خارج و آن از كرده ماست و مثل آن است كه خدا سعادت و شقاوت را خلق كرد. مجمع البحرين : ج 5 ، ص 159 ، واژه « خلق ».
[19] .  شىء مادامى كه تشخّص نيابد ايجاد نمى شود .
[20] .  فرجام كار در گذشته و آينده از آنِ خداست. سوره روم : آيه 4 .
[21] .  نمى دانى ، شايد خدا پس از اين ، پيشآمدى پديد آورد . سوره طلاق : آيه 1 .
[22] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 263 .
[23] .  سوره آل عمران : آيه 186.
[24] .  سوره آل عمران : آيه 120.
[25] .  سوره نحل : آيه 128.
[26] .  سوره احزاب : آيه 70 ـ 71 .
[27] .  سوره مائده : آيه 27.
[28] . سوره حجرات : آيه 13.
[29] .  سوره مريم : آيه 72.
[30] .  سوره آل عمران : آيه 133.
[31] .  سوره طلاق : آيه 2 ـ 3.
[32] .  سوره بقره : آيه 2.
[33] .  نهج البلاغة : ص402 ، خطبه 193.
[34] .  يعنى دنيا مى خواست آن ها را بفريبد ، يا دنيا به آنان روى آورد.
[35] .  يعنى پرهيز كاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند.
[36] .  ترس از خدا در آن باشد.
[37] .  صداى برهم خوردن شعله هاى آتش.
[38] .  شاهد بر اين معناست قول منسوب به اميرالمؤمنين (عليه السلام) : « من رأى أنّه مسيء ، فهو محسن ; از نيكوكاران است كسى كه خود را گناهكار ومقصر بداند ». شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : ج 20 ، ص 468 ، ح 641 .
[39] .  در ديندارى نيرومند.
[40] .  در تهيدستى آراسته.
[41] .  روز را به شب مى رساند با سپاس گزارى.
[42] .  وسخن را با عمل در مى آميزد.
[43] .  يعنى در مصيبت هاى ديگران شاد نمى شود. إشمات : شاد شدن به اندوه و غم ديگران ; سرزنش كردن ; شادگردانيدن ، فقط در شادى از آسيب دشمن استعمال مى شود ، نه هر شادى ، ومثال آيه ( فلا تشمت بي الأعداء... ) ; هارون به موسى گفت : دشمنان را نسبت به من شادمان مكن. سوره اعراف : آيه 150 .
[44] .  غَشْية : بى هوشى .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page