أيه 11 : (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ )
أيه 12 : (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ )
11 . و هر گاه به آن ها گفته شود كه در روى زمين فساد و تباهى نكنيد ، گويند همانا ما مصلحانيم.
12 . آگاه باشيد كه ايشان خود مفسدانند ولى درك نمى كنند.
تفسير :
در تفسير اين آيه نيز در چند مورد بحث مى كنيم :
موارد تفسير (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا ) :
مورد اول : در امر به معروف و نهى از منكر :
اين آيه و آيه بعد از آن ، از باب امر به معروف و نهى از منكر است و اين دو امر از واجبات مهمّه شريعت مطهّره اسلام و از وظايف بزرگ انبيا و اوصياست و بقاى دين و صلاح دنيا و آخرت و اجتماع مسلمين منوط و مربوط به آن مى باشد و آيات شريفه قرآن و اخبار وارده از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و ائمه هدى (عليهم السلام) بر اين قائم است . در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(1) .
( و بايد در ميان شما گروهى باشند كه به خوبى دعوت كنند و به معروف امر و از منكر نهى نمايند و اينان خود رستگارانند ) .
و نيز مى فرمايد : (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ)(2) . ( شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم ظاهر شده ايد ، كه به معروف امر و از منكر نهى مى كنيد و ايمان به خدا مى آوريد ) .
و از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« ما أعمال البرّ عند الجهاد في سبيل الله إلاّ ( كنعشة )(3) في بحر لجّي ، و ما جميع أعمال البرّ و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلاّ ( كنعشة )(4) ( في بحر لجّي) »(5) .
( همه كارهاى خوب نزد جهاد در راه خدا ، مانند يك پاره تخته اى است در درياى بزرگى و همه كارهاى خوب و جهاد در راه خدا نزد امر به معروف و نهى از منكر مانند يك پاره تخته اى است در درياى بزرگى) .
و حضرت امام باقر(عليه السلام) در خبر جابر مى فرمايد :
« إنّ الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر ، سبيل الأنبياء و منهاج الصلحاء ، و فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّ المظالم و تعمّر الأرض و ينتصف من الأعداء و يستقيم الأمر ، فانكروا بقلوبكم و الفظوا بألسنتكم و صكّوا بها جباههم و لا تخافوا في الله لومة لائم ، فإن اتّعظوا و إلى الحقّ رجعوا فلا سبيل عليهم ، (إنـّما السبيل على الّذين يظلمون الناس و يبغون في الأرض بغير الحقّ اُولئك لهم عذاب أليم) ،(6) هنالك فجاهدوا بأبدانكم ، و ابغضوا بقلوبكم ، غير طالبين سلطاناً و لا باغين مالاً ، و لا مريدين بالظلم ظفراً ، حتى يفيئوا إلى أمر الله و يمضوا على طاعته »(7) .
( به درستى كه امر به معروف و نهى از منكر ، راه پيغمبران و روش شايستگان و واجب بزرگى است كه واجبات ديگر به واسطه آن به پا مى شود و راه ها ايمن مى گردد و كسب ها حلال مى شود و مظلمه ها به صاحبانش برمى گردد و زمين آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و امر اجتماع به استقامت مى گرايد ، پس بدى ها را به دل هايتان انكار كنيد و به زبان هايتان
اظهار كنيد و بر پيشانى هاى بدكاران زنيد و در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كنندگان نهراسيد ، پس اگر پند گرفتند و به حق برگشتند ، پس راه مؤاخذه اى بر ايشان نيست و همانا راه مؤاخذه اى بر كسانى است كه به مردم ستم و در زمين تجاوز بدون حق مى كنند ، براى ايشان عذاب دردناك است ، پس در مورد چنين كسانى با بدن هاى خودتان جهاد كنيد و به دل هايتان دشمن بداريد ، در حالى كه طالب سلطنت و دنبال مال دنيا نباشيد و براى ظفر يافتن اراده ستم نكنيد ، تا وقتى كه به امر خدا برگردند و بر طاعت او سر فرو نهند) ; و غير اين ها از آيات و اخبار ديگر كه در كتب مبسوطه مذكور است . و ما در اينجا به ذكر چند امر اكتفا مى نماييم :
امر اول :
امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است ، به اين معنى كه بر تمام كسانى كه مطلع شوند واجب است و اگر كسى قيام كرد از ديگران ساقط مى شود ، و گر نه همه مسئول و معاقب هستند ، و واجب توصّلى است ; يعنى قصد قربت شرط صحت آن نيست ، ولى ثواب و اجر منوط به قصد قربت در آن است ، و واجب مشروط است ; يعنى وجوب آن موكول به شرايطى است كه بدون آن ها واجب نيست ، و واجب نفسى است ; يعنى فى حدّ نفسه واجب است ، نه براى چيز ديگرى مثل وضو و طهارت كه براى نماز و نحو آن واجب است .
در اقسام دهگانه واجبات شرعى
و براى توضيح اين امر متذكر مى شويم واجباتى كه در شريعت مطهّره است بر چند قسم است :
عينى ، كفايى ، تعيينى ، تخييرى ، تعبّدى ، توصّلى ، مطلق ، مشروط ، نفسى و غيرى .
واجب عينى ، مانند نماز و روزه ، كه بر هر مكلفى واجب است .
واجب كفايى ، مانند امر به معروف و نهى از منكر و نحو آن .
واجب تعيينى ، مانند نماز و روزه و امر به معروف و نهى از منكر و امثال اين ها .
واجب تخييرى ، مانند كفارات ثلاث ، كه مخير است بين عتق و صيام و اطعام .
واجب تعبدى ، مثل نماز و روزه و خمس و زكات و نحو اين ها ، كه قصد قربت در صحت آن شرط است .
واجب توصّلى ، مثل جهاد و امر به معروف و نهى از منكر ، كه قصد قربت در صحت آن شرط نيست .
واجب مطلق ، مانند نماز .
واجب مشروط ، مانند حج .
واجب نفسى ، مانند همه اين ها كه ذكر شد .
واجب غيرى ، مانند وضو و طهارت و نحو آن ، كه براى نماز و طواف و امثال اين ها واجب است .
و اقسام ديگر نيز براى واجب هست ، مانند واجب موقت و غير موقت ، واجب موسّع و مضيّق ، كه شرح مبسوط و مفصّل هر يك از اين اقسام و مصاديق آن ها در كتب فقهيه مذكور است.
امر دوم :
شرايط امر به معروف و نهى از منكر شش چيز است :
1. علم به وجوب و حرمت بر مرتكب و تارك ، به اين معنى كه معروفى را كه به آن امر مى كند ، يا منكرى را كه از آن نهى مى كند وجوب و حرمت اين بر تارك معروف و مرتكب منكر به ضرورت مذهب ، يا اجماع همه علما ، يا فتواى مجتهدى كه بر او واجب است از وى تقليد كند مسلّم باشد ، امّا در مسائل اختلافى كه محتمل است از كسى تقليد كند كه واجب يا حرام نمى داند امر و نهى نمى توان نمود .
2. احتمال تأثير بدهد و اگر يقين يا اطمينان دارد كه تأثير نمى كند ، تكليف ساقط است .
3 . قدرت و تمكّن از امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد ، اگر چه با كمك ديگران باشد و بدون آن تكليف ندارد ، زيرا قدرت از شرايط عامه تكاليف است .
4 . تارك معروف و مرتكب منكر مصرّ بر آن باشد و اگر آثار اقلاع (= كنده و جدا شدن) و توبه و انصراف در او ظاهر است نبايد امر و نهى نمود .
5 . امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر در امر و نهيش مرتكب معصيتى نشود ; مثل اينكه تجسس در كارهاى مردم كند ، يا استراق سمع كند ، يا ضررى بزند و بالجمله ، واجب را به معصيت انجام ندهد .
6 . ضرر جانى يا مالى يا عرضى متوجه امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر در امر و نهيش نشود .
و شرايط ديگرى نيز بعضى ذكر نموده اند كه به نظر تمام نيست ; مثل اينكه گفته اند آمر عادل باشد ، زيرا انسان تا خود را تزكيه نكند و جلو نفس خود را نگيرد نمى تواند ديگران را تزكيه نموده و از بدى بازدارد. و اين سخن منافى با اطلاق ادلّه است ; و امر به معروف و نهى از منكر واجبى است مستقل و تحصيل عدالت خود نيز واجبى است على حده و وجوب آن منوط به تحقق اين نيست ، بلكه اين شرط باب امر به معروف و نهى از منكر را سدّ مى كند ، زيرا اغلب عدول مؤمنين ساير شرايط از قبيل قدرت و تمكن در آن ها نيست و فساق و فجار از آن ها بيم ندارند و بر اشخاص با نفوذ و مقتدر است كه به آن قيام كنند .
و مثل اينكه گفته اند آمر به معروف بايد خود آن معروف را به جاى آورد و ناهى از منكر بايد خود آن منكر را ترك كند ، چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد : (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(8) .
( چرا مى گوييد چيزى را كه به جا نمى آوريد ، بزرگ است از جهت دشمنى نزد خدا اينكه بگوييد چيزى را كه به جا نمى آوريد ) .
و نيز مى فرمايد : (أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ)(9) .
( آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را فراموش مى نماييد ) .
و از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود : « در شب معراج جماعتى را ديدم كه با مقراض [= قيچى] آتشى گوشت آن ها را مى چيدند و آن ها كسانى بودند كه مردم را امر مى كردند و خود عمل نمى نمودند »(10) .
علاوه بر اينكه در نظر عقل بسيار مستهجن است كه انسان خود عملى را مرتكب شود و ديگرى را منع نمايد ، مثل اينكه كسى مرتكب زنا باشد و ديگرى را نهى كند از تقبيل اجنبيه .
و اين شرط نيز ناتمام است ، براى اينكه آيات و اخبار و نظر عقل و عرف كه از چنين كسى نكوهش و مذمّت مى كنند از اين جهت است كه با اينكه خوبى يا زشتى عملى را مى داند و حتى ديگران را به آن امر يا نهى از آن مى كند ، چرا خود بر خلاف آن رفتار مى كند ، نه اينكه چون مرتكب معصيتى مى شود نهى كردن از آن از وى ساقط شود و يا چون معروفى را به جا نمى آورد امر به آن هم نبايد بكنند ، بلكه امر به معروف و نهى از منكر واجبى است به جاى خود و فعل معروف و ترك منكر نيز واجبى است على حده .
و مثل اينكه گفته اند تارك معروف و مرتكب منكر بايد مكلف باشد ، پس كودك و ديوانه را نمى توان امر به معروف و نهى از منكر نمود .
و ناتمامى اين شرط براى اين است كه واجبات و محرّمات الهى بر دو قسم است : يك قسم محرّماتى است كه شارع وقوع آن ها را در خارج نخواسته حتى از ديوانه و طفل ، مانند لواط ، زنا ، شرب خمر ، قمار ، رقص ، تغنّى ، خوردن مال حرام و امثال اين ها ، كه اگر غير مكلّف هم مرتكب شود بايد از آن ها نهى نمود .
و همچنين يك قسم واجباتى است كه انسان قبل از تكليف بايد آن ها را فراگيرد و به جاى آورد ، تا موقع تكليف در سختى تحصيل و مشقّت كار بى سابقه نباشد ; مانند تحصيل عقايد به قدر ميسور و نماز و دانستن معاملات و طرز تصرف در اموال به قدر حاجت و امثال اين ها .
و اگر بنا باشد براى اطفال امر و نهى واجب نباشد سدّ باب تأديب مى شود و پس از تكليف ، عادات حسنه را فرا نگرفته و به عادات قبيحه و زشت هم باقى مى ماند .
امر سوم :
براى امر به معروف و نهى از منكر مراتبى است :
1 . انكار قلبى و بغض و تأثر از معصيت .
2 . تذكر و تعريف و تنبّه ، زيرا بسيارى از مردم جاهلند و اگر متذكر و متنبّه شوند ممكن است مرتكب بسيارى از معاصى نشوند .
3 . اظهار كراهت و دورى و اعراض و ترك معاشرت و رفاقت و رفت و آمد با اهل معصيت .
4 . موعظه و نصيحت با كمال رفق و مدارا .
5 . تخويف و ترسانيدن و زجر .
6 . تغليظ و درشتى در گفتار .
7 . منع به قهر ، مانند شكستن آلات لهو و لعب و قمار و ريختن شراب و گرفتن مال غصبى و به صاحبش رد نمودن .
8 . تهديد به ضرب و جرح و ساير امورى كه شرعاً جايز باشد ; مثل اينكه پدر فرزند را تهديد به ضرب كند ، يا مرد زن ناشزه(11) را مثلاً تهديد به طلاق كند .
9 . ضرب به دست و پا و چوب و عصا بدون اسلحه .
10 . زخم زدن به حدى كه باعث قتل نشود و احوط اين است كه در اين مرتبه با اذن امام يا نايب امام باشد.
تذكر :
در عصر حاضر ، معصيت بسيار شايع شده و انواع معاصى از بدعت ، قتل نفس ، ظلم ، اكل حرام ، معاملات باطله ، مكاسب محرّمه ، غصب اموال ، ربا ، زنا ، لواط ، شرب خمر ، ساز و آواز ، رقص ، رفتن در مجالس معصيت ، ترك نماز و روزه ، منع خمس و زكات ، فحش ، دروغ ، شهادت دروغ ، اعانت به ظلم ، غيبت ، تهمت و . . . به حدّى كثرت پيدا نموده كه جلوگيرى از آن ها براى عموم دشوار ، بلكه تا حدّى غير مقدور شده است ، ولى با اين وصف ، نبايد ترك امر به معروف و نهى از منكر نمود و به اندازه اى كه مقدور و ميسور است بايد به واسطه امر به معروف و نهى از منكر جلوگيرى نمود كه گفته اند : « الميسور لا يسقط بالمعسور »(12) و « ما لا يُدرَك كلُّه لا يُترك كلُّه »(13) و سزاوار است كه انسان ابتدا به خود كند و سپس خانواده و عشيره و رفقا و همسايگان را هر اندازه مى تواند امر به معروف و نهى از منكر نمايد.
اشكال :
چنانچه گفته شد يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر احتمال تأثير است و با قطع به عدم تأثير واجب نيست و مورد آيه از اين قبيل است ، زيرا منافقين علاوه بر اينكه دست از افساد برنمى دارند ، خود را مصلح مى دانند چنانچه مضمون آيه است .
جواب :
براى دفع اين اشكال وجوهى مى توان ذكر نمود : .
1. وظيفه خداوند و انبيا غير از ديگران است ، بايد براى همه افراد حقايق را بگويند و تكاليف آن ها را گوشزد كنند ، خواه بپذيرند يا نپذيرند ، چنانچه آيات قرآنى در شرح حال انبياى سلف با اقوامشان ناطق به اين معنى است .
2 . بسا با علم به عدم تأثير گوشزد مى كنند ، براى اينكه حجت تمام شود و عذرى براى آن ها باقى نماند ; مانند اكثر مكالمات حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه السلام)با لشكر كربلا در روز عاشورا .
3 . احتمال تأثير در عده كمى حتى يك نفر ، براى وجوب امر به معروف و نهى از منكر كافى است و نمى توان گفت كه احتمال تأثير در احدى از منافقين برده نمى شده .
4 . در آيه قائل به اين قول : (لا تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ) را تعيين نفرموده و ممكن است بعضى از مؤمنين بوده اند كه احتمال تأثير مى داده اند و با احتمال تأثير بر آنان واجب بوده ، اگر چه واقعاً اثر نداشته است .
5 . بر فرض عدم تأثير ، وجوب آن ساقط مى شود ولى جواز آن ، بلكه حسن آن قابل اشكال نيست . و آيه شريفه به بعض اين وجوه اشاره دارد : (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ)(14) .
(و زمانى كه گروهى از آنان گفتند : چرا پند مى دهيد قومى را كه خدا هلاك كننده ، يا عذاب كننده است آنان را به عذاب سخت؟ گفتند : براى اينكه نزد پروردگارتان معذور باشيم ، و شايد ايشان از خدا بترسند و تقوا را پيشه كنند) .
« افساد » به معنى ايجاد فساد و مقابل اصلاح است ، چنانچه فساد مقابل صلاح و مفسدت مقابل مصلحت است و مصلحت عبارت از فوايد و ثمراتى است كه مترتّب بر فعل مى شود و به واسطه آن ها فعل متّصف به صفت صلاح مى شود ، چنانچه مفسدت عبارت از مضارّ و زيان هايى است كه بر فعل مترتّب مى شود و به واسطه آن ها فعل متّصف به صفت فساد مى گردد ، و تقابل فساد و صلاح تقابل تضادّ است به خلاف صحت و بطلان ، كه تقابل عدم و ملكه است ; يعنى بطلان عدم الصحّة مى باشد و در بعضى موارد فساد به معنى بطلان استعمال مى شود .
و فساد هر چيزى به حسب آن چيز است ; مثلاً فساد نماز ، همان بطلان آن است كه نقصان در بعض شرايط و اجزاء آن و صحيح به جا نياوردن آن ها باشد ، چنانچه فساد در كليه عبادات همين است و فساد در معامله نيز بطلان آن است ، به طورى كه سبب حصول نقل و انتقال و تصرّف و ملكيّت نشود و فساد زرع به معنى ضايع و تباه شدن دانه يا مراحل بعد از آن است و همچنين فساد خوراكى ها و آشاميدنى ها و چيزهاى ديگر هر كدام به حسب خود آن هاست .
و فساد قلب عبارت از حالتى است كه به واسطه امراض قلبيه براى انسان پيدا مى شود كه ديگر به مواعظ شافيه متّعظ و به هدايات الهيه مهتدى و به محامد اخلاق متخلّق نمى گردد(15) ، و فساد قلب غير از مرض قلبى است ، زيرا مرض قابل معالجه است و فساد قابل صلاح نيست ، مگر به قلب ماهيت .
و « افساد » در ميان مردم يكى از معاصى بسيار بزرگ است ، چنانچه اصلاح بين مردم از بزرگ ترين عبادات به شمار مى رود .
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود : « فساد ذات البين هي الحالقة »(16) .
( ايجاد فساد در ميان مردم از بين برنده دين است ).
در فضيلت اصلاح
و در وصاياى امام على(عليه السلام) به حسنين(عليهما السلام) است كه از قول رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد :
« اصلاح ذات البين أفضل من عامّة الصلاة و الصيام »(17) .
(اصلاح در ميان مردم بهتر از يك سال نماز و روزه است)(18) .
و « افساد » در زمين كه مقصود آيه است ، عبارت از ايجاد چيزهايى است كه بر اهل زمين ضرر داشته باشد ، يا ضرر دينى كه اضلال و گمراه نمودن مردم است ، يا القاى نقار(19) و عداوت در ميان آن ها كه همان افساد ذات البين است ، يا ضررهاى ديگر از قبيل ظلم و اذيّت و غيبت و تهمت و نمّامى(20) و سعايت(21) و امثال اين ها ، و ايجاد حرب (= جنگ و خونريزى) و احداث فتنه و كشف سرّ و اذهاب مال(22) و هتك عرض و آبرو و نظاير اين ها نيز از مصاديق افساد است كه هر كدام از معاصى بزرگ است و آيات و اخبار در مذمّت و عقوبت آن ها وارد شده و جمله (لا تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ) شامل همه اين ها مى شود .
مورد سوم : در بيان جمله ( قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ ) :
كلمه (إنّما) از ادات حصر است ، و براى حصر در اين كلام دو احتمال است : يا حصر افعال خودشان در صلاح و شايستگى و نفى فساد از كارهايشان ، يعنى همه كارهاى ما از روى صلاح است و فعلى كه مشتمل بر فساد باشد از ما سر نمى زند ; و يا حصر اشخاص در مصلح ; يعنى فقط مصلح ماييم و غير ما هر كه باشد مصلح نيست ، ولى احتمال اول اقرب و نزديك تر است و تعبير به جمله اسميه براى اشعار به ثبات مى باشد ; يعنى ما مصلح بوده و هستيم و اين براى ما ثابت و محقق است .
و منشأ اين ادعا جهل مركب است كه اين ها فكر مى كنند حقيقتاً مصلحند و فعلى بر خلاف صلاح از آن ها سر نمى زند ; و جهل مركب اشدّ همه اخلاق رذيله و بدترين صفات ناپسنديده و معالجه آن دشوارتر از همه آن هاست ، براى اينكه جاهل مركّب متنبّه و آگاه نيست كه جاهل است تا در مقام ازاله جهل برآيد و فكر نمى كند كه كارهاى او بر خلاف صلاح و صواب است تا در مقام اصلاح و تزكيه باشد .
و در حديث از حضرت عيسى(عليه السلام) روايت شده كه فرمود : « من از معالجه كور و صاحب برص عاجز نيستم ، ولى از معالجه احمق عاجزم »(23) و اين جهل مركّب در انسان مانند مرض مزمنى است كه شخص مريض به آن خو گرفته و فكر اينكه مريض است در وى خطور نمى كند تا در صدد معالجه باشد .
و بعضى گفتند اين صفت قابل معالجه نيست ، ولى اين سخن باطل است ، چه اگر معالجه آن غير مقدور باشد موجب سقوط تكليف مى گردد ، بلكه علاج آن مشكل است و ابتداءً بايد به مقدمات بسيارى آن را به جهل بسيط تبديل نمود ; يعنى جاهل مركّب را متوجه و متنبّه نمود كه فاقد علم و مزايايى است كه براى خود تصور و توهّم نموده ، تا در مقام طلب و تحصيل دانش و ساير مزاياى اخلاقى برآيد .
و يا منشأ آن تعميه(24) و تقلب و فريب دادن است كه خود مى دانند مفسدند ، ولى براى خدعه و فريب ديگران خود را مصلح قلمداد مى كنند و اين از همان شاخ و برگ هاى نفاق است كه در دل آنان ريشه دوانيده است و در ذيل آيه (يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) آن را بيان نموديم(25) .
و صلاح و فساد از امور مقول به تشكيك و ذى مراتب است و مرتبه اعلاى صلاحْ مخصوص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و خاندان پاك آن سرور است و ديگران به هر مرتبه اى از صلاح باشند ، از پرتو فيوضات و بركات و اصلاحات آنان هستند ، چنانچه در زيارت جامعه است :
« بكم أخرجنا الله من الذلّ ، و فرّج عنّا غمرات الكروب ، و أنقذنا من شفا جرف الهلكات و من النار ، بأبي أنتم و اُمّي و نفسي بموالاتكم علّمنا الله معالم ديننا و أصلح ما كان فسد من دنيانا » .
( به واسطه شما ، خدا ما را از ذلّت نجات داد وغم واندوه هاى شديد ما را برطرف ساخت واز وادى مهالك عالم وآتش دوزخ رهانيد . پدر ومادر وجانم فداى شما ، به واسطه ولايت وپيشوايى شما ، خدا معالم [= نشانه ها] و حقايق دين را به ما آموخت وهر آنچه از امور دنياى ما فاسد وپريشان بود اصلاح فرمود ) .
و غير اين ها از فقرات ديگر آن ، كه همه شاهد و گواه بر اين مطلب است .
مورد چهارم : در بيان جمله (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ) :
كلمه (ألا) براى تنبيه است ; (تنبيه) منافقين از اين فكر باطل و توهّم نابجا كه گمان نموده اند مصلح مى باشند ، و تنبيه مؤمنين از مخادعه آنان ، كه خود را از فساد و ضرر آن ها حفظ كنند و بدانند اين چنين اشخاصى كه به ظاهر دم از صلاح مى زنند مفسدانند .
و اين جمله متضمن چندين تأكيد است : « ألا » تنبيهى ، « إنّ » كه براى تأكيد و تحقيق است ، ضمير فصل كه براى تأكيد است ، جمع محلاّ به الف و لام كه افاده عموم مى كند ، تعبير به جمله اسميّه كه مفيد ثبات و دوام است ; و از اين تأكيد استفاده مى شود كه جميع انحاى فساد به اعلا مراتب آن منحصر و ثابت و محقّق براى اين منافقين است .
مورد پنجم : در تفسير جمله ( وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ ) :
« شعور » مرادف با ادراك است ; و ادراك عبارت از فهم معانى جزئيه است ، چنانچه عقل و تعقل عبارت از فهم معانى كليّه مى باشد . و در آيه شريفه از منافقين نفى شعور و ادراك نموده و به دلالت التزام و فحوا(26) ، بر عدم عقل آنان نيز دلالت دارد ، زيرا كسى كه شعور و ادراك نداشته باشد به طريق اولى فاقد عقل هم خواهد بود . بنابراين بى شعورى با كم عقلى به وجهى مرادف و با حماقت به وجهى قريب المعنى است ، چنانچه در مجمع البحرين مى گويد : « الحمق بضمّ و بضمّتين ، قلّة العقل و فساده » ( حُمق و حُمُق به معنى كمى عقل و فساد آن است ) .و نيز مى گويد : « الأحمق من يسبق كلامه فكره ، و هو من لا يتأمّل عند النطق ، هل ذلك الكلام صواب أم لا؟ »(27) .
(احمق كسى است (كه) سخن او بر فكرش پيشى جويد و هنگام سخن فكر نكند كه گفتار او درست است يا نه) .
و در حديث از حضرت امام صادق(عليه السلام)روايت شده كه فرمود :
« العقل : ما عُبد به الرحمن و اكتُسب به الجنان »(28) .
( عقل آن چيزى است كه به واسطه آن خداى رحمان پرستش شود و بهشت به دست آيد ) .
و از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) سؤال شد : كدام يك از مؤمنان فطانت و زيركى و تيز فهمى او بيشتر است؟ فرمود :
« أكثرهم للموت ذكراً وأشدّهم استعداداً »(29)
( كسى كه بيشتر به ياد مرگ باشد و آمادگى او افزون تر باشد ) .
و بالنتيجه ، نافرمانى خدا و غفلت و فراموشى از مرگ دليل بى شعورى و بى عقلى و حماقت است ، و هر كه پيرامون معصيت نگردد و هميشه به ياد خدا و مرگ باشد و خود را براى آن آماده نمايد عقل و فطانتش (= زيركى اش) بيشتر و هر كه به معصيت گرايد و خدا و مرگ را فراموش كند به همان اندازه فاقد شعور و عقل خواهد بود ، و چون منافقين منتها مراحل نافرمانى خدا و فساد در روى زمين و غفلت از حق را طى نموده و در دَرَكِ اسفل آن قرار گرفته اند مفهوم بى شعورى و حماقت به معنى حقيقى و كامل آن درباره آن ها صادق است ; لذا مى فرمايد : (وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ) .
اقسام حماقت
بى شعورى و حماقت بر دو قسم است :
1 . حماقت فطرى و ذاتى : و اين به حدّى نباشد كه سلب شعور و ادراك و بالنتيجه رفع تكليف از آنان بشود ، بلكه ازاله آن ممكن باشد ، هر چند به زحمت زياد باشد .
2 . حماقت كسبى و تحصيلى : كه به واسطه عدم تفكّر و تأمّل در عواقب امور پيدا مى شود و منافقين هر دو قسمت را دارا هستند .
امّا قسمت اول دليلش اخبار طينت است كه در آن ها طينت مؤمن را از علّيّين و طينت كافر و منافق را از سجّين ذكر نموده و بودن طينت از علّيّين يا سجّين بر علّيّت تامّه دلالت ندارد ، به اين معنى كه هر كه طينتش از علّيّين باشد حتماً مؤمن و اهل نجات و هر كه از سجّين باشد حتماً كافر و اهل عذاب خواهد بود ، بلكه مجرّد اقتضاست ; يعنى بودن طينت از علّيين مقتضى ايمان و از سجّين مقتضى كفر است ، ولى تغيير در هر دو ممكن است ، زيرا ضرورت از لوازم علّت تامّه است ، نه اقتضا و علّت ناقصه . از اين جهت در بعض اخبارش بعد از ذكر طينت مى فرمايد : « و لله المشيئة فيهم »(30) .
و به اين بيان دفع اشكالات وارده بر اين اخبار مى شود و تفصيل آن منوط به محل مناسب تر است .
امّا قسمت دوم دليلش اعمال و رفتارى است كه از آن ها صادر مى شود ، كه در اين آيات و آيات سوره منافقين خداوند ذكر نموده و بيشتر آن ها را به جمله (وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ) (ولى منافقان نمى فهمند) و امثال اين ختم نموده است .
_________________________________________________
[1] . سوره آل عمران : آيه 104.
[2] . سوره آل عمران : آيه 110.
[3] و 4 . در منابع « كنفثة » يعنى به مقدار آب دهان ذكر شده است ، بنابراين ترجمه روايت بدين صورت تصحيح مى شود : همه كارهاى خوب نزد جهاد در راه خدا ، مانند مقدار آب دهان [= چونان قطره اى] است در درياى موّاج و بزرگى وهمه كارهاى خوب وجهاد در راه خدا نزد امر به معروف ونهى از منكر مانند مقدار آب دهان [= چونان قطره اى] است در درياى موّاج و بزرگى .
[5] . جامع السعادات : ج 2 ، ص 36 ; نهج البلاغه : ص 720 ، حكمت 374 و بحار الأنوار : ج 97 ، ص 89 ، ح 70 . دو منبع اخير اين حديث را با اختلاف در الفاظ از امام على (عليه السلام) نقل كرده اند .
[6] . سوره شورى : آيه 42.
[7] . كافى : ج5 ، ص56 ، ح1 و جامع السعادات : ج2 ، ص37.
[8] . سوره صف : آيه 2 ـ 3.
[9] . سوره بقره : آيه 44.
[10] . مجمع البيان : ج 1 ، ص 215 ; وسائل الشيعة : ج 11 ، ص 42 ، ح 11 و جامع السعادات : ج2 ، ص 40.
[11] . زن ناسازگار ، نافرمان. نشزت المرأة بزوجها : ناسازگارى كرد زن باشوهر. فرهنگ بزرگ جامع نوين ، ترجمه المنجد : ج 2 ، ص 2033 ، ماده « نشز ».
[12] . انجام كار آسان به خاطر يك كار سخت و مشكل ساقط نمى شود . عوالى اللآلى : ج 4 ، پاورقى ص 58 ، ح 520.
[13] . آنچه تمامش قابل دسترسى نباشد ، نمى شود از تمامش گذشت . عوالى اللآلى : ج 4 ، پاورقى ص 58.
[14] . سوره اعراف : آيه 164.
[15] . يعنى اخلاق نيك را نمى گيرد وبه كار نمى بندد .
[16] . كنز العمال : ج3 ، ص28 ، ح5477 و جامع السعادات : ج2 ، ص66.
[17] . نهج البلاغة : ص 558 ، نامه 47.
[18] . ترجمه مؤلف به اين صورت تصحيح مى شود : پاداش اصلاحِ بينِ مردم افزون تر از پاداش نماز و روزه است ; اعم از نماز و روزه واجب و نذر و مستحب.
[19] . خصومت ومنازعه.
[20] . سخن چينى ، نفاق انداختن ، افترا .
[21] . بهتان زدن ، غمازى وبد كردن شخص نزد حاكم .
[22] . برباد دادن ، تلف كردن مال .
[23] . جامع السعادات : ج1 ، ص99.
[24] . در پرده سخن گفتن ، نهان كردن .
[25] . ر . ك : همين جلد ، تفسير آيه 9 .
[26] . مضمون ، دربردارندگى.
[27] . مجمع البحرين : ج 5 ، ص 152 ، ماده « حمق ».
[28] . كافى : ج1 ، ص11 ، ح3 و المحاسن : ج 1 ، ص 195 ، ح 15 .
[29] . امالى طوسى : ص 532 ، ح 1162 . و وسائل الشيعة : ج 2 ، ص 102 ، ح 7 .
[30] . ر.ك : كافى : ج2 ، ص 2 ، ح 1 و ص 3 ، ح 2 و بحارالأنوار : ج 64 ، ص 78 ، ح 7 و ص 82 ، ح 8.
آیات 11 و 12
- بازدید: 1823