اشارات :: دی 1384، شماره 80
حمیده رضایی
گریخته از شامگاهان، تمام روز را کاویده است. از پشتِ پردههای آویخته آسمان، صدایی او را به سکوت و صبر فرامیخواند، راهیِ بیابانهای پیش رو، گذشته از برزخی که همه دوزخیان، با چشمهای بسته رو به حقیقت، به انگشتِ اتهام، او را نشانه رفتهاند.
شب در تمام کوچهها گذران و از خود فراتر رفته است؛ با دستهایی برآمده از نور.
دردی او را در خویش فرو میگیرد. کودکی او را دلداری میدهد؛ کودکی که غروبِ تلخِ پشتِ سر را به روزی روشن نوید داده است.
مریم! از کنارِ جویها و جاریها، نامت زمزمه رودهاست.
مریم! کودکت را به جان میفشری، هوایت بارانی، نگاهت آفتابی و گلویت سخت گداخته است. جبروت، روبهرویت رنگ دیگری گرفته است.
مسیح آمده است و نویدِ آمدنش را چه زود، چه شیرین چه یکباره به قدرت پروردگار، دریاختههایت حس کردی!
مسیح آمده است و تو را به روزه سکوت میخواند تا خود، گواه آسمانی بودن خویش باشد.
مسیح آمده است و تمام صلیبهای جهان، روبهروی نگاه زلالش قیام کردهاند.
مریم! دریچههای محبت مادرانه در دلت گشوده شده است تا میلاد فرخنده کودکت را با آغوشی گشوده جشن بگیری.
تمام چراغهای آسمان، برای تو روشن است. تنفس، زیر خنکای بال ملائک، جانِ تازهای در تو دمیده است. کودکت را چه سخت در آغوش گرفتهای! تو را قربانیِ طغیان و ناسپاسیِ خویش میخواهند مردمِ تاریکِ شهر.
مسیح آمده است و بهاری آویخته بر شانههایت.
مسیح آمده است و تو را در قدرت و شکوهِ دیرین سال خداوند، غوطهور کرده است.
مسیح آمده است و پیراهن از غبار خستگی راه تکاندهای و پشت سر گذاشتهای تنهایی غلیظ شب را. نگاهت برای شکر، کرانههای آسمان را میکاود.
بر شاخههای بلند ابدیت، نام کودکت شکوفه داده است. دیگر صدای پای شبانگاه را نمیشنوی. روز در آغوشِ تو آرام گرفته است ـ معجزهای این چنین ـ.
زانوانت را یارای عبور از این همه نور نیست. روبهروی خداوند، زانو زدهای سر بر خاک. شاکر، میلاد کودکت را.
متن ادبی «مسیح آمده است»
- بازدید: 2873