اشارات :: دی 1385، شماره 92
حسین امیری
اول، عشق بود و عشق، از آن خدا بود و عشق، خدا بود و خدا، واژه نبود.
اول، عشق بود و عشق، نور بود و نور، خدا بود و خدا فقط خدا بود.
یکی نبود و هیچکس نبود و خواست که باشیم و جان باشد و زکریا باشد و مریم باشد؛ ولی دنیا بیتو رنگی نداشت. کنیسهها بوی ریا میداد. دوباره بتها قد برافرشته بودند؛ بتهایی به رنگ نخوت و نژادپرستی. عشق بود، زکریا بود، مریم علیهاالسلام بود و تو نبودی؛ تو نبودی و معصوم دختری حامل پیام عشق شد و تو عشق بودی.
تو هستی و میآیی
پیام خدا کودکی شد که بوی واژهای ناب میداد. تهمتها پشیمانی شد و طعنهها خاموشی... خدا بود و عشق بود و تو بودی که باید از عشق میگفتی. تو، واژهای ناب را هدیه آورده بودی. واژه ابراهیم شد و تبر برداشت و بتهای تازه تراشیده را شکست، واژه موسی شد و ید بیضا کرد و «فرعونِ» «بنیاسرائیل را» رسوا کرد. واژه، پیام مسیح شد؛ پیامبر آزادگی و مهربانی.
حالا خدا هست، عشق هست و تو هستی؛ نه بر بالای صلیب که بر بالای سماوات. تو هستی؛ زنده و موعود. تو میآیی؛ برای رهایی انسان میآیی در رکاب واپسین حجت خداوند بر زمین.
متن ادبی «تو، عشق بودی»
- بازدید: 1868