اشارات :: دی 1385، شماره 92
میثم امانی
سلام بر تو در روز زاده شدنات، در روزی که زمین را بدرود گفتی و در روزی که دوباره برانگیخته خواهی شد!»
سلام بر تو که پیام تو، «سلام» و کلام تو «سلام» بود!
سلام بر تو که مادرت سخن نگفت تا ناباوران بدچشم، صدای حقیقت اعجاز را از لابهلای کلمات تو بشنوند!
مادرت سخن نگفت تا تو سخن بگویی، تا ملکوتِ رحمت از حنجره معصومیت تو شنیده شود.
مادرت سخن نگفت تا تو از رازهای قدسی، پرده بگشایی.
برکت زمین
سطر به سطر امید را پیموده و حرف به حرف انتظار را معنا بخشیدهای. با تو، برکت به زمین بازگشته است. بوی تو از کوچه باغها میگذرد؛ انگاری که ذرههای خاک را مست کرده است! نام تو، وقت و بیوقت هرگاه به میان آمده است، شاخههای بالا بلند، سر خم کردهاند و پلکهای ستارگان پریده است.
فقط خدا میداند...
فقط خدا میداند که خرابههای شهر و ویرانههای متروک، چقدر به دستهای کیمیاگرت محتاجاند.
خدا میداند که سفرههای خالی و دستهای خاکی، چقدر به محبتهای پیامبرانهات محتاجاند. خدا میداند که دلهای ساییده شده و لبهای تَرَک تَرَک، چقدر در حسرت کیسههای مهربانیات سوختهاند. چقدر جادههای بیعبور، دوزانو نشستهاند تا بیایی.
فریاد کبوتر صلح
سلام بر تو که دم مسیحاییات، کالبد زمین را جان خواهد بخشید! تو روحی تازه خواهی دمید؛ در جنازههای بیرمق عشق و معنویت، در مجسمههای بیجان انسانیت، در سلولهای مرده خاک که دیری است نمایشخانه شیاطین شده است!
تو کبوترهای صلح را پرواز خواهی داد، پرچمهای سفید را بالا خواهی بُرد، نغمههای راستی را بلند و اسبهای نجیب را نَعل خواهی کرد.
متن ادبی «مادرت سخن نگفت تا...»
- بازدید: 2016