اول : از جهت معجزه ادبى ، يا فصاحت و بلاغت(1) :
چون مردم از حيث معارف و معلومات و رشته هاى ترقى و تعالى در ازمنه مختلفه متفاوتند ، لذا حكمت الهى مقتضى بوده كه در هر دوره و زمان معجزه پيغمبرانش را نظير همان رشته اى كه مردم در آن مهارت دارند قرار دهد ، تا حجت بر آن ها تمام تر باشد ، چنانچه در زمان حضرت موسى كه فنّ سحر رواج كامل داشت و اهل فن ، سحر را از غير سحر به خوبى تمييز مى دادند معجزه آن حضرت را عصا قرار داد تا خبره فن از اتيان به مثل آن عاجز شده ، اقرار به معجزه بودن آن كنند و بر سايرين حجت تمام شود .
و همچنين در زمان حضرت عيسى كه علم طب رونق به سزايى داشت ، معجزه حضرت عيسى را ، مرده زنده كردن و كور و كر مادر زاد و ابرص را شفا دادن قرار داد ، كه بر اطبا و ديگران معلوم شود كه اين قسمت خارج از حدود طب بوده و خارق عادت و دليل بر صدق مدّعاى آن حضرت است و حجت بر آنان تمام باشد .
و امّا زمان بعثت حضرت ختمى مرتبت ، چون قسمت جزيرة العرب از هر گونه علم و كمال خالى بود ، نه بهره اى از معارف حِكْمى و نه سهمى از اخلاق انسانى و نه نصيبى از علوم و صنايع مادى داشتند ، لذا اگر معجزه اى از قبيل معجزه موسى و عيسى(عليهما السلام) براى آن حضرت قرار داده مى شد ، عامّه مردم نمى توانستند تمييز دهند و توهّم سحر و صنايع غريبه و امثال اين ها درباره آن مى شد و بالاخره حجت كاملا بر آنان تمام نبود، و تنها چيزى كه عرب جاهليّت در آن مهارت به سزا و يد طولايى داشت فنّ فصاحت و بلاغت و ادب عربى بود كه در آن به اوج ترقّى و تعالى و سر حدّ كمال و عظمت رسيده بودند و به اندازه اى اهميت داشت كه در مواسم حج و مواقع ديگر ، مجالس و محافلى تشكيل داده و شعراى بزرگ و خطباى سترگ در آن ها شركت كرده و اشعارى را كه گفته بودند انشاد نموده و با يكديگر مقايسه و بر يكديگر مفاخره و مباهات مى كردند ، و هر قصيده اى كه افصح و ابلغ بوده انتخاب نموده بر كعبه مى آويختند ، تا در موسم حج ، قبايل مختلف عرب آن را مشاهده نموده ، موجب بلند نامى و شهرت و عظمت آن ها گردد . در چنين عصرى حكمت اقتضا كرد كه خداوند معجزه پيغمبر خاتم(صلى الله عليه وآله) را از قبيل همين قرار دهد ، تا بفهمند كه اين طرز كلام از قدرت بشر خارج بوده ، تصديق به رسالت حضرتش نموده راه عذرى براى آنان باز نباشد . و در خود قرآن مكرّر در مقام تحدّى(2) برآمده و با صداى رسا به همگان اعلان نموده ، كه اگر شك دارند كه اين كلام خداست كه بر پيغمبرش نازل شده مانند آن را بياورند .
و نخست معارضه(3) به مثل فرموده : (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً)(4) .
و سپس تنزّل نموده و به آوردن ده سوره مثل قرآن اكتفا فرموده : (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيات)(5) .
و باز هم تنزّل نموده و به آوردن يك سوره مثل قرآن دعوت كرده ، مى فرمايد : (وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ)(6) .
و اين نداى قرآن از زمان بعثت حضرت تا اين زمان به گوش همه جهانيان و دشمنان اسلام ، از يهود و نصارا و عرب و غير آن ها رسيده و در ميان آن ها فصحا و بُلغاى(7) بسيار بوده و اگر مى توانستند يك سوره اى مثل قرآن بياورند ، اين قدر خود را به زحمت جنگ و خونريزى نيانداخته و هر روز انواع مكر و حيله و سياست بازى بر ضدّ اسلام و مسلمين ـ چه در صدر اول اسلام از ناحيه مشركين قريش و يهود و چه بعد از آن از طرف نصارا و غير آن ها ـ نمى نمودند . و اگر آورده بودند ، مانند آتش در مناره و خورشيد در وسط روز ظاهر و هويدا بوده و در همه روزنامه ها و مجلات و راديوها به رخ مسلمين مى كشيدند .
بنابراين هر عاقلى اگر چه از علم فصاحت و بلاغت ، بلكه از لغت عرب بهره اى نداشته باشد اين معنى را كاملاً مى فهمد كه اگر قرآن ، كلام خدا و ما فوق قدرت بشر نبود ، با اهتمامى كه در اين باره داشتند مانند آن را آورده بودند و اينكه نتوانسته مثل آن را بياورند معجزه بودن قرآن و بالنتيجه نبوّت پيغمبر اسلام را ثابت مى كند . و امّا كسى كه بهره اى از عربيت و علم فصاحت و بلاغت داشته و كلمات فصحا و بلغاى عرب را تتبّع نموده و آيات قرآن را با آن ها مقايسه كند ، فصاحت و بلاغت ، روانى و سلاست ، شيرينى و ملاحت قرآن به خوبى براى وى ظاهر مى شود و درمى يابد كه هيچ كلامى از فصيح ترين شعرا و خطباى عرب حتّى كلمات ديگر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از مواعظ و خطب و كلمات قصار و همچنين خطب نهج البلاغه و كلمات ساير ائمّه اطهار (صلوات الله عليهم أجمعين)(8) ـ با اينكه در كمال فصاحت و بلاغت بوده ، به حدّى كه درباره خطب نهج البلاغه گفته شده : «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق»(9) ـ در مقابل قرآن عرض اندام نمى تواند بكند و اگر جمله اى از قرآن در ميان صدها جمله از كلمات ديگران قرار گيرد ، مانند بدر [= ماه تمام] در ميان ستارگان مى درخشد ، و اين حقيقتى است راجع به مجموع الفاظ و معانى قرآن ، به طورى كه اگر اين معانى را در قالب الفاظ ديگر بريزند و يا تحريف و تبديلى در كلمات آن بدهند ، سلاست و حلاوت خود را از دست مى دهد ، مثل اينكه قرآن را به زبان هاى ديگر ترجمه و يا كلمات آن را به كلمات مرادف و جمله هاى آن را به جمله هاى مشابه تبديل نمايند ; و يا جاى بعض كلمات را عوض كنند ; مثلاً صفاتى را كه براى خدا در آخر آيات ذكر مى شوند جا به جا سازند : «عزيز حكيم» را به جاى «حميد مجيد» و «غفور رحيم» را مكان «سميع بصير» بگذارند و نحو اين ها ، زيرا هر كدام مناسب و مرتبط با مطلبى است كه در ضمن آيه بيان مى شود ، در صورتى كه جا به جا شود نسبت به مطلب آيه نامربوط مى گردد و اين خود دليل واضحى است بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است .
در خطاب هايى كه به حضرت ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله) در قرآن مى شود حضرتش را به صفاتى مخاطب قرار مى دهد كه مناسب مأموريّت اوست ، آنجا كه مأمور به تبليغ است (يَا أيّها الرسول)(10) گفته مى شود ، آنجا كه مأمور به تقوا و تربيت ازواج است (يَا أيّها النبىّ)(11) خطاب مى شود ، در جاى ديگر (يَا أيّها المزّمّل)(12) و در جاى ديگر (يَا أيّها المدّثّر)(13) و همچنين در هر جايى مناسب آن مقام به حضرتش خطاب مى گردد ، در تشبيهات و تمثيلات قرآن به اندازه اى رعايت مناسبت بين «مشبّه و مشبّه به» و «ممثّل و ممثّل به» شده كه هر بيننده اى را متعجّب مى سازد .
در يك جا بلعم باعورا(14) و هر كه منع و زجر الهى و ترك آن و دريافتن آيات الهى و جدا شدن از آن ها به حال او يكسان بوده و در هر صورت دنبال هواى نفس برود به سگ مثل زده است ، كه اگر بر او حمله كنى زبان از دهان بيرون مى كند و اگر او را رها كنى باز چنين كند : (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ)(15) .و در جاى ديگر يهود را كه كتاب الهى را فرا گرفته و به آن عمل نكردند به خرى كه بر آن ، كتاب ها بار كرده باشند تشبيه نموده ، مى فرمايد : (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً)(16) .
و در جايى مثل كسانى كه غير خدا را ولىّ خود قرار مى دهند به عنكبوت زده مى فرمايد : (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)(17) و غير اين ها از تمثيلات ديگر . و بالجمله ، هر قسمتى از قرآن را كه بررسى كند ، عجايب و غرايبى از فصاحت و بلاغت درك مى كند كه به اصطلاح اهل فن «يدرك و لا يوصف»(18) ، ادراك مى شود ولى نمى توان توصيف نمود(19) .
______________________________________________________
[1] . فصاحت و بلاغت ، عبارت است از : سلاست كلام و ارتباط معانى با يكديگر و حسن تنظيم كلمات و حروف و موافقت كلام با فطرت و نداشتن تكلّف در افاده مقاصد و به آسانى وارد شدن معانى در خاطر و استعمال كردن الفاظى كه شايسته افاده معانى مقصوده باشد ( مؤلف ) .
[2] . فراخواندن به مبارزه .
[3] . عرضه و پيشنهاد .
[4] . بگو : اگر آدميان و طايفه جن جمع شوند براى اينكه مانند اين قرآن را بياورند نتوانند ، اگر چه بعضى از آنان پشتيبان بعض ديگر باشند . سوره اسراء : آيه 88 .
[5] . يا مى گويند كه پيغمبر اين قرآن را افترا بسته به خدا ، از جانب خدا نيست . بگو اگر چنين است ، پس بياوريد شما به ده سوره مثل قرآن كه افترا بسته شده . سوره هود : آيه 13 .
[6] . اگر در آنچه بر بنده خودمان فرستاده ايم شك داريد ، سوره اى مثل آن بياوريد و گواهان خود را به جز خدا بخوانيد اگر راستگو هستيد ، پس اگر مانند قرآن را نياورديد و هرگز نخواهيد آورد ، پس بپرهيزيد از آتشى كه گيرانه ( = هيزم ، سوخت ) آن مردم و سنگ است و براى كافران آماده شده . سوره بقره : آيه 23 ـ 24 .
[7] . بليغ : سخنور ، سخن پرداز (جمع آن بلغاء است) .
[8] ـ ر . ك : ادب الشريعة الاسلامية ، از دستآوردهاى علمى مؤسسه جهانى سبطين (عليهما السلام) .
[9] . برتر از سخنِ مخلوق وپايين از سخنِ خالق است .
[10] . اى پيامبر .
[11] . اى پيامبر .
[12] . اى جامه به خويشتن فرو پيچيده .
[13] . اى كشيده رداى شب بر سر .
[14] ـ بلعم بن باعورا ; يكى از افراد عابد بنى اسرائيل بوده كه داراى اسم اعظم و مستجاب الدعوه بود . هر دعايى مى كرد مستجاب مى شد ، ولى به علت پيروى از هواى نفس خود و سوء استفاده از مقام و منزلت خويش گمراه شد و داستان وى در آيات 175 و 176 سوره اعراف آمده است .
[15] . پس مَثَل او مانند مَثَل سگ است ، اگر بر او حمله كنى پارس مى كند ، يا اگر رهايش سازى (بازهم) پارس مى كند . سوره اعراف : آيه 176 .
[16] . مَثَل كسانى كه (عمل به) تورات بر آنان بار شد (وبدان مكلّف گرديدند) ، آنگاه آن را به كار نبستند ، همچون مَثَلِ خرى است كه كتاب هايى را بر پشت مى كشد . سوره جمعه : آيه 5 .
[17] . داستان كسانى كه غير از خدا دوستانى اختيار كردند ، همچون داستان عنكبوت است كه (با آبِ دهانِ خود) خانه اى براى خويش ساخته ، ودر حقيقت ، اگر مى دانستند ، سست ترين خانه ها همان خانه عنكبوت است . سوره عنكبوت : آيه 41 .
[18] . درك مى شود اما توصيف نمى گردد .
[19] . موقعى فكر مى كردم ، كه چرا خداوند در قصص موسى و هارون ، فرعون و هامان و قارون را اسم مى برد و در قصص ابراهيم و هود و صالح مثل نمرود و شداد و غيره را اسم نمى برد؟ سپس برخورد نمودم به اينكه فصاحتى كه در اسم آن ها هست در اين اسما نيست و شايد تسميه اين ها از اين جهت باشد ( مؤلف ) .
اول : از جهت معجزه ادبى ، يا فصاحت و بلاغت
- بازدید: 1626