1. از بارزترين ويژگی هاى سبك مؤلف در تفسير اطيب البيان ، پايبندى چشمگير او به دلالت هاى لفظى آيات قرآنى است ، و پيوسته از تأويل هايى كه فاقدِ نصِ مقدس وروايت مستند باشد مى پرهيزد ، و ذوقيات و مطالبِ من عندى و من درآوردى را در تفسير خويش راه نمى دهد . مفسر ، چنانكه در تفسير خويش آشكارا نمايانده است ، از تسلط و توانمندى بالايى در گونه هاى ادبيات عرب برخوردار است ، و بر تمامى علوم اسلامى در حد اجتهاد چيرگى دارد ، اما ، همان گونه كه خود او نيز در مقدمه تفسير خويش گفته است ، در صورت فقدان اخبار وارده معصومين (عليهم السلام) آياتِ ظاهرِالدلاله را به همان دلالت ظاهرى و برآيندِ لفظى شان حمل مى كند ،و در مواردى كه به خبر معتبر و مستندى برخورد نمايد ، آن را در مسيرِ تفسير و تأويل آيه تشريح مى كند ، و هرگاه خبر معتبرى نيافت ، فروتنانه آن را به اهلش مى گذارد و مى گذرد .
2 . در جاهايى كه نظر ساير مفسران را نقل مى كند ، غالباً پس از سنجش گرى و نقد ، نظر خود را بيان مى كند ، كه در اين حال نيز اگر روايتى فرادست داشته باشد ، آن را بر هر نظر ديگرى ترجيح مى دهد واگر نه ، برآيند ظاهرى آيات را ملاك قرار مى دهد .
3 . به مباحث كلامى و اعتقادى ، با توانايىِ تمام ، وارد مى شود و به خوبى بحث مى كند . در مباحث كلامى شيوه خود را بر پايه تفسير آيات قرآنى با كمك آيات همسوى و هم معنا و نگريستن به گستره معنايى آيات ، و نيز بهره بردارى از گنجينه حديثى شيعى ، استوار ساخته ، و در اين كار موفق شده است . مثلاً در ذيل آيه 164 سوره بقره : إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ . . . بحث را در چهار محور مطرح مى كند : 1. مسلك عرفا . 2. مسلك حكما وفلاسفه . 3. مسلك متكلمين . 4. روش مستفاد از آيات شريفه (=تفسير قرآن به قرآن) واخبار ائمه اطهار . وى در ادامه دلايلى بر ارجحيت مسلك چهارم بيان مى كند و در اين بستر بحث را مى گستراند . همچنين در ذيل آيه 218 همان سوره ، . . . يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللهِ . . . . و در تمامى جاهايى كه بحث اعتقادى ضرورى مى نمايد ، اين شيوه را دنبال كرده است ، به گونه اى كه وجه غالبِ تفسير وى همين شيوه است .
4 . «اين كتاب به روش تفسيرى قرآن به قرآن ، به صورت گسترده و كامل ، نه تنها در عرصه الفاظِ هم ريشه ، توجه ويژه اى دارد . مثلاً در ذيل فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ [واز زنان جدايى گزينيد] (بقره ، 222) مى فرمايند : «ومراد از اعتزال در آيه شريفه كناره گيرى از جماع است و چون دأب قرآن اين است كه در اين گونه موارد تصريح به مجامعت نمى كند ، لذا از آن با كنايات تعبير مى نمايد ، چنان چه در آيه شريفه «فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً»(40) ، از آن به «تغشى» تعبير نموده ، ودر آيه شريفه «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهَا»(41) ودر آيه شريفه «او لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ» به «مس» و «لمس» تعبير فرموده است . . .» .
مؤلف در اين شيوه تفسيرى بسيار چيره وتوانا رخ مى نمايد . اين توانايى زمانى آشكارتر مى شود كه از روش تطبيق ساير تفاسير و مطالعه همزمان آن ها استفاده كنيم . ابزار عمده وى در اين شيوه ، حافظه منظم ، و دايره گسترده واژگانى و حضور ذهن ، و صد البته مدد الهى مى باشد ، چنان كه گاه خواننده را شگفت زده مى سازد .
5 . مؤلف در تفسير خويش از گرويدن به گرايش خاص ، حتى از گرويدن به كلام يا فقه ، كه رشته هاى تخصصى اوست ، به گونه اى كه شيوه و روش غالب تفسير وى باشد ، پرهيز كرده ، و كوشيده است كه تفسيرى عام و ژرف ، براى استفاده عموم مردم و خواص به دست دهد و از تخصصى كردن تفسير خويش در رشته خاصى پرهيز كرده است . آنجا كه سخن از حكمت وفلسفه مى كند ، خواننده وى را توانا مى يابد ، وهرگاه از ادبيات و نحو و صرف سخن مى گويد ، چنان مى نمايد كه تخصص عمده اش همين دانش است ، و هرگاه از روايات و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) قلم مى زند ، وى را محدثى برخوردار از حافظه اى شگفت مى يابيم . در مباحث فقهى تبحرش چنان است كه حتى فقه ساير مذاهب وحتى اديان ديگر را در پيش روى خواننده مى گستراند ، وهرگاه قلم را در وادى اخلاق وتهذيب نفس مى چرخاند ، به زاويه نشينيانى مى ماند كه تمام عمر خويش را به تهذيب جان و خواندن مباحث و روايات در اين باره گذرانده است . بارى ، اين جز توفيق الهى وعنايت اهل بيت (عليهم السلام) چيز ديگرى مى تواند باشد؟
6 . مؤلف در تفسير خويش هرگز به اختلاف قرائات اعتقادى نداشته و بر پايه اين روايت كه قرآن را آن گونه كه مردم مى خوانند بخوانيد ، تفاوت و شذوذ قرائتها را رد مى كند . در لغت واشتقاق ، چنان كه پيش تر گفته ايم ، كمابيش مى پردازد ، اما در آن متمحض نمى شود ، بلكه به قدر ضرورت از آن بهره مى گيرد ، و آنجا كه بحث و مقام اقتضا مى كند وارد اين بحث مى شود . قصه هاى قرآنى را نه آن گونه كه اسرائيليات و تطبيق كتب مقدسه را در تفسير خود جاى دهد ، مورد توجه ونظر خود دارد ، و بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) و از باب عبرت انگيزى به تفصيلى نه ملالت بار ، روى مى آورد. از طرفى چون مخاطب خود را عامه مردم مى داند ، از امثال و تمثيلها وحكايات و گاه رويدادهاى تاريخى بهره مى گيرد .
7 . مؤلف آشكارا در سراسر كتاب شديداً ارزش داورى و جانبدارى از مذهب تشيع جعفرى را به كار مى برد و در رازگشايى از آيات قرآنى به صراحت اعلام مى دارد كه بر اساس آيين و مذهبم و به فرموده امامانم عمل مى كنم ، و گزينه درست همين است ولاغير . جزم انديشىِ بهنجار و مثبت ، يا به تعبير درست تر ، اعتقاد كامل به دانسته ها و گفته هاى خويش ، وبرتافتن از هر آنچه «غير» وناهمسوى مى باشد از شاخصها و ويژگيهاى اين تفسير است . راستى چرا چنين نباشد در حالى كه مولايش فرمانش فرموده كه اين كتاب را بنگارد ، ودر مسير كار مُهر تأييد را بر شيوه اش نهاده است؟
مؤلف از آغاز تا انجام كتاب خويش ، با ارزش داورى و «دفاع از حريم تشيع» قلم زده وهر آنچه با انديشه ها و باورهايش تضاد ومخالفتى دارد ، در افتاده يا از آوردن آن روى برتافته است .شايد زبان حال چنين مفسر شيدايى آن باشد كه : چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم ; و بر لوح ضميرش جز الف قامت يار نقش ديگرى وجود ندارد .
با اين همه در استدلالهاى علمى واحتجاج ، بر پايه منطقِ ارسطويى و بر اساس داده هاى عقلى پيش مى رود . در نقل قولهايش از ائمه معصومين (عليهم السلام) ، آن نقل قولها را ، غالباً از مقدمات منطقى واز داده هاى ضرورى براى رسيدن به سخن مختار و گزينه بهين به كار مى برد .به تعبير ديگر در استدلالهاى خود ، چه استدلالهاى عقلى و چه نقلى ، هرگز خشكسرى و خردستيزى و مخالفت با منطق و عقل سليم يافت نمى شود ، و اگر هم گاه مؤلف سخنى به جزم اعلام مى كند ، عقبه و پشتوانه سخنش سخت استوار است . مثلاً پس از نقل اقوال متفاوت و گاه متضاد اعلام مى كند كه به نظر ما شب قدر ، شب بيست و سوم است ، يا در جهان نه جبر مطلق حاكم است نه اختيار ، و تفويض بى نظام وعنان گسيخته ، بلكه امرى است ميان آن دو ; ياشفاعت بى هيچ ترديد در روز قيامت وجود دارد و . . . الخ .
8 . مؤلف تفسير خود را بر اساس مأثور رواياتى كه از اهل بيت (عليهم السلام)رسيده ، استوار ساخته است . به جرأت تمام مى تواند گفت كه نوعى تفسير روايى است ، با اين تفاوت كه مؤلف در كنار نقل روايات شيوه اى «سنجشگرانه» و انتقادى داشته ، و اقوال و آراى مختلفِ مربوط به مقام بحث را ذكر مى كند ، اما فصل الخطاب سخنِ او روايت است . معناى اين سخن آن است كه هر جا وذيل هر آيه ومفهومى قرآنى ، اگر خبر و روايتى نقل شده باشد ، مفاد آن روايت نظر مؤلف وگزينه بهين خواهد بود ، و هر جا كه روايت و خبرى وجود نداشته باشد ، در آن صورت مفهوم ومعناى آيه وجانِ بحث را برجسته مى كند تا آن را با روايات تطبيق مى دهد ، و نظر اهل بيت (عليهم السلام) را پيش مى كشد و به دست مى دهد ، و اگر پس از آن نيز براى جانِ بحث و مفهوم آيه تطبيقى روايى نيافت ، در آن صورت از «بينش حديثى» و دانايى خود ، كه از احاديث و روايات دينى فربه و شفاف شده است ، بهره مى گيرد و ديدگاه خود را اعلام مى دارد . مع ذلك هرگز قلم به تأويل هاى من عندى و من درآوردى نمى چرخاند و سرِ خود چيزى نمى گويد ; درست به سان دانش آموزى كه درس خود را به خوبى آموخته و با دانايى آن را به استاد خود پس مى دهد ، و در برابر پرسشهايى كه استاد پيش از آن به وى چيزى نگفته است ، سكوت مى كند ; يعنى رفتارى تعبّدى ومسئولانه ، نه فريفته دانسته هاى خويش و نه او را هراسى است از گفتن : ندانم . از زاويه اى ديگر اين شيوه را بايستى با اخلاق علمى مؤلف گره زد و در اين محور آن را به كاوش گرفت كه تمام تلاش هايش از باب وظيفه دينى است ، نه طرحِ منيّت خويش وچيزى يا چيزهايى ديگر .
مؤلف معمولاً نظر خود را با تعابيرى چون : «تحقيق اين است كه . . .» مطرح مى كند ، وآن را از اقوال و آراى ديگران جدا مى سازد .
با تمامى تلاشى كه در باب روايات اهل بيت (عليهم السلام) انجام مى دهد ، از روايات ضعيف و فاقد سند پرهيز مى كند : «اخبار زيادى از خواص القرآن از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واز حضرت باقر(عليه السلام) نقل كرده اند ، صرف نظر كرده ايم چون سند نداشت» [ ج12 ، ص104 چاپ دوم] وهمواره تأكيد مى كند كه بايد تفسير را بر اساس روايات دينى انجام داد : «در تفسير قرآن بايد به فرمايشات پيغمبر و مبيّنان قرآن (كه طبق حديث ثقلين واحاديث قطعى ديگر عترت پيغمبر ، يعنى ائمه اثناعشر مى باشند) مراجعه كرد» .
ودر اختلافات علمى همواره نظر معصومين (عليهم السلام) را بر مى گزيند . [نك :12 ، 48 ;13 ، 167 ;11 ، 194 ; وبسيارى جاهاى ديگر] . وى در تفسير خود نيم نگاهى به روايات اهل سنت داشته و به اقتضاى بحث وضرورتِ مقام از منابع آن ها ، به ويژه صحاح سته استناد مى كرد ، اما هرگز آبشخور فكرى ومبناى تفسير وى قرار نگرفته اند [محض نمونه نك : ج1 ، ص307 چاپ تهران] .
سر انجامِ سخن آن است كه اطيب البيان في تفسير القرآن ، تفسيرى است شيعى ، مفيد ، ژرف ، همه كس فهم ، روايى انتقادى ، علمى ومورد اعتماد است كه آغاز آن به فرمان حضرت حجت (عج) بوده و ادامه اش به تأييد آن حضرت رسيده است . در روزگارى كه يافتن منبعى فكرى و تفسيرى براى فهم معانى قرآنى ، دشوار مى نمايد ، اين تفسير ، نعمتى است گران .
اين تفسير با هدف ارشاد عمومى نگارش يافته و تا حدودى در اين هدف موفق بوده است ; آنچه مايه اندكى درنگ ودريغ است زبان و نثر نسبتاً كهن و دور از « زبان معيار » است ; نثر اين تفسير نه چنان كهن ودشوار است كه فهم آن دشوار شود ونه چنان روان كه حتى كم سوادان را نيز به كار آيد . نكته ديگر ذكر نكردن منابع بسيارى از روايات و ترجمه نكردن برخى آيات است ، كه در بخش «سخن مؤسسه» در اين باره به اقتضا سخن گفته خواهد شد .
___________________
40. سوره اعراف : آيه 189 .
41. سوره بقره : آيه 238 .
سبك تفسيرى اطيب البيان
- بازدید: 5229