گفته بودن به خدا به قدری معصومه دلت
که تُو هر جای حرم انگاری معلومه دلت
گفته بودن که باید پیش تو دلخسته اومد
مث مرغای غریبِ بال و پر بسته اومد
گفته بودن که بیام درد دلامو رو کنم
فقط از تو طلب عزّت و آبرو کنم
این منم مسافری از کوچه های سوت و کور
کولهبارم پُره از رودخونههای بیعبور
اومدم که عصمتت شامل حال من بشه
اومدم که اسمت آویز خیال من بشه
اومدم که با نگات روحمو دلداری بدی
مرهمی همیشگی به زخمای کاری بکن
میگن اسمت مث بارون دلارو تر میکنه
میگن عصمت تو دلها رو کبوتر می کنه
اگه فرصتی کنی و منو قابل بدونی
دست مهربونتو مهمون این دل بدونی
با خیال تو پریشونی مو بیرون میکنم
دلمو به یاد خوبیهات چراغون می کنم
دستای خالی من منتظر جوابته
دل من منتظر بارش بی حسابته
قَسَمِت می خوام بدم به غربت برادرت
به تبرّک قشنگ تربت برادرت
قَسَمِت میخوام بدم به زائری حرمت
به بزرگی و صداقتت، به مِهر و کرمت
قسمت میدم به عزّتت که دستمو بگیر
قسمت میدم که دست دل خسته مو بگیر
ناصر حامدی
اشارات :: آبان 1387، شماره 114