عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم یکی از خلفای اموی است که نسبت به سایر حاکمان این سلسله از وجهه نسبتا بهتری برخوردار است. تولد او به سال61 [1] یا 62 [2] هجری بوده است. مادر عمر، امعاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب بوده است.[3] عمر بن عبدالعزیز از سال 99 تا 101هجری خلافت کرد.
عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. منابع به زندگی او در مدینه اشاره دارند. در سال 85 هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او در آورد[4] و او را استاندار منطقه «خناصره»،[5] نمود.[6] پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت.[7] در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.[8] عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.[9] حجاج در نامهای که به ولید نوشت متذکر شد که «بیدینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه میبرند(و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر میبرند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.[10] یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) بود.[11] در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونهای که حجرههای همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود.[12]
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.[13] در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.[14] همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
آغاز خلافت
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[15] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر میرسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفهای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.[16] احتمالا با توجه به این که بخش عمدهای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشتهاند،[17] به نظر میرسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از قرآن هیچ کتابی و بعد از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.[18] از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آن گاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمىدانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمىداند بپرسد.[19]
برخورد شایسته با علویان
عمر بن عبدالعزیز که تلاش میکرد با همه گروهها و دسته بندیها برخورد شایستهای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت علی(علیه السلام) را لعن کند.[20] پیش از این حضرت علی(علیه السلام) بر روی منابر لعن میشد و این رسم ناپسند و نفرت انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بو د.[21] عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به على(علیه السلام) این گونه نقل میکند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزى درباره من (و لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کى و از کجا دانستى که خداوند بر اهل بدر و بر یارانى که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آنها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مىکنى؟). خداوند از آنها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیدهام (درباره غضب خدا نسبت به آنها). گفت: آنچه از تو درباره على(علیه السلام) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت میخواهم. من هم از آن روز لعن علی(علیه السلام) را ترک کردم. پدرم هم خطبه میخواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشانگویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على(علیه السلام) مىرسیدى، سخن تو پریشان میگردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کردهاند اگر آنچه را که ما از (فضایل) على(علیه السلام) مىدانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على(علیه السلام) میگرویدند.[22]
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز خمس که به بنیهاشم تعلق داشت را به آنها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان فاطمه(سلام الله علیها) باز گرداند.[23]
برخورد شایسته با خوارج
عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایستهای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از خونریزی دست بردارند.[24] او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم هم نوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.[25] شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفت و گو نزد وی فرستاد.[26]
برخورد عادلانه با همه مردم
عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آنها را « مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.[27] و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.[28] او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که در گذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.[29] این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت پرداخت و خود را از همه آنها کنار کشید. و به نقلی همه آنها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد وقف راه خیر کرد.[30]
عمر در نامهای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیر مؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد، مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختى و ستم دیدهاند و عاملان بد، روشهاى زشتی میان آنها پدید آوردهاند. قوام دین عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین، ... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیارى را که خدا به من داده به تو دادهام. بىاطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنى. بنگر، از زن و فرزند هر که خواهد حج به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند و السلام.[31]»
رفع منع کتابت حدیث
از دیگر اقدامات عمر بن عبدالعزیز دستور لغو منع کتابت حدیث بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»[32] که به دستور عمر اجرا شده بود از نوشتن احادیث جلوگیری میشد. در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را مکتوب کنند.[33] از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و سنت گذشته و حدیثهایى را که «عمره»[34] نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.[35]
برداشتن خراج و جزیه
عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامهای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.[36]
علاوه براین عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آنها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا میشود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.[37]
او در نامهای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آنها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت میشود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.[38]
در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامهای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «... به درستی خداوند محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات.[39]»
اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز تمامی گروهها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاستهای او چندان راضی نبودند.[40]
در گذشت عمربن عبدالعزیز
برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آنکه خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند.[41] به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین[42] از دنیا رفت.[43]
طبری می نویسد:« مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه[44] اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند.[45]
منابع :
[1]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج 6، ص 19 .
[2]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ پنجم، ج 9، ص 3807 .
[3]. یعقوبى، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، چاپ ششم، ج 2، ص 261 .
[4]. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407، ج 9، ص 193.
[5]. خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج 2، ص 314 .
[6]. طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142.
[7]. ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807 .
[8]. طبری، پیشین، ج 9، ص 3814 .
[9]. همان، ج 9، ص 3868 .
[10]. طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102.
[11]. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608.
[12]. طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102.
[13]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114.
[14]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943 .
[15]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 25 و طبری، ج 9، ص 3948 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 123.
[16]. طبری می نویسد : او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951 .
[17]. دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3708.
[18]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60.
[19]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 62.
[20]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242.
[21]. امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180.
[22]. ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 242.
[23]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269.
[24]. دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380، ص 326 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، چاپ پنجم، ج 2، ص 193.
[25]. ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 255.
[26]. مسعودی، پیشین، ج 2، ص 193.
[27]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 31.
[28]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3768.
[29]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 32 .
[30]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 32و 35 و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، 1383، ص 232.
[31]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، 1417، چاپ اول، ج 8، ص 147 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3971 .
[32]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج 5، ص 59 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، 1413، ج 5، ص 552 .
[33]. بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دار الفکر، 1401، ج 1، ص 33.
[34]. دختر عبد الرحمان بن اسعد بن زرارة؛ عمره که بانویى دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا روایت کرده است. ابن سعد، پیشین، ج 8، ص 478.
[35]. ابن سعد، پیشین، ج 8، ص 478.
[36]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 8، ص 147 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3971 .
[37]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 81 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، چاپ اول، ص 99.
[38]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 81.
[39]. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 78 .
[40]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299.
[41]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299 .
[42]. از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225.
[43]. مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299.
[44]. شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507.
[45]. طبری، پیشین، ج 9، ص 3967.
منبع : پژوهشکده باقرالعلوم
نویسنده : يدالله حاجی زاده