هوا در لغت به معناى دوست داشتن و اشتهاست ، خواه چيز خوب و ستوده اى باشد يا ناستوده و مذموم . ولى عمده استعمال آن در خواستن چيزهاى مذموم است ; چون غالبا نفس به هوس رانى تمايل دارد و بنا بر مقتضاى طبيعتش اگر مهار عقل و شرع نباشد ، به شهوت ها گرايش دارد .
r خواهش های نفس در آيات و روايات
وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهَِ[1] ; وزنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند .
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايند :إنَّما سُمِّيَ الْهَوى لاَِنَّهُ يَهْوى بِصاحِبِه[2] ; به اين خاطر هواى نفس را « هوى » ناميده اند كه صاحب خود را گمراه مى كند .
r حکايت
1- آب ليموى شيراز
مرحوم شيخ عبد الحسين خوانسارى مى گويد : در كربلا عطار معروفى مريض شد و تمام اجناس دكان و منزل و اثاث منزل خود را براى معالجه خود فروخت ولى هيچ فايده اى نكرد و تمام پزشكان از او اظهار نااميدى كردند .
يك روز به عيادتش رفتم . بسيار بدحال بود و به پسرش مى گفت : « اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را براى خانه مصرف كنيد تا با خوب شدن يا مردن راحت شوم » .
به او گفتم : « اين چه حرفى است مى زنى » ؟! ديدم آهى كشيد و گفت : « من سرمايه زيادى داشتم و علت پول دار شدن من اين بود كه يك سال مرضى در كربلا شايع شد كه پزشكان درمان آن را منحصر به آبليموى شيراز دانستند . آب ليمو گران و كمياب شد . نفس شيطانى من ، مرا وسوسه كرد كه قدرى آب ليمو دارم ; چيز ديگرى به آن بيفزايم تا بوى آب ليمو از آن فهميده شود و آن را به قيمت آب ليموى خالص شيرازى بفروشم و با اين شيوه پول دار شوم .
همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادى از اين مال مغشوش به دست آوردم تا جايى كه در بين همكارانم به صاحب پولهاى هزار هزارى مشهور شدم . مدتى نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم و هر چه داشتم براى معالجه فروختم ولى فايده اى نكرد . فقط همين آخرين متاع مانده است كه گفتم اين را نيز بفروشند يا خوب مى شوم يا مى ميرم و از اين درد و مرض راحت مى شوم »[3] .
2- پرشى از دامچال شيطانى
روزى يكى از بازرگانان با ايمان در صحن مقدس امام حسين(عليه السلام)در حضور جمعى نشسته بود و گفت و گو مى كرد . در اين هنگام شخصى پيش آن ها آمد و خبرداد كه فلان تاجر از دنيا رفت . آن بازرگان تا اين سخن را شنيد ، به حاضران گفت : « آقايان گواه باشيد كه اين تاجرِ تازه گذشته ، فلان مبلغ از من طلبكار است » .
يكى از حاضران پرسيد : « اين سخن را چرا در اين مكان و اين زمان مى گويى » ؟
بازرگان گفت : « من مبلغى را از اين تاجرِ فوت شده ، قرض گرفتم و هيچ گونه سندى به او نداده ام و هيچ كس جز خودش اطّلاع نداشت . ترسيدم شيطان با وسوسه خود ، مرا گول بزند و اين مبلغ را به بهانه اينكه كسى اطلاع ندارد به ورثه او ندهم . شما را گواه گرفتم ، تا براى شيطان هيچ گونه فرصت و راهى براى نفوذ در من باقى نماند و توطئه شيطان را پيشاپيش خنثى كنم[4] .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] _ ص : 26 .
[2] _ بحار الانوار : ج64 ، ص374 .
[3] _ منتخب التواريخ : ص813 .
[4] _ الى حكم الاسلام : ص187 .