حنين ، موزه دوزي يعني کفش دوزي از هل حيره بوده است ،
مردي اعرابي خواست از او موزه اي بخرد، در بهاي آن چند بار حرف در ميانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابي با آن همه چانه زدن موزه را نخريد و حنين سخت در غضب شد و بر سر آن شد که اعرابي را نيز به خشم آورد. چون اعرابي رهسپار شد، حنين از سوي ديگر رفته يک لنگه کفش را بر سر راه وي انداخت ، و پيش رفته لنگه ديگر را نيز بر سر راه وي نهاد، و خود در کناري کمين کرده بنشست . چون اعرابي به لنگه نخستين برخورد کرد، گفت : اين لنگه کفش چه قدر شبيه به کفش حنين است ، اگر آن لنگه ديگر با اين بود مي گرفتمش ، چون پيش رفت و به لنگه ديگر رسيد پشيمان شد که لنگه پيشين را ترک گفته است ، از شتر فرود آمد و زانويش را ببست و براي گرفتن موزه اول برگشت ، حنين فرصت کرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.
چون اعرابي به خانه خود بازگشت ، کسانش پرسيدند: از سفرت چه آورده اي ؟
گفت : دو لنگه موزه حنين را آورده ام . پس اين داستان مثل شده است براي هر کس که از سفر خود نااميد بازگردد.(1)
منابع مقاله:
داستانهاي حکيمانه در آثار استاد حسن زاده آملي، هيئت تحريريه انتشارات نبوغ؛
پينوشت:
1- هزار و يک کلمه ، ص 436.
دانشنامه حوزه :: اخلاق :: لطايف اخلاقي :: آفت طمع