وقتى گل و گياه افسرده مى شود، يعنى رنگ و بو و طراوت و شادابى خود را از دست مىدهد، ديگر ثمر نمىدهد، و پيوسته رو به زردى و سستى مىرود تا خشك و نابود شود.
وقتى هم انسانى افسرده مىشود، يعنى نشاط زندگى، انگيزه تلاش، اميد به آينده، بالندگى و رشد فكرى و اجتماعى را از دست مىدهد، روز به روز منزوىتر مىشود. به همه بدبين مىگردد، از حضور در مجامع و محافل و ميهمانىها و مراسم طفره مىرود، دستش بهسوى هيچ تلاشى دراز نمىشود، خود را موجودى بىخاصيّت و زندگى را تلاشى عبث مىشمرد و در نهايت، دچار نوعى «مرگ تدريجى» مىگردد.
باور كنيم كه «افسردگى»، يك عارضه نامطلوب و ضعف روح و روان و فاصله گرفتن از فطرت سالم است، هيچ افتخار و امتياز نيست، پس «پُز دادن» هم ندارد و نشانه كلاس داشتن نيست!
آنچه گل و گياه را افسرده و پژمرده مىسازد، يا نرسيدن آب و نور و حرارت كافى است، يا نامناسب بودن خاك و محيط و بستر رشد و رويش است، و يا همجوارى با علفهاى هرزه و آفتهاى مانع رشد.
آنچه هم انسان را افسرده مىكند، يا خشك شدن چشمه عقل و خرد، يا جمود كانون عواطف، يا فاصله گرفتن از معرفتها و شناختهاى احياگر جان و دل، يا نداشتن توكل و اميد، و يا همنشينى با انسانهاى افسرده و دلمرده و فاقد انگيزه است.
آن «روحيه»، پيامد اين «ريشه» است و آن ويژگىها محصول اين حالات و عوارض فكرى، روحى و رفتارى است.
ريشهها
الف . همدمى با افسردگان
انسان، موجودى اثرپذير است. همان گونه كه انس و الفت و همنشينى با افراد شجاع و ترسو، بخشنده و بخيل، اميدوار و مأيوس، زرنگ و تنبل، در شجاعت و ترس و بخشندگى و بخل و اميد و يأس و زرنگى و تنبلى او اثر مىگذارد، همدمى با افسردهحالان هم، پژمردهحال و افسردهاش مىسازد. «افسرده دل، افسرده كند انجمنى را».
چرا در دوره جنگ و حالت جنگى، سرباز فرارى از ميدان را «محاكمه صحرايى» مىكنند و تنبيه و گاهى اعدام مىكنند؟ چون فرار يك نفر از جنگ، گاهى روحيه يك سپاه را خراب مىكند و آنان را هم دچار ترس و از دست دادن روحيّه مقاومت مىسازد. كسانى هم كه با افراد بىروحيه و افسرده، مأنوس و رفيق باشند و حشر و نشر داشته باشند، همان روحيات را پيدا مىكنند.
تا نيايد غم و نكاهد عمر***روى غمگين و روى مرده مبين
تا نگردد دل تو افسرده***چهره مردم فسرده مبين .
ب . بىكارى
كسى كه وقتش پر است و كار و مشغله دارد، حسّ «مفيد بودن» دارد؛ امّا آن كه كارى و اشتغالى ندارد، چه بازنشسته بىكار باشد، چه جوانى كه در پى كار و شغل مىگردد و نمىيابد، چه حتّى خانهدارى كه وقت خالى او، عامل افكار و توهّمات و خيالاتى مىشود كه به افسردگى مىانجامد، چنين كسى احساس مىكند كه وجودش بىثمر و بىخاصيّت است و عمرش به بطالت مىگذرد و زندگى كردنش بيهوده است و... نتيجه؟ احساس افسردگى!
كسى كه با احساس سرخوردگى از زندگى، چنين مىگويد:
ما كه بوديم؟ رود پرجوشى***پى دريا به جستجو رفته
ليك در كام ريگزارى خشك***نيمه ره، ناگهان فرو رفته .
ناچار اين احساس و نگاه به زندگى، افسردهاش مىسازد و انگيزه و اميد را از وى مىگيرد.
ج . فقدان اميد
كسى كه اميد و عشق به زندگى نداشته باشد و براى اين سؤال كه «براى چه زنده هستم و چرا زندگى مىكنم؟» پاسخى روشن و قانع كننده نداشته يا نيافته باشد، دچار افسردگى روحى خواهد شد.
بعضىها از طريق خواندن آثار برخى نويسندگان پوچگرا، به پوچى مىرسند و زندگى را بىمعنا و بىتفسير مىشناسند و مثلاً مىگويند:
هيچ نه انگيزهاى، كه هيچم، پوچم***هيچ نه انديشهاى، كه سنگم، چوبم
همسفرِ قصّههاى تلخ غريبم***رهگذر كوچههاى تنگ غروبم .
اگر اينان دچار افسردگى نشوند، جاى شگفتى است! نوميدى، كشندهترين سم براى يك انسان است. به تعبير حضرت على(ع): «نوميدى، صاحبش را مىكشد».(1) نيز اين كلام حكمتآميز از آن پيشوا: «تلخىها و گزشهاى نابودى، از آنِ كسى است كه ناكام و نااميد باشد».(2)
د . بىاعتقادى به معاد
كسى كه زندگى خود را ميان دو نيستى ببيند و پندارد كه «نبوده است» و «نيست خواهد شد»، و مرگ را پايان خط بداند و آن سوى ديوار مرگ، به حقيقتى باور نداشته باشد، از تحليل درست زندگى ناتوان خواهد شد و چون هر لحظه از عمرش را گامى بهسوى آن «عدم» مىبيند، رفته رفته، نشاط زندگى را از دست خواهد داد، مثل شمعى كه رو به خاموشى است و برفى كه در حال آب شدن و چشمهاى كه در حال خشك شدن است.
اين تصوّر كه: «من دارم تمام مىشوم و نيست مىگردم»، او را پيش از مرگ، مىكشد و مرگ او همان «افسردگى» است.
ه . ضربههاى روحى
حوادث، مصيبتها، فوت عزيزان و مرگ دوستان، شكست در عشق و درس و شغل و زندگى، احساس بىپناهى و نداشتن همزبان، همدم، همفكر، همراه، تكيهگاه، غمخوار، دوست و... ضربههاى روحىاى است كه گاهى نشاط و اميد زيستن را از افراد مىگيرد.
اگر حادثه ديدگان، به درك فلسفه بلايا نرسيده باشند و از فراز و نشيبهاى زندگى، تحليل منطقى و قابل قبولى نداشته باشند، در مقابل اين ضربهها از پا درمىآيند و مقاومت خود را از دست مىدهند.
و . كمبود محبّت
بعضىها دچار كمبود محبّت مىشوند، احساس مىكنند كه جايى در دل افراد ندارند و در خانواده و نزد فاميل و دوستان، از موقعيّت مناسب برخوردار نيستند. اين نيز ضربه روحى ديگرى است. شايد هم رفتار نسنجيده ديگران با فرد، عامل پيدايش اين حس شده باشد.
ز . غصّههاى بىجا
بعضى هم دچار اندوه و غصه براى چيزهايىاند كه يا ارزش غصّه خوردن ندارد، يا درباره آنها كارى از دست انسان برنمىآيد و اندوه و غصّه، راهگشا نيست. اين خودخورىها و حسرتها و اندوهها توانسوز است. به فرموده على(ع): «اندوه، روح و جان را درهم مىفشرد و طومار انبساط و نشاط را در هم مىپيچد».(3)
و در سخن ديگر فرموده است:
«غصّه، بدن را ذوب مىكند».(4)
اينها و نمونههايى از اين دست را مىتوان ريشههاى بروز افسردگى دانست. امّا درمان:
چارهها
اگر گفتهاند: «شناخت درد، نيمى از درمان است»، درست است. و اگر بگوييم: شناخت ريشهها نيمى از چارههاست نيز گزاف نگفتهايم. هرچند با شناختى كه از «ريشهها» به دست آمد، خود به خود، راه حل و درمان هم روشن مىشود، ليكن نگاهى گذرا به همان درمانها به صورت مشخص، مفيد است. از اين رو مىتوان بخشى از درمانهاى افسردگى را به صورت زير برشمرد:
1 . همنشينى و دوستى با انسانهاى با ايمان، با نشاط، اميدوار و با انگيزه.
2 . تقويت شناخت خود از «فلسفه حيات» و تحليل درست از زندگى.
3 . توكّل داشتن بر خدا و او را تكيهگاه خود در مشكلات و رنجها قرار دادن.
4 . قراردادن «معاد» در چشمانداز زندگى و باز كردن حسابى براى مرحله پس از مرگ و تقويت اين اعتقاد كه ميوه باغ زندگى را در نشأه آخرت بايد چيد و منزلگاه اصلى «سراى جاويد» است و هر نفس و هر گام، ما را به آن «هدف»، نزديكتر مىسازد.
5 . بهرهگيرى از دعا، توسّل، نيايش و تقويت رابطه معنوى با خدا و عبادت كردن و حضور بيشتر در مسجدها و محافل دينى و مجالس با حال اخلاقى و مذهبى.
6 . خدا را راهگشا در نهايت همه بنبستها ديدن، يعنى اصلاً به «بن بست» عقيده نداشتن و خدا را همدم و ياور و پشتيبان و ساماندهنده امور ديدن. در دعاى مكارم الأخلاق، از حضرت سجّاد(ع) چنين مىخوانيم:
«خداوندا! اگر محزون شدم، تو تكيهگاه منى و اگر محروم گردم، تو امدادگر منى؛ اگر دچار حادثهاى شوم، تو پناه منى؛ آنچه را از دست دهم تو جايگزين مىسازى و آنچه خراب و تباه شود، تو اصلاح و بازسازىاش مىكنى و هرچه را نپسندى تغيير مىدهى...».(5)
7 . آفتها، مصيبتها و حوادث را، «آزمايش الهى» دانستن و آنها را موجب برخوردارى از پاداش خدا ديدن و بر آنها «صبر» كردن و صبورى را يك فضيلت بزرگ شمردن.
8 . نسبت به آنچه قدرت تغييرش را نداريم، تسليم بودن و رضايت داشتن، و نسبت به آنچه قدرت تغييرش را داريم، شجاعت اقدام داشتن، و فرق ميان اين دو مورد را بازشناختن.
9 . پرهيز از غصه و اندوه خوردن بر امور ناچيز و بىارزش، بويژه آن جا كه غصّه و غم، هيچ مشكلى را حل نمىكند. خود را آماده ساختن براى آن كه ناملايمات زندگى را در خود حل كنيم و در مصاف با مشكلات، از پا درنياييم و شاكر باشيم كه وضع، بدتر از اين نيست.
روزى اگر غمى رسدت، تنگدل مباش***رو، شكر كن مباد كه از بد، بتر شود
اى دل! صبور باش و مخور غم كه عاقبت***اين شام، صبح گردد و اين شب، سحر شود.
10 . شكستها را نردبان ترقى و پيروزى ساختن و با الهام و درس گرفتن از ناكامىها و شناختِ رمز و راز يك شكست، آن را به عاملى براى رشد، تبديل ساختن.
11 . داشتن دفترى براى ثبت و ضبط موفقيتها، كاميابىها، و نقاط مثبت و اميدبخش در زندگى.
12 . داشتن آلبومى و دفترى براى نوشتن و نگهداشتن عكسها، تابلوها، خط نوشتهها، اشعار و سخنان اميدبخش و انگيزهآفرين و تداعى كننده نقاط قوّت و نشاط در زندگى.
13 . رفتن به مسافرت، ورزش و تفريحات سالم، شركت در برنامههاى جمعى، ديد و بازديدهاى دوستانه يا خانوادگى.
14 . نظم دادن به زندگى و سليقه دادن به اتاق و محل كار و لوازم منزل و وسايل مورد استفاده.
15 . پرهيز از بىكارى، به هر نحوى خود را به كار مشغول ساختن، نوشتن، تعليم، جلسه گذاشتن، تربيت نيرو، كارهاى دستى، مشغوليات ذهنى، مطالعه كتابهاى مفيد و قصّههاى نشاطآور و اميدبخش.
16 . مطالعه قرآن و مواعظ و حكمتها؛ چرا كه به فرموده حضرت رسول(ص): «روشنى اين دلها، ياد خدا و تلاوت قرآن است».(6) در سخنان حضرت على(ع) نيز آمده است: «دلت را با موعظه، زنده بساز».(7) اينها نشان مىدهد كه حيات و نشاط دل و جان، در سايه معنويات و پند و حكمت و تلاوت و عبادت خداست.
17 . نگاه مثبت به زندگى داشتن و پرهيز از هرچه كه تيرهنمايى مىكند و جهان و زندگى را از چشم ما مىاندازد و پوچى را القا مىكند.
مجموعه اين نكتهها و دل را آكنده از «اميد» ساختن و بهرهگيرى از «دعا» و حضور بيشتر در «جمع» و بر لطف الهى «توكّل» داشتن و «سعادت اخروى» را در چشمانداز خود قرار دادن و با كار و تلاش، خود را به موجودى «مثمر ثمر» و «مفيد براى جامعه» تبديل كردن، مىتوان از افسردگى رست و با نشاط و شادابى زيست و از زندگى لذّت برد.
جواد محدّثى
________________________________________
1 . غررالحكم، ج 7، ص 431.
2 . همانجا.
3 . همان، ج 2، ص 114.
4 . همان، ج 1، ص 260.
5 . صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.
6 . ميزان الحكمه، ح 17052.
7 . نهجالبلاغه، نامه 31.