اى تويى فرمانرواى انس و جان جمله فرمان باشدت اندر جهان
آن كه را خواهى رهايى از عذاب وان ديگر خواهى ببخشايى ثواب
آن كه را خواهى كنى خوار و خفيف ديگرى را هم عزيز و هم شريف
هر كه را هر چه خواهى هر طريق يا سخط يا رحمت آرى بر غريق
عزت و ذلت همه فقر و غنا باشد از تو چون زدى اول بنا
صادق آمد قول يحكم ما يريد چون كه يفعل ما يشا را شد مزيد
گر بگيرى بر عذابم يا ثواب كس نپرسد علت زجر و مثاب
معنى قدرت همين باشد كه شاه هم كند آزاد و هم بخشد گناه
نه معارض باشدش در كار خويش نه مشارك كرده بر خود يار خويش
من نديدم قادرى زينسان مطاع كه نيارد كس به فرمانش نزاع
آفرين بر خلقتت صد آفرين كه به فرمانت بود عرش و زمين
امر تو نافذ سراسر در جهان حكمت اجرا آشكارا و نهان
نيست جز تو كس مدبر در امور تو پديدآرنده حزن و سرور
هم اهانت از تو باشد هم كرام هم نكوكاران ببخشى هم لئام
نيست در حكم تو انباز و شريك چون كه خواندى مقتدر خود را مليك
خود تبارك گفته اى در امر خويش تا نگويد ديگر از آن گفته بيش
چون نباشد رعيتى را اين سلوك كه كلامش بهتر آيد از ملوك
اى تويى فرمانرواى انس و جان
- بازدید: 1313