چون نظر كردم دمى بر حال خويش ديدم از خود حالتى زار و پريش
عمر را در آرزو كردم تباه هر دم از دل شد برون افسوس و آه
گه ، به فكر جاه و گه ، فكر مقام دوره عمرم در اين ره شد تمام
زد فريبم ظاهر اين زرق و برق تا مرا در بحر شهوت كرد غرق
انس خود را بر هوس انداختم زين تجارت سود خود را باختم
غير صدها آرزو در اين جهان باشدم آمال ديگر در نهان
كه يكى خوش وا رهم از اين سفر بر شرور اين جهان يابم ظفر
يك سر از اين دار پر خوف و خطر بر بهشت جاودان سازم مقر
همچنان باشم به خوبان همنشين گلرخان را نزد خود بينم قرين
الغرض آمال من باشد عظيم اين جهان و آن جهان خواهم نعيم
در مقابل بنگر اين اعمال من كه چه نازيبا بود بر حال من
اين همه آمال و اين افعال زشت با چه رو دارم تمنا بر بهشت
باشدم يا رب مرا اين گفتگو كه تو بخشى آن چه دارم آرزو
پس مرا بر جرم و تقصيرم مگير چون به دام نفس خود باشم اسير
آن شنيدم در كرم باشى چنين بگذرى تو از مجازاتم يقين
همچنين حلمت بود از حد فزون كه نرانى عاصى از رحمت برون
اى خدا من عاصى و شرمنده ام هر چه باشم من تو را يك بنده ام
چون نظر كردم دمى بر حال خويش
- بازدید: 986