اى كه آگاهى به اسرار جهان هم نمودى سر اين خلقت عيان
مطلبى گويم برون از قال و قيل بر وجودت هستى ما شد دليل
من به غير از تو نمى گيرم حبيب اى خوش آن يارى كه باشد بى رقيب
آن چنان در دوستى دارم ثبات كه بود يكسان مرا مرگ و حيات
در مودت اعتمادم شد دليل بر محبت خو گرفتم چون خليل
گر پسندد لطف تو در آتش من به عشقت در دل آتش خوشم
پس به اين حب من قناعت مى كنم قصد خود را بر شفاعت مى كنم
اين عجب از آنچه گيرم من شفيع اين اجابت بر هدف گيرد سريع
چون محبت عالمى از آن توست خود يكى از اصل صد پيمان توست
هر كه از اين شربت شيرين چشيد در حلاوت بهترش چيزى نديد
من بسى دارم به نيكان اعتماد كه ثبات آيد وفاشان در وداد
پس به آرامى گرفتم اين سكون كه نيايد شكوه ام از دل برون
گر مرا سازد به جنت رهسپار با كه سازد بر عقاب خود دچار
راضيم بر آن چه او دارد رضا اين بود رسم محبان در قضا
حاصلم از اين ارادت داوريست روز وانفسا به حالم ياوريست
زين سبب من دامنى گيرم رفيع قال لا تنفع شفاعت من شفيع
اى كه آگاهى به اسرار جهان
- بازدید: 1583