فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و... شب، دامان خود برچيد خبر در گوشه اى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشم هاشان اشک هاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود.
شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند.
در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت:
«من از مردم چيزى نمىگويم و نمىدانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمىكنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مىدهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مىكنم و در ركابتان با دشمنانتان مى ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مىكنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مىطلبم.»
پس از او دلير مردى ديگر، كهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبيببن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)
«رحمتخدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى كوتاه و گويا بيان كردى. به خداى يكتا سوگند، عقيده و موضع من نيز همچون تو است.» (10) و كسان ديگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداكارى كردند.
«از آن پس، دستبود و دست كه پيمان با سخنگوى «حسينبن على» مىبست.»
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين(ع) كه با نماينده اش مسلم،بيعت مىكردند افزوده مىشد تا اين كه پس از چند روز، به هزاران نفر مىرسيد. (11)
با وجود اين همه بيعتگرانجان بر كف و انقلابي هاى آماده براى هرگونه فداكارى در راه حمايت حسين(ع) و بر انداختن كومتيزيد، مسلمبن عقيل، طى نامهاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد. در نامهاى كه به امام نوشت،چنين بيان كرد:
«نامههاى فرستاده شده، راست بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كردهاند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن!»اين نامه را كه مسلم،بيست و هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(ع) نوشت، توسط «عابسبن شبيب شاكرى» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه هاى ديگرى هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براى يارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند. (12)
كنون مسلم، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمى اميدواران است شكوه و هيبتى دارد، ميان كوفيان جايى و محبوبيتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لكه هاى ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقيقت هاست، ز «رفتن» ها و «ماندن» هاست. ولى دوران آن كم بود و كم پاييد، تمام شعله ها ناگه فرو خوابيد...
والى كوفه «نعمان بن بشير» بود كه از جانب معاويه و پس از او از سوى يزيد به اين سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع مردم كوفه، پيرامون مسلم و بيعت با او آگاه شد، در يك سخنرانى مردم را تهديد كرد و آنها را از رفت وآمد پيش مسلمبن عقيل و شنيدن حرف هايش اكيدا نهى كرد; اما انقلابيون كوفه كه دل به مهر حسين(ع) سپرده و دست بيعت با نماينده اش مسلم داده بودند براى سخنان تهديدآميز او ارزشى قائل نشدند.
يكى از همپيمانان بنى اميه به نام عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد كه با مخالفان با شدت عمل بيشترى برخورد كند، چرا كه برخوردى اينگونه كه از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمىتواند بخواباند. با اوج گيرى نهضت نيمه مخفى مسلم در كوفه گزارش هاى تندى به شام و نزد «يزيد» فرستاده مىشد. از جمله همان عبدالله حضرمى، كه از او ياد شد،طى نامه اى براى يزيد اين گونه نوشت: «مسلمبن عقيل به كوفه آمده و شيعه به نفع حسين بن على با او بيعت كرده اند. اگر به كوفه نياز دارى، مرد نيرومندى براى سركوبى شورشيان و اجراى فرمانت بفرست، چرا كه نعمان بن بشير، مردى ناتوان است يا خود را ضعيف مى نماياند....»
يزيد براى حفظ سلطه و حاكميت بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى كوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگير كند و سپس او را محبوس يا تبعيد كند، يا به قتل برساند. (13)
ابن زياد،با اجازه و اختيارهاى نامحدودى براى قلع و قمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفيانه و با قيافه اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملياتى شبيه كودتا به دست گرفت.
ابن زياد قبل از آمدن به كوفه در بصره سخنرانى كرد و براى اين كه در غياب او هيچ گونه حادثه و شورشى پيش نيايد،ضمن تهديداتى كه نسبت به مردم نمود، برادر خودش را كه عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به كوفه رفت. (14)
مردمى كه با مسلم بيعت كرده و در انتظار آمدن حسين بن على(ع) به كوفه بودند، با ورود ابن زياد به كوفه، وضعى ديگر پيدا كردند. فردا صبح كه مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند،ابن زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاكم بر شما و بيت المال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمديدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيكى كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار كنم. پس هر كس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل روشن مى شود; به آن مرد هاشمى (مسلم بن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد.» (15)
از اين پس، مجراى بسيارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابنزياد، رؤساى قبايل و محله ها را طلبيد و برايشان صحبت هاى تهديدآميز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت. (16)
حزب اموى، كه مىرفت بساطش نابود و برچيده گردد،ديگر بار، جان گرفت و آن تهديدها و تطميع ها و فريبكاري ها و تبليغ هاى دامنه دار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانستبا قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسى و خبرگيرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيري ها و خشونت ها و برخوردهاى تندى كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.
- پاورقی -
10. تاريخ طبرى،ج6، ص199.
11. در كتاب هاى تاريخ، دوازده هزار، هجده هزار، بيست و پنج هزار تا چهل هزار نفر هم نقل شده است.
12. مقرم، مقتل الحسين،ص168.
13. نفس المهموم، ص39.
14. كامل ابن اثير، ج4، ص23.
15. شيخ مفيد، ارشاد، ج2، ص45.
مسلم، در كوفه
- بازدید: 501