|
- جزئیات
- المواقف فی علم الکلام ، ص 405 / شرح المقاصد نویسنده : التفتازاني، سعد الدين جلد : 5 صفحه : 270 / روح المعانی ج 6 ص 167 / تفسیر الطبری ج 10 انتشارات مکتبة ابن تیمیه ص 426 / تفسیر القرآن العظیم چاپ مکه ج4 ص 1162
|
|
|
- جزئیات
- یکی از آثار سقیفه ملعونه كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَات إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ(ابراهیم 1) هیچ فکر کردید چرا نور یکی است و ظلمات جمع است؟آنهم جمع محلی به (ال) از همه ی ظلمات همه را وارد کنید در یک کلمه ؛ و آن نور است. سرش این است ظلمت تعدد دارد اما نور واحد است - اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ...(نور 35) این است که قرآن نه فهمیده شد نه به حقیقتش رسیده شد و تمام منشاء سقیفه ی بنی ساعده شد باب این کتاب بسته شد(امیرالمؤمنین علی علیه السلام). این بی سوادهایی که انقدر سنگ فلان و فلان را به سینه میزنند اینها انقدر درک ندارند که بفهمند جنایت چقدر بوده است و چه خیانتی شده است. این کلمه ای است که اتفق الکل علیه ؛مردی که انقدر بی سواد بود که خبر نداشت که زن دیوانه تکلیف ندارد ,همچنینی بی سوادی آمد مبدأ شد برای اینکه کسی(ابوبکر) به مسند پیامبری بنشیند که مخرج از ظلمات است به نور ؛ آنوقت آن کسی که بر آن مسند نشست آنقدر بی سواد است که شمس الدین ذهبی که اعلم منقدّین رجال عامه است ؛تصریح میکند که ابی بکر بن ابی قحافه مسئله ی ارث جده را بلد نبود ,همچنین کسی(عمر) که از رمی مجنونه (زن مجنون را میخواست سنگسار کند)خبر نداشت ,ابوبکر را جای پیامبری نشاند که خداوند در باره ی او میفرماید : لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَات إِلَى النُّورِ - و بعد باب نور را بستند و منشاء این دو نفر(ابوبکر و عمر)بودن.
|
- جزئیات
- در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 20 (در ذکر این داستان) چنین مذکور است: عمر گفت: ای ابن عباس سوگند بخدا همانا، این رفیق تو (یعنی علی علیه السلام) اولی (سزاوارترین) مردم است بامر (خلافت) بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جز اینکه ما درباره او (تصدی او بامر خلافت) از دو چیز ترسیدیم، .. تا آنجا که ابن عباس گوید: گفتم یا امیر المؤمنین، آن دو چیز کدام است؟ گفت: ترس و اندیشه ما از جوانی او، و علاقه و محبت او نسبت به اولاد عبد المطلب بود. و در جلد 2 ص 115 (همان کتاب) چنین مذکور است: بی میلی ما نسبت به او بجهت جوانی او و محبّت او نسبت به اولاد عبد المطلب بود. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 1، ص: 676
|
- جزئیات
- أخبرنا أبو القاسم هبة الله بن أحمد بن عمر أنا أبو إسحاق إبراهيم بن عمر الرملي أنا أبو عمر بن حيوية نا أبو القاسم علي بن موسى الأنباري الكاتب نا أبو زيد عمر بن شبة بن عبيدة حدثني عمر بن الحسن الراسبي حدثني ديلم بن غزوان عن وهب بن أبي ذبي الهنائي عن أبي حرب بن أبي الأسود الديلي عن ابن عباس قال بينا أنا مع عمر بن الخطاب في بعض طرق المدينة يده في يدي إذ قال لي يا ابن عباس ما أحسب صاحبك إلا مظلوما فقلت فرد إليه ظلامته يا أمير المؤمنين قال فانتزع يده من يدي و نفر مني يهمهم ثم وقف حتى لحقته فقال لي يا ابن عباس ما أحسب القوم إلا استصغروا صاحبك قال قلت والله ما استصغره رسول الله (صلى الله عليه وسلم) حين أرسله وأمره أن يأخذ براءة من أبي بكر فيقرأها على الناس فسكت تاريخ دمشق : ابن عساكر ج: 42 ص : 349
|
- جزئیات
- برای دیدن عکس در اندازه ی اصلی روی آن راست کلیک کنید و پنجره ی جدید باز کنید
|
- جزئیات
- سوالهای علمای یهود و شرمندگی خلیفه ثانی (با اندک اختلافها در نقلهای مختلف) فرائد السمطين:1/97للحمويني ـ موسسه المحمودي ـ چاپ بيروت كنزل العمال : 11/614 للمتقي الهندي ـ موسسه رساله ـ چاپ بيروت مناقب، سروی، قضایاه (علیه السلام) فی عهد الثانی. / الاحتجاج 1 : 226. / الغدير 6 : 268. کمال الدین، ص172/ بحارالانوار، ج10، ص20ـ22
|
|
- جزئیات
- بر اساس روایات معتبر اهل سقیفه، اسماء دختر ابوبکر یکی از طرفداران ازدواج موقت بوده و صیغه می دااااده است. پسر او عبد الله بن زبیر نیز بچه صیغه ای بوده است. آیا پیروان سقیفه می توانند ادعا کنند که اين نوع ازدواج زنا بوده و دختر ابوبکر زنا می داده است؟ مسند أبي داود الطيالسي جلد : 3 صفحه : 208 (تحقیق دکتر ترکی ، چاپ قاهره) / شرح معاني الآثار الطحاوي جلد : 3 صفحه : 24 (چاپ بیروت) / محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء جلد : 2 صفحه : 234
|
- جزئیات
- برای دیدن عکس در اندازه ی اصلی روی آن راست کلیک کرده و پنجره ی جدید باز کنید
|
- جزئیات
- دارمیه حجونیه، زنی سیه چهره، اما سپید سیرت، با فضیلت و فصیح از قبیله بنی کنانه و از طرفداران و اصحاب علی(ع) بود. او درزمان خلافت معاویه زنده بود و در حجون مکه زندگی می کرد. اوخطاب به معاویه، علی(علیه السلام) را چنین توصیف می کند: فانی احببت علیا(علیه السلام) علی عدله فی الرعیه و قسمه بالسویه و والیت علیا (علیه السلام) علی ما عقد له رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الولایه و حبه المساکین واعظامه لاهل الدین.. علی(علیه السلام) را دوست دارم، به سبب عدلش نسبت به رعیت و اینکه بیت المال را مساوی قسمت می کرد. تو را دشمن می دارم; زیرا باعلی(علیه السلام) جنگیدی در امری که او از تو برتر بود و چیزی را طلب کردی که حقی در آن نداشتی. علی(علیه السلام) را دوست دارم، چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را ولایت بخشید و دوستدار مستمندان بود و اهل علم رابزرگ می شمرد. ------------- بلاغات النساء، ص55تا58 و 105; العقد الفرید، ج 1، ص 352 تا 355.
|
|
|
|
|
|
|
|